RE: شوهرم خستگی رو به تنم میزاره
همین الآن باباش و خواهرزادش رفتن
هم خجالت زده شد جلوشون هم بخاطر اینکه حال و روزمو دیدن خودشونم اجازع نمیدادن بلند بشم، همش فشارم پائینه و مثل گچ سفید میشم
باباش هی میگه ضعیفی و غذا نمیخوری
دلم میخواست بهش بگم، کسی از کم غذایی نمی میره ولی از استرس و اضطراب و فشار عصبی چرا، مثل من می میره
دلم میخواست همه چیو بهش بگم
باور نمیکنین، هر دفعه که دعوامون میشد مثل اسفند رو آتیش بودم که آشتی کنیم، چند بار قبل برام مهم نبود ولی ته دلم دوست داشتم آشتی کنیم
ولی اینبار
میخوام همینطور ادامه بدم، اونقدر ادامه بدم تا یا طلاق بگیریم یا واقعا بفهمه باید چطوری زندگی کنه
از حرف زدن خستم، از عمل کردن خستم، از تمرکز رو رفتارهای خودم خستم، از تحمل کردن خستم
فقط میخوام سکوت کنم و برای همیشه اززندگیم بیرونش کنم
:302:
RE: شوهرم خستگی رو به تنم میزاره
سلام نیوشا جون
خدا نکنه، اتفاقا مطمئنم این بلا سرم نیومده
نیوشا داشتم کارامو میکردم که آماده مامان شدن باشم، ولی دیگه دلم نمیخواد
وقتی فکر میکنم جلوی بچم بخاطر چندرغاز باید اشک بریزم، خجالت بکشم و التماس کنم اصلا دلم نمیخواد
وقتی فکر میکنم قراره احترام گذاشتن به منو از مثلا باباش یاد بگیره دلم نمیخواد بچه داشته باشم
RE: شوهرم خستگی رو به تنم میزاره
شمیم جان سلام
من کم وبیش تاپیکاتو دنبال کردم البته اقرار میکنم به طور جزئی نمیدونم چه خبری ولیی کلا خبر دارم.
میخوام یه حرفی بزنم شاید درست هم نباشه یه مدت این فکر و خیالا رو ول کن. این که بخوای اوضاع رو خوب کنی. به رفتاراش یه مدت کوتاه فکر نکن تا هم خودت اذیت نشی و هم شاید اون به فکر افتاد.
خودتو سرگرم کن و نسبت به اون و کاراش بی تفاوت شو نه اینکه محلش ندی ها ولی انقد هم به کاراش و جزئیاتش توجه نکن.
میخوام دو تا لینک برات بذارم اگه وقت کردی بخوونش شاید به دردت خورد.
«مرثیه سرایی احساسی عامل نا آرامی شماست!»
تکنیک توقف فکر
نمیدونم من اینجوری فکر کردم شاید اشتباه باشه به هر حال موفق باشی
RE: شوهرم خستگی رو به تنم میزاره
گلنوش عزیز سلام
مرسی از لینکها، واقعا داشتم مرثیه سرایی میکردم ، خیلی لینک خوبی بود
ایست به فکر و خیالو آقای sci قبلا بهم یاد داده بودن
بازم مرسی
واقعا دیگه برام مهم نیست، تا قبل از این اولویت اول زندگیم بود ولی حالا دیگه نیست
رفته برسوندشون هنوز برنگشته
میبینی
خانوادش اینقدر کثیف اند که اگه میدونن مشکل داریم بهش یاد نمیدن بیاد سر خونه زندگیش اگرم نمیدونن و فکر میکنن فقط مشکل سر گیجمه یه کلام نمیگن تو این حال زنتو تنها نزار
وقتی زیر دست همچین کسائی بزرگ شده و تربیت شده و میشه من چکار میتونم بکنم؟:303:
RE: شوهرم خستگی رو به تنم میزاره
از دیشب که اومده خونه تا حالا بازم بی محلی و دوری و ...
زندگیم خیلی مسخرس، ولی اینبار دلم نمیخواد کوتاه بیام ، از فردا میخوام بزنم بیرون
راستی نظرتون چیه اینبار که گفت پول ندارم زنگ بزنم به باباش و خواهرش بگم پول میخوام، شوهرم نداره پول بزاره تو جیب زنش شماها ساپورتش کنین ؟ یا یه همچین کاری؟
البته برام ساده نیست ولی به خدا دیگه عقلم به کاری نمیرسه که انجام نداده باشم
RE: شوهرم خستگی رو به تنم میزاره
شمیم جان چرا میخوای با همسرت این لجبازی رو ادامه بدی؟
فکر میکنی با لجبازی درست میشه همسرت؟
نه عزیزم درست که نمیشه هیچ ، بدتر هم میشه .
این طور که من مطالبت رو خوندم و یکمی از تاپیک های قبلیت ،میبینم تو هم پا به پای همسرت داری لجبازی میکنی .نکن عزیزم این کارو
عزیزم یک مدت به دل همسرت راه برو .اگه گفت پول ندارم شکایت نکن .مظلوم نمایی کن . و خودت رو طوری نشون بده که درکش میکنی که پول نداره .باور کن همسرت خودش خجالت میکشه .
وقتی میگه فلان جا نرو بگو باشه عزیزم .وبعدش فکر تلافی نباش (این خیلی همه)
ولی وقتی هم کم محلت کرد تو نه لازمه بره منت کشی و نه باهاش لجبازی کنی .عزیزم کار خودت رو بکن .
RE: شوهرم خستگی رو به تنم میزاره
شمیم!!
این چه فکرایی که تو میکنی؟!
به خانوادش زنگ بزنی که چی آخه؟!
در این که رفتارهای شوهرت اشتباهه کسی حرفی نداره اما تو هم داری اشتباه بزرگتری میکنی
با زنگ زدن به اونا مطمئن باش رفتارهای شوهرت نه تنها درست نمیشه بلکه تشدید هم میشه.
نمیدونم باید چیکار بکنی اما این که خونوادشو درگیر بکنی مشکلات خودتو زیادتر کردی.
RE: شوهرم خستگی رو به تنم میزاره
من نمیدونم خط مشی من چرا اینقدر با این تالار متفاوت هست
من وقتی که نامزد شده بودم نامزدم نه تنها به من پولی نمی داد بلکه می گرفت، و اقرار می کنم تمام حق و حقوقی را که تا الان ازش گرفتم با معامله به مثل بوده. یعنی عین خودش باهاش رفتار کردم تا متوجه شد. راههای دیگه اصلا جواب نداد. مثل مظلوم نمایی و این چیزهایی که توصیه می کنید. به نظر من هر مردی قلق خاص خودشو داره که با اون روش بهتر راه میاد. حالا که همسر خانوم شمیم اینقدر به وظایف خودش بی اعتناست و در مقابل محبت های ایشون بیشتر سنگ میشه تا نرم ، و نمی خوام این کلمه رو ب کار ببرم ولی سواستفاده می کنه بهتر نیست شمیم راه های دیگه رو امتحان کنه؟ البته من با زنگ زدن به خانواده ایشون موافق نیستم چون ممکنه یه راه دخالت رو برای اونها هموار کنه، مثلا دائم فردا مادر شوهر شمیم زنگ بزنه بپرسه دیروز چی شد چرا اون دفعه گفتیم این کارو بکن نکردی و عملا هم تجربه نشون میده این راه ها فایده ای ندارن.
کارشناسها میتونن پست منو حذف کنند ولی به نظر من اتفاقا راه حل شمیم اینه که به تفریحات خودش ( سالم ) بپردازه و یک مقدار به روحیه خودش برسه و نسبت به کارهای همسرشون بی تفاوت باشه و از اون طرف هم در نیاد برای روز تولد همسر تدارکات آنچنانی ببینه. چرا که دو دو تا چهار تا. وقتی شمیم تدارک می بینه که همسرش خوشحال بشه و به هم نزدیکتر بشن، همسرش نه تنها خوشحال نمیشه بلکه از این راه بیشتر آزارش میده و به جای صمیمیت کینه بیشتر میشه و یک خاطره بد دیگه بوجود میاد ، خوب شمیم عزیز باید بیخیال این مراسم بشه.
شمیم جان تولد نگرفتن و گل نخریدن در روز مرد کسی را نکشته که همسر شما را بکشه. شما گلم می خواهی زندگی آرمانی خودت را پیاده کنی ولی عین کاشتن تخم گل در شوره زار هست. شما فانتزی های بسیاری واسه زندگی مشترک داری مثل خریدن گل تازه برای گلدان و تولد و مراسمات، ولی می بینی که بیشترین دعواهای شما اگر آمار بگیری سر همین فانتزی ها هست، اگرچه خانواده شما به این مراسم اهمیت فراوان میداده اند ولی رها کن عزیزم، رها کن
فلسفه این مراسم برای اینه که یک شادی پلاس برای ما باشه، ضرورتی حیاتی هم نداره، وقتی می شه یک سرخوردگی رها کن!!
من فکر می کنم از بس شما حساسیت نشون داری شوهرت هم نکته ضعف هاتو پیدا کرده و داره روی اونها مانور میده. شما این قابلیت رو ازش بگیر. من نمیگم زن باید چماق به دست باشه ولی در مقابل بعضی مردها اندکی قدرت و اقتدار و بی توجهی جواب می ده .
RE: شوهرم خستگی رو به تنم میزاره
سلام شمیم جان
یه سوال وقتایی که رابطتون با آقای همسر خوب و گل و بلبل هم از نظر مالی اذیت میشی یا فقط این فشار مالی مال زمان لجبازی ببینتونه؟
مثلا من اگه با همسرم دعوا و مرافه بینمون شده باشه و فرداش بهش بگم پول بده می خوام شلوار بخرم حسابی لجش در می اد
RE: شوهرم خستگی رو به تنم میزاره
همیشه اینطور نیست
بعدشم اون شب دعوامون نشد، اون نظرشو گفت منم نظرمو، صبحم که بیدار شدیم معمولی بودیم ولی وقتی گفتم جیبم خالیه اینطوری قاطی کرد
خودشم میگه من گاهی از سر سوزن رد میشم از در دروازه رد نمیشم، بهش میگم این بی منطقه ، شاید داری اشتباه میکنی فقط اینکه حس میکنی باید رد شی یا نشی دلیل نمیشه و طرف مقابلت آزار میبینه
ولی کوبیدن میخ تو سنگه