عجب!نقل قول:
نوشته اصلی توسط H.M
جالب بود!
واقعا همه پسرا اينجورين؟
(ولي پيش مشاور برو كه بعدا پشيمون نشي !)
نمایش نسخه قابل چاپ
عجب!نقل قول:
نوشته اصلی توسط H.M
جالب بود!
واقعا همه پسرا اينجورين؟
(ولي پيش مشاور برو كه بعدا پشيمون نشي !)
سلام آقای H.Mنقل قول:
نوشته اصلی توسط H.M
ازین حرفا نداشتیما!
آمدی آرومم کنی آتیشم زدی رفت.
دنیای من با دنیای شما خیلی فرق داره.
زیبایی که به یه تب بنده چه فایده ایی داره داداش؟
اینو خوندم دلم شکست اصلا برام زیبایی ملاک نبود (زیبایی مهم هست نه به اندازه ایی که تمام اعتقادتو زیر پا بزاری بخاطر یه انسان زیباتر عشق تو رها کنی!!!)
H.M جان به نظر من انسان نباید با دلیل عاشق بشه چون ممکنه روزی بیاد و اون دلیل دیگه وجود نداشته باشه زیبایی که با گذشت زمان کم رنگ می شه اصلا نباد جزو اولویت ها باشه. (نظر شخصی من بود؛ اصلا نمی گم طرف مقابل نباید زیبا باشه اما می گم همه چی زیبایی نیست)
این داستان رو برای شما می زارم.
عشق دلیل میخواهد؟
روزی دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، پرسید: «چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟»
پسر جواب داد: «دلیلشو نمیدونم؛ اما واقعاً دوسِت دارم!»
- تو هیچ دلیلی نمیتونی بیاری؛ پس چطور دوسم داری؟ چطور میتونی بگی عاشقمی؟
- من جداً دلیلشو نمیدونم؛ اما میتونم بهت ثابت کنم!
- ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی!
- باشه.. باشه! میگم؛ چون تو خوشگلی، صدات گرم و خواستنیه، همیشه بهم اهمیت میدی، دوست داشتنی هستی، باملاحظه هستی، بخاطر لبخندت..
آن روز دختر از جوابهای پسر راضی و قانع شد.
متأسفانه، چند روز بعد، دختر تصادفی وحشتناک کرد و به حالت کما رفت.
پسر نامهای در کنارش گذاشت با این مضمون:
«عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم؛ اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟ نه! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم! گفتم بخاطر اهمیت دادنها و ملاحظه کردنات دوسِت دارم؛ اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم! گفتم واسه لبخندات عاشقتم؛ اما حالا نه میتونی بخندی و نه حرکت کنی! پس منم نمیتونم عاشقت باشم! اگه عشق همیشه دلیل بخواد مث الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره! واقعاً عشق دلیل میخواد؟ نه! معلومه که نه! پس من هنوز هم عاشقتم.»
و در آخر باید بگم این خانوم (در دید من)بسیار زیبا هستن اما من اصلا بخاطر زیبایشون عاشقشون نشدم.
در جواب رویای صداقت
"واقعا همه پسرا اينجورين؟"
نه خواهرم همه پسرا اینجوری نیستن یکیشون من اما شاید بشه گفت اکثرشون اینجوری هستن متسفانه.
داشتم به طور اتفاقی یکی از تایپیک ها رو نگاه می کردم شرایط آقا پسری (Matrixx) خیلی شبیه به من بود با این تفاوت که دختر مقابل این آقا یه سال ازش بزرگتر بود اما چقدر نوع جواب ها نسبت به ایشون با من فرق داشت تایپیک من فقط کلمه رهاش کن بود و ناامیدی اما تایپیک این آقا فقط امیدواری بود یکی از پست های این آقا رو اینجا می زارم تا متوجه بشین امیدواری که می گم منظورم چیه:
اینم لینک تایپیک دوراهی ارشد یا ازدواج؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط Matrixx
دوست عزیز آقا صابر یه خرده با تو و امثال تو و خودم درد دل کنم شاید بدردتون خورد:
اول از همه خیلی تاپیک ها رو دنبال میکنم ولی حس نوشتن ندارم ولی اینبار میخوام از تجربیاتم بنویسم که شاید بدرد کسانی مث خودم خورد خلاصه وار میگم امیدوارم کمکی کرده باشم
منم مثل خیلی ها های دیگه مثل خودم وقتی دانشجو بودم درسمو خوب میخوندم معدل الف بودم از مهر سال پیش واسه ارشدم برنامه ریزی میکردم منبع جمع آوری میکردم تا یه دانشگاه خوب قبول بشم با دختر حماعت هم کاری نداشتم کلا بچه باحال و درسخون و شوخ طبع و اکتیو کلاس بودم همه هم کلاسی هام دوستم داشتن یکی از دخترهای همکلاسیمون بود که من حس عجیبی نسبت به اون داشتم همش با خودم میگفتم من برای رسیدن به هدفم نباید درگیر اینجور مسائل بشم همیشه حس خودم رو انکار میکردم سعی میکردم دختر همکلاسی رو یه خرده اشکلاتش رو ببینم شاید ازش بدم بیاد یا توی جمع دوستام ادای صداش رو در میاوردم تا شاید اینطوری به خودم بقبولانم که ازش بدم میاد ولی نشد یه روز یکی از دوستام اومد گفت تو اون دختر همکلاسیمون چقدر بهم میاید نمیخوای باهاش اشنا بشی از اون موقع حساسیت اون خانم برا من زیاد شد تا اینکه یه شب دلو به دریا زدم یک ایمیل براش فرستادم در اوایل همکلاسی بودیم و سوالات درسی میپرسیدیم ولی من میخواستم حسم رو بهش بگم که بالاخره بعداز پایان امتحانات پایان ترم گفتم(ای کاش هیچوقت نمیگفتم) گفتن همانا آغاز دردسر همانا من قرار بود از اول تابستان واسه ارشد بخونم کلی پول کتاب داده بودم هیچکدومشون رو باز نکردم تابستان ما بحث های مزخرف میگذشت از ازش میپرسدم کی میخوای ازدواج کنی اون میگفت دوسال بعد من میگفتم بیا نیم سالم صبر کن بخاطر من میگفت نمیشه من شرایط ازدواجم رو از دست میدم گفت اگه مشکل سربازی و کارت حل بشه جواب منم اوکی!
تابستان گذشت به بدترین شکل ممکن همش حالم خراب بود سر حرفهای مزخرف که از اینده که اتفاق نیافتاده بود میزدیم کل 3 ماه تابستون ذوبار بیرون رفتیم که اکثرا بحث میکردیم تا اینکه از این لحظه ها به قول دوستان لذت ببریم.
ترم مهر شروع شد و رابطه ما هم قبل انتخاب واحد تموم شده بود چون بحثمون زیاد شده بود و یه دفعه برگشت گفت نه پیام بده نه زنگ بزن من شب بدی رو تجربه کردم تا صبح بیدار بودم گریه میکردم ولی اون بیرحمانه رفت ترم که شروع شد خودش به بهانه سوال درسی باز بهم پیام داد و باز شروع شد باز یکی دوهفته رابطه ما خوب تو دانشگاه که طوری برخورد نکردیم کسی بدونه بعد دوهفته این باز اخلاقش تغییر کرد و باز جواب منو نمیداد منو میدید فرار میکرد گفتم دلیل این کارات چیه گفت خودمم نمیدونم وباز بنا به دلایلی ما تصمیم گرفتیم تموم کنیم و منم ایندفعه مثل یک مرد قبول کردم ولی باز سه روز بعد خودش بمن پیام داد و از یه جایی شروع شد تا الان که باز تصمیم بر این شده و من میخوام تمومش کنم ولی نمیتونم وابسته اش شدم من بخاطرش از مهر رفتم بخش افورماتیک یه اداره کار کردک تا بهش ثابت کنم که جربزه کار کردن دارم..بیخیال ارشد شدم و میخوام هرچی زودتر برم سربازی و بهش برسم...شرکت تاسیس کردم تا یه شغل محکم برا خودم داشته باشم و با دوستام باهم کارکنم...میدونی من قید خیلی چیزا رو زدم واسه بدست اوردنش من الان اون پسر سابق نیستم نه اکتیو هستم نه شوخ طبع هستم نه زرنگ هستم کلی لطمه خوردم دوستام همشون دلشون برام میسوزه میگن داری حروم میشی واسه کسی که قدرت رو نمیدونه....من این همه کار کردم در عمل برای اون که خیلی هاشم نمیشه گفت طرف برگشته میگه شایدم روزی که اومدی خواستگاریم جوابم نه باشه میگم مگه اون موقع نگفتی جوابت اوکی؟! میگه اون موقع اون موقع بود...من واسه ارشد برنامه داشتم قیدشو زدم بخاطر این ولی ایا قدرمو دونست نه یک قدم هم واسه من پا پیش نذاشت بدترین دوران زندگین دورانی که تا الان باهاش رابطه دارم و میخوام تمومش....
این همه حرف گفتم تا بفهمی من چی کشیدم و الان که میخوام نصیحت و راهنماییتون کنم نگی که تو از حال من چه میدونی :
اولا : واسه کسی بمیر که برات تب کنه نه مثل من که براش مردم و اهمیتی برام نذاشت
دوم : صحبت اینده تو اینده هستش انسان نمیدونه تو اینده چه اتفاقی میافته شاید تو عوض شدی شاید طرف مقابلت عوض شد اونوقت تکلیف اونی که تو این راه وابسته شده و منتظر شده چیه؟
سوم اگه الان شرایط ازدواج داری رسمی برو جلو بسم الله این کارا خیلی عذر میخوام من تجربه کردم میگم بدبختت میکنه هیچ سودی نداره جز عذاب واسه تو منم میگفتم بذار بهش بگم خیالم راخت میشه و باهام میمونه و همدمم میشه تنها نمیشم دیگه ولی باور کن از اون روزی که گفتم حالم خوب نشد هیچ بدتر هم شد از خیلی چیزام عقب افتادم دوستام دلشون برام میسوزه میگن داری تلف میشی قیافه ات عوض شده از اینجور حرفها ایا تو این مدتی که دختر با من بود واسه من تاثیر بهبودی داشت؟؟ نه بخدا نداشت جز اینکه هزینه هام بالا رفت فیش تلفنم هر بار 70 هزار میاد 30-40 هزار هم واسه اون شارژ میگیرم...همش هم بی نتیجه بود (وقتی که مسکن ها خودشون دردمند بود)
چهارم : باور کن باور کن تا وقتی که شرایط ازدواج نداری فکر کردن به جنس مخالف از زندگی عقبت میندازه از همه چی عقب میافتی بخدا فقط گفتن نیست چیزی واسه ارائه نداشته باشی همش عذاب میکشی که چرا نمیتونی بهش برسی همش ذهنت پر از چراها میشه و بدون جوابه به هیچ چیز هم نمیتونی فکر کنی از ن.ن . زندگی میافتی افسرده میشی واسش وقت میذاری یه دفعه میبینی با یکی دیگه رفت دختره دیگه شاید اختیارش دست خودش نباشه به حرف خانوادش گوش کنه و به خواستگاری که شرایط مناسب داره جوا بله بده و اونوقت دست تو میمونه تو حنا
پنجم : اگر اون دختر بخواد بخاطر تو صبر کنه و خواستگاراش رو رد کنه این امکان هم داره روزی اومد تو زندگیت و بهم رسیدین اگه به پستی وبلندی زندگی دچار شدی و کم اوردی دختره بهت با تلنگر بهت بگه من خواستگاری داشتم با فلان وضعیت مالی بخاطر تو رد کردم این حرف واسه مرد خیلی سنگین میشه ها!
ششم : برو دنبال کارت و زندگیت و شرایطت رو جور کن برو جلو دو راه داری اگر میخوای زود ازدواج کنی برو سریع سربازی بیا اگر دختره بود برو خواستگاریش اگر هم نبود خب قسمتت نبوده از اول اگر قسمت تو باشه اسمون زمین بیاد زمین بره اسمون باز به دست تو میرسه ولی اگر نبود از اول به تعلقی نداشت راه دوم هم اینه اگر قصد ازدواج به این زودی نداری برو دنبال هدفت که اونوقت خیلی چیزا برات فرق میکنه راهت جدا میشه.
صحبت پایانی سرت رو درنیارم : تو این شرایط فعلی تو به دختر فکر کردن چیز بیخودیه نه کاری از دستت برمیاد نه شرایطشو داری فقط زندگیت رو حروم میکنی همش منتظراینده میمونی به هدفت که برسی ناخودآگاه این موضوع ازدواج هم برات حل میشه.... دردی کشیدم که مپرس
من خودم تصمیم گرفتم زود ازدواج کنم..کارشناسیم تموم شد میرم سربازی بعد اون هم ارشد میخونم هم ازدواج مهم نیست طرفم کی باشه مهم اینه که منو بخاطر خودم بخواد و درکم کنه...پایان خدمت که داشته باشی کار خودش پیدا میشه اونایی که میگن کار نیست اونا غیرت کار کردن ندارن...من اراده کردم کار کنم دو روز نیم میرم اداره کار میکنم..تدریس میکنم تو غیرانتفاعی...تو شرکتم کار میکنم...فقط اراده کردم.
ببخشید طولانی شد امیدوارم همه ی دوستان امثال من به دردی که من دچار شدم نشن و از حرفهام استفاده کنن:310:
دوست عزیز اقا صابر اینم بگم اونایی که میبینی تو فیلم میگن باید برای رسیدن به عشقت تمام تلاشت رو بکنی تا بعدا افسوس نخوری اونا همش فیلمه..عشق هم فقط عشق به جنس مخالف نیست که..ادم به خیلی چیزا میتونه عاشق باشه...من درد زیاد تو زندگیم کشیدم اگر بخوام بگم همه شما ها به خودتون امیدوار میشید ولی سعی کردم با زندگی بجنگم...بهترین لحظات نصف های شب به بعد هستش که تنها میشم و یک رمان را با اینکه بیش از 50 بار خوانده ام ( بو ف کور ) دوباره میخوانم وخلوت در سکوت شب با خدای خودتت من با تنها کسی که درد دل میکن خدا هستش...همه درد دارن فکر نکن فقط تو به مشکل خوردی...به قول دوستمون من عاشق شکست عشقی هستم...واسه خودت دو این دو روز دنیا زندگی کن و بهترین لحظات عمرت رو خراب نکن بعدا به این روزها میخندی روزی که بچه ات از سر و کولت بالا میره:311:
قدر الانت رو بدون اینده هم تو اینده اتفاق میافته ایمان قوی داشته باش که خدایی داری که همه جوره هوات رو و همه کارهاش بدون حکمت نیست....عشق خوبه...ولی اوج لذت عشق به اینه که به طرفت نرسی و مانع خوشبخت شدنش نشی و آزادش بذاری...
والسلام
سلام
تا دیدم پست گذاشتی گفتم هیچی آمدی دعوام کنی چرا بی اجازه از تایپیکت نقل قول کش رفتم http://www.postsmile.net/img/19/1966.gif
ممنون که آمدی وقت گذاشتی تایپیکمو خوندی تازه دعوامم نکردی (برا کش رفتن نقل قول)
کامنت شما رو کامل خوندم حرفات حرف حقه یه جورایی همه رو خودم می دونم شاید از کامنت هایی که می زاشتم متوجه شده باشی، می دونم ازدواج الان برای من جلوی خیلی پیشرفت ها رو می گیره منم یه جورایی بی خیال شدم اما (لعنت به این اما) یه چیزی ته دلمو می لرزونه.
من تصمیمو گرفتم و هیچ اما و اگریم در کار نیست به قول شما اگه برا هم باشیم به هم می رسیم اگه هم نه که نه.
من خدا رو فراموش کرده بودم در زمانی که فکر می کردم بیشتر از هر وقتی به یادشم اما فراموشش کرده بودم.
اگر خدا نخواد هیچ برگی به زمین نمی افته .
امروز به چشم لطف خدا رو دیدم جاش نیست اینجا بگم فرشته مهربون اگه خواستی این قسمت از کامنتمو پاک کن.
"امروز حالم خوب نبود تصمیم گرفتم برم باغ شاید یکم آرم بشم برا همین صبح زود رفتم کلی قدم زدم کارای جزئی رو هم انجام می دادم اما فقط به یه چیز فکر می کردم در حین انجام کار متوجه شدم چندین دقیقه است که کنار یه مار سمی ایستاده ام اما خدا رو شکر بهم حمله نکرد حتی اعلام خطر هم نمی کرد واقعا عجیب بود ماری به بلندی بیش از یک متر (من مار ها رو نمی شناسم اما این دومشو می یاورد بالا هی تکون می داد البته بعد از اینکه پدرم نزدیک شد شروع به انجام این کار کرد) یه جورایی احساس کردم خدا یه فرصت تازه بهم داده فاصله من تا شهر بیش از 20 دقیقه بود اگر بهم حمله می کرد امشب شب اول ... بود"
برا همین تصمیم گرفتم عوض شم از این فرصت دوباره استفاده کنم.
تو این دوماه خیلی دوستان خوبی اینجا پیدا کردم انگار دلم نمی یاد این تایپیک به سر انچام برسه احساس می کنم همه دوستامو با تموم شدن این تایپیک از دست می دم.http://www.postsmile.net/img/20/2027.gifhttp://www.postsmile.net/img/20/2024.gif
فقط می خوام بگم همتونو دوست دارم برام وقت گذاشتیم کمکم کردین از همتون ممنونم.
یلدا جان شاید کمکای شما نبود من به این راحتی با این مسئله کنار نمی یومدم. http://www.postsmile.net/img/20/2082.gif
فرشته مهربان از شما هم ممنونم.
omid65 از شما هم خیلی ممنونم انشالله عروسیت جبران کنیم .http://www.postsmile.net/img/20/2081.gif
gole kaghazi خواهر بد اخلاقم بابا چرا دل جون مردومو میشکنی ضایعشون می کنی؟ بزار حرف دلشونو بگن حسابی که خالی شدن بزن لهشون کن راحت اینجوری http://www.postsmile.net/img/20/2028.gifhttp://www.postsmile.net/img/20/2032.gifاز شما بسیار ممنونم وقت گذاشتی این سناریو رو کامل خوندی بزرگواری کردی.
از yasa و maryam1772و...let it go خیلی تشکر می کنم.
فرهنگ 27 عزیز خیلی ممنونم نظرات شما رو خیلی دوست دارم همیشه سنجیده بود ممنونم.
رسیدیم به tamas داداش بد اخلاقم بابا چرا مستقیم می گی رهاش کن نمی گی دلم می شکنه http://www.postsmile.net/img/19/1979.gifحرفات کاملا درست بود اما زمان برد تا بفهمم مرسی.
از HMDو H.M تشکر می کنم.
ویدا مهربان از شما ممنونم که همیشه به تایپیکم سر می زدی خیلی لطف کردی.
خانم kamr خیلی ممنونم زحمت کشیدین سر می زدین و کمکم کردین.
از داداش خوبم که حسابی تو دانشگاه کمکم کردmjr100 هم حضوری تو دانشگاه تشکر می کنم.
Matrixx جان خیلی لطف کردی و زحمت کشیدی برام تجربتو تاییپ کردی امیدوارم آینده بسیار خوبی داشته باشی.
خوب نوبت رسید که از خواهر گلم تشکر کنم همیشه همراه این تایپیک بود رویای صداقت مهربان؛ رویای صداقت خیلی خیلی ازت ممنونم خواهرانه برام کامنت گذاشتی و منو راهنمایی کردی من برعکس شما به هر کسی نمی گم خواهر(شما گفته بودی ما دخترا راحت می گیم داداش)؛ جای خواهرم هستی خیلی نگرانت بودم تصمیمی بگیری که به آیندت ضربه بزنه تو اون مدتی که نبودی هر روز به فکرت بودم و خوشحالم که تصمیم درستی گرفتی و برات آرزوی خوشبختی می کنمhttp://www.postsmile.net/img/20/2082.gif.
حالا به چه بهانه ایی بیام اینجا دوستامو ببینم؟http://www.postsmile.net/img/20/2074.gif( یه بهانه ایی پیدا می کنم)
خوب این تایپیک هم به سر انجام رسید از گروه همدردی بخصوص مدیران که تلاش می کنن تا ما جونا بهترین تصمیم رو بگیریم خیلی ممنونم.
وااااااااي مااااار !:163:
خيلي ديدت قشنگ بود ، فرصت دوباره !
واقعا آدم به خودش مياد ، دم خدا گرم:104:
پس منم مار ميخوام ! كه فكركنم خدا بهم فرصت دوباره داده:310:
راستشو بگم؟ توي تشكرها هرچي بيشتر ميخوندم ، نااميدتر ميشدم ، ميگفتم بي انصاف منو يادش نبوده:311::311:
تا اينكه به آخرش رسيدم.
نه اينكه منتظر تشكر باشما !:163:
آخه صبحا كه بيدار ميشدم اول ٢تاپيك خودمون رو سر ميزدم!!
كاري نداره كه!بهتره شارژ كنيم.
بعد اونقد بهانه به آدم ميده كه كلافه ميشيم!من تا حالا چندين بار وسوسه شدم كه شارژ كنم اما ازين ترسيدم كه معتادتر بشم به همدردي! گفتم باشه بعد كنكور .حالا ببينم چي ميشه!
راستي اينكه تصميم درستي گرفتم شما هم موثر بودي،ممنون داداش گلم:72:
انشالله خدا توي لحظه به لحظه ي زندگيت هواتو داشته باشه و توي تصميم گيريهات هدايتت كنه
فرشته مهربون لطفا اين پست رو تا نخونده حذف نكن!مرررسي
سلام خدمت همه دوستان
من تو دانشگاه رفتارهاي صابر رو مي بينم و مي بينم كه هنوز نتونسته از دختر مورد علاقه اش دل بكنه.حال پريشاني داره و ممكنه كار دست خودش بده.به نظر شما بايد چي كار كرد و من كه از نزديك مي بينمش چه كمكي از دستم بر مياد؟
سنگ که نیست!نقل قول:
هنوز نتونسته از دختر مورد علاقه اش دل بكنه
آدمه! توقع داری به این زودی دل بکنه؟
باید سرگرمش کنی, ببریش تو جمع! کلا نزار تنها بمونه.
اگر باز دلش پر کشید بزنی پس کلش! :311: ( شوخی بود! :310: )
عاقل تر از اينه كه كار دست خودش بده ، اما حالشو ميفهمم.
بهتره بذاريم به حال خودش باشه تا با قضيه كنار بياد.
ميدونم چه حسي داره ، زياد نبايد تحت فشار باشه كه زود باش از فكرش بيا بيرون!
يكم وقت ميبره
فقط بايد حس نكنه كه تنهاست
آقا صابر قضيه فرصت دوباره ست ها! من كلي بهش فكر كردم . خيالم راحته كه ميتوني ازين امتحان هم سربلند بيرون بياي.سخته اما اين نيز بگذرد...
مواظب خودت باش
من آقا صابر رو هفته اي سه روز و در مجموع 5-6 ساعت مي بينم و خيلي وقتم نيست كه باهم دوست شديم.اينكه ميگين ببرش تو جمع بايد بگم خود آقا صابر آدم اجتماعي هست و كلا گوشه گير نيست ولي شايد تو اين شرايط حس و حوصه تو جمع بودن رو نداشته باشه.امروز هم تو دانشگاه 2 ساعتي باهم بوديم.حالش زياد خوب نبود ولي داره تلاش خودشو ميكنه
[video=myspacetv]من هنوزم ميگم مراجعه به يه مشاور مي تونه خيلي راهگشا باشه.ما اينجا جمع شديم تا به دوستمون كمك كنيم.حالا آيا ما اگه 50 نفر هم باشيم و هممون هم تجربه شخصي داشته باشيم باز هم به اندازه مورد مشاوره يك ماه يك مشاور تجربه نداريم.البته قصد من خدايي نكرده بي ادبي به دوستان و كم اهميت نشان دادن مشاوره هاي دلسوزانشون نيست و همين كه به همديگر راهكار نشان مي دهيم خيلي خيلي ارزشمند و مفيد است اما جايگاه مشاوره هم بسيار بالاست.مخصوصا اينكه شايد يك فرد نتواند همه چيز را و همه شرايط را بي رودزبايستي براي ما توضيح دهد اما كنار مشاور اين مشكلات نيست
نقل قول:
نوشته اصلی توسط رویای صداقت
نقل قول:
نوشته اصلی توسط HMD
ما كه از خدامونه آقا صابر بره پيش مشاور
واقعا نميدونم چرا انقد عقب ميندازه ؟
چرا آقا صابر؟؟؟؟
قبلا هم گفتم تا خيالت راحت نشه همه راه ها رو رفتي احساست دست از سرت بر نميداره!
به حرف دوستتون گوش بده.
رفتن پيش مشاور اگه فايده نداشته باشه، ضرر نداره:316::316:
آقا صابر قدر mjr100 رو بدون
خوب هواتو داره!