-
شما گفتین هشت ساله زندگی مشترک دارن. چرا با توجه به مشکلاتی که میگین در طی این مدت از همسرتون جدا نشدین؟ در حال حاضر اتفاق خاصی افتاده که مصمم شدین طلاق بگیرین؟ این که من میگم از همسرتون دور بشید و خودتون رو از نظر عاطفی ازش مستقل کنید به این خاطره که وقتی شما تهدیدش میکنید که خودشو تغییر بده یا ازش جدا میشید حرفتونو جدی بگیره ولی در حال حاضر همسرتون هم میدونه که شما با این وابستگی تون امکان نداره ازش جدا بشید. در ضمن سعی کن همینطور که به ما در مورد مشکلاتت گفتی به همسرت هم بگی و احساست رو از زندگی مشترکت بهش بگو.با همسرت بیشتر صحبت کن و نترس باعث سرخوردگیش نمیشه. دقیقا بهش بگو از زندگی چی میخوای. این که تو دائم غر غر کنی و تهدیدش کنی که ازش جدا میشی ولی در عمل کاری انجام ندی هیچ فایده ای نداره. در ضمن مشکلاتت رو در رابطه تون یکی یکی بهش بگو و کلی نگو.با مثال بهش بگو دوست داری چکار کنه.موفق باشی
-
اگر براتون ممکنه به سوالات من دقیق و مفصل و تک تک جواب بدید.
-
اما یک چیزای بد هم داره: خیلی خیلی عصبیه، حساس و زود رنجه، گاهی میبینم که خیلی قدر نشناسه و دلم میشکنه، گاهی نمیدونم چرا اما بهم سرکوفت میزنه ( یعنی اصلا بی منطق میشه، چیزی رو که من دارم و خوبش هم دارم، میگه که نداری و سعی میکنه تحقیرم کنه. مثلا من پدر و مادرم هر دو پزشکن و همیشه تو زندگی کار میکردن، همزمان هم بیمارستان و هم مطب، برادر هام هر دو مهندس هستن و تمام وقت کار میکنن و همیشه خیلی خونواده فعالی بودیم واسه زندگی کاملا برنامه ریزی دارن، اما همش میگه خونودات همش بیکار و بخور و بخواب هستن !!!) خیلی بد دهنه، یعنی تو خونوادش اینطوری بودن، همش دعوا و فحاشی و این عادت براش مونده
- - - Updated - - -
چشم، همه رو جواب میدم حتما
- - - Updated - - -
۱) دلیل اصلیم اینه که میدونم تا آخر عمر، باید با تمام این دوگانگی هاش بسازم، اینکه فکر میکنم ظاهراً اینقدر بهم تمایل و علاقه داره، اما یک دفعه میبینم بی هیچ دلیل تحقیرم میکنه ( یعنی تو افکار خودش تصور میکنه که همسرم فلان ایراد رو داره و دوست داره باور کنه و بخاطر ایرادی که در اصل من ندارم تحقیرم میکنه)، من تمام این سالها چون میدونستم اینا ریشه ش از کجاست، صبوری میکردم و با محبت و آرامش و نه دعوا باهاش بر خورد میکردم، اما الان مخصوصا بعد از خیانتش اصلا دیگه کشش ندارم. من از تمام توان و انرژیم براش خرج کردم، اما هرگز هرگز انتظار یک تشکر هم ازش نداشتم، چون اصلا فقط بخاطر عشقی که بهش دارم دوست دارم همه کار براش بکنم، اما مثلا تصور کنین همین موضوع اعتیادش: سالها قبل از اینکه با من آشنا باشه دچارش بود (متاسفانه پدرش اینطور بود)، یعنی باور نمیکنین من برای نجاتش چه کارها کردم (تا الان بیشتر از ۱۰ بار کاملا اصولی کمکش کردم ترک کنه، اما نمیدونم انگار اصلا تو ژنشه). یعنی گاهی میشد در طول یک ماه فقط چند ساعت میخوابیدم، تا صبح بالا سرش بودم، بیتاب بود ماساژش میدادم ساعتها تا آروم بگیره، و ... اما میدونین چی میگه؟ میگه تو من رو معتاد کردی و دوست داری معتاد بمونم!! خدایا یعنی میخوام خودم رو بکشم که این همه بی انصافه
- - - Updated - - -
دیگه خسته شدم، دلم برای خودم تنگ شده، میبینم با این همه زیبأیم هر روز دارم پژمرده میشم و این آزارم میده. به خودم میگم اگه قراره همه چیز ادامه پیدا کنه به همین شکل، من کم میارم و میذارم میرم، پس بذار همین الان برم. اینقدر نگین تو همش میخوای تغییرش بعدی، من اصلا نمیخوام، چون اصلا این جور مسایل که تو ذات یک مرد هست قابل تغییر دادن نیست، من همین طوری دوسش داشتم، اما دیگه نمیکشم الان. همین.
- - - Updated - - -
۲) طلاق میدونم چقدر برای خودم و اون و هر دو خونواده سخت و دیر هضم خواهد بود. اما کاریش نمیشه کرد، باید صبر کنم تا اون روزهای سخت بگذره. بعدش اگه از دوری و جدایی از همسرم دق نکرده باشم که محال میدونم، شاید برگردم ایران، البته یه شهر دیگه، شاید درسم رو ادامه بدم و کار کنم مثل همیشه. اگه دیدم شرایط ایران مناسب نیست شاید همینجا موندم. اما الان نمیتونم یک تصمیم مطمئن بگیرم.
-
۳) مزایا برای خودم اینه که کنارش خواهم بود، مثل همیشه میتونم بهش عشق بدم، لمسش کنم و بهش بگم که تورو با دنیا عوض نمیکنم. برای اون هم خوب همین که میبینه همسرش همراه و عاشقش هست، چون همیشه که میخواد برنامه بریزه برای آینده، اصلا نمیتونه بدون من زندگی رو تصور کنه. برای خانواده من که با اینکه از اول مطمئن بودن اصلا ما هیچ تناسبی با هم نداریم و خلاصه بخاطر من کوتاه اومدن، من از روز اول تو زندگیم همه جور سختی و شکنجه بود، اما هرگز نذاشتم متوجه بشن، چون دلم نمیخواست غصّه بخورن و دوست داشتم بدونن که ما عاشق هم هستیم و خوشبختیم، و اینکه ایران نبودم کمکم کرد که اونا من رو باور کنن، مزایا برای خونوادم که به تصور اینکه تک دخترشون شاد و خوشبخته اونا هم آسوده هستن
- - - Updated - - -
۴) معایب ادامه زندگی: اینکه دارم افسرده میشم هر روز، و اینکه الان دیگه نمیتونم صبور باشم و ممکنه همه چیز هایی رو که با دست خودم درست کردم بزنم ویرون کنم. میدونم این زندگی الانم مثل یک چرخه باطل هر سال تکرار میشه، و یک روز میبینم که انگار فقط خودم هستم که تموم شدم، و اون وقت دیگه چه کاری از دستم بر میاد؟ این تصمیم رو یک شبه نگرفتم، یا اینکه ناپخته باشم و نازک نارنجی که بخاطر یک حرف یا حرکت همسرم تصمیم به جدایی گرفته باشم. شما فکر میکنین من دارم برای جدا شدن تلاش میکنم، در صورتی که من با تمام قوا دارم برای جدا نشدن تلاش میکنم.
- - - Updated - - -
۵) مزایای جدایی برای من: فکر کنم مهمترینش اینکه ممکنه اگه از غصّه جدأیش نمیرم و اون دوران رو سپری کنم، بعدش بتونم بعد از تمام این سالها یکم با آرامش و بدون استرس زندگی کنم، میتونم خودم باشم، شاید بتونم انرژی رو که همه این سالها از دست دادم، دوباره به دست بیارم. مجبور نیستم هیچ کس یا هیچ چیز یا هیچ شرایطی رو که قبلا به خاطر همسرم تحمل میکردم، تحمل کنم و این خیلی برام ارزش داره
- - - Updated - - -
۶) معایب جدایی برای من: ممکنه نتونم دوریش رو تحمل کنم و عذاب بکشم و با شناختی که ازش دارم هرگز یک شانس دوباره بهم نخواهد داد. حتی اگه خودم بعد از جدایی حالم خوب باشه احتمال میدم اون بهم بریزه و بعدش هر بلایی سرش بیاد من خودم رو سرزنش میکنم. معایب جدایی برای همسرم اینکه خیلی براش سخت خواهد بود که بدون من یک زندگی جدید رو شروع کنه، با سابقه خشم و اعتیاد و اینکه اصلا دوست نداره کسی سرزنشش کنه و فکر میکنه حالا همه میخوان بهش بگن همسر به این خوبی رو نتونستی حفظ کنی (الهی براش بمیرم)، و مطمئن هستم که بهش شوک و ضربه شدیدی وارد میشه، چون همونطور که بچهها گفتن میدونه که دیوونه وار عاشقش هستم، اصلا باور نمیکنه که من تونسته باشم ترکش کنم. معیاب برای خانواده خودم که میفهمن من این همه سال داشتم حقیقت رو ازشون پنهان میکردم، حالا دیگه چند برابر غصّه میخورن: هم غصّه میخورن که زندگی دخترشون از هم پاشید، هم اینکه بابت تمام این سالها که من داشتم سختی میکشیدم خودشون رو سرزنش میکنن و غصّه و غصّه و من اصلا دلم نمیخواد اینطوری بشه.
-
۷) خصوصیت مثبت خودم: هوش فوق العاده بالایی دارم (ببخشید البته)، اعتماد به نفس بالا، ظاهر زیبا، صبور، همراه و همدل بسیار وفادار به همسرم هستم، خیلی نترس و جسورم، هنجارهای اجتماعی رو رعایت میکنم اما اصلا نه دهان بین هستم و نه حرف مردم برام اهمیت داره (البته عذر میخوام، فکر کنم میدونین منظورم از مردم چیه)، خون سرد هستم خیلی و اصلا شتاب زده تصمیم نمیگیرم. خصوصیت منفی: یکم درون گرا هستم، (البته خودم دوست دارم این یکی رو)، لجبازم گاهی، با سیاست هستم (البته بنظرم خوبه، اما میگم که بدونین)، این اواخر یکم نقو نقو شدم، وابسته به هیچکس نیستم فقط نمیدونم این احساس شدید به همسرم ریشه اش علاقه زیاده یا چیز دیگه.
-
سلام ساروين جان
مى خواستم يه سوالى از شما بپرسم
اين علاقه شديدى كه به همسرتون داشتى از اول تا الان چه تفاوتى كرده؟ يعنى به همون اندازست يا كمتر و بيشتر شده؟
-
۸) خصوصیات مثبت همسرم: همونطور که قبلا گفتم: کلا همسرش و زندگیش براش خیلی مهم هستن، همسر دوسته خیلی، با اینکه بهم خیانت کرده اما به جرات میتونم بگم نسبت به خیلی از آقایون دیگه که من دارم اینجا میبینم با اینکه شوهرم کاملا شرایطش رو داشت و داره که همه کار کنه، همیشه بدون اینکه من کنترلش کنم به زندگیمون تعهد داشته. (البته برای من این مسائل اصلا جرم قبلیش رو سبکتر نمیکنه)، دیگه اینکه تحصیل کرده و باسواده، حالا همین پسر خوب یک خصوصیات منفی هم داره: خیلی عصبیه، بیقرار، یک وقتایی خیلی ساده میشه یعنی به هر کی از راه برسه فوری اعتماد میکنه و باورش میکنه، دهان بین میشه و کینه ای، یهو قاطی میکنه بی منطق میشه شدیدا، توهم میزنه که من میخوام ازش سو استفاده کنم و اینکه داره مار تو آستینش پرورش میده، بی انصاف و قدر نشناس. ما هر چی که تو زندگی داریم با هم ساختیم، من هم اصلا اهل ریخت و پاش و اینکه بگم فلان چیز مال منه و فلان چیز پول منه نیستم و اصلا متنفرم از این چیزها. این رو میدونم که تو خانوادش همه این طوری هستن و به خودشون هم اعتماد ندارن و ریشه آش رو اونجا میبینم. حتی کاملاً میدونه که من اگه بخوام برم هیچ چیز ازش نمیخوام و هیچیه هیچی با خودم نمیبرم، اما این حرفا رو که میزنه، این دوگانگی هاش، واقعا نمیدونم دارم تو این زندگی با خودم چه کار میکنم.
- - - Updated - - -
۹) من نمیگم که عاقلانه هست یا نیست، من روزی هم که داشتم ازدواج میکردم میدونستم که اصلا کارم عاقلانه نیست، اما چون نمیتونستم ازش دل بکنم باهاش ازدواج کردم و موندم. الان دارم میگم اصلا دیگه نمیکشم، ترجیح میدم تنها باشم اما دیگه باهاش نباشم. با اینکه هنوز دلم شکسته ازش و نفرت رو حس میکنم، اما باز نمیتونم دوریش رو و حتی ناراحتیش رو تحمل کنم.
سلام دو راهی عزیز،
میتونم بگم که الان همون قدر ازش نفرت پیدا کردم، اما هنوز عاشقش هستم. میدونم عجیبه ، اما نمیدونم چرا اینطوری شدم
-
عزیزم نمی دونم در تمام دفعاتی که همسرت رو ترک دادی آیا او خود به این کار تمایل داشته یا نه اما این رو می دونم که خانواده هایی که در مجاورت یک بیمار معتاد قرار دارند خودشون در معرض بیماری هستند (بیماری شبیه اعتیاد اما نه به مواد مخدر به آدم معتاد) و شاید این جنس وابستگیت از این نوع باشه. به هر جال من دو تاپیک زیر رو برات می ذارم که فکر می کنم به دردت بخوره: اولی در مورد بازیها و انتی تز بازیهاست ( در یک خانواده که یکی از اعضاء معتاد است این بازیها زیاد تکرار می شود) و دومی روش تصمیم گیری صحیح رو نشون میده
1- http://www.hamdardi.net/thread-9560.html
2- http://www.hamdardi.net/thread-10711.html
ضمن اینکه اینو می دونم که در ایران مراکزی هستند که به خانواده ها و نزدیکان فرد معتاد کمک می کنند تا آسیب های روحی و روانی اونها رو کم کنند اما نمی دونم در جایی که شما هستید چنین امکانی هست یا نه. چون اگر بتونی این آسیبها رو کم کنی خیلی راحتتر می تونی برای زندگیت تصمیم بگیری و عمل کنی.
اینم یک تست
تست خانواده | Hamrah
-
ببخشید که طولانی شد، سعی کردم دقیق جواب بدم. ممنون
- - - Updated - - -
اول که همیشه خودش میخواسته که ترک کنه و من هم کمکش میکردم. من ایران زندگی نمیکنم، اما در هر صورت کاملا میدونم چطور باید تو زمینه اعتیاد هم به اون و هم به خودم برای برخورد درست کمک کنم. ممنون از تاپیک هایی که معرفی کردید حتما مطالعه میکنم.
اما مشکل اینجاست که من اصلا به دلیل اعتیادش نیست که میخوام جدا شم، یعنی اینطور نیست که در اثر حالات و شرایط ناشی از اعتیادش بخوام ترکش کنم
- - - Updated - - -
به هر حال من الان اصلا تو شرایطی نیستم که دوباره شروع کنم انرژی بذارم که اون یا خودم رو برای حل کردن مسایل تکراری کمک و همراهی کنم، البته مقصّر اصلی خودش هست، در هر حال من همه این راهها رو بارها و بارها رفتم و هر بار جز قدر نشناسی چیزی عایدم نشده، این هم تو خون همسرم هست، یعنی سائر اعضای خانوادش اینطوری هستن و به اعتیادش ربطی نداره. البته منظورم از قدر شناسی این نیست که حالا بیاد از من مراتب سپاس و قدردانی رو بجا بیاره، بلکه منظورم اینه که میخوام متوجه بشه که من همه توان و انرژیم رو گذاشتم، پس اون هم قدر چیزایی رو که با هم به دست آوردیم بدونه، اما چنین چیزی نیست.
-
منظور من هم این نبودکه بخاطر اون حالات می خواهید ترکش کنید. منظورم این بود که شما به نظر می رسد در اثر مجاورت با یک فرد معتاد و تلاش برای بهبودی اون به تنهایی ، اثرات منفی ای بر روحتان وارد شده و این حالات شما به نظر می رسد ناشی از این باشه.