سلام.وقت بخیر...
اگر به هم علاقه داشتید و دوطرفه بود چی شد که رابطتون به سرانجامی نرسید؟
صحبتاتون رو قبول دارم.حرفتون صحیح هست.بزرگترین باخت این وسط باخت لحظه های خود ادمه.مثل خود من که نزدیک دوساله به خاطر عدم تمرکزم نمیتونم کنکور بدم...نمیتونم بدرستی درس بخونم...
من هم میدونم دارم چه ضرری میکنم.دارم زیان دیدن خودم رو جلوی چشمم میبینم.واقعیت این هست که خیلی وقت ها برای پایان بخشیدن به این قضایا هم تصمیم میگیرم و اقدام میکنم.اما همش تا الان شکست خورده.وقتی تلاش میکنم اما فکر و ذکر و خاطره ها و احساسی که با تمام وجودم بهش دارم از بین نمیره یا کم رنگ نمیشه چه کنم؟انگار بخشی از من شده.
شما خودتون تا الان فکر کردید باید چه کنید؟چطور فراموش کنید؟قبول دارید نمیشه؟
- - - Updated - - -
خانم پووه تا الان در خصوص خودتون در برابر خدا به چراییش فکر کردین؟
من خیلی بهش فکر میکنم.میدونید عشق اول خیلی ناب و مهمه...وقتی میبینم اکثر غریب به اتفاق دوستام در حالیکه شاید امکانات و پارامترهاشون برای ازدواج هم مناسب نبود ولی با همین شرایط به مطلوب و مراد دلشون و کسی که عاشقش بودند رسیدند بدجور دلم میشکنه...چرا باید همشون به عشق هاشون برسند و تو این همه ادم فقط من نه؟؟؟؟ حس میکنم من ادم خوبی نبودم شاید.من اون اعتقاد رو نداشتم.الان دیگه قلبا حس میکنم خدا هیچ زمانی بهم توجهی نداره.خدا خدای من نیست.خدای محمد و علی و امین و فلان و فلان و فلان هست که به کسانی که دوستشون داشتند رسیدند.گاهی بعضیاشون بهم میگن شاید حکمتی توش هست و صلاحی...حالم از این حرفشون بهم میخوره و دوست دارم بالا بیارم.ازشون متنفر میشم....پشتشون گرمه و خیالشون تخت...بعد میگن حکمته...چطور تو تمامی این ادما حکمت برای من بود.من مگه بنده خدا نیستم.مگه اعتقاد و قصد قلبیم جز خوشبختی اون بندش بود؟بخدا اولین بار عشق اون دختر رو نه از خودش که از خدا خواستم...پس چرا نشد...چرا رهام کرد؟میون هفت ملیارد نفر من فقط عاشق یه نفر شدم...خدا که این همه به همه بنده هاش ارزانی داشت...به من که رسید گفت نه؟چرا؟گله مندیم رو پیش کی ببرم؟پیش کی گریه کنم و این حرفایی که تویه سینم حبسه رو بازگو کنم؟
- - - Updated - - -
خانم پووه تا الان در خصوص خودتون در برابر خدا به چراییش فکر کردین؟
من خیلی بهش فکر میکنم.میدونید عشق اول خیلی ناب و مهمه...وقتی میبینم اکثر غریب به اتفاق دوستام در حالیکه شاید امکانات و پارامترهاشون برای ازدواج هم مناسب نبود ولی با همین شرایط به مطلوب و مراد دلشون و کسی که عاشقش بودند رسیدند بدجور دلم میشکنه...چرا باید همشون به عشق هاشون برسند و تو این همه ادم فقط من نه؟؟؟؟ حس میکنم من ادم خوبی نبودم شاید.من اون اعتقاد رو نداشتم.الان دیگه قلبا حس میکنم خدا هیچ زمانی بهم توجهی نداره.خدا خدای من نیست.خدای محمد و علی و امین و فلان و فلان و فلان هست که به کسانی که دوستشون داشتند رسیدند.گاهی بعضیاشون بهم میگن شاید حکمتی توش هست و صلاحی...حالم از این حرفشون بهم میخوره و دوست دارم بالا بیارم.ازشون متنفر میشم....پشتشون گرمه و خیالشون تخت...بعد میگن حکمته...چطور تو تمامی این ادما حکمت برای من بود.من مگه بنده خدا نیستم.مگه اعتقاد و قصد قلبیم جز خوشبختی اون بندش بود؟بخدا اولین بار عشق اون دختر رو نه از خودش که از خدا خواستم...پس چرا نشد...چرا رهام کرد؟میون هفت ملیارد نفر من فقط عاشق یه نفر شدم...خدا که این همه به همه بنده هاش ارزانی داشت...به من که رسید گفت نه؟چرا؟گله مندیم رو پیش کی ببرم؟پیش کی گریه کنم و این حرفایی که تویه سینم حبسه رو بازگو کنم؟
- - - Updated - - -
گاهی وقت ها نگاه های غرور امیز و متکبرانشون رو که میبینم.کم محلی هاشون رو که میبینم...که حالا انگار رفتند تا روی ماه و برگشتند...دلم میشکنه...که چرا اخه؟با خودم میگم خدایا من هیچ وقت دل بنده هاتو نشکستم...هیچ زمانی با این که ادم مغروریم اما تکبر ورزی یا خودخواهی نکردم.غرورم رو به رخ کسی ابدا نکشیدم.جلوی همه سرم خم بود...چرا غرور منو له کردی؟چرا دل منو شکستی و له کردی؟
با خودم میگم خدایا پس ج اونارو کی میدی؟که بهم خندیدند؟که کم محلی کردند؟که بهم متکبرانه نگاه میکنند؟مگه نمیگن تو عادلی؟پس عدلت کو؟؟؟
دلم خیلی شکسته...
- - - Updated - - -
-------------------------------
اون مطلب را خواندم...ممنون و سپاس از شما...
اکثر مشخصاتش به من میخورد و دقیقا همش همین کارهاییست که دارم یکی دو ساله انجام میدم...اما متاسفانه فقط توضیح درد و بیماری بود.نه دوا و مداوای ان.متاسفانه هم چنان دوایی گویا وجود ندارد.