RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
نقل قول:
خلاصه بعد از اینا همه گفت واسه زندگی کردن با من فکر کانادا باش،گفتم یعنی چی؟گفت فکر یه پوزیشن تو کانادا باش که اونجا زندگی کنیم،گفتم اونوقت تو چجوری میخوای بیای اونجا،گفت تو که رفتی با بچه،منم درسمو تموم میکنم بعد ازطریق تو میام
آزاده جان شوهرت برای چی میخواد بره کانادا؟ علتشو بهت گفته؟
درحالیکه اون در حال حاضر توی کشور خودش و توی یه شهر (فکر کنم قبلا گفتی شیراز میخواد خونه بگیره) هنوز نمیتونه خونه ای بگیره و مستقل بشه چطور میخواد توی کشور دیگه اینکارو بکنه؟
شوهرت سرکار میره؟ درآمدی داره که بشه روش حساب کرد؟ یا منظورش اینه که خانواده شما براتون توی کانادا یه خونه تهیه کنن؟
نقل قول:
زندگی با دست خالی مرگه،دستمون که پر شد باهم زندگی میکنیم
منظورش از اینکه دستش پرشد چیه؟ مگه چه موقعیتی توی کانادا یا تو انگلستان در انتظارشه که انقدر روش حساب باز کرده؟
انتظار ایشون انتظار بجا و درستی نیست. آزاده جان این مرد هست که مسئولیت اقتصادی را باید قبول کنه نه شما. شما وظیفه ای ندارید که سرکار برید یا خرج زندگی را بدید. این حداقل دلخوشی یه زن به شوهرشه که شوهرش متعهد باشه.
من فکر میکنم شما باید جدی تر و قاطع تر با شوهرت برخورد کنی. البته منظورم این نیست که تهدیدش کنی به طلاق. من خیلی به راههای قانونی و قوانین کشوری که هستی آگاهی ندارم اما بهتره یک مشاور یا وکیل بگیری تا بهتر راهنماییت کنه تا بتونی به یه طریقی همسرت را مجاب کنی که حداقل بار اقتصادی زندگیشو به عهده بگیره
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط azadehh_mm
دقیقا حرفی که زد این بود : اصول دین نپرس دیگه،تو هیچ کاری تاحالا انجام ندادی،من هیچ دل خوشی بهت ندارم،پس باید حداقل کار کنی که دلم خوش باشه حداقل زنم یکارهٔ هست چون من زن خونهدار نمیخوام تو تاحالا کاری نکردی که من احساس غرور کنم. گفتم منم وقتی میام ایران یه جا میخوام داشته باشی (خونه) که آسایش داشته باشم،گفت تو این کارارو بکن منم کار خودمو بلدم!!
حالا به نظرتون چیکار کنم؟ چی بهش بگم دقیقا،یعنی حق داره؟
لطفا هرکی میاد میخونه یه نظر بده
ممنون
1. مشکل همسرت با انگلستان چیه؟ بهش ویزا نمیدن؟ چرا شما هی میایی به دیدن همسرت و تنهایی هم بر میگردی؟ چرا هر کدام در یک کشور زندکی میکنید؟ چرا دور از همید؟ تا کی قرار است به این منوال ادامه بدهید؟ آیا زایمان شما هم بدور از همسر و در انگلستان بود؟ قرار است بچه را بتنهایی بزرگ کنید؟
2. معمولا خانمهای شاغل در اواخر بارداری و نیز تا چند ماه پس از زایمان بخاطر سلامتی خود و بچه مرخصی میگیرند. شما هم تازه زایمان کرده اید و عملا شرایط مناسبی برای شروع یک شغل ندارید. هنوز دانشجو اید؟ اگر اینطور باشد شرایط سخت تر هم میشود. مگر ایشان پزشک نیستند؟ اگر اینطور است باید این مسائل را بدانند.
بنظرم مشکل شما با توجه به بحث های قبلی قدری فراتر از موضوع شغل شما یا کانادا و... است. ضمن اینکه عدم قاطعیت و قدرت تصمیم گیری شما هم ایشان را گستاخ کرده است.
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
آزاده ی عزیز من مدتهاست پستهاتو میخونم و نظرات دوستان رو هم پیگیری میکنم اما هیچ وقت نظری ندادم چون به خودم اجازه نمیدم هر حرفی بزنم در حالیکه از درست بودن100% اون مطمئن نیستم.اما الان خواستم تا نظر صرفا شخصیمو در مورد مسائلی که مطرح کردید بدم شاید بتونه ذره ای کمکتون کنه.
همسر شما هرگز زیر بار مسئولیتهای ازدواج با شما نرفته.
بعد از تولد فرزندش حتی برای دیدنش نیومده و فکر نمیکنم کمک مالی هم در این زمینه به شما کرده باشه.
الان با داشتن یک فرزند که به خوبی شکل یک خانواده ی منسجم رو به رابطه ی شما میده شما دور از هم زندگی میکنید.و بیشتر ارتباطتون از طریق تلفن انجام میشه.
الان برای این که بتونید مثل تمام خانواده های دیگه در کنار هم باشید ایشون بهونه ی کار کردن شما و رفتن به کانادا رو میگیره!
من از همه ی اینها فقط و فقط به یک نتیجه میرسم و اونم اینه:شما بیش از اندازه در این رابطه منفعلانه عمل کردید!اگر چه شما مستقیما هیچ تقصیری ندارید اما این رفتار منفعلانه تون و در مقایسه با اون رفتار پرخاشگرانه و مستبدانه ی همسرتون باعث شده که به این جا برسید!
آیا به نظرتون با سر کار رفتن شما مشکل حل میشه؟یا باز این یک واکنش منفعلانه ی دیگه است؟
آیا این وظیفه ی شماست که برای تهیه مسکن اونم در یک کشور دیگه اقدام کنید یا اینم یک رفتار منفعلانه است؟
دوست خوبم به خودت بیا.از این همه انعطاف بیهوده خارج شو.این طوری هم به خودت آسیب میزنی و هم به دختر کوچولوی نازت و هم همسرت!
آیا وقتش نیست که خواسته های منطقیتو جرات مندانه طلب کنی؟
ازدواج به جز عشق و احترام متقابل نیازمند تعهده.اما یادت نره این تعهد و مسئولیت فقط متوجه شما نیست.
موفق باشی
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
آزاده جان اسم دخترت را از اسم من تقلب کردی نگو ندیدم : سارینا = سابینا
شوخی کردم عزیزم :46: خیلی اسم قشنگی هست و مطمعنم خودش هم به همین قشنگی هست
آزاده دو تا پست آخری رو خیلی دوست داشتم ، شما انگار دارید با همسرت بازی میکنید، اون یه کاری می کنه ، بعد شما یه کار دیگه می کنید، انگار ایشون گره می ندازه، بعد شما میاین اینجا می پرسید این گره را چطوری باز کنم، آزاده جان عزیزم تا حالا وایستادی و به دور از این بازیها به زندگیت نگاه کردی؟ از کجا شروع کردید؟ دارید به کجا میرید؟ و از همه مهمتر: مهم این نیست که همسر شما چی داره میگه و چیکار میکنه؟ مهم اینه که چرا این کارها رو میکنه، باید به ریشه کارهای همسرتون پی ببرید وگرنه تا قیام قیامت زندگی شما قائم باشک بازی هست. می بخشی تلخ گفتم .
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
آزاده جان،
تولد سارینای نازنین را تبریک می گم. می دونم که تازه زایمان کردی و دوری از همسرت و شرایط خاصت هم باید در نظر بگیرم. ولی به خدا دیگه خسته شدم ... کاش دم دستم بودی یک چک می زدم بهت شاید بیدار بشی !! داری چیکار می کنی با خودت و زندگیت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط azadehh_mm
یه راهنمای اساسی بکنید که من راهت بشم، خسته شدم،کارم شده گریه
۲-۳ روز هست از شدّت بغضی که کردم گلو درد گرفتم،مامانم میگه برو شربته سرما خوردگی بخور ولی خبر نداره که یه بغض تو گلوم گیر کرده.
دلم برا خودم،بابام، مامانم،برادرم،دخترم میسوزه
آزاده جان سلام
ما گفتنی ها را گفتیم اما کو گوش شنوا؟
تو آنقدر مردت را گستاخ کرده ای که او نه تنها احساس مسئولیت نمی کند بلکه آنقدر او را
متوقع ساخته ای که متاسفانه انگار دارد منت به سرت می نهد برای اینکه کنار تو باشد!
خودت مقصری عزیز دلم...تو اگر دلت برای خودت می سوخت و برای خودت احترام قائل بودی
این همه منفعلانه و ضعیف برخورد نمی کردی که الان بگوید تو برای من هیچ کاری نکردی و از تو
برای زندگی کردن کنارت "باج" بگیرد!!!
آزاده براستی تا کی می خواهی به او باج بدهی ؟آدمها ازدواج می کنند تا 1 همسفر و همراه
خوب داشته باشند اما تو دائم به دور از همسرت هستی...دائم به او باج داده ای و دائم از او
طلب عشق کرده ای و در موضع انفعال قرار گرفته ای و خودت با حمایت بی جا و کار کردنت او
را بی مسئولیت بار آورده ای و خودت یک نوزاد بدون هیچ برنامه و حمایتی از جانب پدر به دنیا
آورده ای و او الان دقیقا نه احساس همسر بودن و تعهد به تو را دارد و نه احساس و تعهد پدر
بودن!!!! باعث همه اینها رفتار خود توست!
به او قاطعانه بگو (نه با خشونت! ، نه با التماس! و نه با عصبانیت) که باید در مقابل تو مسئول
باشد!! تو هیچ وظیفه ای برای کار کردن نداری و اگر او وظایف مرد بودن و پدر بودنش را پذیرفت
و برای تو و فرزندتان (فرزند مشترک تو و او) کار و خانه تهیه کرد حتما تو هم سعی می کنی
بعد از رسیدگی به فرزندتان اهل کار و مطالعه شوی و به او بگو که در صحبت کردنش دقت کند!
دقیقا حرفی که زد این بود : اصول دین نپرس دیگه،تو هیچ کاری تاحالا انجام ندادی،من هیچ دل خوشی بهت ندارم،پس باید حداقل کار کنی که دلم خوش باشه حداقل زنم یکارهٔ هست چون من زن خونهدار نمیخوام تو تاحالا کاری نکردی که من احساس غرور کنم. گفتم منم وقتی میام ایران یه جا میخوام داشته باشی (خونه) که آسایش داشته باشم،گفت تو این کارارو بکن منم کار خودمو بلدم!!
حال که انقدر ناسپاس است تمام لطف هایی را که به او کردی یادآور شو و بگو معلوم است که
نباید دل خوشی به من داشته باشی زیرا تاحالا حتی یک سرپناه برای من تهیه نکردی که ما
کنار هم زیر یک سقف و به دور از افراد مزاحم باشیم تا آنوقت راجع به من به قضاوت بنشینی!!!
بگو : شما یک خانه تهیه کن و هر شب به خانه بیا بعد از کار و تحصیل تا بدانی که زنی داری که
تا به حال او را نشناخته ای و من اهل مطالعه و تفکر و حضور در اجتماع هستم!!!
لطفا گریه و زاری را تمام کن و منتظر تغییر شرایط نباش و خودت شرایط را تغییر بده و رقم بزن!!
دیگر هم راه نرو و به او بگو که به من محبت کن بلکه خودت را زنی مستقل و قوی نشان بده!
لطفا در این کلاس شرکت کن و اعتماد به نفس و عزت نفست را دوباره به دست بیاور!
آنوقت ببین مردت برایت چه می کند!
معلوم است که دائم با لاقیدی از دستت کلافه شده چون از تو همیشه دور است و او را به طور
کامل ساپورت کرده ای و دائم به او با التماس غر می زنی!!! من هم باشم حوصله یک آدم
ضعیف و آویزان را ندارم!!!!
آزاده جان از حرف های من نرنج!!! خواهر خوبم اینها را گفتم که بیدار شوی و به خودت بیایی!!!
منتظر شنیدن حرف هایت هستم!!!
سارینا کوچولو را هم از طرف من ببوس
===========================
چند کلامی با "سارینای عزیز" از طرف خاله بهار
سارینای نازنینم ... عزیزم به مامانت بگو از دست ما ناراحت نشود!!! ما درکش می کنیم و حال
او را می فهمیم و قصدمان کمک به تو ، مامان و باباست! از مامان بخواه با ما همکاری کند تا به
زودی شماها را کنار هم مثل یک خانواده واقعی ببینیم! خیلی دوستت دارم عزیز دلم.
دوست دار تو فرشته عزیز و مهربانم :46: :43: :46:
خاله بهار
:72: :72: :72:
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
ممنون از همگی
راستش همسرم خیلی راحت میتونه بیاد اینجا تنها مشکلش اینه که اینجا مدرکشو قبول ندران باید حداقل ۲ سال بخونه تا بتونه تازه اونم شاید بشه پزشک عمومی در حالی که الان داره تخصص میگیره.
قرار بود تا من درسم تموم میشه برگردم ایران یا اون بیاد اینجا باهم زندگی کنیم.حالا چون اون نمیتونه بیاد دیگه،من باید برم که جدیداً برام شرط گذشته یا میخواد دستش پر بشه به گفته خودش پولدار بشه بتونه خونه بخره،،،
یک زن امیدوار عزیز
منم به این نتیجه رسیدم که دیگه هرچی اون بگه نباید قبول کنم،چون با سر کار رفتن من درست نمیشه هیچی
شب نم جان این چکو همینجوری که نوشتی خورده شد به صورتم عزیزم،واقعا تکان دهند بود به خدا!!!!
بهار.غمگین واقعا عزت ممنونم،خیلی خوب راهنمای میکنی
درست میگی من خیلی بی مسولیتش کردم
چند شب پیش هم زنگ زد بهم،بهش گفتم من فکرمو کردم با شرطت موافق نیستم. داری باج میگیری از من واسه بودن با تو، گفتم تو هیچ وقت هیچ کاری برا من نکردی، گفتم هه هه هیچ کاری نکردم؟ گفتن نه هیچ وقت احساس مسئولیت به عنوانه یک شوهر نکردی،همیشه مجردی کردی. اینا رو همش با آرومی بدون هیچ جر و بحثی بین شد
خوب بوده؟
از طرف سارینا
خاله بهار مرسی از اینکه به فکر منو آیندم هستین. تورو خدا مامانمو نصیحت کنین
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
آزاده ی عزیز
سعی کن باز هم که شوهرت تماس گرفت آروم و با حوصله باهاش حرف بزنی. به قول خودت دیگه بهش باج نده. اما این حرفها را هم بهش نزن. مستقیم بهش نگو که من دیگه نمی خوام باج بدم. نگو تو واسه من چیکار کردی و ...
بلکه با سیاست و آروم هر درخواست غیرمنطقی داشت رد کن و با اظهار دلتنگی و سختی بچه داری و ... بگو می خوام بیام پیشت.
سعی کن هر جوری شده برین پیش هم زندگی کنید. شاید زندگی در کنار همدیگه و دیدن دخترش یک کم وجدانش را بیدار کرد و یادش افتاد که به عنوان همسر و پدر چه مسئولیت هایی داره.
دختر گلت را محکم ببوس. اینقد که دردش بگیره و اخماش را بکنه تو هم.:46:
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
سلام آزاده عزیزم
خیلی اسم دخترمون خوشگله واقعا زیباست شما معنی سارینا رو می دونید دختری پاک و خالص . پس قدر این نعمت الهی رو بدونید و سعی کنید که الان هم از لحاظ جسمی به خودتون برسید و هم از لحاظ روحی سرتون رو با دخترتون گرم کنید الان اون خیلی می تونه وقتتون رو پر کنه که حتی به باباش فکر نکنید خیلی سخته واقعا سخته می دونم . ولی ببین عزیزم اون یه شوهری نبوده که همیشه کنارت باشه و حالا ازتون دور باشه . شما طبق گفته های خودتون اکثرا زندگیتون از هم دور بودید حتی دوران بارداری پس خیلی توی ذهنت مرورش نکن (خیلی سخته ولی ارزشش رو داره) و سعی کن فعلا این کوچولوی بهشتی یه کم بزرگ بشه و به قول معروف جون بگیره و خودتون هم انرژی از دست رفته رو به دست بیاری تا بتونید یه تصمیم درست بگیرید. البته بگم که من روانشناس نیستم و این تجربه های شخصی خودم بوده که گفتم شاید کمی بتونه ارامش بهتون بده چون خودم زایمان رو تجربه کردم و می دونم که یعنی چـــــــــــه واقعا سخته .من خودم یه افسردگی رو تجربه کردم که تا اومدم دوباره خودم رو بازیابی کنم یه یکسالی طول کشید و الان هم دخترم 2 سال و نیمش هست گاهی هنوز اثرات اون افسردگی توی بدنم هست و خودش رو نشون می ده که خودم می فهمم. به هرحال امیدوارم که عزیزم الان ارامش داشته باشید و خدا کمکتون کنه.:72::72::72::72:
RE: نمیدونم شوهرم کی راست میگه کی دروغ؟؟نمیدونم کدوم حرفشو باور کنم!!!!
آزاده جان
این که به فکر افتادی که یک قدم مثبت برای خودت برداری بسیار عالیست!!! :104: :104: :104:
اما با نظر شب نم عزیز بسیار موافقم!
نباید به صورت مستقیم به او بگویی باج نمی دهم یا گله گزاری کنی!! باید در یک فضای آرام و
منطقی که زمینه اش را ایجاد کرده ای خواست هایت را بیان کنی و بگویی که می خواهی کنارش
زندگی کنی! اگر او نمی تواند بیاید آنجا خوب شما برو پیشش!!!
البته در این مدت تا پیش همسرت بروی روی افزایش اعتماد به نفس و عزت نفست هم کار کن و
روشهای صحبت موثر را هم آموزش ببین! همسر تو الان نیاز به یادآوری و نهیب غیر مستقیم دارد!
یعنی تو در عین اینکه از احوالاتش جویا می شوی و مسائل را بیان می کنی ، از او می خواهی
که با هم دنبال راه حلی برای با هم بودن باشید و در این بین می گویی سارینا نیازمند محبت و
وجود پدرش است!
در این بین از التماس ، کنایه ، تقاضای محبت کردن به خودت و نیاز عاطفی شدید به او نباید
خبری باشد طوی که همسرت با خودش بگوید برای آزاده چه اتفاقی افتاده که انقدر محکم و
منطقی صحبت می کند؟
قطعا اگر تو و دخترتان را ببیند کم کم اگر درست عمل کنی و سر خواسته هایت قاطعانه
بایستی احساس مسئولیت در او زنده خواهد شد!
سارینا را هم از طرف من ببوس که ندیده دوستش دارم :46:
خوشبختی را برایت آرزو می کنم
:72: