خانوم نارنين عزيز بله نوشتم پر از اخساس منفي ان ونميتونم و نميخوام ارتباط برقرار كنم ولي موضوع كه تاپيك دادم اينه كه چطور بتونم اين بديها رو فراموش كنم و باهاشون ارتباط برقرار كنم و از دوستان كمك خواستم جهت از بين بردن اين حس من و راهنمايي كردن حتي الان هم واقعا از روبرو شدن باهاشون تمام وجودم ميلرزه اينجا اينقدي فرصت نيست كه ادم بتونه همه اون چيزها كه ذهنش و ازار ميدن رو بنويسه اين احساس من و ازار ميده و براي اين كمك خواستم دوست عزيز اخيش عزيز ممنون از راهنماييت من به پرستار فكر كردم چند تا دليل براي نگرفتنش دارم يكي اينكه همسرم چون تو اين شهر همش تو خونه اس با اينكه پرستار همش تو خونه باشه راحت نيست از طرفي اينجا يه شهر كوچيك و پرستار خونه كسي كه يه مرد همش تو خونه باشه نميرن وقتهايي هم كه همسرم ميره شهر خودشون من ميرم خونه مادرم و از طرف مادرم حمايت ميشم و اونجا اصلا نياز به پرستار ندارم يه دليل ديگه هم دارم نمي دونم درست هست يا نه اينكه با وجود فرد سوم تو خونه احساس راحتي نميكنم و اينجا شهر كوچيك بازم مشكلات خودش و داره ميترسم كوچكترين مشكل تو خونه ام تو شهر پخش بشه ....بازم از همه دوستان كه وقت ميزارن و راهنمايي مي كنن ممنون من تازه اين سايت و شناختم و كوچكترين وقتي كه برام پيش بياد تاپيك هاي بقيه رو ميخونم از نوشته و راهنمايي هاي دوستان خيلي استفاده ميكنم تاپيك قبلي من اگه خونده باشين نوشته بودم كاش هيچ وقت فداكاري نميكردم ولي با راهنمايي هاي دوستان متوجه شدم خيلي از كارهايي هم كه كردم صرفا به خاطر خودم بوده بعضي هاش شايد فداكاري نبوده اينكه من چند ستل تو عقد بودم الان كه فكر ميكنم همسرم قرار بود بياد تهران و پدرش خونه بگيره اما وقتي پدرش زير قولش زد و همسرم هم توان مالي براي شروع زندگي نداشت و خودش دانشجو بود اين ديگه فداكاري نيست شرايط خودم اينطور بوده و اينكه مشكلات بقيه رو كه خوندم و راهنمايي هاي ساير دوستان به اين بينش رسيدم همه كارهايي كه كردم فداكاري نبوده فقط خودم و ازار دادم واقعا دلم ميخواد اينقد تجربه پيدا كنم كه يه روزي اگه كسي مشكلي داشت و تو سايت نوشت بتونم از تحربياتم راهنمايش كنم هميطور كه الان از راهنمايي دوستان احساس ارامش بهم دست ميده