یک دُنیا ازت ممنونم صبا جان :72:
چشم حتما از همین امشب شروع می کنم و با آرامش تحلیل می کنم و تصمیم میگیرم ...
سپاسگزارم
نمایش نسخه قابل چاپ
یک دُنیا ازت ممنونم صبا جان :72:
چشم حتما از همین امشب شروع می کنم و با آرامش تحلیل می کنم و تصمیم میگیرم ...
سپاسگزارم
راستش تو نوشته های قبلیتون دنبال یه رفتار بالغانه از همسرتون بودم که بالاخره پیدا کردم. این خیلی نکته مثبتیه. همینطور اینکه الان شما اینجایید اینم خیلی مثبته.نقل قول:
به پیشنهاد همسرم قبل از سفرمون دو تا کتاب تهیه کرده بودیم که راهکار عملی میداد که شاید با مطالعه ش مشکلمون تا حدی حل شه که متاسفانه رفتیم سفر و قضیه اینجوری شد و فرصت نشد با هم مطالعه کنیم ...
فعلا تمرکزتون رو بذارید روی رفتارهای خودتون و خیلی نگران برگشتن یا برنگشتن شوهرتون نباشید چون این در حقیقت خواسته ی کودکتونه و شما رو از مسیر درستی که درش هستید بازمیداره.
در همین راستا یه تاپیک در مورد مثلث کارپمن زدم حتما بخونیدش و سعی کنید تو تحلیلاتون ازش استفاده کنید؛ حتما خودتونم تایید میکنید که مدام در حال جابجا شدن بین رئوس این مثلث هستین.:
http://www.hamdardi.net/thread-45259.html
ملودی جان خواستم یه نکته ای رو بگم
تا وقتی توی این زندگی همسرت رو به معنی واقعی رها نکنی ، نمیتونی تلاش کنی ،
و تا وقتی تمام تلاشت رو نکنی نه الان زندگیت درست میشه اگه تصمیم به ساختن بود (ساختن و نه سوختن !) ، نه اگه روزی تصمیم جدایی بود میتونی بعد از جدایی راحت با خودت کنار بیایی .
رها = همینطور که هست بپذیری ، بی تفاوت نباشی ، مهربون باشی ، وظایفت رو نسبت به این رابطه انجام بدی ، و نه اینکه لطف کنی که بعدش لطف نگیری و اذیت بشی ، از همسرت هیییچ توقعی نداشته باشی ،
فکر کن یه مهمون در خونه ات هست که قراره گاهی هم صحبت شی و در کل احترامش کنی .
در مورد خود بحث طلاق و ازدواج ، عزیزم هیچ مشاوری با هیچ سطح سواد و تجربه نمیتونه به شما بگه با کی ازدواج کن یا از کی جدا شو ،
شما خودت بهتر از هر کسی خودت رو خانوادت رو ، استعدادات رو میشناسی ،
یه خانواده طلاق رو ننگ میدونن ، طلاق گرفته رو طرد میکنن و یا اصلا بحث این نیست
بلکه در خانواده ها فرهنگ و آگاهی نیست به کنار ، انسجام و همدلی و روابط عاطفی درستی وجود نداره ،
یه خانواده خیلی عادی برخورد میکنن ، و با آغوش باز فرزندشون رو میپذیرند ، حمایتش میکنند و اصلا یادش میره یه زمونی یه همچون تجربه ای بوده .
شما خودت باید همه جوانبی که فقط خودتون بهش مسلط هستید با کمک مشاور بسنجید ، مشاور میتونه سرنخ بده ، بقیه اش خودتی و شرایطت .
خودت رو نباز و تمرکزت روی خود خودت باشه ، فقط خودت با همه قوت و ضعف .
ان شاالله خدا کمکت میکنه و بهترینها برات رقم میخوره ،
هر چی شد خیره ان شالله.
یه نکته ای یادم رفت ،
ملودی یه وقت هایی توی زندگیت کنار بایست ، از دور به زندگیت نگاه کن ،
چقد این وسط میدوی ، حالا همسرم ناراحته برم سریع از دلش دربیارم ،
حالا دلم تنگ شد برم سریع هدیه سورپرایز کنم ،
اشتباه فکر میکنه برم سریع قانع اش کنم ،
مسئولیتشو کوتاهی میکنه برم سریع توضیح بدم قول بگیرم ،
میدونی مثل چی میمونه ،
انگار میخواهی خیلی سریع پرونده اشتباها و خاطرات بد رو با چندتا ببخشید و محبت و قول و تعهد و.. ببندی و یه شروع دوباره
و دوباره و دوباره داشته باشی !
یکم این هیجانات رو کنترل کن ،
هم خودتو داری نابود میکنی و هم دافعه ایجاد میکنی .
سنگین و رنگین سرت رو بنداز پایین و خودتو دریاب ،
رابطه اتون رو بسپار به همسرت ، همراهیش کن و خودت سرگرم خودت باش .
** با این حجم از مسئولیت کار تمام وقت برای شما سمه .
برو یه کار نیمه وقت پیدا کن حتی با حقوق ناچیز ،
اینهمه کار کردی چی رو تونستی تغییر بدی ?! هر چی بدست آوردی چندتا چیزم خراب شد . فعلا فعلا یه مدت خانه دارتر باش ، بار مسئولیتت رو کم کن .
ملودی عزیز با اختلافات زیادی ک بین شما و خانواده همسرتون وجود داشته ب نظر شما یک تماس تلفنی تبریک عید تمام کدورت ها رو از بین میبره و همه چیز درست ميشه؟ ب نظر من اينطوري فکر نکن دید خانواده همسرت نسبت ب تو اينطوره ک پسرشون رو ازشون گرفتی تو باید این دیدگاه رو درست کنی روابط بین خودت و خانواده همسرتون رو ترمیم کنید اما يادتون باشه محبت و خوبی شما نسبت ب اونها حساب و کتابی ندارد ک اگر شما باهاشون تماس گرفتین یا ب منزلشون رفتين اونا هم فوری ب منزل شما بيان اصلا رفتار خانواده همسرت رو ناديده بگیر بذار هر طور دوست دارند با شما رفتار کنند در این بین همسر شما شاهد تلاش های شما برای بهبود روابط تون با خانوادش خواهد بود و دید همسرتون نسبت ب شما تغییر خواهد کرد امیدوارم منظور منو فهمیده باشید انقد هم با خودتون کلنجار نرید ک چرا پدر شوهرم اينطوري کرد مادر شوهرم اينطوري کرد شما فقط همسرت رو در نظر بگیر ک ببينه شما چقد علاقه مند ب برقراری رابطه و محبت ب خانوادش هستید.
ممنونم از لطف و محبت همه دوستان :72:
فرصتی فراهم شد تا با اون آقا در مورد مسائل پیش اومده صحبت کنیم و ایشون فرمودن چون عصبی هستن من صحبت هامو براش ایمیل کنم که منم همین کارو کردم و سعی کردم ریشه مشکلات، اشتباهات خودم، و اشتباهات ایشون رو یادآوری کنم تا بعد بتونیم راهکار پیدا کنیم ...
که ایشون در جوابم اول ذکر کرده بودن که فلانی و فلانی و فلانی و فلانی اعلام کردن که دیگه نمی خوان با تو ارتباط داشته باشن ! و بعدم تحقیر و سرزنش من به اینکه شب مراسم عقد ما (سه سال پیش !) دامادتون تنهایی شام خورده و فلان دامادتون از دستتون فرار کرده (در صورتی که با خواهرم خوش و خرم خارج از کشور زندگی می کنن و با پدر و مادر من هم رابطه خوبی دارن و تصمیم به خارج رفتنشون هم صرفا بخاطر مسائل کاری بوده و هیچگونه ربطی به خانواده من نداشته) ... و فلان عروستون باهاتون رفت و امد نمی کنه ... و یک سری توهمات و حرفای عجیب غریب دیگه که اصلا واقعیت نداره از جمله اینکه شبی که تو تنها برگشتی این یک کار از پیش هماهنگ شده با همکاری پدرت بوده و این نقشه پدرت برای شکنجه روحی من بوده(در صورتی که پدر من روحشم از ماجرا خبر نداشت) و .................
اصلا مغزم سوووووت کشید! دوباره اون سردرد و گردن درد عصبی به سراغم اومد و دوباره به حد مرگگگگ عصبی شدم و بهش بد و بیراه گفتم تا صبح خوابم نبرد ..
همش این اون فلانی و ... همش حاشیه حاشیه حاشیه ...
مشاور درست میگفت که این زندگی به ضررتونه و دارید بهم آسیب میزنید چون من که واقعا و رسما دارم مریض میشم از این حجم توهم و تنفر و چسبیدن به همممممه چیز غیر از اصل رابطه و زندگی زناشویی ....
کاملا به این نتیجه رسیدم که هرگونه تلاشی برای حفظ این زندگی و برقراری ارتباط مسالمت آمیز با این فرد صرفا آب در هاون کوبیدنه ....
دوست عزیز
رفتارهای شوهرتون تا حد زیادی شبیه رفتارهای سابق همسر منه. البته ما الان هم باهم مشکل داریم ولی خیلییی کمتر شده. من فقط همین تاپیکتون رو خوندم خیلی نمیدونم مشکلتون با خانواده همسر سر چی بوده و... ولی درهرصورت به نظر من هم با بهبود رابطه تون با خانواده ش تعداد تنشها و مشاجره هاتون به نصف کاهش پیدا میکنه. این تجربه عملی زندگی خودم هست.البته باید زمان بدی و صبوری کنی.مشکلی که سه سال قدمت داره و مدام ریشه کرده و کینه رو کینه اومده با یکی دو روز و یکی دو ماه حل نمیشه. اول از همه به خودت فرصت بده.نگران نباش چرا دنبالت نمیاد منت کشی.شوهر من که این کار رو هم نکرد هیچوقت اینقدر مغروره. در عوض دیدت رو به دنیا عوض کن یه مقدار بزرگ منشانه فکر و رفتار کن.ببخش و گذشت کن.مطمئن باش جواب میگیری.شاید یکی دو سال طول بکشه ولی جواب میده.از ته دل برای خانواده همسرت نیت خوب داشته باش. آروم باش.سعی کن آرامش در نگاه و رفتار تو موج بزنه.طوریکه اگر همسرت عصبی شد مثل آب روی آتش باشی.
خانواده همسر من خیلی به من بدی کردن.جواب احترام و محبت من رو با بی اعتنایی میدادن. از یه جایی به بعد منم کم آوردم گفتم بءذار مثل خودشون باشم.میدونی نتیجه ش چی شد: از دست دادن آرامشم.بعد از اون بود که تصمیم گرفتم خودم باشم هرکسی هرچقدر حسود و گستاخ و قدرنشناس و ... به خودش ضربه میزنه. ذات ما انسانها فقط با خوبی آرامش داره و بس. تو برای آرامش خودت به همسرت و خانواده ش خوبی کن. در جا جواب نمیده.کمی صبر کن.از یه جایی به بعد اونها کم میارن.
موفق باشی
ممنونم ازت fgh عزیز که به زیبایی برام نوشتی :72:
ملودی جان به نظرم حرف مشاورت منطقی و بجا بوده.نمیدونم چرا ناراحت شدی!متاسفانه همسرت اخلاقای خیلی بچگونه داره.بزرگ نشدهو زودتر از موعدش ازدواج کردهظ! ایشون هنوز تو حال و هوای مجردیه و نهایت کاری که حاضره واسه زندگی متاهلیش بکنه ،کار کردن و تامین بخشی از هزینه های زندگیه! و مشخصه که بابت همین هم ازت طلبکاره و توقع داره بقیه وقتش کاملا مال خودش باشه و شما مزاحمش نشی و توقعی نکنی...رفتاراش رفتار یه ادم متاهل مسوولیت پذیر و بالغ نیست و زمان زیاذی خواهد برد تا اصلاح بشه چون خودشهم تمایلی به تغییر نداره و همونجوری راحت تره
ملودی جان هر وقت همسرت وارد حاشیه شد تو سکوت کن و ادامه نده.
اگر داری چت میکنی یا اس ام اس میزنی بگو یه کاری پیش اومده و باید بری و دیگه ادامه نده. بزار همسرت تا اونجا که میخواد بنویسه تو هیچ جوابی بهش نده .
اگر رو در رو داره باهات صحبت میکنه و رفته تو حاشیه تو سکوت کن و محیط را ترک کن بهترین کار هم حموم رفتنه.
وقتی همسرت وارد فاز نابالغ میشه شما نباید دیگه ادامه بدی بحث را چون هیچ فایده ای نداره.
بزار زمان بگذره بعد دوباره مطلبی را که میخوای به همسرت بگی را بگو.
ممنونم ازت میس بیوتی عزیزم
اره عزیزم همینطوره که میگی ... ولی واقعا متلاشی کردن یه خونه زندگی و جدایی هم به این آسونی ها نیست ... مدام بی قرار و منقلبم ... دلم برای خونه خودم که با چه ذوق و شوقی چیدمش به شدت تنگ شده ...
منزل پدرم اصلا آرامش ندارم مدام رفت و امد دارن از فامیل و دوست و اشنا و غریبه مدااااام میان و میرن ... روحیه و حوصله جمع و مهمونی و اینجور کارها رو ندارم اونام اصلا رعایت حالمو نمی کنن ... وضعیتم واقعا خوب نیست سر کارم اصلا تمرکز ندارم ...
ممنونم ازت آنه ماری عزیزم
همونطور که گفتم شما خیلی شبیه خواهر خودم حرف میزنید ...
ای کااااش می تونستم تحمل کنم ولی متاسفانه نمی تونم ... هزااار بار به خودم میگم و تکرار می کنم ولی بازم وقتی یه حرف ناحقی میزنه نمی تونم تحمل کنم و به شدت ناراحت و برافروخته میشم ...
اخه سرزنش واقعیشم عذاب آوره چه برسه به دروغ و توهم ! چرا من باید به خاطر تصمیمات و زندگی دیگران سرزنش بشنوم ؟؟
دلم می خواد برگردم ولی همسرم واسه برگشتنم شرط گذاشته که یا توی جمع بزرگترا هر دو تعهد بنویسیم و امضا کنیم یا جدا شیم ...
خانواده من به هیچ وجه همچین جمع و تعهدی رو قبول نمی کنن ...
خلاصه فکر کنم حقمه خودم به سر خودم آوردم اگه توی فرودگاه تونسته بودم آرامش خودمو حفظ کنم و برگردم توی خونه خودم اونجا با آرامش بیشتر و اعصاب راحتتری می تونستم فکر کنم و تصمیم بگیرم ولی حالا ...
دلم می خواست زمان برمی گشت به عقب و یا این سفررو نمیرفتیم و یا اگه میرفتیم شرایط رو طوری مدیریت می کردم یا باهاش کنار میومدم که کار به اینجاها نکشه ...
خُدا خودش کمکم کنه ...
ملودی جان
تمرینی که من بهت توصیه کردم رو پیش می بری؟ تو اون تمرین به چه نتیجه ای رسیدی؟
خب این خیلیم بد نیست؛ یعنی حداقل شرط میذاره نه اینکه اصرارش روی طلاق باشه. به لحاظ احساسی راه برگشت هست ولی اگر بالغانه نباشه بدرد نمیخوره.نقل قول:
دلم می خواد برگردم ولی همسرم واسه برگشتنم شرط گذاشته که یا توی جمع بزرگترا هر دو تعهد بنویسیم و امضا کنیم
شرایط توافق خیلی مهمه. نباید جلوی بزرگتراتون ، یه نفر فاتح باشه اون یکی مغلوب و بدبخت. برجام که امضا نمیکنید که :311:
به عنوان مثال توافقتون سر افزایش اطلاعاتتون از ضعف های خودتون باشه. این خودش خود آگاهیه . تو این تاپیک بعضیاش بررسی شد. همسرتونم رغبت داشته به کتاب روانشناسی
یا مثلا
وقتی داشت دعواتون میشد چه کاری بکنید که کار بالا نگیره.
هیچ بحثی رو باز نذارید چون یواش یواش جمع میشه و به صورت انفجاری به یه دعوای بزرگ ختم میشه
همه ی اختلافاتتونو جمع کنید یه روز در هفته رو تعیین کنید دو ساعت بشینید صحبت کنید دربارش. شاید چند ماه طول بکشه.
و....
اگر کمالگرایانه نگاه کنید به این توافق که ازین به بعد نباید دعوامون بشه(کاملا جمله ای والدانه و امری) یا دیگری باید اشتباهاتشو بپذیره و دیگه تکرار نکنه و... بهتره برید طلاقتونو بگیرید. اما اگر واقعا به دنبال راه حل سازنده هستید باید هر دوتون تلاش کنید. زمان بدید به همدیگه شاید تا آخر سال باید وقت بگذارید.
بنابراین بزرگتراتون تنها شاهد ماجرا باید باشند نه تصمیم گیرنده؛ حتی به نظر من یکی از بندهای توافق نامتون باید این باشه که دعواهاتونو به بیرون از خونه نکشونید.
سلام به همه دوستان همدل:72:
آره صبا جان اون کاری که گفتید انجام دادم البته هنوز 14 روز نشده ... خب واقعیتش مشکل اصلی من در حال حاضر بداخلاقی و بدرفتاری، رفتارهای حاکی از بی اعتنایی همسرم و ترجیح حاشیه، محیط و اطرافیان به من و آرامش و رضایت من هست که با توجه به نوع شخصیتی که من دارم و تربیتی که از کودکی داشتم وزن سنگین تری توی اون جدول به خودش اختصاص میده ... یعنی وزنه جدایی سنگین تره ...
ولی از طرفی واقعا از طلاق میترسم ... ترس اصلیم هم باز طبق همون جدول بخاطر حمایت خانواده و مسائل مالی بعد از طلاق و اینجور چیزها نیست اصلا ... صرفا بخاطر 1. دلتنگی و 2. این فکر که شاااید هنوز راهکاری برای اصلاح باشه و در آینده پشیمون بشم ... مثلا دیدید میگن باید رگ خواب همسر رو بدست بیاری و اینجور حرفا ؟؟ من میگم خب شاید واقعا من بلد نبودم و بشه کاری کرد که شرایط بهتر بشه ... چون واقفم که خودم هم اشتباهاتی داشتم که ناشی از بی صبری و عدم مهارت بوده و شاید با تغییر و کار کردن بیشتر روی خودم بتونم شرایط رو تا حدی بهبود بدم ...
ازتون ممنونم آقای m.reza بخاطر مطلب مفیدی که برام نوشتید ... بله نوشته هاتون درسته تعهدی هم اگر قراره باشه باید بالغانه و کاربردی باشه ...
دوستان قرار شده همین آخر هفته جلسه ای بین من و پدر شوهر با حضور پدرم برگزار بشه ... چون اونها (همسرم و خانواده ش) وقتی حرفی از جدایی میزنن منظورشون اینه که من تماااام حق و حقوقمو ببخشم و توافقی جدا شیم ... راستش من و خانواده م هم دیگه همچین چیزی رو قبول نداریم ... بنابراین می خوام توی اون جلسه بگم من زن زندگی هستم و شوهر و زندگی مو دوست دارم ... اگر شرایط نرمال و حتی معمولی هم باشه من مدام ناچار به ترک زندگیم نمیشم بنابراین راهکار بدید برای اصلاح شرایط، اگر نه، من واسه طلاق پیش قدم نمیشم و توافقی در این مورد ندارم و ایشون (همسرم) اگر درخواستش طلاقه خودش بره و وقانونی اقدام کنه ...
به نظرتون خوبه اینجوری؟؟
ملودی جان ، یه نکته مهم درباره این جلسه خانوادگی !
این جلسه اگر مدیریت نشه ، اگر از قبل بهش مسلط نباشی کارت رو سخت تر میکنه ،
چه برای ادامه چه جدایی !
یعنی ندونی دقیقا قراره با چی موافقت کنی ، با چی مخالفت ، و جملاتی که استفاده میکنی برای این موافقت و مخالفت چی باشه،
با خانوادت هماهنگ و در هدفتون متحد نباشید ،
این جلسه تشکیل نشه بهتره ،
لذا شما به جای فکر کردن و استرس برای نتیجه جلسه ، به روند جلسه و باید ها و نباید ها و طرز بیان این باید ها فکر کنید ،
طرز بیان صرفا جمله بندی نیست ، بلکه
اگر همسر فلان شرط رو گذاشت »» راه حل ایکس را پیشنهاد میدم ،
اگر همسر فلان شرطم را نپذیرفت »» ....
یه نکته خیلی مهم :
ببین شما توی این جلسه حتما و قطعا میخواهید از خودتون دفاع کنید ،
و برای اینکه هر کی از خودش دفاع کنه ، طرف مقابل را خراب میکنه !!
از دور چی داره رخ میده ?
خانواده ها نشستن ، تو داری آبروی او رو میبری و او رو تخریب و تحقیر میکنی
و او هم تو رو ،،
لذا باید بدونی برای دفاع چگونه صحبت کنی که بالغانه باشد ، تخریب و تحقیر نداشته باشد ،
مثال سطحی :
ازین زندگی بریدم ، هر روز جنگ ، هر روز دعوا راه میندازه ... (داری همسرت رو تحقیر میکنی تخریب میکنی ، او اعصاب نداره دیوانه است خود خودی جنگ و دعوا راه میندازه )
نمونه درست : زندگیمونو دوست دارم ، سعی ام رو کردم ولی انگار نمیخواد درست بشه موفق نبودم
چون آخرش دعوا میشه . ( اینجا کسی رو تحقیر و تخریب نکردی )
موفق باشی
سلام دوستان :72:
جلسه تشکیل شد و خیلی مثبت بود ... در مورد حرفام و ناراحتی هام همه حق دادن بهم ... فقط بحث سر عکس العمل های ناگهانی و هیجانی منه که خب همه جا محکومه ...
ظاهرا بدجوری ریخته بودن بهم و این مدت خیلی بهشون سخت گذشته بود ...
هیچ حرفی هم از طلاق نزدم ... فقط سپردم دست خودشون (خانواده همسرم) ... گفتم هر طور صلاح می دونید انجام بدیم ...
گفتم من شوهرم و زندگی مو دوست دارم و ایراداتم همیشه سر مسائل غیرمتعارف و نابهنجار بوده و هیچ وقت نا حق نگفتم ( همین سفر اخیر و روابط نامتعارف در منزل دوستش رو براشون مثال زدم) ...
هر جا گفتن یا اصلاح کنید یا جدا شید بازم گفتم هر طور صلاح می دونید تا انجام بدیم ( غیر مستقیم متوجهشون کردم که بحث جدایی در اختیار اونهاست و در قبال طلاق تعهداتی دارن که بر عهده شونه و باید انجام بدن نه اینکه توافق کنیم من مهریه و تمام حقم رو ببخشم که توافقی جدا شیم چون دفعه قبل که به مشکل برخورده بودیم اینجوری توافق کرده بودیم ولی بعدش سازش کردیم و به زندگیم برگشتم و حالا اونها خیلی راحت میگن اگه نمی تونی تحمل کنی جدا شو و دقیقا منظورشون با همین رواله که من و خانواده م دیگه قبول نمی کنیم همچین چیزی رو) ...
در هر حال سعی کردم دوستانه باهاشون پیش برم تا طبق توصیه دوستان سایت حمایتشون رو داشته باشم ...
هیچ شرط و شروط و تعهدی در این مرحله انجام نشد فقط حرفامون زدیم و همسرم خودش حضور نداشت ...
تا ببینیم بعدش خُدا چی می خواد و چی پیش میاد ...
سلام دوستان
پدرشوهرم با پدرم تماس گرفته و پیشنهاد داده هیچ راه حلی نداره و باید توافقی جدا بشن ... شوهرمم خودش اومد باهام صحبت کرد و همینو گفت ... گفت بیا حق و حقوقتو ببخش توافقی جدا شیم چون راه دیگه ای نداره ...
دوستان گیج شدم نظرتون چیه چکار کنم ؟؟؟
سلام
ملودی جان به نظر من شما خیلی وقت هست طلاق گرفتید ولی خودتون نمیتونید قبول کنید. شما یک ضعف تصمیم گیری دارید. همسرتون هم به نظر میرسه از مهریه میترسه .
همسرتون انسان مسئولیت پذیری نیست. چطور میشه یک مرد ایرانی همسرش رو میبره خونه یک آقا که مجرد هست و یک خانمی هم اونجاست که من نفهمیدم رابطه اش با صاحب خانه چی بود؟ و مهمونی مجردی در منزلی که شما هستید و .... . این چیزها با غیرت مردان ایرانی همخوانی نداره .
همسرتون که مال و اموالی نداره مهریه شما رو بده. بی خودی خودتون رو اسیر دادگاه و وکیل و غیره نکنید. به نظر من یک طلاق توافقی بگیرید و خلاص. آنچه که ارزشمند هست عمر و جوانی شما و روزهایی هست که در این بلاتکلیفی داره تلف میشه. بعدها تنها چیزی که شما رو بیشتر از هر چیزی اذیت خواهد کرد این هست که خودتون رو سرزنش میکنید که چرا زودتر نتونستم تصمیم بگیرم. بهرحال همسرتون تصمیمشون رو گرفتند و حداقل شما در حال حاضر دیگه این نگرانی رو ندارید که شاید اشتباه کنم .چون دیگه این بار این شما نیستید که تصمیم گرفتید برای طلاق بلکه همسرتون تصمیم گیرنده هستند. برای شخصی مثل شما که مشکل تصمیم گیری داره این جوری طلاق گرفتن بهتر هست.
ملودی صبح میخواستم بنویسم ولی دستم نرفت ،
وقتی طرف خودش در جلسه حضور داره ، کلی سوتفاهم ایجاد میشه ،
چه رسد به حالا که همسرتون خودش هم نبوده !
خانواده همسرت در انتقال صحبتهای رد و بدل شده این جلسه به همسرت ، با هر نیت خیری خیلی باید درایت و ذکاوت به خرج میدادن که سوتفاهم و ناراحتی ایجاد نشه ،
اگر بی پرده هم صحبت کرده باشند که هیچ .
لذا ، شما کمی صبر کن .
هیچ واکنشی نشون ندید ، نه خانواده شما نه خودت ،
فکر کن جدا شدی خونه پدرت هستی ، نمیگم چند ماه دیگه هم از عمرتو بلاتکلیف بمونی ،
فقط یک هفته ، هیچ کاری نکنید ،
احتمالا الان در بهترین حالت ممکن فضای گفتگوی بین همسرت و خانوادش اینطور هست که او محکوم میکنه صحبتها رو ، و خانوادش دفاع .
پس ممکنه یکم نرم بشه .
ممکنه بخواد صحبت کنه .
** اما بطور کلی در مورد زندگیتون ، چند بار در زمانهای مختلف خودت رو بشدت سرزنش کردی
که کاش مثلا بیشتر کمک میکردم ، مهربونتر بودم ، آرومتر بودم ، و...
چرا فکر میکنی اگه اون سفر رو نمیرفتید الان زندگیتون روال عادی داشت !
قبلترش مشکلات سر چی بود ?!
بعدش هم همینه .
و شما نمیتونی خوب مطلق باشی ،
نمیشه بابت هر موردی بیایید بشینید تعهد بدید که ، زندگی خیلی مقدس تره
کارآگاه بازی و تجسس و تعهد محضری و در معامله نیست .
این جلسات تیر آخر هست ،
واسه وقتی که تصمیمت رو گرفتی برای طلاق ،
میگی خوب بزار بزرگترهام تا حدی در جریان باشن ، هم شاید اهرمی شد و فرجی .
اگر روزی زندگیتون درست شد بدونید
نه خانواده ها و این جلسات ،
نه مراجعه به دفتر طلاق و اتفاقی یه واسطه دیدن برای آشتی
نه تعهد روی کاغذ
هیچ معامله ای نمیتونه محرک اصلاح زندگی باشه ،
تنها چیزی که محرکه اینه که طرفین سرشون به سنگ بخوره و بخوان خودشون رو اصلاح کنند ، حتی اگر اصلاح شدنه صد در صد نباشه ، چهل درصدم باشه کافیه
به شرطی که بخوان و این سنگه باشه ،،
که ظاهرا برای همسرتون حتی یه تجربه طلاق هم نتونسته سنگ بشه و سرش بهش بخوره .
صاف و صادق .
با سلام
اول از همه صداقت شما در بیان واقعیت ها قابل تحسین هست.
در توضیحات شما نکاتی بود که از دید دوستان پنهان مانده بود.
و آن اینکه رفتارو برخورد هیجانی در همسر شما وجود نداشت و اگر هم بوده قابل ذکر نیست.
اتفاقا آن چه که من دیدم بیشتر همراهی با شما علی رغم میل باطنی وخواسته خودشان بوده.
مشاور درست گفته شما تفاوت های بسیاری با هم دارید.
و اتفاقا در طول این ماجراها همراهی و تلاش همسرتان برای جلب رضایت شما نادیده گرفته شده.
شما شخصیت بسیار دقیق، ریزبین، کمال گرا و دارای حساسیت بسیار بالایی دارید.
و متاسفانه تمام دنیای شما تعریف شده در روابط شما با همسرتان.
همسر شما جزئی از زندگی شماست نه همه زندگی شما.
من به خوبی شما را می فهمم.
خیلی از خصوصیات شما شبیه به من هست. یک شخصیت منظم و کنترل گر، عجول و بدون هیچ مهارتی.
ملودی اگر به همین روش ادامه دهی اتفاقا پیشنهاد مشاورتون به جا بوده چون رابطه شما فقط فرسایشی خواهد بود.
اما این رو هم در نظر بگیرید هر زندگی مشکلات خودش را داره از این زندگی و مشکلاتش رها شوی در زندگی بعدی چه خواهی کرد؟
اتفاقا همسر شما به نظر بسیار منعطف می یاد و اینکه ایشان هم علاقه داره زندگی کنه.
سهم اشتباهات شما در ماجراهایی که تعریف کردید بیشتر از همسرتان نباشد کمتر هم نیست.
رفتارها و تصمیمات هیجانی شما قابل تامل هست.
همین طور نوع اعتراض کردن هامون فاقد هیچ مهارتی.
خشم درونی شما در کلام های حتی به ظاهر عاشقانه شما کاملا مشهوده.
برگرد سر خونه زندگیت. تمرکز را از روی همسرت بردار.
به خودت و آرامشت برس.
همسرت آدم بدی نیست. هر کسی در شرایط مشاجره و دعوا ممکنه قضاوت های اشتباهی بکنه.
شما باید به خاطر ترک فرودگاه عذر خواهی کنید. از همسرتان.
سهم اشتباهات همسرتان و توجه نکردن و ریزه کاری های که من و شما برایمان خیلی مهم است را بسپرید دست گذر زمان. به مرور و با کسب یک سری مهارت ها و شناخت زن و شوهر نسبت به همدیگر این انتظارت تعدیل تر خواهد شد و طرفین سعی خواهند کرد به نیازها همدیگر که از هم شناخته اند بیشتر اهمیت دهند.
ممنونم ازتون دوستان مهربونم :72:
بی نهایت عزیز من خیلی وقت پیش عذرخواهی کردم از ایشون بابت ترک فرودگاه و همچنین از خانوادشون ... ولی نپذیرفتن و گفتن غیرقابل بخششه ... و خیلی وقت پیش خواستم برگردم به خونه م بهم گفت برنگرد نباید برگردی مگر تعهد بدی ... اینها رو توی پست هام نوشتم ...
توی جلسه با خانواده شون همه جوره تمایلم به ادامه زندگی رو نشون دادم حتی تعهد ... ولی فرداش زنگ زدن گفتن فقط طلاق ...
گفتم طلاق نمی خوام زندگی مو دوست دارم ولی خودش اومد گفت جدا شیم ... میگم من نمی خوام میگه من میگم باید تموم شه ... میگم پس من توافق نمی کنم خودت برو دنبالش ... میگه تو می خوای با چماق مهریه منو وادار به زندگی کنی به زور مهریه زندگی نمی کنم ... خب من چی بگم دیگه ؟؟
چطوری برگردم سر زندگیم ؟
در نهایت بهش گفتم خووووب فکر کن اگر خواسته تو اینه منم حرفی ندارم مهریه هم ازت نمی خوام ...
سلام.به نظرم فقط یه اراده مثل ارادهءسوده۸۲لازم داری تا زندگیتو دوباره بسازی.خیلی جاهای زندگی مشترکت خیلی زیاد تند رفتی.سیاس باش وراهی پیدا کن برای برگشتن به خونت.ومطمئن باش وقتی برگشتی هیچ روی خوشی ومحبتی وعلاقه ای درانتظارت نیست وحتی با کلی بدخلقی ونفرت روبرو خواهی شد.اگه عاشق شوهرتی برگرد و زندگیتو بساز اما خیلی سخته.سخت ترین قسمتش اینه که ملودیه زود جوش وحساس باید بشه صبور وقوی.اگه هم که عاشقش نیستی به نظرم تمومش کن.هر چند باید بدونی برای شروع زندگی بعدیت باید خیلی رو خودت کار کنی.در تمام این لحظات از لطف پروردگار غافل نشو که خدای ما خدای کارهای محال ونشدنیه.
موفق باشی:72::72::72:
اگر روزی زندگیتون درست شد بدونید
نه خانواده ها و این جلسات ،
نه مراجعه به دفتر طلاق و اتفاقی یه واسطه دیدن برای آشتی
نه تعهد روی کاغذ
هیچ معامله ای نمیتونه محرک اصلاح زندگی باشه ،
تنها چیزی که محرکه اینه که طرفین سرشون به سنگ بخوره و بخوان خودشون رو اصلاح کنند ، حتی اگر اصلاح شدنه صد در صد نباشه ، چهل درصدم باشه کافیه
به شرطی که بخوان و این سنگه باشه ،،
که ظاهرا برای همسرتون حتی یه تجربه طلاق هم نتونسته سنگ بشه و سرش بهش بخوره .
صاف و صادق .
چقدر قشنگ نوشتی گیسوکمند عزیزم :72:
کاملا با این حرفت موافقم ...
سلام
ملودی جان همسرت اشتباه رفتاری زیاد داشته ولی شما هم کم اشتباه نداشتی
شما باید با توجه به شناختت از همسرت کمی بالغانه تر رفتار می کردی
رفتی سفر و شرایط ایده آل نبوده
کمی حفظ ظاهر می کردی و بعد از اینکه برگشتید و خودتون تنها شدید حسابی راجع بهش گلایه می کردی
ولی جلو دیگران کمی صبر می کردی یا اینکه یه بهانه ای برای زودتر برگشتن پیدا می کردی و از اون جهنم زودتر بیرون میزدی ولی مستقیم به علتش اشاره نمی کردی
همسر شما ظرفیتش رو نداره که در جمع مورد انتقاد قرار بگیره شاید اگر یه نفر دیگه بود یه تغییر رویه ای می داد
الانم من شخصا بهت پیشنهاد می کنم که بذار چند هفته موضوع همینجوری مسکوت بمونه
هیچ پیامی مبنی بر موافقت یا مخالفت با طلاق نفرست
نمیگم این زندگی مشترک که شما الان داری خیلی ارزشمنده و به هر شکل حفظش کن فقط منظورم اینه که شما که بعد کلی کشمکش وارد زندگیت شدی باید اول رابطه عاطفیت رو با شوهرت بهبود میدادی و ترمیم میکردی بعدش ازش توقع می داشتی که نقش یه شوهر علاقمند و عاشق رو توی زندگیت داشته باشه
قبول کن که بعد اون همه کشمکش رابطه عاطفی همسرت با شما خیلی افت کرده بوده و نیاز به ترمیم داشته
البته من از سایر دعواهای شما بی اطلاعم
در این موردم حق رو به شما میدم منتها با توجه به اخلاق همسرت نباید توقع واکنش ایده آل و رمانتیک رو ازش می داشتی
ولی کلا در نظر داشته باش که این زندگی اون زندگی ایده آل و رویایی شما نمیشه همسر شما اهل اون زندگی ایده آل نیست و اگر روزی برگشتی به زندگیت توقعت رو مجبوری بیاری پایین
قضیه رو مسکوت بگذار ببین خودش چه کار میکنه.بگو اگرچه که من ساختن زندگی رو به خراب کردنش ترجیح میدم اما اگر تو مایل به ادامه نیستی منم مجبورت نمیکنم ولی در هر صورت هیچ دلیلی نمی بینم که از حق و حقوقم بگذرم.
وقتی خانواده ش اینقدر برای طلاق پشتش هستن مهریه شما رو هم بدن دیگه!
سلام
ملودی جان از دیشب که تاپیکت رو خوندم متعجبم چرا اینقدر شرایطت شبیه وضعیت من هست. اینقدر شبیه هست که اگه سفر تهران رو نمیگفتی فکر میکردم خودم نوشتم. عزیزم خانم آناهیتا راست میگن سوده یه خانمی بود که اینجا تاپیک داشت. من قبلا در جریان موضوعش بودم و میدونستم یه زندگی خراب رو نجات داد. و اتفاقا چون منم درگیر مسائل خودم بودم وارد تالار شدم تا تاپیکش رو پیدا کنم که نتونستم و نهایتا تاپیک شما رو مطالعه کردم.
از دوستمون اناهیتا میخوام راهنمایی کنن و بگن کجا میشه تاپیک سوده رو پیدا کرد؟
بحث سازش ( ادامه ) ، جدایی کاملا وابسته به شرایط فردیه ،،
یعنی توانایی شخص (روحیه استقلال ، شادی درونی و.. )
شرایط شخص ( مالی ، خانوادگی ، فرهنگی ، و... )
شرایط همسر و نوع مشکل ( اعتیاد ، کار ، خیانت ، مشکلات اخلاقی حاد ( بددلی ، خساست ، بی مسئولیتی ..) فرزند دارند ، ندارند و.. )
لذا اینکه یکی جدا شد موفق بود ، پس منم میتونم ،
یکی ادامه داد موفق بود پس منم میتونم نیست .
دوستان همسر خانم سوده مشکل بزرگی نداشتند که نیاز باشه روی شخصیتشون کار کنند ،
بچه داشتند و خیلی شرایطشون فرق میکرد .
ملودی ، یک بار هم قبلا اشاره کردی که فلان مشاور گفت برید ازدواج کنید مشکلی نیست ،
حالا مشاور میگه نه نمیتونید ،
این مشاورین ، این تجربه های ادامه و جدایی ، همش سرنخ هست برای شما ،
هیچ کس به اندازه خودت شرایطت رو بلد نیست .
اگر امروز با شناخت درستی از خودت و همسرت و شرایطت تصمیم نگیری ،
این تصمیم چه جدایی باشه چه ادامه باشه ، اشتباهه .
چون اگر جدا بشی ، یک سال بعد میگی نه ، من بین بد و بدتر ، بدتر رو انتخاب کردم ، یا اصلا شرایط من همچینم بد نبود ، حس عذاب وجدان و... .
ادامه بدی 2سال بعد میفهمی نه .. زندگی نکردی ، نمیتونی تحمل کنی و.. داری باج میدی ، حس قربانی شدن و...
به اوایل ازدواجت فکر کن ، به اندازه اشتباهات اون موقع خودت ، و اندازه مشکلات شخصیتی همسرت ،
این آدم همینه ، 5سال دیگه بیکار شه باید تو بزاریش سرکار ،
بچه که بیاد وسط ، خونه بزرگتر نیاز داشته باشی ، یا باید بیخیال خونه بزرگتر بشی ،
یا باید بدون اینکه ناراحت باشی خودت خودجوش و از صمیم قلب به فکر تهیه خونه باشی ، برای هر تصمیمی همینه حتی بیرون گذاشتن زباله .
و برای این کارها حتی توقع قدردانی و تشکر خالی هم نداشته باش .
اگر بخواهی جدا شی ، ببین جو خونه پدرت همینه ، باید بتونی توی همین فضا زندگی کنی و لذت ببری
وگرنه ببین مثلا پدرت مستاجری چیزی داره که بعد از اتمام قرارداد تو بری جای اونها ،
اگه راه حلی براش نداری ، نمیتونی این شرایطو تغییر بدی . ببین میتونی ؟
نگاه به شخصیت خودت کن ، چقدر مستقلی ، چقدر میتونی شاد باشی و از زندگیت لذت ببری ،
به هر حال یه زمانی خواستگار داشتی ،
یه خانم ممکنه توی متاهلی هم مثلا همکارش ، همکلاسیش ندونه متاهله خواستگار داشته باشه ،
چه تیپ خواستگار داشتی ، یعنی بعد ازین باتوجه به خانوادت ، خودت ، ظاهرت کار ات اخلاقت چقدر امکان یه زندگی خیلی آرومتر رو داری .
ملودی بشین دو دوتا چهار تا کن
شرایطت رو بشناس ( خودت ، همسرت ، مشکلات و مزایای بعد از ادامه ، مشکلات و مزایای بعد از جدایی )
بعدش تصمیم بگیر .
- - - Updated - - -
توانا جان تاپیک سوده 82
یک مطلب دیگه
ملودی ببین از زندگی چی میخواهی ، یعنی چی ؟! »»» :
یکی میگه من همسرم اعتیاد پیدا کنه من بی برو برگرد جدا میشم ،
یکی میگه نه ، ما شریک زندگی هستیم ، همسر و همراهیم ، من توی این شرایط کمکش میکنم ،
زندگی که فقط برای خوردن و خوابیدن نیست ، همسر من مرد خوبیه و من میخوام برای زندگیمون تلاش کنم .
از طرف دیگه ،
نوع مشکلات مطرح هست و همین هدف از زندگی
معنا و هدف زیاد وقت نمیگیره ، یه دور بخون لینک رو ،
گاهی مساله رفاه و آسایش هست
گاهی اصلا اینها برای شما مهم نیست ،
بلکه مشکل آبرو و اعتبار است ، آبرو به این معنی که همسرم اعتیاد پیدا کرد پس آبروم رفت نه ،
یعنی فردای روز شما خواستی فرزندت رو تربیت کنی
این بچه به خاطر سرخوشی پدرش ( بدقولی ، دروغگویی ، بدهی ، دغل و مکر و.. ) معلوم نیست چه شخصیت و آینده ای داشته باشه .
اینجا دیگه هدف و معنا برای یکی از طرفین زندگی ، هر قدر هم والا باشه ،
ادامه زندگی عاقبت خوشی نداره .
سلام عزیزم
امیدوارم حالت خوب باشه.
بنظر من هم همه چی بستگی به شخصیت شما داره ... شما نباید انتظار تغییر از شخصیت همسرت داشته باشی ایشون همینه ...
یادمه اون زمان فکر میکردی اگر کار داشت اکثر مشکلاتتون برطرف میشد اما الان میبینی ربطی به کارش نداشت بلکه خصوصیات شما با هم سازگار نیست . اگر میخوای با این آدم زندگی کنی باید سازش کار باشی ... صبر و تحملتو بالا ببری و در نهایت این آدم رو همینطور که هست بپذیری مثلا بنظر نمیاد زیاد آدم آینده نگری باشه یا مسئولیت پذیر نیست اگر به فکر چیزای بزرگتر نبود شما یا باید ازشون بگذری یا خودت بی منت با تلاش خودت و به خاطر خودت به دست بیاری بدون اینکه ایشون رو سرزنش کنی. کلا باید بشناسیش و باهاش کنار بیای
اگر بخوای باهاش زندگی کنی در واقع یه زندگی ایده آل و اونچیزی که به طور کامل میخوای نمیشه .... حالا باید بسنجی ببینی شرایط بعد از طلاق و زندگی بعد از طلاقت بهتره از نظر استقلال مالی و عاطفی ووو... یا ادامه ی زندگی با ایشون و پذیرش شخصیت ایشون و کمی و کاستی هاش بدون اینکه خودت رو عذاب بدی که چنین و چنان کرد . چون اگر انتظار تغییرات عمده از ایشون داشته باشی باز هم به همین نقطه میرسی . با توجه به اینکه یسری خوبی هایی هم داره که دوستش داری ، در کنارش از خیلی خواسته ها بگذری ،دیگه عجول نباشی ، زوم نکنی روش و زندگی خودتو بکنی
الان کاری که باید بکنی باید بین دو حالت سازگاری و جدایی انتخاب کنی...
سلام به دوستان گرامی و ملودی عزیز.
من میخواستم یه مطلبی بگم که از ملودی جان بخاطر که زیاد مربوط به تاپیکش نیست عذر میخوام.
دوستان من اینجا خیلی دیدم که تاپیک سوده رو به عنوان راهنما معرفی میکنن این تاپیک شاید بارزترین نمونه تاپیکای به نتیجه رسیدس.
درسته ممکنه این تاپیک یه موردای کمک کننده ای داشته باشه اما سوده حتی تو ایران زندگی نمیکرد اونجا طرفش فقط همسرش بود و ازحق نگذریم بخش اصلی اشتباهات متوجه خود سوده بود که تونست با تغییر خودش همسرش که یه آدم مسولیت پذیر بود رو برگردونه همسر ایشون دوستش داشت و فقط یه جورایی انگار از رفتاراش خسته شده بود.
اما ملودی نه تنها باهمسرش بلکه با خانوادش هم طرفه خانواده نقش خیلی اساسی دارن جوری که تو جلسه اگه اشتباه نکنم همسرش حضور نداره ولی خانوادش هستن. همسر ملودی اصلا معنای زندگی مشترک رو درک نکرده و مسولیتشم قبول نمیکنه.پس فقط تغییر ملودی کافی نیست
میدونید اینجوری که ملودی بره تاپیکای بقیه رو بخونه و مقایسه کنه تواین مقطع اصلا فک نمیکنم به نفعش باشه چون اول نیاز به آرامش و آرام سازی شرایط خودش داره نه اینکه بامقایسه ذهنش بیشترآشفته بشه و چه بسا اگه نتونه مثل سوده موفق بشه احساس سرخوردگی بیشتری پیداکنه.
درآخربگم اصلا قصد ندارم ارزش کار دوستانی که قصدشون کمک به آغاز کننده تاپیکه پایین بیارم اما خب یه جاهایی مثل شرایط ملودی اصلا الگوبرداری از یه شرایط متفاوت کمک کننده نیست ملودی فقط باید الان روی خودش و شرایطش باید متمرکز باشه و تصمیمشو طبق شرایط خودش بگیره وامیدوارم بتونه بهتر تصمیمو بگیره.مجدد عذر میخوام که این موضوع رو اینجا مطرح کردم
سلامی دوباره.آراه جان نه تنها تاپیک های سوده بلکه بسیاری از تاپیک های اینجا قابل استناد هستند واصلا نیازی نیست زندگی هاشبیه هم باشند تا بشه بهشون رجوع کرد.اگه زندگی ملودی که در استانهءجدایی هست با سوده شباهت خیلی کمی داره با زندگیه من که حتی ذره ای همسو نیست ولی من اون زمانی که خوانندهءخاموش این سایت بودم ومشکل خاصیم نداشتم خیلی بهم کمک میکرد.البته نه همزمان با مشکلش مدتها بعدش من اون تاپیک رو پیدا کردم.من معمولا بیشتر تاپیکهای اینجا رو میخونم.خیلی به دردم میخوره.سوده بیشتر به خاطر صبوری فوق العادش تونست موفق بشه حالا صرف نظر از شرایط خاصه خودش.اتفاقا اون زمان برای من خیلی عجیب بود که این خانوم که انقدر حساس بود چطور میتونه رفتارهای خالی از محبت همسرش رو تحمل کنه.البته حتما اون اقا برای سوده خیلی ارزشمند بوده.بعضی ادم ها رو نباید از دست داد .حتی اگه لازم باشه تلاش یه طرفه میکنه ولی اون فرد رو از دست نمیده.
حالا هیچ اصراریم نیست حتما اون تاپیک یا تاپیک های مشابه رو بخونه.بچه های اینجا راهنمایی های خوبی میکنن.
:72::72::72:
ممنونم دوستان گلم که لطف می کنید وقت میذارید و برام می نویسید :72:
نمی دونید توی این موقعیت بحرانی که الان هستم این نظرات منطقی و بی طرفانه چقدرررر بهم کمک می کنه برای تصمیم گیری و عملکرد صحیح ... خیلی بهتر از مشاور ... چون مشاور با توجه به پولی که گرفته یه زمان محدود میذاره و صرفا به کلیات می پردازه ولی اینجا جزئیات همه چیز بیرون میاد ...
دوستان من همممممه اشتباهات خودمو قبول دارم و حتی بابتش به همسرم اظهار پشیمونی و عذرخواهی کردم ... ولی واقعیت اینه که منم انسانم معصوم نیستم خب خطا و اشتباه ازم سر میزنه یا ممکنه بی مهارت باشم ... ولی مساله اینجاست که بدجنس و سر به هوا نبودم سرم به زندگیم بوده چرا جواب اشتباهم باید اینجوری داده بشه ؟؟؟
گیسوکمند عزیزم جمله قشنگی برام نوشته گفته تو نمی تونی خوب مطلق باشی ... درست میگه من نمی تونم یعنی هیچکس نمی تونه ... من اطرافم با چشمهای خودم خانم هایی رو دیدم که به مراتب بدتر از این و حتی عصبی تر و هیجانی تر از این رفتار می کنن اما اینجوری باهاشون رفتار نمیشه از طرفی بخاطر خوبی هایی که داشتن همه جا به عنوان زن خوب ازشون تجلیل میشه ... ولی من اییییینهمه خوبی کردم همسرم یکی شو نمی بینه اگه یه اشتباهی کردم دست میذاره روی همون و منو سرکوب و تحقیر و سرزنش می کنه ...
روزی که در ماه اول ازدواج سر هیچ و پوچ منو زیر بار مشت و لگد گرفت تا جایی که کارم به پزشکی قانونی و شکایت رسید همه خانواده گفتن ازش جدا شو خطرناکه ... ولی خودش اومد گفت پشیمونم اشتباه کردم من با یه کلام حرفش شکایتمو پس گرفتم رضایت بی قید و شرط دادم برگشتم سر زندگیم ... خب اینا چی ؟ اینا گذشت نیست؟؟ ولی الان من ده بار بخاطر ترک فرودگاه ازش عذرخواهی کردم بازم خودش و خانواده ش چسبیدن که نهههه از سر این نمیشه گذشت ... در حالی که یک بار حتی یک بار من ندیدم بخاطر دست بزن و رفتار بدی که پسرشون نسبت به من داشت شرمنده و ناراحت باشن ...
من صحبت های ارزشمند شما دوستان رو قبول دارم ولی واقعا رابطه یک مسیر دو طرفه هست و همش عمل و عکس العمله ... نمیشه همیشه با بدترین نوع رفتارها از طرفت انتظار عاقلانه ترین و ماهرانه ترین عکس العمل ها رو داشته باشی ...
همسر من یک سال و نیم بیکار بود توی خونه می خوابید من صبح تا شب میرفتم سرکار مخارج زندگی رو من میدادم ... همون موقع از پس قسط خونه برنیومدم خونه رو فروختیم خونه ای که نصف بیشتر سرمایه شم از پس انداز خودم و خانواده م بود و توی محله مامانم اینا بود و آقا مدام سرکوفت میزد که محله ش بی کلاسه من فکر نمی کردم کارم به اینجاها بکشه(دوستان حتما تاپیک های قدیمی من رو یادشون هست) و اتفاقا توصیه دوستان و کارشناسان همین تالار و مشاور و همه این بود که من مسئولیت های مردانه انجام ندم و بکشم کنار ... الان همسرم بخاطر همین مساله کینه به دل گرفته و مدام داره تو چشمم میزنه و اذیتم می کنه ... آیا این رواست ؟؟
هنوز سرکوفت قطع ارتباطش با اون خانمی که توی پست اول همین تاپیک ذکر کردم با اون داستانهاش رو به من میزنه و تحقیرم می کنه که تو آدمی هستی که ارتباطات منو قطع کردی و منو منزوی کردی و عزیزانم رو از من گرفتی ...
و بعد از اینکه برگشتید و خودتون تنها شدید حسابی راجع بهش گلایه می کردی
شما درست میگید فکور عزیزم عکسالعمل درست این بود ولی من اونجا هم جلوی کسی بهش گلایه نکردم همه حرفامو توی اتاق یا بیرون از خونه باهاش درمیون گذاشتم ... نکته فقط این بود که من با دوست ایشون درگیری لفظی پیدا کردم نه با خود همسرم که اتفاقا همسرم پشت منو نگرفت اونجا...
قبلا مخصوصا زمانی که با خانواده ش رفت و آمد زیاد داشتیم این روش رو امتحان کردم که توی محیط هیچی نگم و بعد که اومدیم خونه گلایه کنم که البته اونم گلایه نبود بیشتر درددل بود ولی باید بگم که عکس العملش صرفا پرخاش و توهین بوده و مقصر کردن من ...
من شک ندارم و مطمئنم و ایمان دارم یک روزی میرسه که این آدم بخاطر اینکه زن و زندگی شو بخاطر چهارتا دوست بی ارزش و یه سری روابط غیرمتعارف و حمایت افراطی و بی دلیل از رفتارهای خانواده ش از دست داده به شدت پشیمون میشه اما متاسفانه اون روز دیگه خیییلی دیره ...
دوستان عزیزم ببخشید خیلی نوشتم ولی واقعا دل پر دردی دارم و حال روز بدی ... چون خودم می دونم چه کارهایی برای زندگیم کردم و چه تلاش هایی ...
دیشب نشستم ساعت ها به حال خودم گریه کردم ... آره شاید هیجانی و کم مهارتم و حقمه این وضعیتی که دارم ولی کم تلاش نکردم ... کم زحمت نکشیدم توی این زندگی که هییییچ جا دیده نشد و یه قدردانی نشد از طرف همسرم چه در صلح و صفا و چه توی جنگ و دعوا ...
همیشه فقط بد بودم و مقصر و بدهکار، بدون یک حسن و صفت خوب ...
ملودی الان آروم باش ،
گریه کن ولی ناامید نباش ، خدا هست عزیزم ،
همه نوشته های شما رو خوندیم و دوست داریم کمکت کنیم ،
باور کن همون سرکار رفتن های شما تلاش نبود ، یعنی تلاش در جهت مثبت نبود ،
بخاطر همین هم دوستان سعی دارند راهنمایی بدهن که در جهت مثبت تلاش کنی ،
منظورشون نیست که تو تلاش نکردی ،
ولی الان نمیشه گذشته از دست رفته رو برگردوند پس به فداکاری هات فکر نکن ،
ولی درس بگیر »» یعنی شما اگه همسرت یک سال و نیم توی خونه بمونه و استراحت کنه ( فرض کنید افسردگی داشته باشند )
و شما به قول خودت همه مسئولیت ها رو به دوش بکشید بازم شما رو مقصر میدونن ،،
با اینا تصمیم بگیر و به واقع بینی برس ، ولی حسرت نخور .
الان دیگه اینجا رو نخون ،
برو یکم با خدا دردل کن ، یکم با خودت باش ،
همه چیزو بسپار به خودش .
ملودی جان این حال و روزت طبیعیه ... یعنی فک میکنم هر کسی جای شما بود همین حال و روز و داشت .
امیدوارم خدا بهت کمک کنه و یک آرامش درونی نصیبت کنه.
همیشه آدم هایی دور و بر خیلی از ماها بودن که احساس کردیم قدر خوبیها و گذشتمون رو نمیدونن متاسفانه اون فرد برای شما همسرت بوده .... هیچ کس منکر گذشت و فداکاری شما در این زندگی نیست ... هر چقدرم اشتباه کرده باشی دلت پاک بوده ، نیتت خیر بوده ، کاملا واضحه ، واسه همینم حالت بده چون همش داری خودت و طرف مقابلتو سرزنش می کنی... و ته دلت راضی نیست.
ولی چه میشه کرد آدم ها با هم فرق دارن همه یکسان درک و شعور ندارن. هر کاری کنی باز دو نفر با هم نمیسازن مخصوصا وقتی یه نفر عجول باشه یکی دیگه بیخیال یا یکی آدم مسئولیت پذیری باشه یکی دیگه نباشه . چیزایی که برای تو خیلی مهمه برای اون مهم نیست.
برای من که از بیرون به قضیه نگاه میکنم حتی اگر جدا هم بشی هنوز خیلی فرصت تو زندگی برای جبران داری و کسی نمیتونه آیندرو پیش بینی کنه و کاملا میشه امیدوار بود چون نه بچه داری نه بیکاری و نه از حمایت خانواده بی بهره.
البته منظورم این نیست که جدا بشی خوبه ولی به مراتب مشکلاتت کمتره .
اما در نهایت مهم قدرت پذیرش خودته چه برای جدا شدن چه برای ادامه ی زندگی با این فرد
امیدوارم موفق بشی و تصمیم درست بگیری
ملودی جان من فقط بهت توصیه می کنم صبر کنی و هیچ کاری انجام ندی.
حتی اگر تصمیمت نهایتا طلاق توافقی شد هم باید براش آماده باشی.
اگر خانواده همسرت یا خودش اصرار کردن بگو فعلا میخوای فکر کنی.
آرامش خودت رو حفظ کن و سعی کن زندگیت رو از جنبه های مختلف بررسی کنی و خودت رو برای تغییرات قوی کن.
ملودی عزیز من تاپیکت دنبال میکنم و دعا میکنم خدا خودش بهترین راهو پیش پات بزاره اما متاسفانه راهکاری ندارم چون خودم هنوز با مشکلات زیادی درگیرم و سردرگمم امیدوارم عاقبت به خیر بشی
ملودی توی این شرایط ، تمام رفتار شما زیر ذره بین خانوادتون هست ،
همانطور که مرد به یه زن امنیت میده ، بعد زن آروم میشه ، و این آرامش رو دوباره به زندگی برمیگردونه
همینطورم رفتار شما و خانوادتون روی هم منعکس میشه ، و میتونید برای هم دلگرمی باشید نه آینه دق .
برخوردت و جملاتی که استفاده میکنی تاثیر زیادی توی آرام کردن فضای خونه و تغییر نگرش خانوادتون داره ،
اونها اگر تو رو قوی ، منطقی و شاداب ببینن حتما حتما در فاصله کوتاهتر و خیلی بهتر کنار میان
این به این معنی نیست که بگو بخند خاصی داشته باشی ،
جلوی چشمشون خودت رو توی اتاق حبس نکن ،
منزوی نشو ،
خیلی خیره و توی فکر فرو نرو ،
برای تنهایی و خلوتت اگر تونستی جای دیگه ای رو انتخاب کن ،
مثلا جای زیارتی ، مثلا خونه خواهر ( اگه روابط صمیمی و نزدیک دارید )
نیاز نیست خیلی فداکاری کنی ، احساستو سرکوب کنی
چون یه جا دیگه به یه شکل دیگه بیرون میریزه
فقط مدیریت کن ،
مراقب خودت باش عزیزم ،
و اینو بدون کلا این اتفاق به هر دلیل دیگه ای هم میتونست برای مادرتون بیوافته ،
و اینکه این نیز بگذرد :72:
ممنونم ازت گیسوکمند عزیزم
پدر و مادر من فوق العاده ناراحت هستن و این اصلا ربطی به من و رفتارهای من نداره اون زنگ پدرشوهرم و عکس العمل زشت اون خانواده بعد از اون جلسه خانوادگی در واقع شوکه و داغونشون کرده ... همچین رفتار نپخته و زشتی بعد از یک جلسه خانوادگی مسالمت آمیز اونم از جانب یک پدر که به اصطلاح بزرگتر خانواده هست و سنی ازش گذشته اصلا انتظار نمیرفت ...
حالا اگر همسرم شخصا نظرش این بود و با من صحبت می کرد و به من اعلام می کرد خیلی فرق داشت تا اینطوری رسمی و خانوادگی از طرف خانواده مرد به خانواده دختر اعلام بشه ...
این کارشون خیلی زشت بود ... مثل تمااام کارهای دیگه شون ...
پدر و مادرم از اون روز بود که خورد شدن ...
الهی خدا لعنتشون کنه ...
سلام دوستان
به لطف خدا مادرم مشکل حادی نداشتن و از بیمارستان مرخص شدن ... البته خدا می دونه چه بر من گذشت ...
و حالا، همسرم برام یه پیام فرستاده که من دلم راضی به جدایی نیست و دلم نمیاد برم جلو و کارهای طلاق رو انجام بدم ... !!
تو رو خدا می بینید وضعیت ما رو ؟؟؟
الان من واقعا باید چکار کنم؟؟
چی باید بگم؟
بگم نه، خودت و خانواده ت سفت و سخت گفتید طلاق الان باید بری دنبالش ؟؟
یا بگم چشم حالا که تو نمی خوای منم نمی خوام ؟؟؟
اینم بگم که مشاوره و اصلاح رفتار و شرکت در جلسات زوج درمانی و اینجور اقدامات الان پیشنهاد خودشه ... یعنی لازم نیست من بگم یا تاکید کنم ...
ولی واقعا نمی دونم الان باید با این وضعیتی که برام ساخته چکار کنم و آیا تلاش در این مرحله راه به جایی میبره یا نه ... ؟؟؟
در هر حال اگر پشیمون شده باشه و نخواد واسه جدایی اقدام کنه من سه راه دارم 1. اصرار و راضی کردنش به طلاق (که خودم این روش رو دوست ندارم) 2. برگشتن به خونه م و ادامه زندگی با مشکلات رفتاری حادی که در هر دومون وجود داشته (که واقعا نمی دونم نتیجه ش چی بشه) و 3. همچنان بلاتکلیف موندن خونه بابام تا ببینیم چه پیش آید (که این یکی واقعا جهنمه نه بخاطر بحث محبت و حمایت خانواده بلکه به این خاطر که من منزل پدرومادرم هیییییچگونه آرامشی ندارم با توجه به اینکه بزرگتر فامیل هستن و رفت و آمد و ... و دیگه اینکه تمام وسایلم خونه خودمه و اینجا دارم پیک نیکی زندگی می کنم با دو دست لباس و وسایل محدود) ...
دوستان کدامیک از این 3 راه رو باید انتخاب کنم؟؟
مشکل دیگه م اینکه بخاطر مشاجرات فراوانی که در طول زندگی مشترکمون داشتیم حس می کنم این زندگی دیگه آبرویی نداره و این مساله اذیتم می کنه ... کار به خانواده ها کشیده شده متاسفانه و حرمت ها شکسته شده و ... نمی دونم واقعا اینو میشه درستش کرد یا نه ...
کل اشتباهات خودم و چیزهایی هم که توی همین تاپیک تک تک شما دوستان عزیزم برام نوشتید قبول دارم و می پذیرم ...
حالا با توجه به این شرایط لطفا در مورد تمام این دغدغه ها و نگرانی هایی که نوشتم راهنماییم کنید ...
ازتون ممنونم :72: