سلام آقای راشومون
قطعا دوست دارم زندگیمو درست کنم و واقعا زندگیمونو دوست دارم .
دقیقا حق با شماست و خیلی از کارهایی که گفتید رو انجام دادم . از جمله یادآوری خاطرات خوش گذشته و ابراز پشیمونی از حرفی که زدم که تازگی ها یه کم کمرنگ شده چون درگیر ساختن کارگاه تو شهر خودشون شده و تازه بهم پیشنهاد کرد که یه سر به شرکت بزنم . چون شرکت تو این ماه افت فوق العاده شدیدی داشته و خودش هم تو شهرشونه ..
رفتارش کمابیش با من بهتر شده اما یه سری چیزای نا امید کننده وجود داره
میگه هیچ هدفی ندارم . فقط میخوام چند تا منبع درآمد برا زن و بچم درست کنم تا در رفاه باشن بعد بمیرم میگم خانوادت بدون تو این رفاهو نمی خوان . بعد میگه قبلش فلان ماشینو بخرم بعد بمیرم . میگم خوبه همین که دوست داری این ماشینو بخری یعنی آرزو داری بخری خیلی خوبه . میگه عشق وجود نداره . از بس به خاطر چهره زیباش تحویلش میگیرن بهم می گه اگه ضوهرت یه آدم قد کوتاه چاق بود دوسش داشتی ؟ گفتم خب در اون صورت حتما یه چیزی توش دیدم که انتخابش کردم دیگه . گفتم اینطوری نمیشه گفت . البته قبل از ازدواج آدم باید بگه اگه زنت یا شوهرت در آینده نقص عضو شه بازم همین قدر دوسش داری ؟ میگه اینا همه دوست داشتنای معمولیه . عشقی وجود نداره
مثلا امروز صبح داشت از دوربینمون تعریف میکرد که گفت اگه دست من باشه 50 سال عمر میکنه اینو یه طورری گفت که ادامش من گفتم اگه تو دست من باشه؟ گفتم مگه تا حالا بد نگهش داشتم گفت نه بعد کلی زیر روروش کرد و گیر داد که پلاستیک یکی از زیپاش (زیپ کیف دوربین )افتاده .. گفت دو سال . با لبخندگفتم تو فقط منو بکوب یه بار بالا نبری .گفت تو بالا رفتی و من نبردم ؟
میگم خب الان چه ایرادی دارم میگه چند وقت صبر کن تا بهت بگم یعنی منو زیر ذره بین گذاشته تا ازم عیب و ایراد بگیره . هرچقدر هم همه ازم تعریف میکنن اصلا توجهی نداره .میگم خب من خودمو با هر کی مقایسه میکنم تا ایرادامو برطرف کنم میبینم ایراد خاصی ندارم میگه منم از همه مردا بهترم میگه من بهترین مرد دنیام تو میتونی بهترین زن دنیا باشی ؟؟ من گفتم خب دوست دارم اما هر آدمی رو با همه خوبیها و بدیهاش آدم باید دوست داشته باشه که بعد از مدتها دوباره گفت من داشتم . نداشتم ؟ گفتم چرا
همچنان اس ام اس بازی داره اما یه کم کمتر شده
تو این مدت میخواسته دوباره طعم آزادی رو بچشه اما مشروب و زنها راضیش نکردن و یه جورایی داره به پوچی میرسه دوست دارم بهش کمک کنم .
من تو این مدت با مادرشوهرم رفته بودم شهرشون پیش شوهرم که مشغوله کاراش هست و بعد از 5 روز اصرار داشت که برگردیم منم قبول کردم . روی دقتم دارم کار میکنم چون چشمم ضعیف شده باید برم عینک بگیرم و میدونم خیلی رو دقتم تاثیر داره
البته من فقط وضعیتم رو نوشتم بعد از یه هفته .. دوباره بهم نگید رو شوهرت تمرکز کردی چون خودم رو مشغول کارها میکردم و سعی میکردم روش زوم نکنم
ببخشید که اینقدر پراکنده نوشتم