-
سلام میشل جان
تاپیکت رو کامل نخوندم.ولی چند پست اول و آخر خودت رو خوندم.
که دیدم اون کلیپ رو گذاشتی.
میخواستم بگم اون کلیپ برگرفته از کتاب "درمان احساسات" نوشته دکتر جان گری" هست.
این کلیپ خیلی مختصر توضیح داده. من فکر میکنم خوندن این کتاب ضرری نداشته باشه.
تو این کتاب بهمون یاد میده چطور احساستمون رو مخفی نکنیم و به طرز صحیحی بیان کنیم. تا بعدش دچار مشکلاتی از قبیل خشم و افسردگی و استرس و... نشیم.
برای من که خیلی مفید بود.
ببخش نتونستم به عنوان آجی کوچیکه:shy: کمکی بهت کنم.
ولی میدونم هر روزت بهتر از دیروز هست! بنابراین موفقی:72:
:shy:
-
خانم میشل چطوری برای ذهن تون پلیس گذاشتید و ذهنتون رو خلوت کردید؟ راهکار عملی شما دقیقا چی بود؟
-
یه دختر سرگردان و مینوش عزیزم،:72:
مرسی، به حرفاتون فکر می کنم.
===
مینوش جان این تاپیکی که لینکش رو خواسته بودی: http://www.hamdardi.net/thread-10908.html
بالای هر نقل قول دوتا مثلث پشت سرهم هست که به تاپیک اصلی لینک شدن.
===
مرسی آبجی کوچولو،72: دیگه می خواستی چیکار کنی؟ خیلی خوب شد که کتاب رو بهم معرفی کردی. می خونمش.
===
پژمان جان ذهن من خلوت نیست. من هم دنبال بهترین راهکارها برای خلوت کردنش هستم، و همینطور برطرف کردن بقیه مشکلاتی که اشاره کردم.
-
:72:
سلام به همه دوستان. مخصوصا میشل عزیز
میشل جان بابت تاخیر در جواب دادنم، معذرت میخوام. امیدوارم پذیرا باشی.
اول از همه بگم که نتونستم کتاب عصبانیها رو بخونم و بگم که همون کتاب هست یا نه. در اولین فرصت حتما چک میکنم و در این زمینه هم پوزش میطلبم :43:
راستش بیشتر به این دلیل هست که کتب مرجع یا غیرفارسی بیشتر تحت بینش و درک و نظر مترجم ترجمه میشه و ممکنه یک اثر به چندین اسم متفاوت ترجمه شده باشه. بارها تصمیم داشتم در قسمت معرفی کتاب این کتاب رو به همه عزیزان معرفی کنم. چون خوندنش خالی از لطف نیست.
پست قبلی من بیشتر جنبه روتین داشت تا اینکه بخوام چیزایی که تو ذهنم هست رو تایپ کنم. راستش من همیشه کلی مطلب برای نوشتن دارم. اما اونقدر زیادن که گاهی خودم لابلای مطالب گم میشم.:311:
این از پوشش ذهنی افرادیه که به کمالگرایی دچارن.
این پست هم جنبه حضوری زدن پیدا کرد. ان شاالله که بتونم راهی رو پیدا کنم و بعد بتونم راهی رو پیدا کنم تا اون راه رو بیان کنم... :311:8
از تو و دوستان عزیز تشکر میکنم.واقعا تاپیک کارامد و خوبیه.
-
چقدر این تاپیک به دردم خورد...ممنون میشل
یه سوال کتاب عصبیت و رشد آدمی همون عصبانیهای عصر ما هستش؟
-
سلام دوستان:72:
من با اولین راهکار موجود (شناخت درمانی + مشخص کردن خطاهای شناختی) شروع کردم.
در مورد شناخت درمانی، همین رو می دونم: CBT
بخاطر اینکه مجبور نباشم هر روز بیام همدردی، تکالیف شناخت درمانی رو در این وبلاگ نوشتم:
1394
برنامم برای فصل بهار اینه که هر روز یه موقعیت رو تفکیک و تحلیل کنم. یا حداقل تفکیک کنم و تحلیلش رو بذارم برای بعد. منظورم از "تفکیک" اینه که اجزاء تشکیل دهنده ی اون موقعیت رو مشخص کنم (اتفاقی که در عمل رخ داده، احساسم، فکرم، رفتارم). و منظورم از "تحلیل" مشخص کردن خطاهای شناختی ایه که مرتکب شدم.
ممنون می شم اگه جایی درست تفکیک یا تحلیل نکردم، یا هر مورد دیگه ای به نظرتون می رسه، در همین تاپیک برام بنویسید.:72:
خصوصا بچه هاییکه مشاورشون از این روش (شناخت درمانی) براشون استفاده کرده، ممنون می شم اگه ببینن من دارم درست انجام می دم؟ کیتی می شه یه مقدار در مورد جلسات مشاوره ت توضیح بدی؟ اگه درست خاطرم مونده باشه، نوشته بودی مشاورت از روش شناخت درمانی استفاده می کرد.
من سعی می کنم هر روز یه مورد رو بررسی کنم و در وبلاگ بالا بنویسم، اما احتمالا هر هفته میام اینجا گزارش می نویسم.
گزارش این هفته رو هم در پست بعدیم می نویسم.
======================================
مرسی بلوفرند، خوشحال می شم مطالبی که مدنظرت هست رو بنویسی.
محمد جان من جایی دیدم نوشته بود این دو کتاب یکی هستند و مترجم هاشون فرق می کنه.
-
هفته ای که داره تموم می شه، هفته ی خوبی بود. تا جائیکه یکی دو روز پیش حس می کردم من اون میشلی نیستم که این هفته رو شروع کرد... اما الان چیز خاصی به ذهنم نمی رسه که بنویسم، انگار همش یادم رفته، امروز باز حوصله م سر رفته و آدم خوبی نیستم...
گزارش نویسی هم کار سختیه، خصوصا برای شخصیت های عصبی (خطای برچسب!) که نمی تونن (خطای همه یا هیچ!) دید کلی و جامعی نسبت به امور داشته باشن.
خب... اولین اتفاق خوب این بود که من بالاخره زندگیم رو به سه زمینه ی اصلی تقسیم بندی کردم، و اهدافم رو مشخص کردم. البته تا جائیکه افق دیدم در این مقطع زمانی اجازه می داد.
آخرین اتفاق خوب هم دیروز افتاد، یه متن خوندم که یه مقدار مسیر رو برام منسجم تر کرد. در اون متن، مهارت های زندگی رو بصورت ده مهارت زیر که دو به دو به هم مربوط هستند، تقسیم بندی کرده بود:
(1) خودآگاهی ....................................... (2) همدلی
(3) حل مسئله ...................................... (4) تصمیم گیری موثر
(5) ارتباط بین فردی ................................ (6) ارتباط اجتماعی
(7) تفکر خلاق ....................................... (8) تفکر نقاد
(9) مدیریت استرس ............................... (10) مدیریت هیجانات
غیر از موارد 6 تا 9، اخیرا به بقیه موارد فکر کرده بودم و جزء خواسته هام بودن و هستن. اما برای من "مدیریت هیجانات" بعنوان زیر بنای همه ی این مهارت ها مطرحه، و مهم تر از اون، بعنوان زیربنای رسیدن به بقیه اهدافم در هر سه زمینه ی اصلی زندگیم.
تو این هفته یه مقدار بهتر خودم رو می فهمم. و یه نکته مهم هم به نظرم رسیده که الان درست نمی تونم توضیحش بدم.
برنامم برای یک یا دو هفته بعد اینه که اولا کتاب عصبانی های عصر ما رو بخونم. دوما یه لیست مثلا 20، 30 تایی از مواردی که هیجانات شدید رو تجربه کردم، تهیه کنم. الان نوع خاصی از هیجان مدنظرمه، ولی همونطور که گفتم، درست نمی تونم توضیحش بدم. یه چیزی مثل "بی تابی". این چیزیه که چون برام قابل تحمل نیست، تبدیلش می کنم. مثلا تبدیلش می کنم به عصبانیت یا چیزهای دیگه.
خلاصه می خوام یه لیست از مواردی که این حس رو تجربه کردم، تهیه کنم. دکتر هلاکویی یه روش بی اثر سازی رو تو یکی از برنامه هاش آموزش می ده. که البته اون برای وحشته، وحشت از پرواز و اینجور چیزها. اما من می تونم برای این حالت ازش استفاده کنم. که این می مونه برای هفته های بعد. فعلا فکر کنم یکی دو هفته ای طول بکشه تا این لیسته رو تهیه کنم. کار ساده ای نیست.
این تکلیف های شناخت درمانی هم واقعا سختن. من یه وایت برد بزرگ تو اتاقم دارم، هربار پر می شه و جا کم میارم تا یه موقعیت رو تفکیک کنم. تازه فکرم نکنم درست انجامش داده باشم، باید سعی کنم هفته بعد بهتر انجامش بدم.
چیزی که برام سخته، تشخیص "فکر" مه. احساسم رو راحت تر می تونم تشخیص بدم، اما تشخیص اینکه دارم چه فکری می کنم، سخته.
خب، دیگه چیزی نیست؟ حتما هست، اما الان یادم نمیاد.
منتظر توصیه ها و نظراتتون در مورد مطالب او وبلاگو که او بالو آدرسشو گذاشتم، هستم.
:72: :72: :72:
-
-
سلام
یه وقتایی خیلی سخت میگیریم
یه وقتایی که نه همه وقتها ماها کمال گرای مطلقیم و همه چیز رو و همه کارها رو خوب مطلق
نمیشه
ما بشریم
عمری که در جدال با خوب شدن پیش بره هدر میره
لحظه مهمه
نمیشه همه ی سبد های حاوی خوبی رو با هم بلند کرد چون دو تا دست بیشتر نداریم!
نداریم
اما میشه رها کرد خیلی ساده رها کرد
تنش خودش میره
عذاب خودش میره
و همه دردها
وقتی که رها کنیم :72:
-
مرسی شکوه جان:72: حتما گوش می کنم. البته وقتیکه خسته نباشم. امروز خسته م و فکرم نکنم این خستگی به این زودیا تموم بشه.
آقای روزنه:72: مرسی از پستتون. از دیدنتون خوشحالم، و خوشحال تر از اینکه این حرف ها رو ازتون می شنوم. امیدوارم تونسته باشید کمال طلبی رو درمان کنید یا حداقل کاهش بدید.
شما تونستید رها کنید؟
رها کردن کار سختیه. اما درست و غلطش به این برمی گرده که آدم چی رو بخواد رها کنه؟
این روزها همش سردرد می گیرم. فعالیت جسمی خیلی خستم می کنه. همش حس می کنم یه نوشیدنی هست که بهش نیاز دارم، یه چیزیکه مستقیم بره تو مغزم! اما نمی دونم اون چی می تونه باشه...
همش خسته م... خیلی خسته... انگار جسمم روحم رو نمی کشه. برای کارهاییکه می خوام انجام بدم، انرژی جسمی ندارم.
- - - Updated - - -
امروز کلی از وقتم با دوتا برادر گذشت. یکیشون رئیس اون یکی به حساب میومد. کلی با هم اختلاف دیدگاه داشتن، و از دست هم عصبانی بودن.
یه عالم دعوا کردن. اون رئیسه فوق العاده بد با اون یکی برخورد می کرد (جلوی همه).
اما آخرش؟ وقتی کارشون تموم شد، هیچ انرژی منفی ای درشون دیده نمی شد.
حالا من؟ الان مامان اومده بود پیشم. نمی دونم چند روزه من نرفتم پایین، امشب اومده بود ببینه چیکار می کنم و این حرفا. با اینکه بالا اومدن براش سخته.
من البته با حوصله کارامو براش توضیح دادم و اینکه می خوام چیکار کنم و اینا.
ولی خب بینش باز یه چیزی گفت که من عصبانی شدم... وقتی عصبانی می شم، معمولا از یکی دو جمله بیشتر نمی شه، زودی جفتمون دنباله حرفای قبلی رو می گیریم و ...
حالا؟ معلوم نیست چه مدت این اتفاق با من باشه...
چطور می شه مثل اون برادرا بود؟ اونقدر از هم ناراضی باشن، حتی یکیشون برگرده به یکی دیگه بگه: ببین چطور دروغ می گه! بعد آخرش انگار نه انگار!! نه اون ناراحت بشه، نه این عذاب وجدان بگیره؟؟؟؟