-
حالا که بساط اعتراف گرمه، من هم بگم هر بار که نوشته هات را می خونم یاد اولین پستم براتون می افتم http://www.kolobok.us/smiles/user/tema_01.gif
البته اون پست به غیر از خط اولش به نظر خودم مشکلی نداشت http://us.i1.yimg.com/us.yimg.com/i/...ticons6/22.gif
الان بیشتر متوجه شدم که مشکل زندگی شما بخاطر تفاوت تفکر شما و همسرتون و نگرشتون به زندگی مشترک هست.
شما واقعا و از ته دل به مشترک بودنش باور دارید و اون را طرحی می دونید که دو تایی با هم باید اجراش کنید و به نتیجه برسونید.
اینقدر در این باور قوی هستید که حتی همسرتون را از خانواده اش جدا می بینید و سهم زیادی را برای زندگی مشترکتون قایلید.
برعکس همسرتون بخش اختصاصی و فردیتش را در زندگی مشترک بیشتر در نظر می گیره و سهم کمی به قسمت مشترکتون می ده.
اونقدر که به خانواده پدریش اعتماد داره، به زندگی مشترکش نداره.
اما در عین حال مشکلی با شما نداره که بخواد جدا بشه، خیانت کنه، به فکر زندگی دیگه ای باشه یا برنامه ای توی ذهنش باشه.
با هر کس دیگه ای هم بود همین رفتار را داشت. مشکلش شما نیستید.
فقط هنوز باور نکرده و اعتماد نکرده که اصل زندگیش اینه، بعد خانواده پدری.
-
خیلی خوشحال میشم وقتی میخونم که روحیه ات خوب شده وانرژی دوباره گرفتی چون باشناختی که توی این مدت ازت دارم میدونم تووقتی باانرژی باشی خیلی کارها میتونی انجام بدی .اینوازتابیکهای قبلت فهمیدم.(همون حرفهای خاله قزی).عزیزم منتطرخبرهای خوبت هستیم :104:.
فک کنم لازم باشه اسم تابیک روعوض کنی اگه موافقی.
-
سلام she عزيز
خيلي وقته تاپيكاتو پيگيري ميكردم ولي نميدونم چرا چيزي نمينوشتم الانم دلم نيومد باز بخونم و برم. خيلي وقتــــــــــــــــــــــ ا بايد خيلــــــــــــــي منطقي باشي در حاليكه احساسات داره خفت ميكنه. منم خيلي وقتا شده شبا نشستم بالا سر همسرم دلم واسه جفتمون و زندگيمون سوخت و هاي هاي گريه كردم خواستم كه بچه داشته باشتم خواست حس مادر بودن كنم و احساس خوبيه وقتي همسرتو تصور ميكني كه بابا شده ولي وقتي احساساتم فروكش كرد گفتم نه الان وقتش نيست:81:. من خيلي زندگيمو دوست دارم يعني همه ما زنا كه داريم با تمام قوا واسه زندگيمون تلاش ميكنيم كه اونو بسازيم زندگيمونو دوست داريم ولي مشكل ماها اينه كه يا از اينور بوم ميافتيم يا از اون ور بوم يا تا يه چيزي نشده داد و بيداد و هـــــــوار يا اينـــكه رفتارهاي همسرمون و خانوادش داره رو مخمون رژه ميره و ما ياد حرفاي اين سايت :305:ميفتيمو لبمونو گاز ميگيريم و ميگيم هـــــيــــــس حرف نزن نزار روش به روت باز شه . بچه ها من كه ميگم تعادل همراه با خلاقيت هاي عاشقانه :303: .
-
:shy::love_heart::shy:
مرسی بچه ها. مرسی. نمی دونین چه حس خوبی دارم از نوشته هاتون. از حضورتون. آقای خاله قزی ؟! نمی دونستم تاپیک هامو می خونی.
نظراتتون برام جالب بود. و روندی رو که طی کرده.
میشل جان. ممنونم از نکته سنجی و تذکر درستت، کاش بیشتر می تونستم باهات حرف بزنم. تو دنیای واقعی تصور آدم هایی شبیه تو رویایی به نظر میرسه.:72:
شیدای عزیزم تو تحلیل گر فوق العاده ای هستی و علاوه بر مهربونیت، ذهن و منطق بسیار قوی و منظمی داری.:72:
جمع بندی نظر هر دوی شما نوک پیکانش به سمت منه. عشق و اعتمادی که من باید به وجود بیارم.
یه کم تلقین و فکر مثبت و نیمه پر لیوان و سکوت و تغافل(نشنیدن بعضی حرفهای بد کم اهمیت) و برنامه ریزی و یادداشت برداری و دقت به زندگیم اضافه کردم! ولی فقط یه کم.
کنترل ذهنم رو به سختی می تونم نگه دارم. مثلا نمی خوام قبول کنم که باید قرص های افسردگیم رو یه دوره کامل بخورم تا کمک کنه بهتر بشم.
یه کم به ارتباط بیشتر با خودم احتیاج دارم... داریم میریم شهرستان. این همیشه یعنی زلزله. اینبار اگه اوضاع بهتر بود یعنی من بهتر شدم، تواناتر شدم.
دوستان عزیزم ممنونم. من هیچ وقت محبت هاتون رو جبران نکردم اما شما همیشه به من لطف داشتین.:72: