RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
سلام داملا گرامی،
راستش فقط می خوام چند جمله بگم، شاید که به دردت بخوره!
- قبلنا یه درسی پاس کرده بودم به نام منطق! نمی دونستم اون درس، همین منطقی هستش که روزانه همه به کار می برن!
یه روز که حرف از منطق می زدم، یه دوستی بهم گفت بگو منطق چیه که این قدر اسمش رو می گی؟
من گفتم حرفی که عقلم می زنه!
جواب من اشتباه بود! چرا که عقل هر کسی بنا به یادگیری ها و تجریه هاش، یه چیز رو درست می دونه!
در نهایت بهم گفت این منطق، همون منطقس هست که پاس کردی!:311:
همون اگر X آنگاه Y
مثال: پشیمانم که اون کار رو کردم و حالم خیلی گرفتس------->> ناراحت باشی، اون کاره اشتباهت جبران می شه؟------->> نه!!!--------->> پس ناراحت نباش و سعی کن دیگه تکرار نکنی!:43:
- خب، نکته ی دوم، اینه که اگه می خوای یه رفتارت تغییر کنه، یه شبه که این اتفاق نمی افته که! امکان داره یک سال زمان ببره! شایدم بیشتر! فرض بگیر از بچگی این خصوصیت رو داشتی، و این خصلت همین جور پرورش یافته و امکان داره بنای خیلی رفتارهای دیگه هم باشه! اصلا انتظار نباید داشته باشی یک هفته تغییر کنه! کلی ریشه داره!
مرحله ی اولش، خواستن تغییره!
مرحله ی دومش پیدا کردن راه حل هستش،
مرحله ی سوم تا صدمش، تمرین و تمرین و تمرین و تمرین!!!!!
بدونه تمرین نمی شه!!!!!!!!!!!!:324:
- واما نکته ی بعدی، روی حرف همه فکر کن، حتی یه بچه ی 6 ساله! هر نوشته ای رو که می خونی، حتی نوشته ی روی دیوار رو هم روش فک کن، شاید جوابت توی همین حرف و نوشته ها نهفته باشه!
چه بسا که راه حلت توی این پست هایی که دوستان زدن نهفته باشه و شما سرسری گذشتی و منتظر جواب افراد خاصی بودی!
معذرت می خوام، اما این حرکت رو قبلا هم از شما دیده ام! حتی از عنوان تاپیک قبلیتون هم مشخص بود: فرشته ی مهربان، کمک می خوام (یه همچین چیزی بود)
خوده من، هر وقت یه سوال یا یه مشکل برا پیش اومده، وقتی دنبال جوابش بودم، خیلی راحت تر از اونی که فک می کردم پیدا می کردم! شاید باورت نشه، خیلی وقتا، شب موقعه خواب یه سوال اومده توی ذهنم، فرداش بدون این که بخوام جوابم رو گرفتم! از میون حرفای افراد، از یه نوشته! خیلی جالبه برا خودم!
- و نکته ی آخر، سخت نگیر! شما اصلا نمی تونی بگی که می خوام گهگاهی از منطقم استفاده کنم، مطمئن باش شما خیلی بیشتر از اونی که فکر می کنی از منطقت استفاده می کنی، چند تا رفتار احساسی از خودت دیدی و پیراهن عثمان کردی! یه نگاه بنداز ببین کجای زندگی هستی، آیا یه آدم کاملا احساسی، به این مرحله می رسه؟
من که بعید می دونم!
نتیجه:
اول از همه سعی کن منطق رو برا خودت تعریف کنی تا بتونی بهش برسی!
موفق باشید دوست گرامی
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
سلام داملای عزیزم... نبینم غصه بخوری گل من!:46:
داملا؟ می دونی من چی از شخصیتت متوجه شدم؟ یک دختر فوق العاده ظریف و حساس که اتفاقا دختربچه درونش از خودشم حساستره... یادم نرفته که یبار تاپیک زده بودی راجع به رنج و ناراحتی دیگران و گرسنگی مردم جهان و ... و ابنکه چقدر ناراحت می شی و دست خودت نیست...
دخمل گل! با خودت نجنگ! با احساساتت نجنگ! تحریکشون می کنی که بر علیه تو قبام کنن. اون دختربچه حساس درونتو دست کم نگیر! بخوای انقدر بهش گیر بدی می زنه همه چیزو داغون می کنه و داد و فریاد راه میندازه ها! از پا درمیاردت. درکش کن. همونجوری که هست احساساتشو بپذیر...انکار نکن... بشین پای صحبتش... قلم و کاغذ بردار و بذار با دست چپت همونجور خرچنگ غورباقه هرچی دلش می خواد بنویسه. بعدی ازش بپرس که چیکار کنی تا آروم شه...بهش قول بده کنارش هستی و ازش مراقبت میکنی عین یه مادر مهربون...
یه روز با یکی از دوستانم صحبت می کردم و از حالتهای سینوسی که اون موقع درگیرش بودم براش حرف می زدم. حرف جالبی زد. گفت تو آدم sensitive هستی و نباید تنها بمونی و فکر و خیال کنی... باید همیشه خودتو مشغول نگه داری... من ناراحت شدم و گفتم دلم نمی خواد sensitive باشم! چجوری می تونم خودمو عوض کنم؟ گفت: برای چی می خوای خودتو عوض کنی؟ اتفاقا آدمهای حساس آدمهای فوق العاده مهربون و قابل اعتمادین و همیشه دوست دارن به بقیه کمک کنن. اینا که بد نیست. سعی نکن خودتو عوض کنی بلکه سعی کن خودتو بشناسی...
داملا جان! امیدوارم جواب سوالتو گرفته باشی و دیگه غصه نخوری...:46:
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
سلام
مطالبی که در لینکهای زیر است میتواند به شما کمک کند
http://www.hamdardi.net/thread-6367.html
http://www.hamdardi.net/thread-7083.html
http://www.hamdardi.net/thread-9047.html
http://www.hamdardi.net/thread-9046.html
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
سلام دوست گلم
(اول اینو بگم: الان حدود یک روزه(دیگه داره میشه دو روز) که آنی عزیز، حضورشون یه کمی کم شده توی تالار!)
داملای عزیزم، آقا کیوان مقالات خوبی قرار دادن که همشون خیلی مفیدن.
حتماً اونا رو بخون و تا جایی که میتونی اونا رو به کار ببر.
اما یه نکته ای هم هست این وسط: ظاهراً شما تا الان احساسی عمل کردی، پس این مباحث برات جدیده و یاد گرفتن و به کار بردنشون زمان میبره و ممکنه از اینکه الان نتیجه ی اون مقالات رو نبینی ناراحت بشی و بعداً هم دنبالشون نری.
الان در دل یک بحران قرار داری. پس اگه تلاشت برای منطقی فکر کردن (که احتمالا اولین تلاش عملی تو خواهد بود) ،جواب نداد، دلخور نشو.
=====================================
داملای عزیز، من نمیدونم چه مشکلی برات پیش اومده! اما هر چیزی هست، راه حلش، خارج از دستای خدا که نیست؟
هست؟
. . .
آدما وقتی نا امید میشن که به هیچ جا وصل نباشن!
آدما وقتی ناامید میشن که به قدرت اونی که دلشون رو سپردن بهش، شک کنن!
آدما وقتی نا امید میشن که همه چیز رو زمینی ببیینن!
یه نگاه به آسمون بکن ببین خدا چی بهت میگه:
لینک
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
با داملا به زبان مادری حرف می زنم ، با عرض معذرت از دوستان فارس زبان
داملا دردین سوئله مه یه ن درمان تاپامماز
احساس ائلیرم سعی ائلیسن هر زادی چوخ اوز جانئوا ووراسان و هئش کیمه دئمیه سن آما نازیم گره کی دانئشماخ و پایلاشماخ تا اونون یوکی آزالا
داملای عزیز اگر نیاز به مشاور داشتی من آدرس و شماره چندین مشاور در تبریز را دارم ( خیر سرم از بس که مشکل داشتم :311: ) و می تونم با کمال میل بهت بدم. خودت را رها نکن... حال و روز من را ببین! ببین که هنوز زنده ام و زندگی می کنم و کلاس یوگا می روم و سعی میکنم بلاخره از یه گوشه ای از این زندگی آویزان شوم و نگذارم که پس بیافتم ... سعی میکنم برای خودم امید و آرزو بسازم و به آن ها ایمان داشته باشم... اگر سخنی داری که نمیتوانی اینجا به ما بگویی به مشاور بگو ... او که تو را نمی شناسد و قضاوتی نخواهد کرد .. بگو تا کمی سبک شوی و شاید راه حلی پیش پایت گذاشته شود ...
من از ته دل آرزو می کنم هر چه که هست حل شود و برطرف شود
ضمنا عزیزم می توانی به آنی پیغام بدهی که بیاید ، بسیار مهربان است و حتما می آید ...
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
آخ آخ آخ من کجا بودم که این تاپیک اینقدر پیشرفت کرده و ندیده بودم!
نبینم داملا دخمل ناز نازو احساسمند تالار که مهربونیهاش هرکدوممونو یکجوری نمک گیر کرده اینقدر قصه بخوره و ارتکابهای بد بد:163: به سرش بزنه:81:
داملا جان، عزیزم قربون اون کفشهای قشنگ تق تقی ات:46: پاشو یک لحظه از پای اون پنجره بیا کنار بشین پیش خاله بی دل برات حرف دارم:
داملای عزیز، قبل از هر چیز باید بگم که "فکر خودکشی" داشتن، یک اخطار بزرگه! و نباید دست کم گرفتش. این از علائم افسردگی است. در چنین مواردی اغلب مشاوران توصیه میکنند که فرد به سراغ یک روانپزشک برود و افسردگی را درمان کند بعد بیاید برای گرفتن مشاوره، قبل از آنکه دیر بشود و اتفاقی بیافتد که نشود کاری کرد.
و اما! داملای عزیز، هر چند معتقدم زندگی ما بدون احساسات رنگ و بویی ندارد و قدری احساسات باید چاشنی زندگی باشد. اما بنده از این تالار آموخته ام که احساس دو لبه دارد. یک لبه آن همان احساسات خوب و شاد و هیجانات مثبت و مهربانی و به وجد آمدن و...است، و لبه دیگر آن غم و قصه و افسردگی و پرخاشگری و... است. شما انسان احساس مداری هستید. احساسات در شما بسیار قوی است و شما هم اجازه میدهید که این احساسات قوی شما را مدیریت کند. و شما نیز تابع این احساسات مانند پاندولی از اینسو به آنسو میروید. این در واقع صورت مسئله است. اما برای حل این مسئله چه باید کرد؟
داملا جان مقالات زیادی در این سایت هست که برای کنترل احساسات نکات خوبی را در بردارند و تمرینهای خوبی را پیشنهاد میدهند. مثلا تکنیک توقف فکر، بستر زدایی و... که مطرح شده اند واقعا عالیست و معجزه میکند. چند شب پیش با تعدادی از دوستان داشتیم در تاپیک حال و احوال، شوخی میکردیم و هر کس سعی کرد به فراخور حال خود سهمی در این فضای شاد داشته باشد و انرژی های مثبت را از آن شرایط دریافت کند. اما شما را دیدم که زوم کرده بودی روی رفتار یک ادم و عجیب خودت را فیلتر کرده بودی که مبادا بهره ای از این فضای شاد ببری! این چند نکته را در بر داشت: فیلتر کردن هر آنچه که میتوانست حالت را خوب کند، عدم مهارت تمرکز زدایی و همچنین توقف فکر ( فقط به آن موضوع فکر کنی و فضای ان اتفاق بد را از آنچه هم در واقعیت بوده بدتر برای خودت بازسازی کنی و تلاشی برای اینکه فکرت را منحرف کنی نکنی) و همه اینها یعنی منفعلانه خود را بدست عواطف و احساسات سپردن.
داملای نازنین، ما مسئول اعمال و رفتار دیگران نیستیم! اما ما بدجوری مسئول اعمال و رفتار خودمان هستیم. یعنی اینکه من اول باید خودم را اصلاح کنم، باید زندگی خودم را مرتب کنم. حالا اگر توانستم در کنار این قدمی هم برای کسی بر دارم خوب بر میدارم اما نه به قیمت تخریب خودم و زندگی خودم و اطرافیانم.
در پایان توصیه بنده به داملای عزیزم این است که در همین ابتدای کار از هر شرایطی که تو را اذیت میکند دوری کن. اخبار گوش نده علی الخصوص 20:30 :311: (خودم هم همین کار را میکنم). در این تالار تاپیکهای حاکی از رنج و سرخوردگی و... و یا احیانا تاپیکهای چالشی خصوصا ادمهای بیمار و یا بی ادبی که به خودشان اجازه میدهند بدبختیهای زندگیشان را یک اوق بزنند و روی سر یکی خالی کنند، را اصلا نخوان و نبین و نشنو! فیلمها و ترانه هایی که احساسات منفی را بر می انگیزند نگاه نکن و گوش نده. اوقاتت را با آدمهایی سر کن که سرزندگی و نشاط در حرکاتشان موج میزند و به تو حال خوبی منتقل میکنند (ذاتا اینطوری باشند نه اینکه ترکونده باشند:311:)
و last but not least اینکه این فصل و بخصوص این ماهی که در آن هستیم و رو به پایان است، بدترین فصل برای افراد سرد مزاج و سوداوی است. حالا به ما چه که افراد صفراوی مزاج عشق میکنند برای رنگ زرد و سرخ برگها و غیره و در این فصل خوش خوشانشان میشود! همینقدر بدانیم که فصول و اب و هوا و تغذیه تا حد زیادی در خلق و خوی ما تاثیرات مثبت و منفی دارند. افراد سوداوی اگر به تغذی و احوالات خودشان در این فصل توجه نکنند، فکر خودکشی کمترین مسئله شان در این فصل خواهد بود. خواب منظم، غذای پاکیزه و مناسب طبع (دستور قرآن و طب) که هورمونهای ما را تعدیل کند، انرزی ببخشد و سموم کمتری را در بدن ما تولید کند، صله رحم، ارتباط با دوستان (نوع دوستان و جمعها رو در بالا گفتم) و ارتباط با خدا و قرائت قرآن از جمله کارهاییست که کمک میکند.
شاد باشی عزیز:72:
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
سلام داملای خوب و عزیز
عجالتاً این لینک را هم مطالعه کن ، تا بعد
http://www.hamdardi.net/thread-14220.html
.
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
سلام به همه دوستان عزیزم
آخ که وقتی اسم همدردی میاد تمام موهام بدنم سیخ میشه...!
اول ازهمه پاسخی برای کنجکاو:
کنجکاوعزیز اتفاقا چندروز پیش داشتم بایکی ازدوستام(به ظاهر)درمورد حال وروز ومشکلی که دارم درد ودل می کردم وایشون اینچنین باهام همدردی وراهنمایی کردند:
" می دونم شرایط سختی داری،میدونم هم که مشکلت به حدی است که ازدست هیچ کس کاری ساخته نیست :163:امامن خودکشی رو بهت پیشنهاد نمی کنم قرصهایی بهت میدم که آرومت کنه، کلا تو فضایی وچیزی متوجه نمیشی..." :302:
برای همین هم همون لحظه تصمیم گرفتم هرگز با هیچ کس درمورد مسائلم صحبت نکنم!درست دراوج ضعف به کاری تشویق می شدم که خودم هم بدم نمی اومد...
از بقیه دوستان هم بابت پستهایی که سرشار از حس همدلی بود تشکر می کنم.
من امروز خیلی خوبم ... اما چه اتفاقی افتاد؟
دوستی دارم که فوق العاده است طی تماس تلفنی که باهم داشتیم کلی دیدم رو نسبت به زندگی تغییرداد.اما این میان نباید از setare عزیز که طی پیام خصوصی زمینه های های تغییر رو درمن به وجود آورده بود غافل شد.همین جا بود که من با تایپیک های ایشون آشنا شدم.می خوام برای ترافیک ذهنی ام پلیس بذارم تایپیک جالبی که خیلی برام مفیدبود.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
یعنی هر وقت فکر و خیالی در ذهنمان می آید، آزادانه اجازه ندهیم حرکت کند و ما فقط نظاره گر باشیم. به محض اینکه یادمان افتاد و این فکر را دیدیم، آنرا بگیریم و بازداشت کنیم و به جای آن با انتخاب خود فکر صحیحی را اجازه انتشار دهیم. اگر باز گریخت دوباره بازداشتش کنیم، اگر دوباره گریخت باز مجددا بازداشتش کنیم و اینقدر این کار را تکرار کنیم ، که چنین فکرهایی منفعل شوند، نه ما
این بخش سخنان جناب مدیر هم به نکته بسیار مهمی اشاره داشت وبعد هم که تایپیک های معرفی شده توسط کیوان.
خب امروز من حالم خوبه وخیلی تصمیمات جدی گرفتم.یکی اینکه هرگز سفره دلمو برعکس نظرات دوستان برای کسی باز نکنم،دوم اینکه یاد بگیرم برای ترافیک ذهنیم پلیس بذارم تاهرموقع اون افکارو احساسات وحتی خاطرات سراغم اومد دستگیرش کنم واجازه پیشرفت ندم.اما احساساتم رو سرکوب نکنم! ومهمتر ازهمه اینکه به خدا توکل کنم. خودمو بسپارم دست خدا وباور کنم علت وجودم دردنیا رو تا دیگه هرگز آرزوی مرگ نکنم.:227:
دوستان بازم ازتون یه دنیا ممنون.:43:
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
:323:خدایا شکرت داملا جون لبخند اومد رو لبش.داملا جون ببین چی نوشته بودی که ترسوندیمون مخصوصا سرافراز رو .به تاپیک حال و احوال یاران همدردی سر بزنی می فهمی چی می گم:46:
نقل قول:
بچه ها! چرا از داملا خبری نیست؟ به تاپیکشم سر نمی زنه! نکنه حالش بد شده؟ داملا؟ تورو خدا یه خبر از خودت بده دختر!
RE: تا مرز ارتکاب ... پیش رفتم.
داملای عزیزم بسیار خوشحالم که حالت بهتر است و این فکرهای خطرناک و بد را کنار گذاشته ای
راستش من هم توی این چند روز نگران همشهریم بودم که چه کرد
حالا میگویند بیا و اینقدر سنگ همشهری به سینه نزن و همشهری بودنتان را به رخ ما نکش مگر می شود
این را هم گفتم که طنزی باشد
خوب باید بگویم که اختیار دار رازت تو هستی و فقط ما میتوانیم پیشنهاد بدهیم که مثلا اگر بگویی اینجا کسی تو را نمی شناسد شاید حالت بهتر شود اگر هم نگویی باز هم صد در صد حق طبیعی و مسلم توست
این دوستت که از همدردی نبود بود؟
ما از این بچه های بد خطرناک اینجا نمیگویم نداریم ولی کم داریم
ولی هر کسی هست این حرف بسیار مزخرفی که گفته واقعا یا نشانه جهالت ایشان است یا نشانه دشمنی ایشان با شما پس از این به بعد به ایشان نگو دوست من ، بگو دشمن من
من نشنیده ام هیچ آدم عاقلی برای هر مشکلی هر چند لاینحل به نظر برسد پیشنهاد خودکشی بدهد
این آدم ها را از اطراف خودت دور کن و به جایش دوستهای گلی مثل ما دورت جمع کن :311:
مشاور را هم فراموش نکن ( و خداوند مشاور را آفرید که پول ما را بگیرد و .. :311: )
امیدوارم روز به روز حالت بهتر و روزگارت خوشتر شود