....
نمایش نسخه قابل چاپ
محمد93:
نقل قول:
چند هزار سال پیش ،یک دختر و پسری داشتن توی جنگل از کنار هم رد میشدن ، توحهشون بهم جلب میشه ... از هم خوششون میاد .. یکم باهم صحبت میکنن میبینن چقدر باهم اشتراک دارن و میتونن باهم کنار هم خوش باشن...
پسره به دختره میگه فردا میام با بابات صحبت کنم تا از این به بعد باهم زندگی کنیم و شب و روزمون باهم باشه و کنار هم کیف کنیم و خوش بگذرونیم و بچه دار بشیم و اونها رو بزرگ کنیم و... فرداش پسره میره با بابای دختره صحبت میکنه ، بابای دختر هم از پسر خوشش میاد و رضایت میده و از همون فردا اون دختر پسر زندگی جدیدشون رو شروع میکنن....
باور کنید کل داستان ازدواج همین هست... بقیه چیزهایی هست که ما بهش اضافه کردیم و روز به روز داریم بهش شاخ و برگ میدیم و پیچیده ترش میکنیم... قرار بوده شما و همسرتون کنار هم از این لحظات نهایت استفاده رو ببرید حالا بابت این وصلت شما یک سری اتفاقات هم میفته...
مثل یک سری جشنها و یک سری رسم و رسومات و... ولی فراموش نکنید تمام این چیزها حاشیه هست ، اصل همون کنار هم بودن شما هست و اینکه از این کنار هم بودن لذت ببرید... بعد واقعا حیف نیست بخاطر یکسری از این رسم و رسومات حاشیه ای الان ماههاست که قهر هستید؟ قدر این لحظات ارزشمند زندگی متاهلی رو بدونید که دیگه براتون تکرار نمیشه و یک زمانی حسرتش رو میخورید...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
مواظب باشیم خوشبختی ما وابسته به چیزی بیرون از وجود خودمون نباشه.
وابسته به پول، مدرك، موقعیت اجتماعی،همسر ، فرزند، سلامتی، پدر ومادر، دوست ،و .....
چون هر كدوم اینها زمان انقضاء دارند، یا دائمی نیستند، یا فراز و نشیب دارند و به هر حال در كنترل ما نیست كه آنها را همین طوری حفظ كنیم. پس با تغییر آنها ما هم خوشبختی امان دچار نوسان می شود.
در همین تالار افراد زیادی هستند كه می گویند «من تا همین چند وقت پیش خوشبخت بودم»، اینها بی مشكلی را با خوشبختی مساوی گرفته اند و خوشبختی خود را به چیز دیگری گره زده اند.
خوشبختی مراتب دارد و همیشه ما در این سلسله مراتب باید جلو برویم و رشد كنیم. اما در هیچ یك از این مراتب این اشیاء و اشخاص دیگر نیستند كه خوشبختی ما را تعیین كنند. آنها فقط ممكن است مشكلاتی ایجاد كنند، رنجهایی را به ما بدهند و ....، اما اینكه ما چقدر بتوانیم از ظرفیت خود برای بهره برداری كامل از توانایی خود استفاده كنیم دست خود ماست.
پ.ن:خداوکیلی سخته چنین دیدی داشتن :72: آدم یاد پدر و مادر شهدا میوفته :54:
:104::104::104:
با سلام و احترام
احسنت بر بی نهایت گرامی
می بینید!
وقتی کاری را برای معامله با آدمها انجام نمی دهیم! و برای او انجام می دهیم همیشه سود هست!
اگر دیگران هم قدردان بودند یک پاداش اضافه گرفته ایم.
اگر دیگران هم قدردان نبودند ، او که برایش کاری را خالصانه انجام دادیم ما را بدون پاداش نمی گذارد.
لینک مرتبط با این مطلب
با سلام و احترام
یکی از اهداف بسیار مهم تالار همدردی که بنده خودم تصور می کنم حتی از اهداف دیگر تالار مهمتر هست. اینست که اعضاء نحوه عملکرد خود را در این محیط نسبت به سایر اعضاء و برخوردهای آنها بسنجند.
شفاف تر می کنم:
دو هدف ذیل تالار را در نظر بگیرید
الف) کسی یک سئوال ارسال می کند. و پاسخ دریافت می کند. پس هدف تالار مشورت دادن کتبی به فرد هست.
ب) کسی در این تالار نحوه احساس خود را نسبت به دیگران ارزیابی می کند. بازخورد مدیران نسبت به رفتارش را می سنجد. نحوه اثرپذیری و اثرگیری از سایر کاربران را متوجه می شود. و براساس عملکرد سایر کاربران و مشکلاتشان به تحلیل می رسد.
من می خواهم بگویم که تالار وقتی اثر ماندگار و قوی شخصیتی روی افراد می گذارند که انرژی خود را روی بند ب متمرکز کنند.
چون در مورد بند یک مطلب در اینترنت زیاد هست و خیلی حرفها و موعظه ها و کتابها هم پیدا می شود و می توانیم مطالعه کنیم.
اما بند ب ، یعنی تمرین در یک زمین مجازی و شبیه به خانواده و محیط کار به ما فرصت می دهد هیجانها و مشکلات ارتباطی خود را کشف کنیم.
و چون خودمان فعالانه و اکتیو این تحیلیل و بررسی ها را انجام می دهیم لذا مقاومت نمی کنیم و خودمان در درونمان می پذیریم که باید یک جایی را اصلاح کنیم.
در ذیل یک نمونه بسیار عالی از مراجعی می آورم که فرد، پس از تحلیل و بررسی در این محیط و محیط واقعی زندگیش ، شروع به کاوش و حل مسائلش می کند و تاپیک ذیل را استارت می زند:
تعریف کامل تر علم روانشناسی
[quote]نقل قول:
نوشته اصلی توسط [
:104::104::104::104::104::104::104:
:104::104::104::104::104::104::104:
:104::104::104::104::104::104::104:
با سلام
شاید این نت برداری از بهترین های همدردی متفاوت از بقیه مطالب باشد.
بقیه حرفهای قشنگ قشنگ و تئوری هایی هست که در عمل ممکن است تحریف بشه یا اصلا عملی نشه.
اما این مطالب نشون میده ، چقدر قشنگ میشه از زندگی لذت برد.
با بهانه های ریز و درشت ، زندگی زناشویی را لذت بخش کرد.
گیر نداد.
و به گیرهای دیگران خیلی بها نداد و روان بود.
عشق و محبت را متعهدانه نسبت به همسر خود اجرا کنیم.
مسئولیت را با فرزند خود زمزمه کنیم.
دلخواههای همسرمان را به اندازه بضاعتمان پاس بداریم و بهانه های شادکامی اش را ناز بکشیم.
در خستگی ها و کوفتگی هایش مرحم دل و جانش باشیم.
و اشکهایش را و غرهایش را و زخم زبانهایش را به جان بخریم.
اشتباهاتش را به رخش نکشیم.(که چه سخت سفارشی هست میدانم!!!!)
و بر بی انصافی هایش صبور باشیم. (و چه سفارش سخت تری هست این راهم می دانم!!!)
روی مثبت های تمرکز کنیم.
و منفی هایش را حتی الامکان گذر کنیم. (و فوق العاده انرژی بر هست. لیکن با تمرین بسیار ساده می شود)
صبور و امیدوار باشیم.
جالب هست آدمهای اینطوری بیشتر از اینکه دهنده باشند. محبت گیرنده و ارتباط گیرنده و گرم هستند.
khaleghezey گرامی
من شما را از متن هایی که می نویسید نمی شناسم. از نحوه تعامل که با مدیران و اعضاء دارید بیشتر می شناسم.
اگر اخطار دهم.
یا تذکر دهم
یا پستت را ویرایش کنم.
یا حذف کنم.
یا از شما تعریف کنم
یا بی توجهی کنم.
یا راهنمایی کنم.
یا از شما دلخور شوم.
یا از شما مسئله ای را بخواهم
در همه حال با سعه صدر و تحمل برخورد می کنید. و کمتر در لاک دفاعی می روید.
حتی در فازهایی که تفاوت اساسی در نگرشمان هست. شما درچارچوب های انسانی و منطقی عمل می کنید.
نمی گویم بدون مشکل هستید و اشتباه ندارید.
لیکن این باز بودن و پذیرا بودن کمک می کند که از زندگی لذت ببرید و به دیگران لذت بدهید.
دعا می کنم خداوند همیشه پشت و پناهتان باشد.
وقتی می بینم مراجع یا کاربری با قدمهای ساده ، گامهای بلند لذتبخش و رشد خود را فراهم می کند غرق شادی شده و خستگی هایم از تن بیرون می رود.
بیایید با سهل گیری و سعه صدر و خارج شدن از خود محوری ، راه و روش خوب زیستن و لذت از زندگی را برای خود هموار کنید. تا با این شادی شما مدیر همدردی هم شاد بشه و تالار همدردی را تعطیل کنه (نمیشه ولی اگر بشه چقده خوب میشه ها!!!!:43:)
با تشکر از khaleghezey گرامی که بهانه ای شد تا این مطالب را بگویم.
تجربه ای به قیمتی گزاف.
سپاس از parsa1400 گرامی بخاطر بیان این تجربه تلخ:
وقتی احساسات فریبمان می دهند.. کاش این اخرین تجربه از این دست تجربه ها بود..کاشنقل قول:
من از فرهنگ شرق بودم اونا از فرهنگ غرب . مادرم مخالف 100% بود پدرم همینطور . .. . بعد ازدواج تو دوران عقد متوجه شدم برادر خانمم راضی نیست . مادرش که متاسفانه چند سالی بود زندگی به خانمم رها کرده بود و نظری نمیداد نه به خوب نه به بد . برادر بزرگ خانمم تو مجلس خواستگاری شرکت نکرد . گفتن سر کار ولی راضی نبود و نیومد بعدا جلو خودم با خانمم دعواش شد گفت راضی نبوده . خانمم به من گفته بود ما همه راضی هستیم . دروغ گفته بود . دلیل اونا اختلاف فرهنگی بود .جرات نه گفتن نداشتم ..... حالم بد شد .......
خانواده من بعد سه جلسه خواستگاری رسمی قبول کردن . از بیم عقد پنهانی و.....
اما اشتباهات من کجا بود ؟ خواستم بهت خصوصی بگم اما داره دیر میشه . تو تالار بگم شاید بهتره . هرچند تو تاپیکام هست .
بزرگترین اشتباهم عدم توجه به دلایل پدر و مادرم بود . در تمام موضوعات . فرهنگی . تربیتی . اقتصادی . درشتی خانمم .و آینده نگری پدرم در موضوع بارداری همسرم . و سن و افزایش وزنی . تمامش درست دراومد .
اشتباه دومم . متاسفانه . به انحراف کشیدن رابطه آشنایمون بود. البته نه جنسی بلکه زبانی و کلامی .هر دو تا زمان عقد پاک بودیم ولی نه در کلام . همین باعث شد تا تشنگی حاصل از این امر اصرار من رو در ازدواج بیشتر کنه . جلو خانوادم بایستم . و خانمم هم دروغ بگه به من و جلو خانوادش بایسته . وابسته شدیم به هم . شبی نبود که بدون انحراف بخوابیم .
مادرم تا آخرین لحظه مقاومت کرد من حریفش نشدم . تا اینکه خانمم خودش خودسرانه اومده بود و منو از مادرم خاستگاری کرد و قول خوشبختی منو به مادرم داد . اونو به ازدواج پنهانی تحدید کرده بود . خاک.............. من
اشتباه سوم . بهت بگم باورت نمیشه . خیلی کوچیکه ولی خیلی مهمه
من چند جا چه قبل ازدواج در دوره آشنای و چه در لحظه خواستگاری سر صورت قباله و یه جا هم سر سفره عقد هنگامیکه مادرم با اشک سوزن به سفره قند میزد پشیمون شدم . ولی
عذر میخوام . من تو زندگی تلاش زیادی برا سازش کردم و موفق هم بودم ولی باز شکست خوردم .
موفق باشی :72::311: دلم خون ه . کاش جای تو بودم و این تاپیک من بود . از تو قفس دست مادرمو میبوسیدم .
توکل اکسیر بی بدلیست برای آرامش و رهایی ..... ما مسئولیم وظیفه خود را انجام دهیم و هر کاری باید به انجام برسانیم برسانیم و باقی را به خدا بسپاریم و راضی باشیم ... توکل هرگز به معنای کوتاهی و انفعال نیست .... به معنای رها شدن از نتیجه جویی است و اعتماد به کارساز بنده نواز
نقل قول:
*******یا اصلا دقیق تر بگم چرا وقتی پایان یک چیزی معلوم نیست این قدر بی خود خودم و گاهی اطرافیان را نگران می کنم؟
واقعا چرا این قدر نگرانی بی خود؟ نتیجه که هنوز معلوم نیست!چه بسا به یک چیز خیلی خوب ختم بشه پس چرا الکی...
(دقیقا باید مثل این آزمایش که موضوعش را نمی دونستم پس نتیجه اش هم برام نگران کننده نبود باید به موضوع نگاه کنم!)
می دونید من فهمیدم یه جاهایی درست زندگی نکردم! یه قسمتش همینه... من بی خودی برای آیندم نگرانم... آینده ای که هنوز نیومده! باشه هروقت اومد بهش توجه می کنم! اون موقع اگر باید نگران بشم نگران می شم! ولی وقتی هنوز هیچی معلوم نیست و ممکنه نتیجه هم خوب باشه و هم بد باشه چرا بی خودی خودم را نگران کنم؟ برای نتیجه ای که معلوم نیست؟
دیگه نمی خوام قضاوت از پیش تعیین شده ای از آینده داشته باشم! قضاوتم هم از پست قبلم پس می گیرم!
یک نتیجه گیری عالی .... همینه ... وقایع زندگی باید برای درس گرفتن مورد توجه قرار بگیره ... این یعنی نگاه آیت بین .... یعنی هر پدیده و واقعه یک آیت هست که پیامهای مختلف و متعدد داره و ما باید چشممون را باز کنیم و بصیر باشیم تا پیامها را دریافت کنیم که خود همین نوع نگاه زندگی را زیبا میکنه با همه مشکلاتش و با همه سختی ها و شادیهاش .... در واقع مهم همین نوع نگاه هست که درس می گیریم و به عمل در میاریم و رشد می کنیم و بالنده میشیم نه ظاهر بینی و توی سر خود زدن و نالیدن و در نتیجه در جا زدن و انواع دردهای جسمی و روحی را دچار شدن
:104::104::104::104::104::104:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بی نهایت
:104::104::104:
=================================
(1) و (2) : واضح سازی از طرف مدیر همدردی
:104::104::104:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m.reza91
:104::104::104::104:
احسنـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــت
:72::72::72::72::72::72::72::72::72::72::72::72::7 2::72::72::72::72::72::72::72::72::72::72::72::72: :72::72::72::72::72::72::72::72::72::72::72::72:
:104::104::104::104::104::104::104::104::104::104: :104::104::104::104::104::104::104::104::104::104: :104::104::104::104::104::104::104::104::104::104: :104::104::104::104::104::104::104::104::104::104: :104::104::104::104::104::104::104::104::104::104: :104::104::104::104::104::104::104::104::104::104: :104::104::104::104::104::104::104::104::104::104: :104::104::104::104::104::104::72::72::72::72::72: :72::72::72::72::72::72::72::72::72::72::72::72::7 2::72::72::72::72::72::72::72::72::72::72::72::72: :72::72::72::72::72::72::72: