سلام.ببخشید دوست عزیز(مریم حسنی) که من اینجا سوالم رو میپرسم.آخه نمیدونم کچا باید یپرسم.پست من به خاطر عدم داشتم عنوان مناسب قفل شده.نوشتن که از طریق گزارش پست عنوان جدید بذارید.ولی من نمیدونم گزارش پست کجاست.لطفا راهنمایی کنید.
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام.ببخشید دوست عزیز(مریم حسنی) که من اینجا سوالم رو میپرسم.آخه نمیدونم کچا باید یپرسم.پست من به خاطر عدم داشتم عنوان مناسب قفل شده.نوشتن که از طریق گزارش پست عنوان جدید بذارید.ولی من نمیدونم گزارش پست کجاست.لطفا راهنمایی کنید.
سلام دوستان
ممنونم از راهکارهایی که بهم دادید.
مهسا ۲۱ ُ سحر ۵۱ و elasy ممنونم ازتون که برام وقت گذاشتید و تشکر ویژه دارم از مریم ۱۲۳ که واقعا تنهام نگذاشت.
اما اتفاقاتی که تو این دو روز افتاد. همسرم همچنان به رفتارش ادامه داد. غذا از بیرون میگرفت میخورد ظرفش رو میشست و بلافاصله میخوابید. کاملا بیمحلی میکرد. غذا و چایی براش میذاشتم نمیخورد. من هم دیشب که دیدم بازم شام از بیرون گرفته دیگه اصلا بهش شام تعارف نکردم و گفتم بهتره خودم رو بیشتر ازین خرد نکنم.
در واقع ایشون برای من مرد همون روزی که با اینکه مادرم همه کار براش کرده زنگ نزد به مادرم تبریک بگه در صورتیکه من رفتار بسیار خوبی با مادرش داشتم و حتی با اینکه در دوران قهر بودیم تولد مادرش رو هم بهش تبریک گفتم. به هر حال مهم نیست. این شعور و شخصیت ادمهاست و ظاهرا ایشون ندارند چنین چیزی را. این امر باعث شد که دیگه برام واقعا کمرنگ بشه. میخوام طوری زندگی کنم که بودن و نبودنش برام فرقی نکنه. میخوام صبر همون چیزی که مریم عزیز میگه رو یاد بگیرم تو زندگی.
من یه تصمیمی گرفتم دوستان. تصمیم گرفتم با ایشون زندگی کنم تا روزی که مادرم زندست فقط به خاطر شرایط خاصی که دارم اما نه زندگی از روی عشق. فقط یه زندگی. اینکه اسمش روم باشه و شبها بیاد تو خونه. چون من نمیتونم برگردم شهر \درمادرم و به خاطر شرایط کاریم مجبورم در شهر اهنی و دوست نداشتنی تهران بمونم. چون هر چی که فکر میکنم میبینم نمیتونم دوسش داشته باشم . به نظرم اون چیزی هم که تا حالا بوده فقط یه وابستگی به دلیل تنهایی بوده و نه هیچ چیز دیگه. البته من اینو بهش نمیخوام بگم. بهش میگم میخوام زندگی کنم همین.
اما اتفاقی که امروز افتاده اینه که ایشون یک اس بسیار ادبی و محترمانه داده و منو شما خطاب کرده و گفته هر وقت فرصت داری بگو تا شرطهایم رو برای ادامه زندگی بگم و تو هم شرایطتت را بگو. من هم بهش جواب دادم و گفتم باشه اما بهتره حضوری صحبت کنیم. ولی ایشون اصرار داره که نه تلفنی بهتره و بگو که کی وقت داری زنگ بزنم. که من دیگه جواب ندادم. چون واقعا به نظرم خیلی مسخرست این طرز فکرش که با تلفن میخواد تکلیف زندگیش رو معین کنه.
به \یشنهاد مریم عزیز قراره که من شرطهاش رو گوش بدم و بگم که میخوام روش فکر کنم. اون موقع میام و باهاتون مشورت میکنم دوباره.
فقط نمیدونم چطوری بهش بفهمونم که تلفنی نمیشه حرف زد.
دوستان اگه نظر و \یشنهادی دارین ممنون میشم بهم بگین
مریم بازم یه اشتباه دیگه؟؟؟؟؟
بسه....بیدار شو از این خواب خرگوشی....چرا همش اشتباه میکنی>؟چرا همش تصمیم اشتباه میگیری؟
میدونی داری چیکار میکنی؟داری حرفای منو اونجاهاییشو که دوست داری تیکه تیکه میکنی میذاره واسه خودت جلو چشمت....
من کی گفتم صبر کن ولی بسوز؟
من کی گفتم زندگی کن اما بدون علاقه؟
به دنبال صبر باید ظفر بیاد...صبر بدون ظفر یعنی اشتباه محض.....
صبر به معنی له شدن و سوختن و حقیر شدن و بدبختی کشیدن و گریه و اه و ناله و ....نیست.
صبر تو یعنی اینکه همسرتو تربیت کنی.....
میخوای زندگی کنی با این شرایط؟مثلا فکر میکنی خیلی داری کار خوبی میکنی؟
یا بشین و زندگیتو درست کن یا ببند پرونده اشو بذار کنار.
سلام
مریم جان من همه حرفهای شما رو گوش دادم.ولی با شرایطی که دارم این تصمیم رو به دو مهم دلیل گرفتم.
1- مهمترینش مادرم هست. مادرم یک بیماری بسیار سختی داره که استرس سیستم ایمنی بدنش را از بین برده. من تو این همه سال به خاطر دعواهای زیادی که با شوهرم داشتم و متاسفانه به دلیل نااگاهی مدام اونو به خانودام منتقل کردم، باعث بدتر شدن بیماریش شدم. دکترش بهمون تکر داده که دیگه به هیچ عنوان نباید شرایط استرس زا را تحمل کنه. من راضی هستم که خودم شرایط سختی داشته باشم اما بیماری ادرم از اینی که هست بدتر نشه. حداقل تا زمانی که میدونم مادرم حال روحی مناسبی نداره نمیخوام به خاطر من اذیت بشه.
2- شرایط کاری من طوری هست که من باید تهران باشم و چون تو این شهر کسی رو ندارم، ترجیح میدم حداقل یکی به صورت صوری اسمش روم باشه. چون من قصد ازدواج دیگه ندارم. و ازین به بعد هم نمیخوام با شوهرم اصلا کاری داشته باشم. میخوام مثل یه همخونه باشم براش همین. فکر میکنم اون هم بدش نیاد که بتونه به رفیق بازیهایی که داره برسه.
البته باز هم فکر میکنم تا دقیق ببینم چه کاری باید بکنم اما چیزی که از همه برام مهمتره مادرم هست و بیماریش
مسئله مهمتری که الان هست اینه که شوهرم اومد شرایطش رو برای ادامه زندگی گفت. من هم با کمال ارامش گوش دادم بهش گفتم فکر میکنم و نتیجه رو بهت میگم.
اما اصلا ازش خوشم نمیاد. تا این حد که چندشم میشه نگاهش کنم. تو این 10 روز فقط دیشب یکبار به صورتش نگاه کردم. حس میکنم ازش نفرت دارم.
اما شرایطی که گفت 3 تا بود.
1- من نباید حقوق خودمو وارد زندگیش کنم. البته تا حالا که اینطور نبوده. نمیدونم داره شعار میده یا نه. به شرطی میذاره کار کنم که وظایف زناشویی انجام بشه. و ر صورت بچه دار شدن تا 5 سالگی بچه حق کار کردن ندارم.
به نظر من که این به نوعی یعنی حق کار کردن نداری. چون من در حال حاضر دانشجوی ترم اخر دکترا در رشته فنی در یکی از بهترین دانشگاه های ایران هستم و بعد از پایان تحصیل اگه به امید خدا هیئت علمی دانشگاهی بشم به هیچ عنوان 5 سال مرخصی برای زایمان داده نمیشه و به نظرم ایشون یه جورایی غیر مستقیم میگه حق نداری کار کنی.
2-روابط غیر متعارف که با دوستهای اقا و خانمش قبل ازدواج داشته رو ادامه میده. پارتی و ... و اگه من رفتم حق ندارم اخم تخم کنم و اگه هم نرم خودش تنها میره
این شرطش منو حسابی میسوزونه و بهم ثابت میکنه یه ادم بی بند و بار، هوس باز و لاابلی در کنارم هست که شاید به دلیل عقده های خانوداه مذهبی که داشته به این راه کشیده شده.
قبل ازدواج ما با این شرط ازدواج کردیم که پارتی تعطیل ولی مهمونیهای معمولی رو که خانمها حجاب ندارن میام و به قولم هم تا حدود زیادی عمل کردم.
این خط قرمز شوهرم خط قرمز من از طرف مقابل هم هست و یکی از شرطهای من برای ادامه زندگی این هست که رابطش با خانمها باید کاملا کنترل شده باشه اما اون میخواد ازاد باشه
من نمیتونم چنین چیزی رو قبول کنم.
3- دخالت در رابطه اون و خانوادش هست
من این شرط رو اصلا شرط نمیدونم بلکه وظیفم میدونم که عمل کنم و حرفی هم روش ندارم.
اما الان چند تا چیز مطرحه برام. یکی اینکه من اصلا اصلا شرط دومش را نخواهم پذیرفت که با توجه به سابقه خیانت ایشون به نظرم احتمالش زیاده دنبال زنهای دیگه بره. از طرفی گفته اگه شرطهام رو ققبول نکنی به خانواده ها میگم بیان که تموم کنیم و احتمالا به اونها میگه که من قبول نمیکنم ادامه زندگی رو. اما من میخوام اگه قراره طلاقی باشه از سمت اون باشه که من حق و حقوقم را بگیرم و بیچارش کنم.
راستی من هم شرطهایی برای ادامه ززندگی باهاش دارم به شما میگم اگه کمکم کنید ممنون میشم.
-خیانت حتی در سطح فکر کردن و کنترل رابطه اش با خانمها
- نبودن دروغ و پنهانکاری در هیچ کدام از ابعاد زندگی
- گرفتن حقوق ثابت ماهیانه برای خرج خودم
-عدم ترجیح دادن نظرات خانمهای دیگه به نظر من (که ماشالا همه رو میبینه به جز زنش تو مجالس مختلف)
یه مسئله دیگه هم اینه که شرطهاش رو نوشته بود نمیدونم میخواد مثلا محضری کنه امضا بگیره اصلا نمیدونم چیکار میخواد بکنه. منم راستش خیلی نمیدونم چی درست هست و چی غلط. مدام اس میده که اینها خط قرمز من هستن و ... . البته منم جوابش رو نمیدم
دوستان عزیز و به ویژه مریم 123 ممنون میشم که مثل قبل کمکم کنید.
من بیصبرانه منتظر راهنماییهای شما هستم
سلام مریم جان
بازم بهت میگم راهت راه درستی نیست...درک میکنم نگران مادرت هستی اما همش برمیگرده به اینکه اگر تصمیم به جدایی گرفتی چطور خودتو جلو خانوادت نشون بدی....من کاملا میفهمم چی میگی..من هم اون زمانی که در کش و قوس دادگاه رفتنا بودم مادرم یکدفعه مریضی عجیب و غریبی گرفت و بعد از کلی ازمایش و عکس و ...گفتن هیچی نیست و همش استرسه...بعد از اون به خودم اومدم ..باور کن یک شبه عوض شدم....
با اینکه از درون له و خورد و خمیر بودم صبحها بلند میشدم و نون میگرفتم و ورزش میکردم و خودمو کلی سرحال و شاداب نشون میدادم که نکنه اسیبی به مادرم برسه....شبها زیر پتو گریه میکردم که مبادا مادر و پدرم غصه منو بخورن...راه سختیه قطعا....ااما من دارم بهت میگم بین بد و بدتر داری بدتر رو انتخاب میکنی.....
غصه و ناراحتی مادرت همش برمیگرده به رفتارهای خوده تو.مادرت اگر ببینه تو بعد از طلاقت شادی دیگه غصه ات رو نمیخوره..(حالا من نمیگم طلاق بگیر..به نظرم هنوز راه برای رفتن هست اما یادت باشه تصمیمت درست نیست و دیر یا زود از پا درمیای)
با این راهی که انتخاب میکنی خیلی زود دچار طلاق عاطفی میشی
.چه بسا مریم جان فردا روزی با این شرایط پای بچه ای به میون این زندگی باز بشه....میدونی چه بلایی سر اون بچه میاد ؟!
اسم همسر شما به طور صوری روت باشه یعنی چی مثلا ؟!!؟
مثلا وقتی میری بقالی شناسنامه اتو با خودت ببری ؟!نشون بدی بگی من متاهلم؟!
مریم تو تحصیلکرده ای....به خدا من تا قبل از امروز که مدرکتو بنویسی فکر میکردم نهایتا دیپلم داری.....این حرفهای خاله زنکی چیه میزنی اخه؟!
نهایتش حلقه ات رو از دستت در نمیاری و به همه میگی متاهلم!!! کی میاد بگه خانم فلانی لطفا شناسنامه ات رو بده ببینیم صفحه دومش ثبت شده طلاق یا خیر ؟!!؟!؟!؟!؟!؟
در مورد شرطهاش این که گفته نباید حقوقتو وارد زندگی کنی خب چیز خوبیه و این یعنی روی حقوق تو نقشه نکشیده و ......منظورش از اینکه به شرطی کار کنی که وظایف زناشویی رو انجام بدی چی بوده؟
به نظر من شروطی رو که مربوط به بچه هستش رو فعلا کاملا فرمالیته در نظر بگیر چون با این شرایطی که شما دارید و این اختلافات شاید لازم باشه حداقل دو سه سالی دیگه اصلا حرفی از بچه به میون نیاد....
شرط دومش:همینجوری صریح گفت میرم و روابط و هامو دارمو .....؟مریم اگر میخواد روابط غیر متعارف داشته باشه تورو برای چی میبره با خودش/؟
مریم جان خودتم مقصر بودی خواهرم
اخه این چه شرطی بود که قبل از ازدواج قبول کردی...مهمونیهایی که خانوما حجاب ندارن رو بری؟! خب همین شد زمینه بقیه مهمونیا.....مثل کسی که قبول میکنه طرفش سیگار بکشه خب احتمال اینکه بعدا بره سراغ قلیون و . ....هم زیاده دیگه...به خصوص کسی که ریشه اش رو داشته مثل همسر شما.
شرط سوم رو نفهیمدم...یعنی دخالت کنی یا نکنی؟
ببین مریم جان
همسرت خوب نقطه ضعفتو میدونه
میدونه که الان مریم در شرایطیه که به خاطر مادرش همه کار میکنه....ایشون میگه اگر شرطامو نپذیری میگم که خانواده ها بیان و تمومش کنن.....نمیگه میریم دادگاه و توافقی جدا میشیم....
به نظر منم شرط دومش رو قبول نکن چون کانون زندگیتون رو میپاشونه....
اول شرطهاتو نگو..فقط بهش بگو که قبول کردن شرط دوم برات سخته..با دلیل هم براش بگو...بگو میخوام مال خودم باشی و از اینکه جایی باشه که باعث فاصله افتادن بین ما بشه بیزاری....مریم الان وقت زنانه رفتار کردنه...الان وقت لوس کردن و عشوه های زنانه است....
اگر گفتی که شرط دوم رو نمیپذیرم و گفت خانواده ها بیان و .....نترس.بذار بیان.هیچ اتفاقی نمیفته.اگرم بخوای میتونی حق و خودت رو بگیری...
برای خودت نشین و نباف...منفی بینی یه مقدار به دلیل جملات زیر که گفتی:
فکر میکنم اون هم بدش نیاد که بتونه به رفیق بازیهایی که داره برسه(ذهن خوانی میکنی)
به نظر من که این به نوعی یعنی حق کار کردن نداری(اینده بینی میکنی)
احتمالا به اونها میگه که من قبول نمیکنم ادامه زندگی رو(با شک میری جلو)
یه مسئله دیگه هم اینه که شرطهاش رو نوشته بود نمیدونم میخواد مثلا محضری کنه امضا بگیره(خیالبافی میکنی)
مریم شرطهات خوبه اما ببین:
تو میتونی فکر شوهرتو بخونی؟قدرتشو داری ؟!این چه شرطیه اخه دختر خوب؟
تا الان برای خودت خرجی ازش نمیگرفتی؟
مشکل تو اینه که ضعف نشون دادی...بهش بگو شرط دومت رو نمیتونم بپذیرم چون بنیان خانوادمون رو سست میکنه و زندگیمون رو خراب میکنه.و من چون دوستت دارم نمیخوام این اتفاق بیفته.
ببین عکس العملی چیه...اگر تهدید به طلاق و اینا کرد که احتمال زیاد میکنه بهش بگو هر جور که فکر میکنی صلاحه همون رفتار روب کن...من زندگیمو دوست دارم و به همین راحتیا از دستش نمیدم.....بقیه کارها رو هم میسپری به خودش...هر کی طلاق میخواد خودشم اقدام میکنه.
الان نمیخواد یهو تو هم همه شرط و شروطاتو بذاری که شلوغ تر بشه....باز خبری شد بهمون بگو....
نکات مهمه با قرمز نوشتم
سوالامو با قهوه ای نوشتم
سلاممریم جان خواهر خوبم ممنون ازت با راهکارهایخوبی که بهم میدی. واقعا نمیدونم چطور از شما تشکر کنم.اول سعی میکنم که سوالهاتون رو جواب بدممنظورش از اینکه به شرطی کار کنی که وظایفزناشویی رو انجام بدی چی بوده؟فکر میکنم منظورش غذا درست کردن و مرتب نگهداشتن خونه و ... باشه. کلا تا به حال که تو این زمینه با من خیلی راه اومده وخیلی حساس نبوده فکر نمیکنم مشکل خاصی باشه در این مورد.اما اینکه میگه تا 5 سالگی بچه نباید بی سرکار، به نظر من کاملا جدی گفته چون قبلا هم بهم گفته بود. درسته که من اصلا تصمیمیبرای بچه ندارم تا تکلیف زندگی معلوم بشه اما به نظرم خیلی هم نباید فرمالیته درنظر بگیرم این مورد رو. البته این هم بگم خودمم هیچوقت راضی نخواهم شد بچه ای اگهخدا بده اذیت بشه. اما اگر کار خوبی هم داشته باشم شاید تا 5 سال نتونم مرخصیبگیرممریم اگر میخواد روابط غیر متعارف داشتهباشه تورو برای چی میبره با خودش/؟ایشون نمیخواد روابط غیر متعارف داشته باشه.اما میخواد خیلی ازاد باشه. مثلا دقیقا این جمله رو گفت که من به خانمها دست میدم.قبل از عقد و وقتی نامزد بودیم شوهرم بدون اطلاع من یه تولد گرفت تو رستوران و همهدوستاش و خانماشون اومدن و من دیدم با یکی از این خانمها راحته یعنی دست بهش داد وخانمه هم میزد پشت کمر شوهرم. من خیلی ناراحت شدم و بهش گفتم و اونم گفت که من اینمهمونی رو گرفتم که دوستام رو ببینی و روابط من را باهاشون. همون موقع بهش گفتم مننمیتونم تحمل کنم این چیزها که مثلا تو با اونها بری پارتی. شوهرم اون موقع گفتباشه من به خاطر تو دیگه نمیرم و من هم کمی کوتاه اومدم و گفتم که مهمونی معمولیکه در حد شام باشه و مثلا ازبی ن 5 تا خانمی که هستن دو تاش حجاب داشته باشن منمیام و این شد قرار ما قبلازدواج. من دیگه بهش اطمینان داشتم و کاری به کارشنداشتم. طوریکه بعد از عروسیمون من هفته ای 1 روز میرفتم شهر پدرمادرم برای تدریسیعنی 1 شب نبودم خونه. بعد از چند وقت فهمیدم ایشون خونه رو کرده پاتوق دوستاش(البته دوستاش هم متاهل بودن) و تا صبح میان بازی میکنن خونه ما. دوبارشو من فهمیدم.باهاش جنگ و دعوا راه انداختم.این قطع شد. بعدش فهمیدم تو یکی از شبهایی که مننبودم با همکلاسی دخترش کلی اس رد و بدل کرده به صورت کاملا صمیمی. اینطور که شدمن کلا کلاسهامو کنسل کردم و دیگه نرفتم و. اطمینانم بهش به صفر رسید و هنوز من با بعضی رفتارهایی میکنه بهش شک میکنم.مثلا تو خیابون به اکثر خانمها نگاه میکنه و بعد از اینکه چندین بار غیر مستقیمبهش تذکر دادم و دیدم نمیشه مستقیم بهش گفتم و دعوای بسیار بدی رخ داد. بعد از اونشوهرم گیر داد که میخواد با همون دوستی که با خانمش راحته راببطه داشته باشه.چندبار رفتیم خونشون.ادمهای بدی نیستن ولی کلا حجاب خوبی ندارن نه جلوی ما کلااینجورین. من خیلی تو اون جمع اذیت میشدم. بعد از عروسی یه روز میخواستم کلا سی دیهامون رو مرتب کنم و اضافه ها رو بریزم دور. یه سی دی پیدا کردم که ایشون با کلیدختر با پوشش نامناسب البته شاید از نظر من (چون به نظر ایشون عادیهظاهرا)میرقصید. اون روز خیلی دلم شکست خیلی زیاد و فهمیدم چه اشتباهی کردم. بهشگفتم اما با خونسردی کامل از کنارش گذشت.ظاهرا شوهرم دوباره فیلش یاد هندوستان کرده ومیخواد با اونا باشه. کلا اونقدر که زنهای دوستش براش مهمن من براش مهم نیستن .گفته این خط قرمزشه. جالبه. برام من خیلی مضحکه کسی زندگیش رو به دلیل بپاشونه مگراینکه خیلی لاابالی باشه و هوسباز.شرط سوم رو نفهیمدم...یعنی دخالت کنی یا نکنی؟شرطش این بود که دخالت نکنم و من هم دخالتنخواهم کرد. اصلا نمیدونم چرا چنین حرفی زد.تا الان برای خودت خرجی ازش نمیگرفتی؟من تا چند ماه پیش سر کار میرفتم و از حقوقخودم خرج میکردم البته شوهرم هم هرچند وقت یکبار پول میداد. اما الان که سر کارنمیرم. تا چند ماه به طور منظم بهم میداد اما انگار دیگه یادش رفته. این رو هم بگمکلا ادم خسیسی نیست.مریم جان این قسمت هم متوجه نشدم که منظورتچیه؟ یعنی چی که میتونم ذهنشو بخونم ؟ کدوم شرطم مشکل داره؟مریم شرطهات خوبه اما ببین:
تو میتونی فکر شوهرتو بخونی؟قدرتشو داری ؟!این چه شرطیه اخه دختر خوب؟اصلا باورم نمیشه. میدونید چیه به نظرم مامشکلات مهمتری داریم. اما ایشون داره مهمون بازی با یه سری دوست بی بند وبار رومیکنه خط قرمزهای زندگیش. کلی دوستهای خوب داره . با هیچکدوم از اونها نمیخوادرابطه داشته باشه. شادی سطحی و زودگذر خودش با دوستهاش و خانماش رو ترجیح میده بهزندگی اروم و ساکت و با ارامش با زنش.قلبم درد گرفته از حرفهاش از طرز فکرش. ازشبدم میاد. چون با زبون بازیهاش جلو همه ادم خوبست. برای همه خوبه همه. پدرمادر منچقدر ازش راضین. اما نمیدونن داره من اب میکنه. داره نابودم میکنه.گریم میگیره که زندگی ما الگو برای همه. توفامیل تو اقوام تو اشناها. همه میگن اینا چقدر موفقن چقدر خوشبختن اما هیچکس ازدلمون خبر نداره از فاصله زیاد بین ما خبر نداره از بحثهای هر روزمون خبرنداره.......................خدایا خودت کمک کن. خودت بهم نیرو بده کهصبور باشم. کمکم اینبار سربلند باشم.
دد ددد دددد باز میگه صبور باشم !
مریم جان به این کار تو نمیگن صبوری میگن خودکشی...میگن انفعال.....نکن خواهرم....
باید یکبار منطقی حرفهاتو بزنی.....اگر همسرت انقدر براش پارتی رفتن و دوست و رفیق بازی مهمه پس شما کجای زندگیش هستی؟
به نظر من یک راه دیگه هم هست....از یه بزرگتر به عنوان واسطه کمک بگیر.
یه ادم امین که هم شما و هم همسرت قبولش داشته باشید...یکروز دعوتش کن به خونه تون و در حضور اون شخص حرفاتون رو بزنید.
نیازه یک نفر شنونده حرفای شما باشه...
یعنی نه حرف شما باشه و نه حرف نفر همسرت...حرف نفر سوم باشه...فقط این ادم باید نفوذ کلام داشته باشه و بتونه ماجرا رو جمع و جور کنه.....
ما برات دعا میکنیم ...ما رو بی خبر نذار
سلام مریم جان،
من از اول تاپیک خاموش همراهت بودم، اول از همه از مریم123 واسه پستهای مفیدش ممنونم ولی حس میکنم شما هنوز نتونستید لز راهنمایهاشون استفاده کنید...درست مثل کسانی که تاپیک میزنند وکمک میخوان ولی فقط میان اینجا درد و دل میکنند!!!
عزیزم شما بسیار منفعل هستید،متاسفانه اعتماد بنفس خیلی پایینی دارید که نمیتونید خواسته هاتونو به زبون بیارید! مثلا همین شرط دوم همسرتون!!! شما باید یاد بگیرید که جراتمندانه رفتار کنید،منظورم از جراتمندانه پرو بودن نیست،فضای خونهرو آروم کنید و در آرامش و احترام خواسته خودتونو به همسرتون بگید و بعد از اینکه حرفتونو زدید زمانی بدید تا همسرتونم اگه حرفی داره بزنه و بعد از شنیدن صحبتاشون اونجارو ترک کنید و به ایشون و خودتون زمان فکر کردن بدی!
شما باید یاد بگیرید قاطعیت داشته باشید و این قاطعیت نشانه جذابیته!!!باید ثبات داشته باشی،نه اینکه هی بگی نه باهاش میمونم بعد یه عکس العمل از همسرتون ببینی بیای بگی نه میخوام طلاق بگیرم،روی تصمیمگیریتون اول بدون هیچ ترسهای ذهنیتی که سراغتون میاد فکر کنید و بعد یه تصمیم بگیرید و با قاطعیت و ثبات این تصمیم رو دنبال کنید!!!
بنظر من ولی اول شما باید قبل از هر تصمیمی روی شخصیت و رفتار خودتون کار کنید،باید هر گونه ترس احساسی رو از خودتون دور کنید،تمرین کنید واین احساسات مثبت و منفی که سراغتون میادو کنترل کنید، باید یاد بگیرید به قول معروف اون تیزی احساساتنونو با کندی واکنش بگیرید! توقف کردن هیجانهای احساسی فقط با کمی کنترل و کند رفتار کردن میتونه کمکتون کنه!
فقط باز هم حرف مریم عزیز رو میگم:
صبر صبر صبر،آروم باش، فکر و خیال ممنون!
باید بشنید و واسه خودتون یه لیست با تمام مثبتها و منفیهای خودتون و همسرتون تهیه کنید، تمام مشکلهای که در رفتارتون پیدا کردید رو یکی یکی با کمک گرفتن و مطالعه ذره ذره درست کنید،شما فعلاً رو خودتون کار کنید و در کنارش واسه همسرتون یک زن مهربون باشید بهشون احترام بذارید،ایشون با تغییر رفتار شما به رفتارهای اشتباه خودشون میرسند، باور کنید که تجربه کردم!:43:
و از همه مهمتر،خداوند بزرگ همیشه همراهته،شما فقط باید بهش تکه کنی و ازش کمک بخوای،بهش توکل کنی و امیدتو از دست ندی خانومی،خدا حواسش بهت هست:72:
از خاله قزی عزیز هم خیلی ممنونم،شرمنده کردید منو! خودتون میدونید که من فقط با کمک شما دوستانم تونستم موفق بشم و زندگیمو جمع و جور کنم،از همتون باز هم ممنونم:72:
سلام
مریم عزیز و سوده خانم ممنونم ازتون به خاطر همراهیتون
سوده ی عزیز من همیشه تاپیکهای شما رو دنبال میکردم و خوشحالم که زندگیتون به روزهای خوشش برگشت.
من تمامی حرفهای شما و مریم رو قبول دارم. من باید رو خودم کار کنم بدون اینکه به شوهرم کاری داشته باشم و باید نظرمو جراتمندانه بگم. امروز خیلی فکر کردم و میخوام باهاش صحبت کنم.
مریم عزیز: شوهر من ادم بسیار مغروری هست که به جرات میتونم بگم حرف هیچ کس رو قبول نداره. .علی رغم یک سری رفتارهای خوبش اخلاق خوبی نداره و بسیار مغرور و کینه ای هست. این رو حتی خانوادش هم میگن که از بچگی اینطور بوده. تنها کسایی که از اختلاف ما خبر دارن و من شاید بتونم بگم بیان برای صحبت خانواده هامون هستن که میدونم شوهرم قبولشون نداره. چون قبلا هم اومدن و صحبت کردیم که ایشون اخرش هم حرف خودش رو زده. فکر میکنم بهتره اول خودم باهاش صحبت کنم تا ببینم چی میگه و بعد تصمیم مرحله بعد رو بگیرم.
بازم ممنونم که تنهام نمیذارید.
تحت هیچ شرایطی چکشی برخورد نکن
حفظ ارامش و خونسردی شاه کلید مدیریت صحیح گفتگو شما خواهد بود
- - - Updated - - -
فکر طلاق رو هم از سرت بیرون کن چون اونقدر قوی نیستی که بتوانی در وادی طلاق قدم بگذاری پس سعی کن در همین زندگی خودت را اصلاح کنی
همسرت مشکلاتی دارد ...اما شما در برابر خطاهای ایشان درست رفتار نکرده ای
اصلا به شوهرت یا زندگی زناشویی و یا شرایطی که الان اتفاق افتاده کاری نداشته باش
شما باید بتوانی رفتار درست از خودت نشان دهی
درست و صحیح رفتار کردن از نشانه های بلوغ شخصیتی در انسان هست
نکته بعدی احساسات لجام گسیخته شما هست به قول معروف با یه مویز گرمی ات میکنه و با یه غوره سردیت!
یکباره دیگه تاپیکت رو بخون
با دید یک معلم بخوان که می خواهد مشق دانش اموز را صحیح کند ... دقت کن ببین متن مشاوره چی گفته و شما چه کرده ای ؟
اگر الان نتوانی از مشاوره ها سود ببری فردا فقط برایت حسرت و پشیمانی می ماند
و اما در خصوص رفتار همسرت با خانوم ها ... اول خود کنترلی داشته باش بعد قاطعیت توام با احترام از خودت نشان بده .....اومدیم و شوهرت گفت همینه که هست و باید بپذیری ....ایا شما اونقدر قدرتمند هستی که بتوانی بر تصمیمت قاطعانه پایبند بمانی؟