RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام، صبح همگی به خیر. گلنوش عزیزم ببخشید دیر تشکر کردم ممنونم که راهنماییم میکنی.
این یکی دو روزه انقد درگیر بودم فرصت نکردم بیام بنویسم. من تلاشم رو میکنم ولی میبرم،وقتی سردی و یخی همسرم رو میبینم میخوره تو ذوقم و دیگه نمیتونم ادامه بدم. ما هردومون بدیم ولی به خدا اون بدتره، لااقل اگه به من توجه کنه من درست میشم ولی اون با هیچی تغییر رویه نمیده، به خوب شدنم واکنش نمیده:316:
دیروز عصر انقد بد باهام دعوا کرد و منم انقد گریه کردم که امروز خجالت میکشیدم بیام سرکار(چون چشمام دیدنی شدن):302: میگفت ما با هم نمیسازیم ،درسته من خودم اومدم همه چی رو از نو شروع کردم ولی حالا به این نتیجه رسیدم که مرگ یه بار شیون یه بار، گفت بریم توافقی جدا شیم. همه ش گذشته رو زیر و رو میکنه، دست بردار نیست. مدام میگه مردم مسخره م میکنن به خاطر بلایی که سرم آوردی:302: زندگیم دوباره رفته لبه پرتگاه. چیکار کنم دیگه نای گریه کردنم ندارم.بریدم. از طرفی گیر داده که زودتر عروسی کنیم. آخه چرا فکر میکنه عروسی حلال مشکلاتشه!!! منم با این همه مشکل اصلا موافق عروسی نیستم:302:
آخرشم همه چیز رو به مادرش گفت، گفت میخوایم جدا شیم.که مادرش ناراحت شد و یه ذره کوتاه اومد. چیکار کنم بچه ها؟ زندگیم داره دوباره از هم میپاشه.کمکم کنید:316:
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
چرا بالهای صداقت، فرشته مهربان ، جناب sci ، آقای baby ، خانم آنی یا نمیدونم اونایی که میتونن کمک کنن، برام چیزی نمینویسن ؟ من اول راهم،آخه کی توی نامزدی انقد گرفتار میشه که من شدم. یه چیزی میگم دعوام نکنین. میدونم اجرا گذاشتن مهریه کار خوبی نبود ولی تنها راهم بود. اصلا به هیچ صراطی مستقیم نمیشد. به هر آب و آتیشی زدم که کار به دادگاه نکشه اما نمیشد. خوب حالا شده و اگر ایشون انقد براش مهمه و بهش برخورده چرا واقعا طلاقم نداد من که مصرانه رو طلاق وایستاده بودم. حالا که چی ؟برگشته تلافی کنه؟ برگشته که دقم بده؟ تا تقی به توقی بخوره تهدید میکنه به طلاق و جدا شدن. خوب من که راه طلاق رو رفتم طلاقم میدادی دیگه. خیلی ناراحتم که موضوع رو به مادرش گفت، تازه دست و پای اونا داشت از زندگیمون جمع میشد که دوباره آوردشون تو کار:316:
نمیدونم ادامه مسیر بدم یا همین جا تمومش کنم؟ ترس و دلهره داره از پا درم میاره، زندگیم معلقه معلوم نیست آخرش چی میشه:302: با این وضع میخواد عروسی هم بگیریم.
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم جان صبور باش.
الان شما با اون بیشتر ارتباط برقرار میکنی یا اون؟
اگر شما بیشتر زنگ و اس ام اس و ...میزنی کمی کمترش کن.
من فکر میکنم شما خیلی داری دست و پا میزنی برای این زندگی و همسرت هم فهمیده.
خیلی اروم تر ریلکس تر برخورد کن در مواجهه با مشکلات
دعوای دیرزو عصرتون سر چی بود؟
خانومی با گریه درست نمیشه ها
بعضی اوقات گریه کار رو بدتر میکنه
اگر این دفعه همسرت حرف از جدایی زد و گفت میخوایم جدا شیم خیلی محکم خیلی با اراده خیلی محترمانه خیلی بی تفاوت بگو اگر تو اینجور صلاح میدونی و فکر میکنی چاره کار ما همینه باشه.من حرفی ندارم.اما من زندگیمو دوست دارم و برای فرونپاشیش همه تلاشمو میکنم.به خاطر همین من اقدام نمیکنم
خودت برو اقدام کن.
بعد از اونم دیگه نه تماس بگیر نه اس ام اس بده نه برو ببینش
خودت رو کاملا مصمم و بی تفاوت نشون بده
صحبتهای همسرت خیلی ضد ونقیضه.
یکبار میگه عروسی یکبار میگه طلاق
مشخصه که حرف دلش عروسی و ادامه زندگیه.اما باید این طلاق طلاق کردن از دهنش بیفتهاحتمال 90 درصد این افکارش به خاطر همون اقدام اجرا گذاشتن مهریه هستش.
نگران نباش
به تلاشت ادامه بده اما با سیاست
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
عزیزم ما هم زمانی که عقد کرده بودیم .همسرم اصلا ابراز علاقه نمی کرد .همش می خواست باهام لجبازی کنه .هر چی من احساسی بودم و می خواستم با این حرفام اون رو هم مثل خودم کنم نمی تونستم و باعث می شدم خودم عذاب بکشم . بعد از هر دعوا خودم باید می رفتم منت کشی تازه آقا با کلی ناز آشتی میکرد ....وای که چقدر بده من دقیقا درک می کنم .اگه اونا یکم احساسی بودن و سعی می کردن یکم رومانتیک باشن خودش نمی دونن که چقدر می تونستن ما رو مثل خمیر تو دست خودشون بگیرن ....ولی کم کم فهمیدم که باید با عمل بهش نشون بدم که دوستش دارم .این مدل مردها این طور هستن .و نباید با کلام بهشون نشون داد که دوستشون داریم .
مثلا همین که خودت گفتی به مادرش زنگ زدی و حالشو پرسیدی ...خودت دیدی که با این عملت چقدر خوشحالش کردی.سعی کن با اعمالت نشون بدی ...مثلا خوش قول باش .بهونه نگیر .حرفشو گوش کن .سعی کن کارایی کنی که اون دوست داره .همون لباسی که اون دوست داره.همون غذایی واسش درست کن که اون دوست داره .هر جا می خوای بری بهش بگو اگه راضی بود برو....نمی دونم همون کارایی که دوست داره ....ناراحت نباش و فکر هم نکن که چرا همش من باید این کارو کنم .من باید اون کارو کنم .یک مدت که تو با اعمالت بهش همه چی رو نشون دادی اون بهتر و بهتر میشه.البته فکر نکن با 1 بار 2 بار درست میشه ....باید بهش فرصت بدی تا همه خوب بودنت بهش اثبات بشه .
خیلی از مردها این طوری هستند ولی من دیدم و تجربش هم دارم که این مردها با کلمات احساسی و محبت زمانی راصی نمیشن و نمیشه این طوری دلشونو به دست آورد.:305:
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
اینکه همسرتون هم میگه طلاق هم میگه زودتر عروسی بگیریم با هم نمیخوونه
فکر نمیکنم واقعا بخواد جدا بشین.
عزیز من هیچ راه کاری یک شبه جواب نمیده چرا انقد نا امید شدی ؟
من خودم چند ماهه دارم رو خیلی چیزا مثل اداب گفتگو ،تفاوتهای زن و مرد،
وابسته نبودن و ... کار میکنم تازه دارم احساس میکنم که کم کم داره نتیجه میده
در ضمن گفتی کی اول نامزدیش انقد مشکل داره، باید بگم همه همینن
فکر نکن فقط تو مشکل داری فقط باید مشکلو بشناسی و بتونی حلش کنی
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام. مریم عزیزم مرسی که هستی، راستش اون بیشتر زنگ میزنه منتها نمیدونم چرا تیکه اینا میندازه که من واکنش نشون بدم!! دیروز خونه شون بودم خیلی خوب تونستم اوضاع رو کنترل کنم، خیلی خوب گذشت.
تمنای عزیزم مرسی از همفکریت، آره فکر میکنم باید از این در وارد شم،منتها خودتم میدونی ابراز علاقه کلامی برای زن یه چیز دیگه س، چرا هرچی به مردا میگیم فایده نداره!!!
گلنوش عزیزم خیلی خیلی ممنونم که هیچی رو دریغ نمیکنی. دیشب گفت که قراره عمه و شوهر عمه ش رو بفرسته که بیان با پدرم راجع به تعیین تاریخ قطعی عروسی به توافق برسن و گفت که نهایتا میتونه تا آخر تابستون صبر کنه ، منم اصلا جبهه نگرفتم و گفتم که پدرم هیچ کس رو به اندازه خودت قبول نداره و تورو خیلی دوست داره اگه خودت بیای شرایطت رو توضیح بدی بهتره، که حس کردم خوشش اومد:310:
دارم قدم به قدم میرم جلو ولی مثل بچه ای میمونم که تازه راه رفتن رو یاد میگیره هی میخورم زمین:311:
ولی نمیخوام زمین گیر شم. از یه چیزی خیلی ناراحتم، خیلی آدم موفقی هستم و همه چیزم راست و ریسته، فقط نمیدونم چرا در مواجهه با مردها انقد کم میارم؟؟؟؟
راستی بچه ها من هنوزم منتظر راهنماییهاتون هستم.:43: چه چیزای دیگه رو هم باید یاد بگیرم؟
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryam1363
دیشب گفت که قراره عمه و شوهر عمه ش رو بفرسته که بیان با پدرم راجع به تعیین تاریخ قطعی عروسی به توافق برسن و گفت که نهایتا میتونه تا آخر تابستون صبر کنه ، منم اصلا جبهه نگرفتم و گفتم که پدرم هیچ کس رو به اندازه خودت قبول نداره و تورو خیلی دوست داره اگه خودت بیای شرایطت رو توضیح بدی بهتره، که حس کردم خوشش اومد:310:
:104::104::104:
دارم قدم به قدم میرم جلو ولی مثل بچه ای میمونم که تازه راه رفتن رو یاد میگیره هی میخورم زمین:311:
ولی نمیخوام زمین گیر شم. از یه چیزی خیلی ناراحتم، خیلی آدم موفقی هستم و همه چیزم راست و ریسته، فقط نمیدونم چرا در مواجهه با مردها انقد کم میارم؟؟؟؟
راستی بچه ها من هنوزم منتظر راهنماییهاتون هستم.:43: چه چیزای دیگه رو هم باید یاد بگیرم؟
این لینک ها رو بخوون مریم خانم
الگوهای رفتاری درحل مشکلات
شوهران از زنان چه می خواهند؟
دلخوری های زناشویی و راه حل آن
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
بازم ممنون که دارین دنبال میکنین. من همه راهنماییهاتون رو خط به خط میخونم و روش کار میکنم. ولی یه چیزی هست ، نمیدونم کجای کار میلنگه !!! پریشب زنگ زد گفت دلتنگی؟ گفتم یه ذره ، بعدش گفت که باشه واسه فردا یه قرار بذار همدیگه رو ببینیم. منم گفتم که شب بریم پیاده روی و اونم قبول کرد. دیروز عصر اسمس دادم که قرار شب یادت نره 9.15 بریم تا 10 اینا. سه ساعت گذشته بود از این اسمس که نه زنگ زد نه جوابی فرستاد، خودم تماس گرفتم گفت 9.15 میام دنبالت که اومد.
ولی کاش نیومده بود:302: عین برج زهر مار بود قیافه ش،یعنی چیز جدیدی نیست همیشه همینطوره. شروع کردم به شیرین زبونی و حال احوالش رو پرسیدم و خلاصه شدم متکلم وحده . چندبار گفتم اگه خسته بودی میگفتی قرارمون رو کنسل کنیم،یک کلمه گفت نه. یه مدت بعد گفتم برام تعریف کن ببینم چیکارا میکنی چه خبرا؟ بازم از سنگ صدا اومد از این آدم نه. تو مسیر چند بار گوشیش زنگ خورد که خوب جواب داد. خیلی خودم رو کنترل کردم و همه ش یاد حرفای شما میافتادم بحث رو عوض میکردم اما هیچی:302: آخرشم سر ساعت 10 منو رسوند دم در ، گفتم دوست ندارم اینجوری بیایم بیرون که آقا بهشم برخورد:101:
بغض داشت خفه م میکرد، یه کم صبر کردم آروم که شدم اسمس دادم که: (من دارم تلاشم رو برای رشد رابطمون میکنم ولی من فقط 50% قضیه م. دوست دارم تو هم سهم خودت رو بپذیری و پا به پای هم بریم جلو، میدونم تنهایی نمیتونم.) بازم جواب نداد منم با کلی اعصاب خردی خوابم برد.الانم که از شدت عصبانیت و دلخوری سردرد گرفتم:302:
دیگه نمیدونم واسه کدوم دردم دنبال درمون باشم:316: خونه مون که ماهی یه بارم به زور نمیاد!!! قرار بیرون و پیشنهاد از طرف اون که عمرا ! این اولین پیشنهادش بود که کاش اصلا نبود. هیچوقت نمیگه پاشو بیا خونه مون، مخصوصا اینکه یه طبقه بلا استفاده واسه مهمونی دادن دارن که ما اونجا خیلی راحتیم. توی جمع که کلا یادش میره زن داره. انقدرم سرد و یخ و بی روحه و کسی رو آدم حساب نمیکنه که انگار از دماغ فیل سقوط آزاد فرمودن.
شما میگین چیکار کنم؟ بازم رو خودم کار کنم،بابا به خدا منم آدمم منم یه زنم با همه نیازام. ولی کافیه همین رو بهش با زبون خوش بگی طلبکارت هم میکنه:302::302: چرا هیچکی یه راه روشن پیش پام نمیذاره؟؟ مردشور منو ببرن با این شوهر کردنم، دلم خوشه نامزد دارم:302: مشکلم انقد به نظر بی اهمیت میاد که کارشناسای تالار نظر نمیدن!!!
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
چقدر ياد شميم بهاري افتادم
چقدر زندگيت داره همون مسيري رو ميره كه زندگي شميم رفت
شميم بعد از 2 سال زندگي با كلي اعصاب خوردي بلاخره شوهرش يك كم ( فقط يك كم) فهميد كه بابا زنها از جنس لطيفن
يادته مريم جون ؟همون موقعها تو تاپيك قبليت ، شميم اومد واست نوشت
از چيزهايي كه تو تاپيكش مشاور ها واسش نوشتن خيلي ميتوني كمك بگيري عزيزم
الان شميم خيلي از مشكلاتش حل شده ولي واقعا به معناي واقعي كلمه تلاش كرد
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام یکتای عزیزم. مرسی خانوم. :46: دارم از جون و دلم مایه میذارم . دارم از تو خرد میشم اما به روی خودم و شوهرم نمیزنم.
اپسیلون اپسیلون میرم جلو ، اما میرم جلو. توقف نکردم. دوست دارم انقد بزرگ بشم و سایه بندازم که یه روزی ببینم شوهرم هم اومده تو سایه من ایستاده. راهم درازه و پر از کلوخ و سنگ. پاهام برهنه س، زخم پاهام بهم میخندن. اما سرم رو بالا گرفتم ، سینه م رو سپر کردم. میخورم زمین زانوهام زخم میشه گریه میکنم اما دوباره دست به زانو میگیرم و یه یا علی میگم ادامه میدم. کاش خدا کمکم کنه چون دارم برای یه زندگی به شدت زخمی تیمار درست میکنم.
من با اون مریم توی تاپیک(طلاق بعد از سه ماه عقد) خیلی فرق کردم. حالا دارم برعکس اون موقع با چنگ و دندون میجنگم برای حفظ زندگیم.هر چند خیلی دلم شکسته، خیلی خیلی :302:
یادمه اون موقع آنی جون با لحن تندی با من حرف زدن ولی من نگرفتم یا نخواستم بگیرم. امیدوارم دوباره کمکم کنه.
ببین خانم معلم این بار دیگه مریم میخواد درست راه بره بازم بهم درس میدین لطفا؟؟:72: