RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
برای سلامت روح و روان شما بهتره با کسی زندگی کنید که بهتون آرامش میده
نه با کسی که اون میره سر کار مخارج تفریح شما را با معشوقتون جور کنه و شما از درد زندگی باهاش سرتون را به دیوار میکوبید
ما نه حرف از قانون زدیم و نه ارشاد
من گفتم اینجوری همه شادن
شما
معشوقتون
و همسر از همه جا بی خبرتون
دقت کن سوالات چیه
گفتی عذاب وجدان ندارم چون خدا منو بخشیده
مشکلی هم ندارم
فقط از عشقش آرامش ندارم
من هم راه آرامش را گفتم
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
ايتان عزيز
خدا رو شكر كه به اشتباهات خودت پي بردي .
بهترين راه براي اينكه زودتر بتوني به زندگي عادي برگردي و ديگه به گذشته فكر نكني استفاده از تكنيك هاي توقف فكره . هر وقت خواستي به گذشته فكر كني به ذهنت يه فرمان ايست بده و بگو كه ديگه نمي خواي بهش فكر كني . سعي كن به جاي اينكه در گذشته زندگي كني به فكر ساختن آينده ات باشي . درست اينه كه فقط براي عبرت گرفتن و براي ساختن آيندمون نگاهي به گذشته بندازيم نه اينكه براي زجر دادن خودمون .
اميدوارم اين لينك به دردت بخوره . مقاله هاي خوبي در سايت هست كه مي تونه بهت در اين زمينه كمك كنه . سعي كن ازشون استفاده كني و قوي باشي .
.*.« برای آنان قطع رابطه عشقی داشته اند » .*.
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
نقل قول:
وقتی که نمی تونم فراموشش کنم،وقتی که پابه هرنقطه شهر میذارم یه خاطره ازش دارم
تاجاییکه به حدجنون می رسم ودست به ازارخودم می برم .
نمیتونی چون نمیخوای.
نمیخوای چون ذات ما ادماست که اونی که در دسترسمون نیست برامون جذابتره...
اگه این ادم شوهرت بود الان انقد عاشق و شیداش نبودی.ممکن بود بیای اینجا تاپیک بزنی و بدیهاش رو لیست کنی..
شوهرت همیشه کنارت بوده و ما ارزش و خوبیایای اونی که همیشه در دسترسمونه رو گاهی نمیبینیم..یه لحظه تصور کن اگه شوهرت تنهات بذاره و بره چه اندوه عمیقی پیدا میکنی از اینکه حامیت،دلگرمیت و کسی که صادقانه دوستت داشت رو از دست دادی.
دوست عزیز دلخور نشو اگه کسی اینجا چیزی میگه چون دوست دارن متوجه اشتباهت بشی و زندگیت رو بسازی.اگه اینجا پسری میگه که اون اقا هیچ وقت زیر بار این ازدواج نمیره چون با مردا سرو کار داره،روحیاتشونو میشناسه.
پس یه مدت بیرون نرو،یه مسافرت چند روزه با شوهرت به یه شهر دیگه میتونه کمکت کنه،اگه از همون روش تمرکز زدایی استفاده کنی به مرور جاهایی که با اون اقا رفتین بار احساسیش رو برات از دست میده و با رفتن به اون جاها احساس خاصی پیدا نمیکنی.
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
itan عزیز.
من الان آرومم و دارم با آرامش و حس همدردی و دوست داشتن تو باهات حرف میزنم و برات مینویسم. هیچ خشونت و بدبینی در نوشته هام نمیخوام انتقال بدم
ازت میخوام اول چندتا نفس عمیق بکشی و بعد بدون اینکه حس کنی کسی اینجا انگشت اتهام به طرفت گرفته و سرجنگ و انتقاد و اعتراض بهت داره تاپیکها رو بخونی.اینجا همه دوست دارن به هم کمک کنند.آرام باش عزیزم.
میفهمم که شرایط روحی خوبی ندارید.
اینکه توبه کرده اید و با وجود تمام علاقه و میلی که به ایشون داشتید رابطه با ایشون رو قطع کردید کار خیلی بزرگی کرده اید که قدرت زیادی رو میطلبیده.خدا توبه کننده ها رو دوست داره و همونطور که خودتون هم فرمودید میبخشه.
من سعی کردم در پست قبلی ام راهی رو برای تمرکز زدایی از ایشون و تمرکز روی شوهرتون و زندگیتون ارائه بدم.
باید به این توجه کنید که فراموشی یک رابطه عاطفی کمی زمان میبره.
به کارهایی که قبلا بهش علاقه داشتید بیشتر بپردازید.
یه کلاس ورزشی ثبت نام کنید و سعی کنید هیجاناتتون رو از طریق ورزش و فعالیت بدنی تخلیه کنید.
در کلاسها و جاهایی که فعالیت . پویایی خوبی داره شرکت کنید و روی اونها تمرکز بگیرید.
عزیزم. ما رو رازدار خودت بدون و کمی باهامون دردل کن.بذار با یاران همدردی دوست بشی و حس نزدیکی بیشتری کنی.
زندگیت چطوره عزیزم؟؟ برامون یکم از زندگیت میگی ؟ چرا با اینکه آرومه ولی راضیت نمیکنه؟؟
عزیزم یکم برامون بگو دلت سبک بشه. اینجا فضای مجازیه و کسی کسی رو نمیشناسه.
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
[align=justify]بردباری پرده ای است پوشاننده و عقل شمشیری است برنده. پس کمبودهای اخلاق خود را به بردباری بپوش و با هوای نفس خود به نیروی عقلت پیکارکن. (امام علی*ع*)
*همه ما اشتباهات بزرگ و کوچیکی تو زندگیمون داشتیم.
*اشتباهات خودتونو بعنوان یه اشتباه قبول کنید و ازشون درس بگیرید. (لازمه اینکار اینه که شما بپذیرید با بکاربردن کلمه عشق برای رابطه اشتباهی که داشتید ذهن خودتونوفریب ندید. چراکه عشق و نابسامانی تناسبی باهم ندارن. این پریشانی و حال شما نمیتونه نشونه عشق باشه بدون اینکه جایی برای تعهد کنار گذاشته باشید! جایگاه خودتونو بعنوان یه زن در زندگی همسرتون،حدود و مسئولیت هاتونو قبول کنید و بدونید هرکاری عواقبی داره ومسئولیت و عواقب کارهاتونو باید بپذیرید.)
*ضمنا با آرامش و بدون بغض اشتباهتونو بپذیرید.
*خودتونو با اشتباهاتتون نشناسید.
*ذهنتونو با تصاویرغلطی که به خودتون میدید مشغول نکنید.
*بخاطر اشتباهی که کردید خودتونو ببخشید.
*برای مقابله با نگرانی و استرس هاتون یه رفتار آرامش بخش و رها کننده را تو ذهنتون پرورش بدید.
هیچ علاقه ای خودبه خود بوجود نمیاد (که اگر اینطور باشه یه احساس کاذب بیشتر نیست) ما چیزی داریم به اسم اراده، همونیکه روزی شمارو به سمت اشتباهی میبره و روز دیگه شمارو وادارمیکنه تا از این اشتباه خارج بشید. از این اراده آزادتون کمک بگیرید. قابلیتهای بی پایان ما جز در شرایط استثنائی تحریک نمیشن.
ما آدمها گاهی حضور در زندگی خودمونو از یاد میبریم. هوش و حواس و دل و ذهنمان همه جا هست الا زندگی خودمون. در چند قدمی ما افرادی هستند مثل همسر، فرزند، پدر، مادر، خواهر یا برادر که در کنار ما جمع شدند تا حضور مارو در کنار خودشون تجربه کنن. غافل از اینکه ما هوش و حواس ارزشمند خود را به فضاهای مجازی یا افکار غیرواقعی و دلخوشیهای نسیه ای فرستادیم!
خیلی رک و پوست کنده باید بگیم ما در بدن خود نفس میکشیم و در زندگی جداگانه ای حضور داریم و سرانجام کار وقتی مجبوریم به دلیلی از بعضی موقعیتها و فرصتها دل بکنیم و جابجا بشیم دلمون برای منزلگاه قبلی و همراهانی که داشتیم تنگ میشه و خدا خدا میکنیم ایکاش چند ساعتی فرصت بیشتر بودن با عزیزانمون را پیدا کنیم. عزیزانی که سالها کنار ما پرسه میزدن و ما حتی یک دقیقه نگاه ساده را از آنها دریغ کردیم. دارم راجع به جدایی ذهنیت ما از بدن فیزیکی و جسممان صحبت میکنم. همین الان که همسرتون در دسترستون هست کنارش باشید، بخاطر خودش. نه برای فرار کردن از وضعیتی که الان توش قرار دارید.
برای کسیکه جایی که باید باشه نیست زندگی چه معنایی داره؟
دوستی دارم که هیچوقت جایی بند نمیشه. وقتی خونه ست آرزوی سفر داره و وقتی به مسافرت میره دلش میخواد زودتر برگرده خونه! او چون در جایی که هست حضور نداره همیشه احساس کمبود و کسری و زیان میکنه. قصه ی بی حضوری زوجین توی زندگی زناشوئی شون باعث میشه هرگز نتونن طعم شیرین باهم بودن را بچشن و هرکدوم احساس کنن قربانی شدن یا همدم و مونس اشتباهی گیرشون اومده. غافل از اینکه عیب در خودشونه و با هر شخص دیگه هم ازدواج میکردن باز هم دچار همین مشکل بودن.
و نتیجه اینهمه بی حضوری چه خواهد بود؟
شتاب و عجله تموم نشدنی، حسرت و پشیمانی وصف ناپذیر و از همه مهمتر نفهمیدن معنای واقعی زندگی.
راه حل خیلی ساده ست. در زندگی خودت حضور داشته باش. تبلیغات و داستانها و قصه هایی که درباره زندگی سعادتمندانه برات گفتن یا ذهنت در شرایط فعلی برات به تصویر میکشه فراموش کن (گاهی حتی ذهن ما با تفسیرات و توجیهات غلط مارو فریب میده!) زندگی تو همین چیزیست که الان مقابل توئه پس ازش لذت ببر و با تموم وجودت لمسش کن. فقط یکبار چنین فرصتی نصیبت میشه! مهربانی و شادابی و لبخند همسرت را قدر بدون. گرد پیری چنان سریع بر تار و پود وجود تو و او خواهد نشست که دیگه حتی اگه بخوای هم نمیتونی نشانی از سرزندگی ایام جوانی در خودت و او پیدا کنی.
بابت هرچیزی که داری شکرگذار باش و از آن استفاده کن. استفاده کردن یعنی با حضور کامل دل و ذهن و حواس خودت از نعمتهایی که بهت عطا شده درست استفاده کن. همسرت تنها مردیه که مخصوص زندگی با تو آفریده شده پس نگذار حتی یک ثانیه از لحظات بودن کنار او از دستت بره.
خانم عزیز، شما از نبود عشق در زندگیتون ناراحتید؟ شما بعنوان یه زن سمبل عشق و وفاداری هستید. این شما هستید که با مهرتون به همسرتون و زندگیتون گرمی عشق را میدید. و همسرتون لابق ترین مرد برای عشق شماست. فکر نمیکنم اگر مردی چنین عشقی را واقعا دریافت کنه جوابگوی اون به شیوه خودش نباشه.
راهی که رفتید این بوده که شما فرار کردید، انتخاب نکردید! از شرایطی که داشتید فرار کردید. اما دقت کنید که در حال فرار به کجا بودید! هرجایی که اینجا نباشه لزوما نمیشه گفت بهتره چون جدیده! از شما انتظار میره سراب های افراد را بهتر از یه دختر مجرد تشخیص بدید و بیشتر به ارزش کاریکه انجام میدید فکرکنید. و اگر بدنبال مهر و محبت همسری هستید کافیه به وظایف همسری خودتون درست عمل کنید، و از هرچیزیکه به آرامش زندگیتون آسیب میرسونه دوری کنید. (آرامش زندگی مشترک یعنی آرامش تک تک اعضای اون) با جون و دل برای حفظ قوام زندگیتون تلاش کنید.
خونه و زندگی را نمیشه خرید بلکه باید ساخت. و برای ساختن اون به سلامت روان، آگاهی درباره زندگی و هنر زندگی کردن نیاز داریم. به یه مشاور خوب و معتمد مراجعه کنید تا بهتر راهنماییتون کنه.[/align]
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
خانم ايتان
من الان در شرايطي هستم كه نه ميتونم شما را سرزنش كنم و نه مورد قضاوت قرار بدم.
به اين دليل هم براتون پست ميگذارم كه تقريباً دچار اشتباه مشتركي شديم. نميدونم تاپيك من را خوندي يانه...
اما خانم ايتان شما فكر ميكنيد كه عذاب وجدان نداريد....
روح شما متوجه اين ناخالصي در شما شده و اون هست كه داره عذاب ميكشه.
خاطرهاي را براتون مينويسم، روزهاي اول كه شوهرم متوجه شده بود و تنها عكسالعملش بهت و حيرت و گريه بود، حتي من حس ميكردم كه محبتهاش هم چندين برابر شده. غذا نميخورد و فقط منو بغل ميكرد و گريه ميكرد، من اون موقع هنوز عذاب دروني به سراغم نيومده بود و فقط نگران شوهرم بودم. بهش ميگفتم تو را به خدا خوب شو، چون اگه تو خوب بشي من خوب ميشم. ميگفتم ديگه همه چيز تمومه و تو تمام زندگيم هستي.
غافل از اينكه اصلاً اينطور نبود. اصلاً فكر نميكردم روزي برسه كه تا بينهايت از خودم منزجر بشم.
روزها گذشت و تا حدي اون به رفتارش مسلط شد و رفتارهاش را حساب شده و سنجيده به من اعمال كرد.
جداي از عذابها و آزارهاي شوهرم و در مواقعي كه آروم بود، اين وحشت و سنگيني عملم بود كه لاينقطع تمام روح و ذهنم را ميخورد و باعث ميشد كه من درون خود شروع به خودزني كنم. در ذهن خودم تبري داشتم كه مرتب بر فرق سرم ميكوبيدم و با تمام وجود درد اون را هم حس ميكردم تا شايد به اين وسيله كمي از دردهام كاسته بشه. (مشابه كتاب راز داوينچي و اون كشيشي كه هر شب خودش را شكنجه ميكرد و يك سيم خاردار به پاش بسته بود و اون را هر روز سفتتر و سفتتر مي كرد تا حدي كه خون و عفونت اون زخم تمام پاهاش را درگير كرده بود. فقط به اين اميد كه بخشيده بشه.)
الان هم تا حدي اين حالات به سراغم ميآد ولي كمتر. چون چند بار خواب ديدم و حس كردم كه خدا منو بخشيده و زندگي تازه اي را به من نويد داده.
بگذريم...
خواهرم، همجنسم، عزيزم
نه به خاطر خدا (كه اون بخشنده است)
نه به خاطر شوهرت
نه به خاطر معشوقت
به خاطر هيچكس و تنها به خاطر خودت، به خاطر آرامشت، به خاطر روح لطيفت كه كدر شده و به خاطر شخصيتت كه مورد بيمهري قرار گرفته تلاش كن و از بندشيطان رها شو.
اين عشق نيست، اين وابستگي همون احساسي هست كه شايد در كوتاه مدت باعث لذت شود اما مثل درد محل جراحي است كه بعد از بهوش آمدن بيمار تاب تحمل اون را نداره.
اميدورام كه بتوني از پس اون بربياي
الحمدا.. مسكني مثل شوهرت داري در اين مواقع از اون استفاده كن.
براي من هم دعا كن
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
سلامitan
فکر کنم خیلی دیر رسیدم و حرفای خوبی بهتون زده شده،مخصوصا پست 25
الان پس شما دیگه اون مردو نمیبینی و باهاش ارتباط نداری؟خواهشا
از واژه عشقم نسبت به اون فرد استفاده نکنین،هر چقدر بیشتر خودتونو درگیر احساسات بکنین به همون میزان فراموش کردن براتون دشوارتر میشه،دوریشو نمیتونی تحمل کنی،خاطراتش از ذهنت نمیرن!
چون 2سال باهاش بودی،زمان کمی نیست،پس توقع نداشته باش بزودی از شر این دلتنگیا و احساسات ازاردهنده رها بشی
وقتی شما میگی من پشیمونم و توبه کردم ،توبه که فقط زبانی نیست،عملی هم هست،یعنی که واقعا از رابطه ای که داشتی 100درصد متنفر باشی و شرمنده!
هی بخودت نگو که نمیتونم فراموشش کنم،اگه بخای میتونی،فقط باید انگیزه داشته باشی و چه انگیزه ای بالاتر از خشنودی خدا با توجه به اینکه میگی ادم معتقدی هستی؟خودت باید بهتر بدونی که زن شوهردار نه از نظر اخلاقی نه انسانی نه خدا پیغمبری، درست نیست که تو فکر و خاطرات یه مرد بیگانه سیر کنه!
نقل قول:
من همسرم را دوست دارم اما نه با عشق ازدواج کردم ونه عاشقشم
نقل قول:
من تنها کمبودی که تو زندگیم دارم همین عشق هست
میشه تعریفتو از عشق و دوست داشتن بگی،بنظرم این نوشتتون اینو بذهن متبادر میکنه که شما عشق و بالاتر از دوست داشتن میدونی و لازمه تعهد و وفاداری به همسرتو در گرو عشق میدونی و چون تو زندگی خودت یا واقعا نداشتیش یا فکر میکنی نداشتیش،در جستجوی عشق بیرون از حریم خونت بودی.
نقل قول:
البته بازهم معتقدم عشق رو نمیشه زورکی وارد زندگی کرد.
شما چقدر سعی کردی به همسرت نزدیکتر بشی؟چقدر سعی کردی به اونیکه باید عاشقش باشی و عشق بورزی،عشق بدی؟چقدر برای زندگیت تلاش کردی تا از این وضعیت دربیاد؟خب چرا میگی زورکی؟مگه خودتون این همسر و زندگی رو انتخاب نکردی؟
شما تلاشی کردی و بازخوردشو از همسرت ندیدی؟الان همسرت واقعا
شمارو بخشیده و ازت دلیل کارتونو پرسیده؟(ریشه یابی کردین یا کرده)همراهی میکنه باهات تا زندگیتونو سروسامون بدین؟
شما الان باید همه ی همُ و غمتونو برای درست کردن این رابطه ی شرعی بکار ببندین نه اینکه بیرون دنبال نداشته هات باشی!اگه رابطتو با همسرت صمیمی تر کنی،این مرد هم خود بخود فراموش میشه!
وقت خالی سعی کن نداشته باشی،خودتو به نوعی مشغول کن.
باهم پیش مشاورخانواده برین،میتونه مفید باشه،بشرط اینکه خودتون واقعا خواستار تغییر و بهبود زندگیتون باشین،بازم میگم اگه اون مسائلی که باعث شده دنبال محبت و عشق از غیر محرم و همسرت باشی،حل نشه،بازم
وسوسه های شیطان تو کمینته ها :305:
در مورد اینکه میگی موهاتو میکشی،یه روسری سرت کن،جدی میگم،وقتی هم بفکر اون مرد میفتی،توقف فکر!اینجور مواقع
توصیه ی مشاورا همینه.
اگه گوشه گوشه شهر برات پر از خاطره ی اونه،فعلا بیرون نرو!
اگه زندگیت خوب شه با همسرت این مرد هم خود بخود فراموش میشه
یه چیزیم بگم واقعا وقتی یه همچین سرگذشتایی رو میخونم،اینکه میگین ادم معتقدی بودین،واقعا میترسم،هیشکدوممون نباید بخودمون مغرور بشیم که نه ما خیلی پاکیم و....
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانیت کنند
البته امیدوارم که با قهر از اینجا نرفته باشی و برگردی،ناراحت نشو،همه قصد کمک به شما رو دارند.
این لینک هم که گذاشتم،مشکلش تقریبا شبیه مشکل شماست،اون خانم تونستن فراموش کنند
چون خودشون به این نتیجه رسیدن،شما هم اگه بخای میتونی.
http://www.hamdardi.net/thread-11541.html
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
دوست عزیز این مسائل اصولا احساسی است و شما در گیر احساسات که میشی خود ازاری می کنی .دو راه داری :
1- به گفته دوستان از تکنیک توقف فکر استفاده کنی .
2- برای خود ازاریت می تونم بگم که شما با والدت داری کودک رو ازار میدی لطفا کودک خودت رو دوست بدار یعنی با خودت بگو و تکرار کن هر وقت می خواستی خودت رو ازار بدی به والدت اجازه نده که کودک رو تنبیه کنه اگر از هر دو تاش همراه هم استفاده کنی بهتر میشی هی تکرار کن و یا حتی هر وقت اون حالت بهت دست داد سریع یه کاغذ بردار و بنویس که بهش فکر نمی کنی و به والدت اجازه تنبیه خودت رو نیم دی و یا به جای اینکه موهاتو بکشی روزنامه پاره کن هر چی روزنامه داری تو خونه پاره کن خیلی مفیده اشک بریز و سنگهاتو با خودت وا بکن با روزنامه ها موفق باشی گلم :72:
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
itan عزیز
به تالار همدردی خوش آمدی
خیلی خوبه که از این راه برگشتی
عالیه که توبه کردی
و بسیار کار خوبی کردی که اینجا کمک خواسته ای تا براین حس مخرب غلبه کنی .
راهکارهایی که بهت می خواهم بدم ، ابتدا مقدمه ای دارد که ممکن است کمی ناخوشایند باشد .
عزیز جان
آنچه شما به عنوان عشق از آن یاد می کنی باید به خودت بقبولانی و باور داشته باشی که عشق نیست ، هوسی است که به وابستگی انجامیده .
تا آنجا که شما با عنوان عشق از آن یاد می کنی ، گرفتار خواهی بود ، چون یک واکنش دفاعی درونی نسبت به این احساس پدید می آید که باعث حفظ آن و رفتارهایی که اشاره کرده ای در وقت دلتنگی می شود و راه عمده حل این مسئله هم عدم حفاظت از این احساس ، بلکه رد محکم و قاطع آن است .
وقتی باور کنی که هوس است ، قبیح بودن آن برایت پررنگ تر می شود و سیستم اخلاقی درون شما خود به خود نسبت به یاد و خاطر این رابطه نه تنها گارد می گیرد و مانع یادآوری می شود بلکه یک حس انزجار تولید می کند ( مثل تولید گلبولهای سفید در برابر یک مهاجم خارجی در بدن ) که این حس انزجار باعث تخریب آن احساسی که شما عشق می نامیدش می شود و رفته رفته حذف آن و در نتیجه شما خلاص می شوی .
پس بهتره به خودت بباورانی که این عشق نیست بلکه هوس است، چون در واقعیت هم سازو کار و ویژگیهای عشق را ندارد ، خیلی از این احساسها حتی بین دختر و پسرهای مجرد هم ، عشق نیست و هوس و وابستگی است .
این باور به تو با روندی که گفتم بسیار کمک خواهد کرد .
نتیجه این بخش از صحبتهام >>>> از باور اینکه این عشق است بیرون بیا و بپذیر که هوس است .
نکته بعدی در مورد توبه است :
می دانی که توبه واقعی پشیمانی قطعی و جدی از خطا و گناه و عدم بازگشت به آن است ، منظور از بازگشت هم صرفاً بازگشت فیزیکی نیست بلکه بازگشت به نیت و فکر و خیال هم هست ، پس توبه شما ناقص است و باید این توبه را کامل کنی ، یعنی گذشته از اینکه بازگشت فیزیکی به خطا نداری بازگشت به خاطره و خیال آن هم نداشته باشی . می دانی که این نوع علاقه که به دنبالش مفسده هم آمده حرام است و گناه پس این علاقه را هنوز از بین نبرده ای هروقت از بین بردی توبه ات کامل شده .
فکر و خیال گناه هم اثر دارد ، اثر تکوینی ، لذ این است که تأکید به طهارت خیال می شود ( شما عوارض این فکر وخیال در یادآوری خاطرات لذا بخشت با اون آقا را در بیقراری و دلتنگی و به دنبالش خود زنی می بینی )
راهکار >>>
اگر تا اینجا پذیرفته شد و حاضر به تغییر شدی ، می توانم راهکار ارائه دهم .
پس تا بعد ......
.
RE: ازعشق ممنوعه رسیدم به افسردگی وخودآزاری
سلام .من عضو جدید هستم و کمک لازم دارم. میخوام مشکلمو مطرح کنم اما نمیدونم از کجای سایت امکان این کار رو دارم . از این راه استفاده کردم که سوالمو بپرسم. عذر میخوام. ممنون اگه راهنمایی کنید.