-
شما به من بگو : چرا نمیری با مشاوره باتجربه و باسابقه ازدواج مشورت بگیری؟!
سایت همدردی خیلی خوبه ولی مسئله زندگی مشترکت که داره به طلاق ختم میشه را که نمیتونی با مشورت گرفتن از کسانی که اکثرشون تحصیلات مشاوره ندارند و برخوردی با این مسائل نداشته اند اینترنتی حل کنی؟ ما در حد تجربه و شنیدها و دیده هایمان میتونیم به تو کمک کنیم (شبیه کمکهای اولیه به یک مصدوم) ولی حال بیمار اینقدر وخیمه که به جراح احتیاج داره!
چون قبلاً هم به شما پیشنهاد داده بودم میپرسم : چرا نمیری با مشاوره باتجربه و باسابقه ازدواج مشورت بگیری؟!
-
آقای احسان بخدا چندین بار رفتم.هم تنها هم با شوهرم.همشون میگن وقتی باهات راه نمیاد ازش جداشو.همه راحت ترین راه رو جلو پام گذاشتن.طلاق.آخه فکر نمیکنند.من بعدش چه ضربه ای میخورم.چند روز پیش روانپزشک هم رفتم میگه افسردگی داری.میگه قبول کن که شوهرت نمیخادت:(:(
-
سلام
شما نیاز داری به آرامش .
الآن برای شما واجبه که کلاً مدتی به هیچی فکر نکنی و کاملاً ذهنت را آزاد کنی . نه به طلاق فکر کن نه به ادامه زندگی و از تمرکز روی همسرت و کاراش و مسائلتون بیرون بیا . از تکنیک توقف فکر به این منظور استفاده کن ، اوقاتت را پر کن با اموراتی که عملاً وقت و انرژی شما را به خودش اختصاص میده . به همسرت اس ام اس نده و تماس هم نگیر .....
مسائلی که شما بهتره با مراجعه حضوری به مشاور روی آنها در خودت کار کنی :
1 - وابستگی شدید به همسرتان ( باید تلاش کنی از این وابستگی بیرون بیایی چون وابستگی حتی در شرایط مطلوب زندگی مشترک ، آسیب زا هست چه رسد به نامطلوب ؟)
2 - هیجان مداری
3 - عجول بودن و میل به زودتر به نتیجه رسیدن
بند 2 و 3 موجب می شود فرد رفتارهای نسنجیده و بدون عاقبت سنجی از خودش نشان دهد .
دقت داشته باشید که من فقط به مسائلی اشاره داشتم که در شخص شماست که در هر صورت در زندگی شما مشکل آفرینی می کند یعنی زندگی با هرکسی باشد و نیامدم اشاره به مسائل بین هردوی شما داشته باشم و این یعنی تمرکز زدایی برای شما از همسرتون و مسائل بین دو نفرتون .
باز هم تأکید می کنم که تا اطلاع ثانوی از هرگونه تمرکز روی همسرتون ، اصرار به برگشت به خونه و تکاپو برای آن ، تفکر روی جدایی یا ادامه زندگی و .... بیرون بیایید و شدیاً پرهیز کنید .
این تاپیک را به همین دلیل که گفتم ادامه ندهید و اگر می خواهید راهنمایی بگیرد در زمینه مسائل شخصی خودتون که اشاره داشتم تاپیک باز کنید ... اگر در تاپیکهاتون پستی در رابطه با همسرتون دیده شد ، حذف می گردد و اگر ادامه دهید تاپیک حذف می شود .
خلاصه :
از هرگونه تمرکز در مورد همسرت و ادامه زندگی یا جدایی و مسائل بین خودتون بپرهیز
روی ضعف های خود متمرکز شده و به کمک یک مشاور بطور حضوری برای رفع آنها تلاش کنید
لینک های زیر را هم مطالعه کنید :
http://www.hamdardi.net/thread-27328.html
http://www.hamdardi.net/thread-10711.html
-
فرشته مهربان خیلی خیلی ازتون ممنونم که لطف کردین نظرتون رو گفتین.باید تمام تلاشمو بکنم تا راهنمای هاتونو عملی کنم.میدونید که خیلی سخته به شوهرم فکر نکنم.راستش امروز سالگرده ازدواجمونه.مدام ذهنم میره به پارسال جشن عروسی ماه عسل.همین خیلی غمگینم میکنه.اما واسه من که بین رفتن و موندنم. آرامش دادن به ذهنم طبق فرمایش های شما بهترین کاره.واقعأ دوست دارم زندگیمو حفظ کنم اما وقتی خودم حال درستی ندارم مطمئنأ نمیتونم درست عمل کنم.تورو خدا دعام کنین تا ازچاله به چاه نیفتم.تاتصمیم عجولانه نگیرم.بازم ممنونم.
-
دوستای من تصمیم گرفتم به حرفای فرشته مهربون گوش بدم نمیخاستم اینجا چیزی بنویسم اما حالم خیلی بده.خیلی دارم میمیرم.پارسال این موقع عروس بودم.نفسم بالا نمیاد.من دارم تقاص چیو پس میدم.میخام ذهنمو آزاد کنم ازین فکرا اما نمیشه.لحظه لحظه عروسیمون.ماه عسل همه میاد تو ذهنم.فکرشم نمیکردم تو این یکسال به اینجا برسیم.شوهرم ازم متنفره و من از عشقش دارم میمیرم.توروخدا نگید دیوانه ام کاش جرأت خودکشی داشتم کاش میشد تموم کنم این عذابو تحمل ندارم دیگه تو این هفته ها 8کیلو کم کردم مردن از مرگ تدریجی بهتره.هیچ چیز آرومم نمیکنه.دوستام بردنم شام بیرون که تو جمع باشم غصه نخورم اما هیچ چیز آرومم نمیکنه.هیچ چیز.دلم واسه خانوادم میسوزه.همه بهم میگن پسره نمیخادت اونوقت تو داری دق میکنی .آخه این چه عشقیه.دورم ازش دارم میمیرم.راه برگشتیم نیست.شوهرم داره واسه خودش زندگی میکنه.من جایی توزندگیش ندارم.واسم وقتی نداره.من ی موجود اضافه ام که بهم میگه گم شو از زندگیم بیرون.غرورم له شده.داغون شده.دعام کنید توروخدا.
- - - Updated - - -
دوستای من تصمیم گرفتم به حرفای فرشته مهربون گوش بدم نمیخاستم اینجا چیزی بنویسم اما حالم خیلی بده.خیلی دارم میمیرم.پارسال این موقع عروس بودم.نفسم بالا نمیاد.من دارم تقاص چیو پس میدم.میخام ذهنمو آزاد کنم ازین فکرا اما نمیشه.لحظه لحظه عروسیمون.ماه عسل همه میاد تو ذهنم.فکرشم نمیکردم تو این یکسال به اینجا برسیم.شوهرم ازم متنفره و من از عشقش دارم میمیرم.توروخدا نگید دیوانه ام کاش جرأت خودکشی داشتم کاش میشد تموم کنم این عذابو تحمل ندارم دیگه تو این هفته ها 8کیلو کم کردم مردن از مرگ تدریجی بهتره.هیچ چیز آرومم نمیکنه.دوستام بردنم شام بیرون که تو جمع باشم غصه نخورم اما هیچ چیز آرومم نمیکنه.هیچ چیز.دلم واسه خانوادم میسوزه.همه بهم میگن پسره نمیخادت اونوقت تو داری دق میکنی .آخه این چه عشقیه.دورم ازش دارم میمیرم.راه برگشتیم نیست.شوهرم داره واسه خودش زندگی میکنه.من جایی توزندگیش ندارم.واسم وقتی نداره.من ی موجود اضافه ام که بهم میگه گم شو از زندگیم بیرون.غرورم له شده.داغون شده.دعام کنید توروخدا.
- - - Updated - - -
دوستای من تصمیم گرفتم به حرفای فرشته مهربون گوش بدم نمیخاستم اینجا چیزی بنویسم اما حالم خیلی بده.خیلی دارم میمیرم.پارسال این موقع عروس بودم.نفسم بالا نمیاد.من دارم تقاص چیو پس میدم.میخام ذهنمو آزاد کنم ازین فکرا اما نمیشه.لحظه لحظه عروسیمون.ماه عسل همه میاد تو ذهنم.فکرشم نمیکردم تو این یکسال به اینجا برسیم.شوهرم ازم متنفره و من از عشقش دارم میمیرم.توروخدا نگید دیوانه ام کاش جرأت خودکشی داشتم کاش میشد تموم کنم این عذابو تحمل ندارم دیگه تو این هفته ها 8کیلو کم کردم مردن از مرگ تدریجی بهتره.هیچ چیز آرومم نمیکنه.دوستام بردنم شام بیرون که تو جمع باشم غصه نخورم اما هیچ چیز آرومم نمیکنه.هیچ چیز.دلم واسه خانوادم میسوزه.همه بهم میگن پسره نمیخادت اونوقت تو داری دق میکنی .آخه این چه عشقیه.دورم ازش دارم میمیرم.راه برگشتیم نیست.شوهرم داره واسه خودش زندگی میکنه.من جایی توزندگیش ندارم.واسم وقتی نداره.من ی موجود اضافه ام که بهم میگه گم شو از زندگیم بیرون.غرورم له شده.داغون شده.دعام کنید توروخدا.
- - - Updated - - -
دوستای من تصمیم گرفتم به حرفای فرشته مهربون گوش بدم نمیخاستم اینجا چیزی بنویسم اما حالم خیلی بده.خیلی دارم میمیرم.پارسال این موقع عروس بودم.نفسم بالا نمیاد.من دارم تقاص چیو پس میدم.میخام ذهنمو آزاد کنم ازین فکرا اما نمیشه.لحظه لحظه عروسیمون.ماه عسل همه میاد تو ذهنم.فکرشم نمیکردم تو این یکسال به اینجا برسیم.شوهرم ازم متنفره و من از عشقش دارم میمیرم.توروخدا نگید دیوانه ام کاش جرأت خودکشی داشتم کاش میشد تموم کنم این عذابو تحمل ندارم دیگه تو این هفته ها 8کیلو کم کردم مردن از مرگ تدریجی بهتره.هیچ چیز آرومم نمیکنه.دوستام بردنم شام بیرون که تو جمع باشم غصه نخورم اما هیچ چیز آرومم نمیکنه.هیچ چیز.دلم واسه خانوادم میسوزه.همه بهم میگن پسره نمیخادت اونوقت تو داری دق میکنی .آخه این چه عشقیه.دورم ازش دارم میمیرم.راه برگشتیم نیست.شوهرم داره واسه خودش زندگی میکنه.من جایی توزندگیش ندارم.واسم وقتی نداره.من ی موجود اضافه ام که بهم میگه گم شو از زندگیم بیرون.غرورم له شده.داغون شده.دعام کنید توروخدا.
- - - Updated - - -
توروخدا برام دعاکنید ازین برزخ لعنتی بیرون بیام.میخام به خودم بیام.بتونم درس بخونم،زندگی کنم.بخدا آرزومه بتونم راحت نفس بکشم.اینروزانفسم بالا نمیاد.پدرمادرم مریضن واسه شون نگرانم.همیشه توزندگی ترس از دست دادن عزیزامو دارم.حالاهم دارم عزیزترین کسمو از دست میدم.ازخداصبرو تحمل میخام:(برام دعاکنید لطفأ:(:(:(
-
سلام
فرشته مهربون به شما گفتند که تمرکز زدایی کنید .
در ضمن من از تایپیکاتون متوجه شدم که این آقا یک چراغ سبز به شما نشان داده و اون این بوده که اگه می خواد بیاد باید از درخواست های عاطفیش کم کنه + عذر خواهی کنه +.... بازم تو جواب سیلی که خورده داره کنار میاد + پدر شما راضی به طلاق نیست و این امتیاز بزرگیه
اینها رو گفتم که نگران نباش
1)به حرفهای فرشته مهربون گوش کنید و فعلآ تمرکز زدایی کنید . این بحران رو بگذرون تا به این نتیجه برسی که آیا و آیا صرفآ وابسته هستی یا علاقه داری و ....
2)هیچ وقت رسیدن به ارشد + سر کار رفتن را در یک کفه ترازو و ازدواج رو در کفه دیگه قرار نده ...ازدواج خیلی وزن بیشتری داره یعنی داریم توی این تالار که فوق لیسانس معماری داره اما چون ازدواج موفقی داره سر کار نمیره ......ببین من نمی دونم چرا باب شده که هر کی میاد در مورد طلاق حرف میزنه میگه حیف ارشد !!!!!!!! واقعآ ارشد جیزی نداره ازدواج موفق خیلی بیشتر می ارزه
3)همسر شما همیشه شما رو نمی خواد از شهرتون دور کنه ...داره می گه تا 5 سال پس بساز ......... سازش تو زندگیتو بیشتر کوک کن
4)توی این رابطه بیشتر از همه داره دوری از خانواده شما رو اذیت می کنه و الان چون پیش خانوادتون هستی دوری از همسرتون !!!اما چند سال دیگه که هر کدوم از خانواده هم دنبال زندگی خودشون بودن شما پیش خودت می گی اگه من الان پیش همسرم بودم هم ی خانواده کامل داشتم
5)زیر بار طلاق نرو ...وضع جامعه رو ببین .....مشکلت رو حل کن با کمک کارشناسا و به حرفشون گوش کن
***به قول دکتر شیری ما ی سری عقده های مادری داریم : یعنی ی زندگی نکرده تو ذهنمون داریم : مثل ارشد + سر کار رفتن و این عقده های مادری ما رو اذیت می کنه
- - - Updated - - -
سلام
فرشته مهربون به شما گفتند که تمرکز زدایی کنید .
در ضمن من از تایپیکاتون متوجه شدم که این آقا یک چراغ سبز به شما نشان داده و اون این بوده که اگه می خواد بیاد باید از درخواست های عاطفیش کم کنه + عذر خواهی کنه +.... بازم تو جواب سیلی که خورده داره کنار میاد + پدر شما راضی به طلاق نیست و این امتیاز بزرگیه
اینها رو گفتم که نگران نباش
1)به حرفهای فرشته مهربون گوش کنید و فعلآ تمرکز زدایی کنید . این بحران رو بگذرون تا به این نتیجه برسی که آیا و آیا صرفآ وابسته هستی یا علاقه داری و ....
2)هیچ وقت رسیدن به ارشد + سر کار رفتن را در یک کفه ترازو و ازدواج رو در کفه دیگه قرار نده ...ازدواج خیلی وزن بیشتری داره یعنی داریم توی این تالار که فوق لیسانس معماری داره اما چون ازدواج موفقی داره سر کار نمیره ......ببین من نمی دونم چرا باب شده که هر کی میاد در مورد طلاق حرف میزنه میگه حیف ارشد !!!!!!!! واقعآ ارشد جیزی نداره ازدواج موفق خیلی بیشتر می ارزه
3)همسر شما همیشه شما رو نمی خواد از شهرتون دور کنه ...داره می گه تا 5 سال پس بساز ......... سازش تو زندگیتو بیشتر کوک کن
4)توی این رابطه بیشتر از همه داره دوری از خانواده شما رو اذیت می کنه و الان چون پیش خانوادتون هستی دوری از همسرتون !!!اما چند سال دیگه که هر کدوم از خانواده هم دنبال زندگی خودشون بودن شما پیش خودت می گی اگه من الان پیش همسرم بودم هم ی خانواده کامل داشتم
5)زیر بار طلاق نرو ...وضع جامعه رو ببین .....مشکلت رو حل کن با کمک کارشناسا و به حرفشون گوش کن
***به قول دکتر شیری ما ی سری عقده های مادری داریم : یعنی ی زندگی نکرده تو ذهنمون داریم : مثل ارشد + سر کار رفتن و این عقده های مادری ما رو اذیت می کنه
-
دلنشین عزیز ممنونم ازتون که وقت گذاشتین.امشب یگی از بدترین شبهای زندگیمه.خاطرات پارسال جلو چشام رژه میرن.خیلی فکر کردم.واقغأ الان تا ذهنمو جمع جور نکنم نمیتونم تصمیم بگیرم.تصمیمی که بعدش پشیمونی باشه از برزخی که توشم بدتره.ارشد کار همش برام راه فراره .من طاقت شکستو ندارم.وابستگی ی مرضه باید طبق گفته های فرشته مهربون به فکر رفعش باشم.بازم ی دنیا ازتون ممنونم که آرومم کردین باحرفاتون.
-
میدونی راهکاری که فرشته مهربون داده واسه اینه که :
1) تکلیفت با خودت معلوم بشه
2)بعدش اکر خواستی ادامه بدی با عزت نفس ادامه بدی نه اینکه به دست و پاش بیفتی ( اینو مرحله بعد به شما میگن که جرات مندانه زندگیتونو شروع کنید )
3)به شما مهارت های ارتباطی آموزش میدن مثل گفتگوی موثر، عدم ذهن خوانی منفی ، نگرش مثبت و ...
خواستم بگم اعتماد کن و مرحله به مرحله پیش برو
نترس و توی این بحران به خدا بیشتر نزدیک شو
مکان های زیارتی برو و به فکرت آرامش بده و راز و نیاز کن
ایشالا هر چی خیره برات اتفاق بیفته
-
دلنشین عزیز ممنونم.باید خودمو جمع جور کنم.وگرنه از پا درمیام دیشب حالم خیلی بد شد وبازم کارم به دکتر،سرم کشیده شد.الانم قلب داره از کار میوفته اینقد که تند میزنه.باید خودمو جمع. وجور کنم.دعام کنید.
- - - Updated - - -
دلنشین عزیز ممنونم.باید خودمو جمع جور کنم.وگرنه از پا درمیام دیشب حالم خیلی بد شد وبازم کارم به دکتر،سرم کشیده شد.الانم قلب داره از کار میوفته اینقد که تند میزنه.باید خودمو جمع. وجور کنم.دعام کنید.
-
عزیز دلم همه پستا تو از اول خوندم..با نظر فرشته مهربون ١٠٠%موافقم..
عزیزم تو شوهرتو خیلی دست بالا گرفتی.مشکلاتتو خیلی بزرگ کردی..
میدونم الان تو وضیعت سختی هستی اما گذراست..یه کم به خودت بیا..
من یه تاپیک داشتم به اسم قهر کردم اومدم خونه بابام اما..
میگی شوهرت راحت داره زندگیشو میکنه.چرا نکنه وقتی دائم قهر میکنی و این کارتو واسش عادی کردی؟.دقیقا فکری که من وقتی با شوهرم قهر بودم میکردم..شوهر من خانوادشو ٢هفته آورده بود پیش خودش نگه داشته بود تو ٢هفته نزدیکه ٢ملیون پول خرجشون کرده بود.همه دکوراسیون خونرو عوض کرده بودن.وسیله ها مو دور ریخته بودن و ...
اینارو گفتم که بدونی وضیعت بدتر از تو هم هست..حتما تاپیک منو بخون.
من فکر میکنم اشکال از تو نه شوهرت ..انقد تو خونه نا رضایتی نشون دادی دیگه شوهرت شورو اشتیاقشو واسه زندگی با تو از دست داده..نمیگم توقعاتت بی جاست اما لزومی نداره آدم هرچی تو دلشه رو بگه یا یه جوری نشون بده یا بره به یکی مخصوصا مادر شوهر بگه..تازه اونم یه همچین قضیه ای رو..منم بودم میگفتم ببخشیدا دختره دریدست..حالا ببین شوهره بیچارت چه حالی داشته.تو با این کارت اگه میله جنسیش ١٠ بوده تو ٠ کردی.. ..من ١سال تو شهر خودمون بودم.تو این ١سال دقیقا وضیعت مشابه تورو داشتم.شاید باورت نشه ولی رابطه جنسی ماهی ١ بار بود..تازه اونم شوهرم یجوری برخورد میکرد انگار دار انجام وظیفه میکنه و این رفتارش منو تشنه تر میکرد..تو اون ١سال من علنا تو خونه حبس بودم و اجازه نداشتم جایی برم .و باعث شده بود افسرده بشم و افسردگیم باعث شده بود رو این قضیه خیلی زوم کنم..تا اینکه هم خودم پیش یه روانپزشک رفتم هم شوهرمو بردم .بهش قورص فلوکستین داد..خیلی روش تاثیر گذاشت..
الان ١سالو ٤ماهه اومدیم داریم تو یه روستایی که هیچ امکاناتی نداره زندگی میکنیم به خاطره کار شوهرم .٧٠٠ کیلومتر با خانواده خودم و شوهرم فاصله داریم..الان که به اون موقع ها فکر میکنم میبینم من مقصر بودم که نمیتونستم شوهرمو به خودمو خونه جذب کنم..از نظر تیپو لباسو آرایش هیچی کم نمیزاشتم اما انقد غر میزدمو ازش گلایه میکردم که الان یه لحظه هم نمیتونم خودمو جای اون بزارم..حتا الان با خودشم که حرف میزنم همین حرفارو بهم میزنه..الان رابطه جنسیمون به هفته ٢ /٣ بار رسیده و اول اونه که خواهانه..
دوسته عزیزم به عنوانه کسی که این شرایط و پشت سر گذاشته میگم:
رو خودت کار کن
همش به فکر سکس نباش..من یکی از دوستام هر ٢ماه یبار رابطه داره با شوهرش ولی انقدر عاشقانه زندگی میکنن که باورت نمیشه.
به شوهرت محبت بی قید و شرط بکن.
رابطتو با خانواده شوهرت عالی کن
وقتی من رفتم دکتر بهم قورصه سیتالوپرام ١٠ داد که میله جنسیمو خیلی کم کرد من این قرص و تا زمانی که میله جنسی شوهرم به نرمال برسه میخوردم
تو یه جمله بگم نزار شوهرت تو هیچ زمینه ای احساسه نا امنی کنه که رو میله جنسیش و علاقه اش و ابرازعلاقه اش به تو تاثیر بزاره مطمئن باش علاقه ای بوده که باهات ازدواج کرده..
سر خودتو یجا گرم کن..با کتاب آشپزی آرایشگری خیاطی ..یکم واسه خودت زندگی کن..
من مطمئنم با ندونم کاری و سادگی عشقو علاقه همسرتو خاموش کردی..
در مورده رفتارایی هم که شوهرت خونه پدرشوهرت انجام میده خوب انجام بده..هر خانوادیی یه فرهنگی داره..ی اخلاقی داره..ی تزی داره..این مسائلو وقتی اونجا میری رعایت کن..تازه ١ساله رفتی تو خانواده اونا..نمیتونی همچیرو ی دفعه اونجور که خودت میخای تغیر بدی..من بابام رفتارش با مامانم دقیقا مثه شوهره تو.ولی وقتی میرم خونه پدرشوهرم جوری پدر شوهرم قربون صدقه مادر شوهرم میره که من که ٢٠ سال ازش کوچکترم دهنم باز میمونه.اما خدا نکنه شوهرم جلوی باباش ی جان خشکو خالی به من بگه..واویلاست..:311:
اینارو گفتم که انقد از کاه کوه نسازی دختره خوب..:81:
کارتم به طلاق نمیرسه.شوهرت فقط میخاد ادبت کنه.چون چراغه سبز نشون داده..ادب شو دیگه دختره خوب :305:
تو اس ام اسم چیزی میگه فقط سکوت کن بگو میدونم خیلی اشتباه کردم حق داری اینجوری بگی..چون تو مقصری خانوم دست پایین بگیر
موفق باشید
- - - Updated - - -
عزیز دلم همه پستا تو از اول خوندم..با نظر فرشته مهربون ١٠٠%موافقم..
عزیزم تو شوهرتو خیلی دست بالا گرفتی.مشکلاتتو خیلی بزرگ کردی..
میدونم الان تو وضیعت سختی هستی اما گذراست..یه کم به خودت بیا..
من یه تاپیک داشتم به اسم قهر کردم اومدم خونه بابام اما..
میگی شوهرت راحت داره زندگیشو میکنه.چرا نکنه وقتی دائم قهر میکنی و این کارتو واسش عادی کردی؟.دقیقا فکری که من وقتی با شوهرم قهر بودم میکردم..شوهر من خانوادشو ٢هفته آورده بود پیش خودش نگه داشته بود تو ٢هفته نزدیکه ٢ملیون پول خرجشون کرده بود.همه دکوراسیون خونرو عوض کرده بودن.وسیله ها مو دور ریخته بودن و ...
اینارو گفتم که بدونی وضیعت بدتر از تو هم هست..حتما تاپیک منو بخون.
من فکر میکنم اشکال از تو نه شوهرت ..انقد تو خونه نا رضایتی نشون دادی دیگه شوهرت شورو اشتیاقشو واسه زندگی با تو از دست داده..نمیگم توقعاتت بی جاست اما لزومی نداره آدم هرچی تو دلشه رو بگه یا یه جوری نشون بده یا بره به یکی مخصوصا مادر شوهر بگه..تازه اونم یه همچین قضیه ای رو..منم بودم میگفتم ببخشیدا دختره دریدست..حالا ببین شوهره بیچارت چه حالی داشته.تو با این کارت اگه میله جنسیش ١٠ بوده تو ٠ کردی.. ..من ١سال تو شهر خودمون بودم.تو این ١سال دقیقا وضیعت مشابه تورو داشتم.شاید باورت نشه ولی رابطه جنسی ماهی ١ بار بود..تازه اونم شوهرم یجوری برخورد میکرد انگار دار انجام وظیفه میکنه و این رفتارش منو تشنه تر میکرد..تو اون ١سال من علنا تو خونه حبس بودم و اجازه نداشتم جایی برم .و باعث شده بود افسرده بشم و افسردگیم باعث شده بود رو این قضیه خیلی زوم کنم..تا اینکه هم خودم پیش یه روانپزشک رفتم هم شوهرمو بردم .بهش قورص فلوکستین داد..خیلی روش تاثیر گذاشت..
الان ١سالو ٤ماهه اومدیم داریم تو یه روستایی که هیچ امکاناتی نداره زندگی میکنیم به خاطره کار شوهرم .٧٠٠ کیلومتر با خانواده خودم و شوهرم فاصله داریم..الان که به اون موقع ها فکر میکنم میبینم من مقصر بودم که نمیتونستم شوهرمو به خودمو خونه جذب کنم..از نظر تیپو لباسو آرایش هیچی کم نمیزاشتم اما انقد غر میزدمو ازش گلایه میکردم که الان یه لحظه هم نمیتونم خودمو جای اون بزارم..حتا الان با خودشم که حرف میزنم همین حرفارو بهم میزنه..الان رابطه جنسیمون به هفته ٢ /٣ بار رسیده و اول اونه که خواهانه..
دوسته عزیزم به عنوانه کسی که این شرایط و پشت سر گذاشته میگم:
رو خودت کار کن
همش به فکر سکس نباش..من یکی از دوستام هر ٢ماه یبار رابطه داره با شوهرش ولی انقدر عاشقانه زندگی میکنن که باورت نمیشه.
به شوهرت محبت بی قید و شرط بکن.
رابطتو با خانواده شوهرت عالی کن
وقتی من رفتم دکتر بهم قورصه سیتالوپرام ١٠ داد که میله جنسیمو خیلی کم کرد من این قرص و تا زمانی که میله جنسی شوهرم به نرمال برسه میخوردم
تو یه جمله بگم نزار شوهرت تو هیچ زمینه ای احساسه نا امنی کنه که رو میله جنسیش و علاقه اش و ابرازعلاقه اش به تو تاثیر بزاره مطمئن باش علاقه ای بوده که باهات ازدواج کرده..
سر خودتو یجا گرم کن..با کتاب آشپزی آرایشگری خیاطی ..یکم واسه خودت زندگی کن..
من مطمئنم با ندونم کاری و سادگی عشقو علاقه همسرتو خاموش کردی..
در مورده رفتارایی هم که شوهرت خونه پدرشوهرت انجام میده خوب انجام بده..هر خانوادیی یه فرهنگی داره..ی اخلاقی داره..ی تزی داره..این مسائلو وقتی اونجا میری رعایت کن..تازه ١ساله رفتی تو خانواده اونا..نمیتونی همچیرو ی دفعه اونجور که خودت میخای تغیر بدی..من بابام رفتارش با مامانم دقیقا مثه شوهره تو.ولی وقتی میرم خونه پدرشوهرم جوری پدر شوهرم قربون صدقه مادر شوهرم میره که من که ٢٠ سال ازش کوچکترم دهنم باز میمونه.اما خدا نکنه شوهرم جلوی باباش ی جان خشکو خالی به من بگه..واویلاست..:311:
اینارو گفتم که انقد از کاه کوه نسازی دختره خوب..:81:
کارتم به طلاق نمیرسه.شوهرت فقط میخاد ادبت کنه.چون چراغه سبز نشون داده..ادب شو دیگه دختره خوب :305:
تو اس ام اسم چیزی میگه فقط سکوت کن بگو میدونم خیلی اشتباه کردم حق داری اینجوری بگی..چون تو مقصری خانوم دست پایین بگیر
موفق باشید