-
رقیه جان خودمم میدونم طرز برخورد غلط والدینم ناشی از نا آگاهیشون بوده و باید در درجه اول اونارو ببخشم تا ذهنم آزاد شه...
و اینکه من روزی چند بار بخاطر وجود همسر بسیار خوب و مهربانم از خدا سپاسگذارم.... و بخاطر وجود دخترم پای در وادی جنگ و جدال با هراسهایم گذاشتم..چون میدونم دخترکم صددرصد رفتاری منو داره تکرا ر و تقلید میکنه....
میخام به کمرویی و هراس اجتماعی خودم غلبه کنم تا بتونم دخترمو درست بار بیارم.....دختری رها و شاد و سر زنده و اجتماعی.....
ممنون از همفکریت مهربانم.....
-
سلااااااااام دوست عزیز
خوبییین من امروز تایپیکتون را خوندم خیلی برام جالب بودش ومتاسف شدم از مشکلتون
احساس میکنم توی صحبت کردنت اون قدرررر نفس نفس میزنی که از نوشته هات پیداست
خوب الان سه نفس عمیییییق بکش دم وبازدم تا روحیت بهتر بشه هر وقت اضطراب داشتی برو یه فضای باز سه تا نفس عمیق بکش بعد بلند بگوووو
من چقدررررر خوشبختم خوشحالم شادم بگو خداجون شکرت به خاطره همه خوبی هات به خاطره همه داشته هام واز همه مهمتر همسرم که منو درک میکنه
سعی کن اگه همسرتون میخاد مهمونی دعوت کنه مخالفت نکنی در رفت امد باش چون بهتر مهارتهارو یاد میگیری مهمان که داشتی قبلش خونه رو تمیز کن با نظم پیش ببر همه جا رو تمیز کن خلاصه چیزی باقی نزار وا سه اضطراب از روز قبلش برنامه ریزی کن اینا رو میگم که بهت ثابت بشه شما میتونی این ظرفیت را داری
همش تو خونه اهنگ شاد گوش کن حتی میتونی با دخترت ورزش کنی اما به صورت رقص چون میخای شاد شادبشی میخای انرزی بگیری روی خودت کار کنی
بتونی کلاس ورزش بیرون بری ایروبیک که چه بهتر ورزش کردن دوای همه درداست روحیت خوب میشه اعتماد به نفست بالا میره
شما بایستی یه سری از مهادتهارو یاد بگیری تا محکم تر بشی حتما داری ولی گاهی وقتا لازمه تقویت بشن لطفا این چن تا لینک را بخون تا دستت بیاد چه جوری برخورد کنی بهت کمک میکنه اضطربت کم میشه
1_مهارتهای ارتباطی مهارتهای ارتباطی
2_ مهارت های گوش کردن http://www.hamdardi.net/thread-3525.html
3_خطاهای شناختی
4_ کارگاه اموزشی اداب گفتگو http://www.hamdardi.net/thread-21813.html
5_مدیریت خشم http://www.hamdardi.net/forum73.htm
6_تاثیر ورزش
تاثیر متقابل ورزش و روان
وقتی مهارتهات بیشتر بشه دیگه جایی واسه نگرانی اضطراب ترس باقی نمیمونه
هرروز توی خونه سوره یس بخون خیلی ماثره وسواست به کارای خودت کمتر میشه ذگر (ماشا ا... لا حول ولا قوته الا بالله العلی العظیم )
را روزی صد مرتبه بخون برا کاهش ناراحتی هست و ارامش بیستر خودت
سعی کن در مراسم مذهبی شرکت کنی خیلی بهت ارامش میده
موفق باشین
-
سلام...هلنای عزیزم ممنون از لینک هایی که گذاشتی و راهکارهای مفیدت....
خیلی درست حدس زدی ....اینقد اضطرابم بالاس که همیشه نفس کم میارم و نفس نفس میزنم....
میخام بگم اون یک جلسه ای رو که پیش مشاور رفتم...برام تشخیص افسردگی داد علاوه بر مشکل هراس اجتماعیم.....
الان یک هفته ای میشه که صبح ها باشگاه میرم....
باور کنید هیچ دارویی فوق قوی اعصابی وجود نداره که به اندازه یک هزارم ورزش توی روحیه آدما تاثیر بذاره.....
از دوستانی که پستامو میخونن و مشکل منو دارن میخام بگم در مرحله اول برید سراغ ورزش....اصلا اصلنم گول اینو نخورید که بگید باشه ورزش میکنم ولی توی خونه....
باید حتما توی محیط باشگاه و در جمع قرار بگیریم....
فعلا با یاری خدا گام اول رو برداشتم......
کتاب شناخت درمانی دکتر دیویدبرنز رو دم دستم گذاشتم....دارم دوباره مطالعه ش میکنم.....
دوستانی که مشکل منو داشتن ...بیاین تایپیک من و از تجاربتون و از کارایی که برای رفع مشکلتون کردین بگید.....
-
دیروز دخترمو برم دکتر.... اونجا یه پسر تخس و شیطون بود که کنار دخترم نشسته بود و همه ش با مشت و لگد دخترمو میزد...
دخترمم مظلوم نشسته بود و هیچ عکس العملی نشون نمیداد...
مادر اون پسره با وجودیکه می دید پسرش چیکار میکنه سرشو برد توی گوشیش و انگار نه انگار....اصلا به روی خودشم نمی آورد....
منم انگار زبونم بسته شده بود...لال شده بودم....میترسیدم به خانومه بگم به پسرش بگه دخترمو اذیت نکنه...میترسیدمم به پسره تذکر بدم....که نکنه مادرش بهش بربخوره...
یعنی آدم مث من بدبخت و توسری خورتر پیدا میشه......
بیچاره دخترم....
بعدشم که نوبت ما شد یه خانوم دیگه که کوه غرور و اعتمادبنفس بود پا شد که بجای ما بره داخل اتاق دکتر...
من که دچار تپش قلب و رعشه شده بودم و بسختی نفسم بالا می اومد...گفتم خانوم ببخشید نوبت ماست...باور نمی کنید اگه بگم همین یه جمله ساده رو مث یه بچه دوساله که تازه زبون باز کرده باشه با چندتا تپق و اشتباه گفتم....
طرفم حتی نگاهم نکرد و رفت توی اتاق دکتر....
میام تو اجتماع ...بدلیل ضعف عزت نفسم همه جوره حق و حقوقم ضایع میشه.....
بازم مث همیشه پناه میبرم کنج خونه م که به خیال خام خودم از این مسائل دور باشم...در حالیکه دختر بیچارمو دارم روز بروز بیشتر شبیه خودم میکنم....
دیگه نمیدونم چیکار کنم؟
-
سلاااام دوست عزیز
:72:
خوبین خوشحال شدم دیدم داری موفق میشی دوباره شروع نکنا
به ورزشت برس به خودت زندگیت شما تا از درون خودت مطمئن نشی نمیتونی
اینم با ورزش کردن فکر مثبت ایجاد میشه مهارتهایی که در پست قبلی گفتم براتون ایا مطالعه کردی
عزیز سرسری نگیر لطفا با دقت بخون اعتماد به نفست بیشتر میشه همزمان که مهارتات افزایش می یابد
باید باور کنی که شماهم توانایی هایی داره حالا یه سریش بالقوه هستش یه سری هم با یاد گیری بدست میاد
حتی اون سوره و ذکرام برات خیلی موثره کمکت میکنه با خدای خودت راحت تر صحبت کنی
موفق باشین
-
سلام.:72:میخواستم یه تاپیک باز کنم.از کجا باید این کارو انجام بدم.
-
نمیدونم چرا همه ش به خودم امیدواری میم که بالاخره یه روزی خوب میشم...
همین الان یکی دیگه از اون حملات هراس اجتماعی رو پشت سر گذاشتم...
با تمام وجودم میخام بمیرم......
شاید بالاخره یه روزی تصمیم قطعیمو بگیرم که خودمو از این همه درد و رنج نجات بدم ....شاید......
فقط نگران دخترم هستم.....البته به احتمال زیاد اگه من توی زندگیش نباشم خوشبخت تر باشه.....
اگه تونستم راه نجاتی برای خودم پیدا کردم میام و براتون میگم.....ا
اگه نه که خدا پشت و پناه همه ی شما دوستان خوب مجازی باشه که توی این مدت بهم دلگرمی دادین....