در سن 9 سالگی توسط پدرش مورد تجاوز قرار گرفت
پدر و مادرش زمانیکه نوجوان بود طلاق گرفتند.
دخترک بیچاره برای امرار معاش به سختی کار می کرد.
کسی را حامی او نبود.
در سن نوجوانی بدلیل بیماری و عدم توانایی در کار کردن مجبور به کارهای غیر اخلاقی شد.
مدتها بدین گونه کسب و کار می کرد.
تا سن بزرگسالی از خودش متنفر بود و هر روز آرزوی مرگ می کرد. تا اینکه ناگهان همه چیز عوض شد و یا بهتر است بگویم او عوض شد. یه تصمیم قاطع گرفت و بلند شد.
به مردهای خیابانی مانند گذشته توجهی نکند
یه شغل آبرومندانه پیدا کند
ازدواج کند و ....
زمانیکه با چهره مبهم ازش در تلویزیون مصاحبه می کردند اینقده دلم به حالش سوخت تا اینکه مجری برنامه پرسید خب با اون تصمیمتون چه کردید و او گفت:
هم اکنون صاحب یه شرکت بسیار بزرگ در شمال تهرانم و سالیانه با همسر به دور دنیا می رویم و لبخند زندگی را احساس می کنم.
وای که اون لحظه من چه حالی پیدا کردم.
[align=center]مشکلات زندگی می توانند انسانها را از پا در آورند و یا اینکه انسان با زیر پا گذاشتن آنها همانند پله ای موفقیت را در آغوش بگیرد و این حق مسلم همه انسان هاست.[/align]
ارکیده جان، مرا هم در غم خودت شریک بدان