:72::72::72::72::72::72::72::72:
:72:یار ما زاری ما نشنید و رفت                             .........آمد و بر حال ما واقف گردید و رفت :72:
:72:زلف او در تاب رفت از دست ما                                  .............. دل ربود و سر زما پیچید و رفت :72:
:72:جان ما را یک زمان دلشاد کرد                                     ............ حال ما یک لحظه ای وا دید و رفت :72:
:72:عمر ما بود و روان از ما گذشت ..........گفتمش بنشین دمی، نشنید و رفت :72:
:72:گرچه با جان منش پیوند هاست                                        .................بی وفا پیوند خود ببرید و رفت:72:
:72:عقل آمد تا مرا راهی زند                                             ......................رند مستی دید، ترسید و رفت :72:
:72:نعمت ا... بود یار غار ما                                        .................گوشه ای از دوستان بگزید و رفت:72:
 
                                                                                                (شاه نعمت ا... ولی)
:72::72::72::72::72::72::72::72:
:72:همه مستی خلق از ساغر و پیمانه می خیزد                          .................... مرا دیوانگی زان نرگس مستانه می خیزد:72:
:72:خوشم با آه گرم امشب، مده تشویشم ای گریه                 ..........که خوش می سوزدم این آتشی کز خانه می خیزد:72:
:72:همه شب با خیال، افسانه های درد خود گویم                                      ........................... مرا جمله بیخوابی، از آن افسانه می خیزد:72:
:72:خیالش در دلم می گشت، گفتم چه می جوئی                                           ................................گیاه دوستی گفتا، از این ویرانه می خیزد:72:
:72:عسس کز ناله ام دیوانه شد، می گفت با یاران                                   ...............................که باز آمد شب و افغان آن دیوانه می خیزد:72:
:72:من از خود سوختم نه از تو ای شمع نکو رویان                              .................................هلاک جان پروانه، هم از پروانه می خیزد:72:
:72:لبت گر می خورد خونم گنهکارم به یک بوسه               ..................چه کردم، کان خطت از گرد لب خصمانه می خیزد:72:
:72:مپوش آن خال را بهر خدا از دیده مردم                      .............................که مسکین مرغ غافل را بلا از دانه می خیزد:72:
(امیر خسرو دهلوی، دیوان اشعار)
:72::72::72::72::72::72::72::72:
                                                                                
:72:
نی قصه آن شمع چگل بتوان گفت                                   .......... نی حال دل سوخته، بتوان گفت :72:
               :72:غم در دل تنگ من از آنست که نیست                              .......... یک دوست که با او غم دل بتوان گفت:72: