به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array

    تعطیلات عید در کنار خانواده شوهر و تاثیرات بعدی آن!

    سلام.
    اول از همه بگم که من بالاخره موفق شدم شوهرم رو راضی کنم که سر سفره هفت سین خودمون باشیم و بعدش بریم شهرستان خانه ی مادرشوهرم اینا! :o
    دوم از همه موفق شدم روز چهارم عید برگردیم و من روز پنجم سر کارم باشم! یعنی شوهرم راضی شد که من مرخصی نگیرم و برگردیم.:o
    به خاطر هر دو این اتفاقات خیلی خیلی خوشحالم و خدا رو شکر میکنم.
    ولی...
    همون سه چهار روز هم کافی بود تا من الان سردر شدید و معده درد و اعصاب بهم ریخته داشته باشم. حالم اصلن خوب نیست. سرم داره منفجر میشه و بدتر از همه اینکه همش تقصیر خودمه!!!!!!!!
    روز اول مادر بزرگ شوهرم بیمارستان بود روز دوم عمه اش حالش بد شد روز سوم خواهرش بدون همسزش اومد و مشکلات خواهرش بود روز بعد هم درگیری خواهر کوچکترش با همسرش!!!
    گفته بودم که همسرم دو تا خواهر داره که هر دو حرفشون تو زندگی طلاقه! من خودم رو خیلی قاطی ماجرا کردم. سعی کردم باهاشون حرف بزنم. یه شب تا صبح با یکی از خواهراش حرف زدم. بهش گفتم که داری اشتباه میکنی. با تمام وجودم سعی کردم راهنمایی اش کنم. می گفت اگه به شوهرم محبت کنم پر رو میشه!!!!!!!!
    بی فایده بود. فقط می گفت خوش به حال تو. شوهر من حلقه دستش نمی کنه خوش به حال تو که شوهرت حلقه دستش می کنه!!!
    هیچی صبح که شد حلقه شوهرم ناپدید شد!! هرچی گشتیم پیداش نکردیم!!!
    بعد گفت خوش به حالت که آرامش داری... منم مجبور شدم راجع به مشکلاتمون بهش گفتم ولی الان خیلی پشیمونم که چرا مسائل خصوصی زندگیم رو بهش گفتم!!
    حالا حلقه شوهرم گم شده، اعصاب من بهم ریخته و امروز نزدیک بود با شوهرم دعوام بشه. چون همش می گفت شهرستان خیلی بهمون خوش گذشت و منم می گفتم آره...اما امروز بهش گفتم که اصلن بهم خوش نگذشته... فقط اعصابم بهم ریخته!!!! اونم ناراحت و طلبکار شد...

    امروز مامانم اینا از مسافرت برمی گردن و می خوان بیان خونه ما... ولی من غذا نذاشتم... خیلی به یه ذره شاد بودن احتیاج دارم...
    چی کار کنم... نمیخوام زندگیم رو بهم بریزم... از این که حلقه شوهرم گم شده خیلی عصبانیم. از اینکه فکر میکنم به خاطر حرفای خواهرشوهرم بوده...
    از این که اونا هیچ وقت توی سختی های زندگی ما کنارمون نبودن ولی حالا مشکلاتشون همه زندگی ما رو گرفته...

  2. 2 کاربر از پست مفید she تشکرکرده اند .

    rozaneh (سه شنبه 06 فروردین 92), میشل (سه شنبه 06 فروردین 92)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 11 بهمن 98 [ 21:22]
    تاریخ عضویت
    1390-1-21
    محل سکونت
    یه جای دور دور دور
    نوشته ها
    662
    امتیاز
    12,717
    سطح
    73
    Points: 12,717, Level: 73
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 133
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,167

    تشکرشده 2,912 در 637 پست

    Rep Power
    86
    Array
    چرا خودتونو درگیر زندگی اونا و مشکلاتشون کردید؟ شما خودتون به آرامش نیاز داشتید اون وقت رفتید که یکی دیگه رو آروم کنید! اشتباه تون اینجاست مدتی دست از آروم کردن دیگران بردارید و سعی کنید خودتونو آروم کنید با حرفهای همسرتون حتی اگه مخالفید نشون ندید و سکوت کنید.
    نمی دانم چه کرده ام
    اما
    می دانم به تو نیاز مندم


  4. 2 کاربر از پست مفید rozaneh تشکرکرده اند .

    she (سه شنبه 06 فروردین 92), میشل (سه شنبه 06 فروردین 92)

  5. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array
    مرسی از جوابتون.
    راستش نتونستم بی تفاوت باشم. من و همسرم هر دومون سعی کردیم اوضاع رو بهتر کنیم. تمام فکر و حرف همسرم چند ماهه که راجع به خواهرهاشه. فکر کردم شاید بتونم اوضاع رو بهتر کنم. از ته دلم آرزو می کنم اون ها خوشبخت باشن... ولی اونا با من اینجوری نیستن...
    می خوام با شوهرم حرف بزنم... اونو مقصر می دونم ... عصبانیم... اون زندگی خودش رو ول کرده و فقط به خانواده اش فکر میکنه... خانواده ای که همیشه تنهاش گذاشتن...
    دیشب به باباش میگفت نگران نباش من کنارتم... چرا باباش تو تمام بی پولی ها و بدبختی ها و قسط و قرض های ما کنار تک پسرش نبود؟؟؟؟
    من خیلی درگیر مسائل اونا شدم...
    حالا انگار میخوام تلافی اش رو سر شوهرم دربیارم و زندگیم رو بیشتر بهم بریزم!!!
    می خوام سر شوهرم داد بزنم و خودمو راحت کنم... من واقعن به آرامش احتیاج داشتم... اما اونا طوری برخورد کردن که انگار من خوشبخت عالم هستن و هی گفتن خوش به حالت!!!!!!!
    آخه من چی دارم که خوش به حالم باشه. هر چی هم که بدست آوردم براش جنگیدم. با چنگ و دندون برای یه لحظه آرامش این زندگی جنگیدم!!!!!!

  6. کاربر روبرو از پست مفید she تشکرکرده است .

    rozaneh (سه شنبه 06 فروردین 92)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 11 بهمن 98 [ 21:22]
    تاریخ عضویت
    1390-1-21
    محل سکونت
    یه جای دور دور دور
    نوشته ها
    662
    امتیاز
    12,717
    سطح
    73
    Points: 12,717, Level: 73
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 133
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,167

    تشکرشده 2,912 در 637 پست

    Rep Power
    86
    Array
    نصف اشباهاتمان ناشی از این است که وقتی باید فکر کنیم ، احساس می کنیم
    و وقتی که باید احساس کنیم ، فکر می کنیم . . .
    نمی دانم چه کرده ام
    اما
    می دانم به تو نیاز مندم


  8. 5 کاربر از پست مفید rozaneh تشکرکرده اند .

    shapur (سه شنبه 06 فروردین 92), she (سه شنبه 06 فروردین 92), Sinéad (سه شنبه 06 فروردین 92), یکی مثل شما (چهارشنبه 07 فروردین 92), میشل (سه شنبه 06 فروردین 92)

  9. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array
    آره. خیلی قشنگ گفتی. الان باید فکر کنم... فکر کنم که ناراحتی هام رو به همسرم منتقل نکنم و خودم هم آروم بشم.
    ازش بخوام کمتر راجع به اونا حرف بزنه؟
    یا در عمل طوری رفتار کنم که دیگه از اونا حداقل با من حرف نزنه...
    به کار و زندگیم فکر کنم....
    یه حرفی نزنم که دوباره بگه تو خانواده منو دوست نداری... و دوباره برگردم روی پله اول...
    لطفن اگه کسی راهنمایی به ذهنش می رسه بهم بگه ممنون میشم...
    اینم از تعطیلات من!!! رفت تا سال دیگه!!!
    حالا آقا پررو پررو میگه یه کاری پیدا کن مجبور نباشی عید بری سر کار که بیشتر شهرستان بمونیم!!!!!:mad:
    هی میگه چقدر خوش گذشت...چقدر خوش گذشت...... منم میگم آره عزیزم!خیـــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ ــــلی!
    میگه پس سال دیگه بیشتر می مونیم!!!

    - - - Updated - - -

    آره خیلی قشنگ گفتی.
    الان باید فکر کنم... باید خودمو آروم کنم...

    - - - Updated - - -

    آره خیلی قشنگ گفتی.
    الان باید فکر کنم... باید خودمو آروم کنم...

    - - - Updated - - -

    آره خیلی قشنگ گفتی.
    الان باید فکر کنم... باید خودمو آروم کنم...

    - - - Updated - - -

    آره خیلی قشنگ گفتی.
    الان باید فکر کنم... باید خودمو آروم کنم...

    - - - Updated - - -

    ممنونم. خیلی قشنگ گفتی.
    سعی می کنم عاقلانه تر رفتار کنم.
    این جمله از "مدیر همدردی" هستش:
    .
    یک کاری که شما می توانید در دستور کار قرار دهید اینست به جای استفاده از توانایی های منطقی خودتون از این به بعد صرفا توانایی های احساسی خود را رو کنید. یعنی به جای ارائه راه حل، انتقاد، توصیه ، تحسین، و بحث های منطقی، به دنبال هم حسی و احترام به او برآئید.


    - - - Updated - - -

    ممنونم. خیلی قشنگ گفتی.
    سعی می کنم عاقلانه تر رفتار کنم.
    میخوام به جای ارائه راه حل و هم فکری با همسرم وقتی در مورد خواهرش صحبت میکنه، فقط باهاش هم حسی داشته باشم! این برام راحت تره و ذهنم رو کمتر درگیر می کنه...
    این جمله از "مدیر همدردی" هستش:
    .
    یک کاری که شما می توانید در دستور کار قرار دهید اینست به جای استفاده از توانایی های منطقی خودتون از این به بعد صرفا توانایی های احساسی خود را رو کنید. یعنی به جای ارائه راه حل، انتقاد، توصیه ، تحسین، و بحث های منطقی، به دنبال هم حسی و احترام به او برآئید.
    .


    - - - Updated - - -

    ممنونم. خیلی قشنگ گفتی.
    سعی می کنم عاقلانه تر رفتار کنم.
    میخوام به جای ارائه راه حل و هم فکری با همسرم وقتی در مورد خواهرش صحبت میکنه، فقط باهاش هم حسی داشته باشم! این برام راحت تره و ذهنم رو کمتر درگیر می کنه...
    این جمله از "مدیر همدردی" هستش:
    .
    یک کاری که شما می توانید در دستور کار قرار دهید اینست به جای استفاده از توانایی های منطقی خودتون از این به بعد صرفا توانایی های احساسی خود را رو کنید. یعنی به جای ارائه راه حل، انتقاد، توصیه ، تحسین، و بحث های منطقی، به دنبال هم حسی و احترام به او برآئید.
    .

  10. #6
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    جمعه 29 شهریور 92 [ 20:28]
    تاریخ عضویت
    1391-6-26
    نوشته ها
    83
    امتیاز
    982
    سطح
    16
    Points: 982, Level: 16
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    121

    تشکرشده 135 در 54 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درووووووووووود
    فکر می کنی با داد و فریاد چی درست میشه؟؟؟ شما که خوشبختی خواهر شوهراتو می خوای چرا از اینکه نصحیتشون کردی با هاشون صحبت کردی ناراحتی؟؟؟؟
    این کارت که خیلی خوب بوده هم پیش شوهرت عزیز تر میشی هم خواهر شوهرت بالاخره پیش خودشونم که شده می فهمن خوب و مهربون هستی و در دیدار بعدی
    حتما بیشتر تحویلت می گیرن.
    از اینا گذشته اگه صحبت های تو باعث رفع کدورت های خواهر شوهرت با شوهرش بشه کار خیری هم کردی و خدا هم عوضشو بهت میده.
    مگه بده بهت میگن خوش به حالت من جای تو بودم با این خوش به حال گفتنا کلی حال می کردم......
    به گذشته زیاد فکر نکن پدر شوهرم نکرد و این حرفا رو بنداز سطل اشغال تا زندگیت دچار تنش نشه . هر وقت این فکرها اومد سراغت سریع فکرتو منحرف کن. اگه به این مسائل زیاد فکر کنی داغت تازه تر میشه و دوست داری عصبانیتت رو سر شوهرت خالی کنی و این باعث دعوا و دلخوری میشه...
    نگران حلقه شوهرت نباش یه مدتی صبر کن ببین شاید کسی پیدا کرد. بدبین هم نباش شاید حرفای خواهر شوهرت راجع به حلقه و گم شدنش هیچ ربطی به هم نداشته نباشن؟...
    توکل به خدای مهربون
    امیدوارم همیشه احساس خوشبختی داشته باشی و این خوش به حالت گفتا بهت زیاد بشه.:o
    بدرووووووووووووود

  11. 2 کاربر از پست مفید masom تشکرکرده اند .

    she (شنبه 17 فروردین 92), میشل (سه شنبه 06 فروردین 92)

  12. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام خانومی

    خوبی؟

    خب..همیشه میگن خود کرده را تدبیر نیست ! پس حالا که میدونی خودت کم مقصر نبودی با تند خویی و ضد حال زدن به همسرت زندگی رو تلخ و خراب نکن.شجاعانه بپذیر اشتباهاتت رو و خودت هم در صدد حلش باش.

    خانوم گل

    همه چیز رو نمیشه باهم داشت.شما امسال تونستی یکسری خواسته هات رو بدست بیاری...بهتر بود حالا که همسرت با دلت راه امده کمی صبوری میکردی و دندون روی جیگر میذاشتی و اتفاقا امسال رو تبدیل به یکی از بهترین سالها میکردی...چرا؟

    چون همسرت اونوقت با خودش میگفت ببین دو روز به دل زنم بودم.چقدر اون باهم راه امد.اما الان با این رفتارهایی که میکنی همسرت پشت دستشو داغ میکنه که دیگه باب میل شما رفتار نکنه

    نکن عزیزم.4 روز نتوسنتی به خاطر همسرت خانوادش رو تحمل کنی؟پس اگر مثل من باهاشون 4 تا پله فاصله داشتی و همیشه باید مثل خدمتکار بهشون خدمت میکردی و هزار نیش و کنایه هم میشنیدی چی؟!

    این از این

    اشتباه خیلی خیلی بزرگت این بوده که خودت رو قاطی زندگی خواهر شوهرات کردی.درسته نیتت خیر بوده اما درست و به جا عمل نکردی.بهتره شنونده باشی...سنگ صبور باشی اما بهشون نگو چیکار کنن و چیکار نکنن.
    پس فردا یه اتفاقی توی زندگیشون میفته میگن زن داداشمون امد و یک سری حرفها زد و شلوغ کرد.

    بهتره گم شدن حلقه همسرت رو هم ربط ندی به این ماجرا.شاید ا حواس پرتی همسرت و خودت بوده.یه زمانایی خدا یکسری اتفاق ها رو مقارن باهم میندازه تا ببینه عکس العمل بنده هاش چیه و کیه که زود قضاوت میکنه

    حلقه است دیگه.کوچیکه و ممکنه هرجایی بیفته...لای لباس...لای فرش..زیر تخت و کمد و ....

    اگر مشکلات زندگی خواهر شوهرت زندگی شما رو گرفته فقط به خاطر عدم سیاست شما بوده.از اینکه جزییات زندگیت رو گفتی و از اینکه دخالت کردی توی زندگیشون.

    پاشو حالا مثل خانومهای خانه دار و کدبانو یه غذای خوشمزه درست کن تا جلوی مهمونات ابرو ریزی نشه.

    برای حلقه همسرت هم 5 تا ایه الکرسی بخون انشالله پیدا میشه./

    دیگه هم کام خودت و همسرت رو تلخ نکن.همین که باهمدیگه رفتید و یه اب و هوایی عوض کردید جای شکرش باقیه.
    5ساله ازدواج کردم یکبار رفتم مسافرت اونم با خانواده همسرم.کاری با من کردن که شوهرم ساعت 3 صبح وسط جاده چالوس دست منو گرفت و قهر کرد و با اتوبوس برگشتیم خونه(توجه کن همسر من از اون تیپ مردهاست که ذره ای اعتقاد نداره خانوادش منو ازار میدن!!)

    اما با این حال ازش تشکر کردم و گفتم که لحظاتی که باهاش بودم بهم خوش گذشت.

    تو هم اگر اون میگه خوش گذشت و این حرفها تایید کن و نزن تو برجکش !
    یادت باشه اگر همسرت خوشحال باشه میتونه باعث خوشحالی تو هم بشه

    موفق باشی
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  13. 6 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    del (دوشنبه 19 فروردین 92), masom (سه شنبه 06 فروردین 92), rozaneh (چهارشنبه 07 فروردین 92), shabe niloofari (چهارشنبه 07 فروردین 92), she (شنبه 17 فروردین 92), میشل (سه شنبه 06 فروردین 92)

  14. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط maryam123 نمایش پست ها
    5ساله ازدواج کردم یکبار رفتم مسافرت اونم با خانواده همسرم.کاری با من کردن که شوهرم ساعت 3 صبح وسط جاده چالوس دست منو گرفت و قهر کرد و با اتوبوس برگشتیم خونه(توجه کن همسر من از اون تیپ مردهاست که ذره ای اعتقاد نداره خانوادش منو ازار میدن!!)

    اما با این حال ازش تشکر کردم و گفتم که لحظاتی که باهاش بودم بهم خوش گذشت.


    آفرین به شما مریم نازنین.

    امیدوارم خدا به من، she، و بقیه دوستان این توفیق رو بده که به اندازه شما قدردان باشیم.

    من معتقدم: شکر نعمت نعمتت افزون کند

    امیدوارم یک روز بتونم به اندازه شما این اعتقادم رو در زندگیم پیاده کنم.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  15. 4 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    asemani (سه شنبه 06 فروردین 92), maryam123 (سه شنبه 06 فروردین 92), rozaneh (چهارشنبه 07 فروردین 92), she (شنبه 17 فروردین 92)

  16. #9
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط she نمایش پست ها

    1- روز اول مادر بزرگ شوهرم بیمارستان بود
    2- روز دوم عمه اش حالش بد شد
    3- روز سوم خواهرش بدون همسزش اومد و مشکلات خواهرش بود
    4- روز بعد هم درگیری خواهر کوچکترش با همسرش!!!

    5- یه شب تا صبح با یکی از خواهراش حرف زدم. بهش گفتم که داری اشتباه میکنی. با تمام وجودم سعی کردم راهنمایی اش کنم. می گفت اگه به شوهرم محبت کنم پر رو میشه!!!!!!!!

    6- هیچی صبح که شد حلقه شوهرم ناپدید شد!! هرچی گشتیم پیداش نکردیم!!!
    7- بعد گفت خوش به حالت که آرامش داری... منم مجبور شدمراجع به مشکلاتمون بهش گفتمولی الان خیلی پشیمونم که چرا مسائل خصوصی زندگیم رو بهش گفتم!!

    8- چون همش می گفت شهرستان خیلی بهمون خوش گذشت و منم می گفتم آره...اما امروز بهش گفتم که اصلن بهم خوش نگذشته... فقط اعصابم بهم ریخته!!!! اونم ناراحت و طلبکار شد...
    گاهی اوقات فکر می کنم که چه خوبه که من مرد نیستم و مجبورنیستم ازدواج کنم که زنی شبیه خانمهای همدردی نصیبم بشه!!

    آخه شی عزیز،
    1- مادربزرگش مریض شد و بیمارستان بود. این موضوع تقصیر کسی هست؟ نباید مریض می شد؟ شوهرت خطایی کرده که مادربزرگش مریض شده؟ لابد می گی باید عیادتش نمی رفت. راستش من هرچی این جمله را می خونم نمی فهمم اشکال این موضوع و ربطش به بدبودن همسر شما چیه؟

    2- عمه اش حالش بد شد. شوهرت چه گناهی داره؟ عمه اش مریض شده و اون هم در حد یک برادرزاده موظفه که سری بزنه و احوالش را بپرسه و در صورتی که کار خاصی از دستش برمی آد انجام بده. اشکال این موضوع چیه که شده معضل زندگی شما؟

    3- خواهرش با شوهرش مشکل داره و می آد خونه پدرش. به شما چه؟ با برادرش درد دل می کنه یا کمک می خواد. بگه به من ربطی نداره. برو؟

    4- مثل همون قبلی.

    5- خب می خواستی نکنی. شوهرت مجبورت کرد؟ خودت کار اشتباه کردی می ندازی گردن همسرت؟

    6- تا حالا چیزی تو زندگیت گم نکردی؟ حلقه اش گم شده. الان می خوای طلاق بگیری چون حلقه اش را گم کرده؟ یا می خوای زندگی را واسه هر دوتون سیاه کنی؟ چرا قدر زندگیت را نمی دونی؟

    7- خودت گفتی به شوهرت چه ربطی داره؟

    8- خب بهش خوش گذشته. به هر کسی کنار خانواده اش خوش می گذره. به جای این که حالا که قبول کرده سال تحویل خونه باشید و زود برگردی و سرکار بری، شما هم بهش بگی خوش گذشته تا خوشحال بشه، کارهای خودت را که باعث بدگذشتن بهت شده و اتفاقاتی که شوهرت نقشی توش نداشته را چسبیدی و بهش غر می زنی؟

  17. 6 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    asemani (شنبه 17 فروردین 92), del (دوشنبه 19 فروردین 92), she (شنبه 17 فروردین 92), taraneh89 (چهارشنبه 07 فروردین 92), آویژه (چهارشنبه 07 فروردین 92), صبا_2009 (چهارشنبه 07 فروردین 92)

  18. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array
    سلام
    سال نوتون مبارك

    بخاطر موفقيت هاي اوليه ت بهت تبريك ميگم

    مي بيني كه محبت چقدر قدرت داره

    در بقيه موارد با شيدا موافقم!! من يه اخلاق خاصي دارم وقتي مي دونم اگه به كسي محبت يا كمك كنم بعدش منت خواهم گذاشت، اصلا اين كار رو نمي كنم!! حالا حكايت شما هم همينطوريه!!! عزيزم وقتي هنوز اينقدر از احساس خودت نسبت به همسرت مطمئن نيستي چرا مي خواي به ظاهر نقش superwoman رو بازي كني.

    قبل از تعطيلات هم به شما گفته شد كه تمركزت رو همسرت باشه و با دقت به روابط همسرا با سايرين سعي مسائلي كه واسه همسرت مهم هست رو شناسايي كني.

    البته الان هم يه قدم در راه شناسايي گام برداشتي خانواده و خواهران همسرت در وضعيت خوبي نيستند و به حضور فكري و عاطفي همسرت نياز دارند، لازم نيست شما خودت رو مستقيما درگير مسائل اونا كني فقط به همسرت اجازه بده پيش شما دردو دل كنه و باهاش در مورد خواهراش همفكري كن و ابراز نگراني كن و بهش بگو خوبه اونا تو رو دارن .

    در مورد حلقه هم امروز كه داري مي ري خونه برو يه حلقه استيل يا نقره واسه همسرت بگير و بگو فداي سرت كه اون گم شد.

  19. 6 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    masom (چهارشنبه 07 فروردین 92), rozaneh (چهارشنبه 07 فروردین 92), she (شنبه 17 فروردین 92), taraneh89 (چهارشنبه 07 فروردین 92), میشل (چهارشنبه 07 فروردین 92), آویژه (چهارشنبه 07 فروردین 92)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 74
    آخرين نوشته: یکشنبه 12 مرداد 93, 13:14
  2. پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: دوشنبه 19 اسفند 92, 17:03
  3. تعطیلات عید--میگه من مَردم باید پیش خانواده ام باشم!
    توسط she در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 50
    آخرين نوشته: یکشنبه 27 اسفند 91, 13:39
  4. تعطیلات عید--میگه من مَردم باید پیش خانواده ام باشم!
    توسط she در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: دوشنبه 21 اسفند 91, 12:02
  5. اگر از تعدادی ازمعیارهام بگذرم پشیمون نمیشم؟
    توسط yasesepid در انجمن خواستگاری
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: شنبه 29 خرداد 89, 23:20

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:57 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.