نوشته اصلی توسط
فکور
من سعی کردم با آرامش جواب بدم
چرا مجبور بودی سعی کنی تا آرامشت حفظ بشه؟ چون ذهن سطحیت شلوغ شده بود.
گفتم البته هزینه اش رو حساب کنید مشکل نداره برام.
تو اون شلوغی و به هم ریختگی ذهن سطحیت، نتونستی موقعیت رو درست تشخیص بدی و جوابی که دادی به هزینه اشاره داشت، درحالیکه بحث این چیزا نبود!
با همون حالت بد اخلاقی گفت بحث این چیزا نیست
خیلی خودم رو کنترل کردم که ادامه ندادم
خب کار درستی کردی! در اون شرایط چاره دیگه ای هم نداشتی!
(چون خیلی عصبانی شده بودم و دیگه نمیتونستم برخورد عادی داشته باشم
چرا اینطور شده بودی؟ چند تا از دلایلش رو پایین آوردی/
و اون آقا همسن پدرم هست احساس کردم خیلی ناراحت میشم اگه کسی با پدرم تند برخورد کنه و سعی کردم ادامه ندم) متاسفانه آشنامون هم هست خیلی سخته بهش بگیم از این به بعد نیا!
چرا سروکله ی سن اون آقا و مقایسش با سن پدرت، و اینکه چه حسی نسبت به پدرت داری و چه حسی پیدا می کردی اگه یکی با پدرت تند برخورد کنه و اینکه اون آشناست و چه سختی هایی برای رد کردنش ممکنه رخ بدن وسط اون بحث پیدا شد؟
خب چون اونا از قبل هم اون وسط بودن!! فقط تو درست نمی دیدیشون...
به قول بهار ذهن هامون مثل کتابخونه هاییه که کتاباش رو سر هم ریختن و هیچ نظمی ندارن.
اونقدر ذهن سطحیمون شلوغه که یکی یه سنگ کوچیک پرت کنه، طوفان میشه!
ولی تا شب تو ذهنم سناریو داشتم که در آینده چه کار کنم چون اصولا خیلی زوره کسی که قرار بوده در خدمت شما باشه تازه حالت طلبکارها رو داشته باشه
فکور جان این سناریوها هرچند الان به کار نیومدن، اما پس فردا وسط صحبت با مادرشوهرت (مثلا) یه دفعه پرت می شن وسط و چه کارا که نمی کنن!!