اصلا چه لزومى داره کع منتظرتون باشند يا نباشند شما مى رىيد خواسگارى يا جواب بله است ىا منفى
نمایش نسخه قابل چاپ
اصلا چه لزومى داره کع منتظرتون باشند يا نباشند شما مى رىيد خواسگارى يا جواب بله است ىا منفى
شما که شش سال باهاش دوست بودی نمی دونی
ما ندیده و نشناخته چی بگیم؟
حالا عکستون را چرا گذاشتین اینجا؟
الان پدر دختر خانم ببینه که کلا قضیه منتفی می شه :227:
ممنونم ازت شیدا جان، من گفتم که تو این شش سال خیلی دوسم داشت، هر چیزی میگفتم گوش میداد و واقعا نگران خودم و کارام بود، فوق العاده احساسیو مهربون بود، گه گاهی هم بابت چشمش سر درد میگرفت و عصبانی بود من سعی میکردم درکش کنم و رو حساب اخلاقش نمیذاشتم، اما میخوام شما دوستای خوبم بهم بگید که یک دفعه گفت دیگه دوست ندارم این واقعی بوده؟ یعنی من دیگه براش اهمیتی ندارم؟ آخه چرا باید بهم بگه دیگه نمیخوامت، خوب میگفت خانوادم دیگه نمیذارن، اما محکم گفت نمیخوامت، خانوما این یعنی چی؟
دوست خوبم،
اگر یه ادم کسی رو دوست نداشته باشه 6 سال باهاش میمونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نمیمونه دیگه!!!!!!
پس دوستت داره..
در رابطه با این که گفته حتی دیگه مادرتم بیاد خواستگاری قبول نمیکنه :
پدر دختر فهمیده که دخترش 6 سال با یه پسری دوسته که هنووووووز کار نداره!!!! شما خودتو بذار جای اون پدر!!!!! نگران نمیشی؟ یه ادمی که میشناسی نه دیدی!!!
اون دختر غرورش جلوی خانوادش رفته زیر سوال ، باعث شده از شما ناراحت بشه... پس انتظار حرکت بدتر از اینو باید میداشتی دوست خوبم
پس لطفا مادرتو قانع کن برو خواستگاری، فوقش یه نه میشنوید، که به نظرم باید بازم پافشاری کنی اگه واقعا میدونی دوسش داری و خوشبختش میکنی! مطمئن باش اون دختر هنوز دوستت داره
من 1 ماه ار یه جوجه نگهداری کردم و مرد!!! هنوزم به یادشم... 6 سال بهم بودید 2 تا ادم!!!!
سلام
ميخواد واقعا عمل كني و بري جلو
ببينه يا مردش هستي يا نه
مرسی از همتون، واقعا آرومم کردین، افسون جان و محمد جان ممنونم، حالا اگر مادرم گفت بازم صبر کن چطور قانعش کنم؟ و مساله بعدی اینکه اگر مادرم باز مورد چشمش رو مطرح کرد چگونه برخورد کنم؟ چون میدونید تو فرهنگ ما یک دختر کوچک ترین نقصی داشته باشه دید به اون دختر عوض میشه؟ تو این مورد هم کمکم کنید، دیکه اتقدر گیج شدم و استرس دارم موندم چیکار کنم
دوست عزیزم
ایا همه بی عیب و نقصن؟ مشکل چشم دختر خانوم چیز جدی نیست که بعدا شما نتونید باهاش کنار بیاید در حالی که 6 سال این مسئله رو دیدید!!!
مشکل چشم بزرگتره یا مشکل روانی؟ ایا با یه دختر خائن... نازنازو... بی جنبه... ووووو.... میتونید کنار بیاید یا مشکل چشم عشقتون؟
یه چیزی میگم امیدوارم ناراحت نشی!!! من احساس میکنم خیلی تحت تاثیر حرف مادرتون هستید و بدون اجازه ایشون کاری نمیکنید!!!
من نمیگم خیلی کار بدیه، ولی اگر واقعا قصد تشکیل خانواده داری باید مستقل و صاحب عقیده باشی، چون این مساله رو زندگی زناشوییت تاثیر به سزایی میزاده حتی تو تصمیمات شخصی زندگیت!
با مادرتون خیلی جدی صحبت کنید که ایشون هم متوجه بشن که شما دیگه میتونید برای خودتون تصمیم بگیرید، حداقلش یه خواستگاری اومدنه.
اگر بیشتر از این صبر کنید کار از کار میگذره؛ بعدا شما با هرکی ام ازدواج کنید و خدایی نکرده کوچکترین مشکلی براتون پیش بیاد افسوس این روزارو میخورین چون فکر میکنید با دختر مورد علاقتون خوشبخت میشدید و مقصر اول مادرتون بعدم خودتون میدونید!!!
اینها بعدا مشکلاتی بین شما و مادرتون خواهد شد دوست من.
سلام mgbs1990:72:
نكته جالب تاپيك شما براي من اين بود كه بعد از شش سال رابطه كه به گفته خودتان به قصد ازدواج بوده است متوجه مشكل چشم اين خانوم شده ايد!
البته نه اينكه الان متوجه اين مشكل شده باشيد بلكه الان برايتان مهم شده است چرا كه اين براي اولين بار است كه اين خانوم را به طور جدي براي ازدواج در نظر ميگيريد و او را در نقش همسر خود تصور مي كنيد. اين به طور جدي با هدف فرضي رابطه شش ساله شما در تضاد هست.
كتمان نكنيد كه تاكيد مادر شما هم روي مشكل چشمي اين خانوم شما را دلسرد تر نكرده است! اين يعني شش سال بدون قصد ازدواج با هم بوده ايد و صرفا نياز هاي يكديگر را رفع كرده ايد! همين و نه بيشتر!
به هر حال، از نظر من نوشتن در اين تاپيك يا بررسي دلايل احتمالي و ... كمكي به شما نمي كند. بلكه تنها اقدام عملي و رفتن به خواستگاري مي تواند اين مسئله را روشن كند.
كه البته اگر به ان اطمينان داشتيد، و رابطه شش ساله شما بر اساس شناخت، و عشق و علاقه واقعي بود، براي شنيدن اين راه حل حتي نيازي به باز كردن اين تاپيك هم نداشتيد.
دوست من، مشكل شما شك و ترديد در درون خود شماست.
سنگ هات رو با خودت وا بكن و بعد هر چه سريعتر يا براي ازدواج يا فراموش كردن اين خانوم اقدام كن.
موفق باشيد:72:
كامران
مرسی افسون عزیز، من تحت تاثیر نیستم، ذکر کردم در یکی از پست هام رضایتش برام مهم هستش، میخوام به همسر مورد علاقم برسم اما همسرم برای مادرم قابل احترام باشه، مادرم قلبا ناراحت از این دختر و خانوادش، همه هم میگن صحبت کن، من میخوام بدونم متد خواصی هست تو این جور مواقع که بشه خانوادرو آماده کرد و رضایت کاملشون رو بدست آورد؟ اصلنم دوست ندارم قلدور گونه برای خواستگاریو بعدم ازدواج اقدام کنم، اگر قرار اقدام کنم چه متدی هست که هم مادرم با رضایت اقدام کنه هم به نتیجه برسم، چون الان با گاردی که مادر اون خانم و خودش گرفتن و از این ور هم مادر من یه جورایی ترس برداشته افکارم رو، خواهش میکنم راه کاری هست به من بکید قدم به قدم، خودم حال روحی مساعدی ندارم و افکارم پر از استرس هست، بازم تشکر از همه
ممنونم کامران جان از راهنماییت، من بعد از شش ماه اول رابطه متوجه مساله چشمشون شدم و واقعا هم تا به امروز برام اهیتی نداشته، مساله شش ساله اشتباهه من بود و قبول هم دارم و بچگانه به رابطه فکر میکردم، اما این مساله شک که شما فرمودید درسته انا بنده یک جنبه دیگر ماجرا برام شک بر انگیز هست، صحبت های متناقض که بندرو برای شروع زندگی یا بهتر بگم نحوه شروع زندگی درگیر کرده، بعضی از دوستان و مشاوره بنده میگن اگر الان شما اقدام کنید در آینده زندگی شما دچار استرس خواهد شد که هر بار قهر بویه رفتن خانم میدهد، همچنین مادرم که گفت تورو ترد کرده و این تو زندگیت بد میشه، یک سری از دوستان هم مثل همین تاپیک میگن باید زود اقدام کنم، من شکی در علاقه به معشوقم ندارم و کتمان هم نمیکنم شش سال اشتباهی کردم که واقعا به هنه توصیه میکنم این اشتباه رو نکنن، اما شک بنده از این بابت هست که باید من اقدام کنم، یا رسما من رو نمیخوان، حرف کدوم طرف از دوستان رو عملی کنم، بازم ممنونم از همه، از شما هم ممنونم کامران جان
با مادرم صحبت کردم میگه من اقدام کنم هم راضی نیستم چون میدونم شما به درد هم نمیخورید، دیگه دارم کم میارم، خیلی سخت شده، از اونورم که خبری نشده و هیچ خبری ازش ندارم، دارم دیگه دیوونه میشم، به هیچ کاری نمیتونم برسم، دوستان کمکم کنید
سلام
من نمیخوام شما رو نا امید کنم اما تو کل ماجرای ازدواج شما فقط خودتونید که راضی هستید و باقی همه ناراضیند
شما تلاش خودتونو کردین. اینم در نظر بگیرین که هرچی شما بیشتر اصرار کنید خانواده مقاومت بیشتری میکنه پس به نظرم بهتره یه مدت دست نگه دارید
شما از بابت اون خانم هم مطمئن نیستید
صبر کنم چیزی درست میشه؟ چطور تحمل کنم؟
سلام… دلیل خاصی برای مخالفتشون دارن؟ ممکنه دلیلشون منطقی باشه و شما تو اوج احساسات دارین تصمیم به ازدواج میگیرین…به این فکر کنید که این ازدواج اگه سر بگیره چه مزایا و معایبی براتون خواهد داشت؟
مرسی که کمکم میکنی، من در خودم الان منطقی نمیبینم انقدر که فکرم مشغولشه، اما مادرم میگه منفکر نمیکنم باهم بسازید، سر مساله چشمشم چند بار گفت این برات سخت میشه، و اینکه میگه خانوادش ظاهرا منتقی نیستن اصلا و در آینده شاید مشکل به وجود بیاد و حرف آخرشم این بود که منطق میگه بهم نمیاید، اما فکر میکنم مشکلش با چشمشه، من بارها گفتم من کنار میام اما میگه بچه هاتون اینجوری بشن چی؟ دلیلای مختلف میاره اما من فکر میکنم مشکلش با چشمشه، به من میکه کیس های بهتر خیلی برات پیش میاد سنی نداری به خصوص اون موقع که انتخواب کردی ۱۹ سالت بوده، برای اون خانم هم هستن کسایی که درکش کنن، چیزی که مشخص هست نمیتونه کنار بیاد، آخه اولین سوالی که ازم کرد این بود که چند درصد احتمال داره به بچه هاتون انتقال بده، وقتی گفتم ۲۵٪ مشخص شد از چهرش که یجوری شد، الانم دلایل مختلف میاره اما نشکل اصلیش فکر کنم اینه، چیکار کنم دقیقا؟
سلام میشه بگی مشکل چشمش چیه شاید بتونم راهنمایی کنم راستی خیلی تحت تاثیر مادرت هستی اینطوری اگه و اگه برید خواستگاری و مثلا ازدواج کنید زنت از مادرت در امان نیست
راستش مادرتون بیراه نمیگه… من وقتی خودمو میذارم جای مادر شما مسلما میترسم که مشکل له نسل بعدی انتقال پیدا کنه…از نظر سنی هم واقعا شما تو سن اوج احساسات با این خانم اشنا شدین … ولی اینا همش فرضیات من و دوستان دیگه هست … حتتتتما برید پیش مشاوره… اونا حتی از مشکلات جسمی هم اطلاعات خوبی دارن و راهنماییتون میکنند… اگر این تاپیک صدصفحه دیگه هم ادامه پیدا کنه بیشتر از این به شما کمک نخواهد شد… چون واقعا نیاز به متخصص و مشاور احساس میشه
مشکل چشمش اشتارگات هست، اختلال در دید مرکزی، پیشرونده هم هست، دصد توارث هم ۲۵ هست، من بالا هم گفتم من برای مادرم خیلی احترام قائلم چون مادرم تنها مارو بزرگ کرد و میگم مادارم اصلا آدمی نیست که زور گو باشه یا دخالت کنه تو زندگیامون حتی برادرم ازدواج کرد هیچ مشکلی از طرفه مادر من پیش نیومد، به من میگه من به عنوان بزرگتر میگم این کیس مناسبی برات نیست، من خودم رضایتش و اهمیت همسرم برای مادرم مهم هست، من آدمی نیستم که بخوام مادرم رو مجبور کنم برای من کاری کنه که مایل نیست، چون من نو جوونی خیلی شر و رفیق باز بودم خیلی دلش رو شکوندم بعد از یک سری ماجراها که سعی کردم رفتارام رو عوض کنم دیگه نمیخوام دل مادرم رو بشکونم، و در کل اگر من ازدواجی بکنم که مادرم راضی نباشه و همسرم براش قابل احترام نباشه اون زندگی زیبا نیست از نظر من، مادر خودم و مادر پدر همسر من باید اولویت های زندگی باشن و کاملا هر دو طرف قابل احترام باشن وگرنه زندگی زیبا نیست بگیم فقط خودمون دوتا، حالا میگید من چیکار کنم؟
- - - Updated - - -
ممنونم نفس جان، من پیش مشاور روانشناس رفتم و چندین جلسه هم مشاور تلفنی داشتم، کاملا حرف ها متناقض هست، اینجا نظر گرفتن خیلی بهتره، چون دوستانی که تجربه دارن مثل شما و همه عزیزانی که بهم تا حالا کمکم کردن حس من رو کامل میفهمن، الان من موندم، اگه واقعا این قضیه منتفیه خواهش میکنم از کسانی که تجربه دارن بگن چطور میشه فراموشش کرد؟ اگر نه میشه حساب کرد به این ازدواج چطور رصایت مادرم رو احساس کنم؟
ببین دوست من اول از همه ارام باش و خونسردیت رو حفظ کن ،اروم باش که بتونی کار صحیح رو انجام بدی مادرت حرف بدی نمیزنن ایشون از دید بیرون خوب میگن قطعا دخترای خوب و سالمی هستن که باهاشون ازدواج بکنی اما مادرت از علاقه و احساسات شما خبر نداره اما معنی این حرف هم این نیست که شما باید از روی احساساتت تصمیم بگیری ولی اون رو هم باید گوشه نظرت داشته باشی پس من بهت میگم اول از همه ارام باش ،ایشالا دختر خانم توی این شرایط از دستت نمیره و اگه بره هم این قسمت هست و شما الان به ارامش نیاز داری اگه مشکل اگه بیماری بود حتی سخت ترینش من خودم به شخصه میگفتم اگه باهم میخونید برو باهاش ازدواج کن اما بحث بیماری ژنتیکی یکمی جداست چون بچه های شما هستن که بعدها ممکنه که شدیدیا ازار ببینن اما این حرف منورم من نیست که رهاش کن،ببین بشین با مادرت حرف بزن و االبت اگه میبینی دختره رو خودت میخوایش و مطکئنی به مادرت بگو با احترام برید خواستگاری نه با پایین گرفتن طرفتون نه چیز دیگه .ایشون هم ادم هستش . اونوقت اگه تفاهمات انچام شد فکر میکنم ازمایشات دقیق تر زنتکی باشه که بتونه مشخص کنه احتمال اینکه بچه هاتون مشکل پیدا بکنن کمه یا زیاد من احترامت به مادرت رو میفهمم اما دختر و خانوادش هم وقتی ببینن شما بخصوص مادرت بد رفتار میکنه یا دست پایین از همین اول دارید رفتار میکنید معلومه که میترسه و عقب میکشه خونسردیت رو حفظ کن و مدتی بشین خوب فکر کن خودت و فقط خودت ببین این دختر رو میخوای با تمام شرایطش یا نه بعد از چند ماه که ارام تر شدی اگه دیدیی واقعا میخوایش برو سمت مادرت و بخوبی بگو من مثلا این دختر رو با تما شرایطش میخوام و برام با ادمه سالم فرقی نداره و میریم ازمایش ژنتکی و اگاه درصد مشکل بالا بود منطقی میفهمیم که به درد هم نمیخوریم اون هم فقط به خاطر بچه ای که ممکنه ازار ببینه به هرحال علاقه چندسالت رو نادید نگیر اما بر اساس اون هم تصمیم نگیر خدا همراهت
سلام صبح بخیر
با مادرت که مطرح کردین چه نیازی داشت مشکل چشمش را عنوان کنی شما که این قدر دوسش داری
پس بایستی عیباشم برات مهم نباشن حتی نمیزاشتی کسی متوجه بشه
مهم این بود که مهربون بود درکت میکرد حرف شما براش اهمیت داشت از ته دل دوست داشت
6سال انتظار میکشیده که شما بر اسبی سوار بیای اون قدر بهت اطمینان داشته و قبولت کرده
و اون عشق پاکش را ارزانی شما کرده بود
ببین مادرا حساسن بر روی اتخاب پسرشون درسته میگن هر کسی که خودت انتخاب کنی ولی
در پشت پرده به این شکل نیست هر موردی که از هر نظر مناسبه همه خانواده باشه را میپسندن
حالا که مطرح کردین میتونستی بگی من خودشو قبول دارم برام مهم نیست
ولی اون خانم فکر کرده بازیچه شما شده وداری ازش سوئ استفاده میکنی
حق داره مگه یه خانم چند بار فرصت ازدواج داره چن بار فرصت اشتباه کردن داره
برا شما اقایون راحته امروز با کسی بودی فردا میزاریش کنار میری دنباله عشق
پدرتون میتونست بره با پدرش صحبت کنه از علاقه شما بهم یک زمانی بگیره
که بتونین در حضور خانوادها باهم حرف بزنید تا به توافق برسین
موفق باشین
دوست عزيز:72:
يعني در اين شش سال شما حدس نميزدي كه مادرت با اين موضوع مشكل خواهد داشت؟
بهتره كه با واقعيت روبرو بشي:
شما شش سال با احساسات يك دختر بازي كردي، عمر او را تلف كردي و احتمالا فرصت هاي ازدواج او را تحت تاثير قرار دادي.
علاقه جدي هم در كار نبوده است و در واقعيت هدف اين رابطه جز عشق و حال نبوده است.
و اگر اين دختر ده سال ديگر از عمرش را هم پاي شما ميگذاشت باز هم به چنين روزي ميرسيد كه شما يا مادرتان با او به خاطر چشمش مشكل داشتيد و ترديد عميق براي ازدواج.
پس هر چند دير، اما او تصميم درستي براي قطع ارتباط با شما گرفت. كه البته تصميم درست تر عدم ورود به چنين رابطه اي از همان ابتدا بود.
نتيجه:
اين دختر را به خاطر خودش فراموش كن. و البته، سعي كن ديگر با احساسات كسي بازي نكني.
موفق باشيد:72:
كامران
پينوشت: اين تاپيك مي تواند به عنوان نمونه در تاپيك دلايل عيني منع رابطه هاي دوستي دختر و پسر مطرح شود.
ممنونم ازت کامران جان، بارها گفتم به اشتباهم واقفم اما فکر نمیکنید زیادی دارید تند میرید؟ کدوم بازی با احساس دوست من، من هم شش سال عمر و جونم رو پاش گذاستم و الان ضربه سنگینی رو دارم تحمل میکنم و کسی که بازی خورده من بودم، نمیدونم چرا همه من رو سرزنش میکنن، بار ها گفتم بازم میگم من با موافقت خودش این تایم ها رسمی نکردم و دوم اینکه من تا تهشایستادم و اون خان که عاشقم بود و گفت تا تهش باهاتم جا زد، به ه دلیلی که قطع ارتباط کرد که فکر کنم اصلی ترینش خانوادش بودن شما باید بدونید که ایشون من رو سر کار گذاشت، چه دلیلی داره شش سال با من بوده و عاشقم بوده و به قول شما همه عشقش رو به من داده و وقتی من میگم تو فقط بگو من رو میخوای من فردا با مادرم خونتونم میگه نمیخوامت؟ من جا زدم؟ من بازی کردم؟ من فکرم عشق و حال بوده؟ ایشون بعد از شش سال من رو در گیره خودش کردن جا زد، این که شما مخالف دوستی قبل از ازدواجی عقیدتون هست و محترم اما هر کسی یک معیاری داره برا خودش، مثلا کسایی که سنتی ازدواج میکنن خیانت توش نیست؟!!! جدایی و درگیری نیست؟ یکم از تعصباتمون کم کنیم بد نیست، من اومدم اینجا که اسمش هم دردی هست از هم درد هام طلب کمک کنم و حالم بهتر شه اما یکی در میون دارم سرزنش میشم که چرا شش سال پای خانمی نشستم که آخرش ایشون راحت به من گفت دوست ندارم، ایشون با من بازی کرده و هنوزم دنبال راه واسه بدست اوردنشم بعد شما میگی هدف عشقو حال بوده؟ خوب نیست بدون شناخت مردم رو قضاوت کنیم، من مشکلی با چشمش داشتم اون روزی که تو خیابون ماشین من رو تشخیص نمیداد ازش جدا میشدم، من اینجام که کمکم کنید نه اینکه سرزنش بشم، من خودم حالم مساعد نیست، این همدردیو کمک نیست، من از روز اول به این خانم گفتم قصدم ازدواج هست و پای حرفم موندم، اکه ایشون نمیکفت حتی مادرتم بیاد جوابم نه هست من تموم کرده بودم همه چیزو، اما خوردم کرد اون وقت هدف من عشق و حال بوده؟ مرسی از کمکت
سلام دوست عزیز
من تا حدودی شما رو درک می کنم البته من دخترم و طعم اینکه خونواده پسر راضی نباشن رو چشیدم . من همسرم مثل شما مصر ازدواج با من بود و تا حدی هم می تونم بگم تو روی خانوادش وایساد مادرش مث مادر شما راضی نبود بگذریم که چقدر با رفتاراش آزارم داد و من به خاطر همون عشقی که شما می گید تحمل کردم اما الان که همه جا رسمی شده و همه مطلع شدن کم آوردم و به همسرم سرد شدم . ببخشید اینو می گم شاید علت جا زدن دختر خانم هم همین باشه من صبور بودم اما شاید واقعا تحمل مخالفت خونوادتو نداره . شاید به خاطر راحتی تو پاشو کنار کشیده کاری که الان من حاضرم با وجود علاقم به همسرم اگه لازم باشه بکنم و از زندگیش برم که راحت باشه. می دونم تو شرایط سختی هستی اما از منی که واردش شدم و ندید گرفتن بشنو که رسمی شه و وضع بدتر شه خیلی بده من پارسال تحملم بیشتر بود تا امسال که کلی خاطره باهاش درست کردم .
به نظرم یه مدت به خودت زمان بده 5 ماه 6 ماه ببین چی میشه به دختر خانم هم زمان بده بگو 5 ماه فرصت داری فک کنی اگه تو این مدت اون با کس دیگه آشنا شد معلومه شما رو واقعا نمی خواسته و از اینکه بازیچه شدی ناراحت نشو آدما هیچ وقت شکست نمی خورن فقط یاد می گیرن . یاد می گیری اگه به کسی گفتی اردواج و گفت نه ادامه ندی به امید اینکه نظرش عوض می شه . اگه هم 5 ماه صبر کرد و زنگ زدی گفتی با هم حرف بزنیم اگه واقعا عاشقتون باشه دلش براتون تنگ شده و حتما می خواد یه فکر اساسی کنید . فقط زمان حلش می کنه بازم می دونم خیلی سخته اما لازمه . امیدوارم کمکی کرده باشم :)
مرسی مریم جان از کمکت و درکت، واقعا نگرانم، ۵ماه تحمل نداشتنش دیوونم میکنه، مشکل اینه من هیچ راه ارتباطیم باهاش ندارم، چطور تحمل کنم که هیچ خبری ازش نداشته باشم؟ چه راه کاری هست که این احساسات و فکر و خیال رو کنترل کنم؟
دوست گرامی در خوشبینانه ترین حالت نه شما ایشان را به بازی گرفتید نه ایشان شمارا. بلکه هر دو نفرتان بدلیل هیجان و احساسات زیاد درگیر شدید . تصمیمی به ظاهر بسیار شیرین اما در عمل همراه با تلخی های جانکاه ( بنظر شما چقدر طول می کشد تا شما یا ایشان حالشان خوب بشود؟ آیا می توانید با این مساله کنار بیایید ؟ آیا موردهای بعدی را با ایشان مقایسه نخواهید کرد؟... متاسفانه این نوع دوستیها و به قول شما "عقاید مختص هر شخص" متاسفانه اگر آگاهانه و منطق محور نباشد ( که در اکثر موارد نیست ) اثرات جبران ناپذیری بر پیکره ی روح و جسم ادم وارد میکند.
مطمین باشید همان قدر که شما الان بمعنی واقعی کلمه "ویران" شدید ایشان هم حالشان بهتر از شما نیست. اما همان طور که شما خانواده و مادری دارین که نگران آینده شما هستند ایشان هم مادر و پدر و خانواده ای دارند که نگرانشان هستند. یک رابطه 6 ساله به اندازه کافی زمان برای به نتیجه رسیدن داشته و بعنوان دختر عرض میکنم اگر به نتیجه نرسیده دلیلی جز تردید و عدم خواست خانواده یا خود پسر نداشته پس منطق حکم میکند که خودشان را نجات دهند چون همانطور که شما میدانید فرصتهای یک دختر نه به لحاظ کیفیت نه کمیت و نه زیستی اصلا ق مقایسه با یک پسر نیست. به اعتراف شما که 6 سال ادعای عشق ایشان را دارید مساله بیناییشان یک مساله ق بررسی و تعمق و نگران کننده است حالا برگردید و این مساله را از دید کیسهای دیگر ایشان بررسی کنید که ممکن است بار اول باشد که ایشان را می بینند پس می بینید که در کل همین مساله به تنهایی بسیار در مورد تعداد خواستگاران ایشان اثر گذار هست.
همون قدر که بینایی ایشان توسط خانواده شما نگران کننده هست توسط خانواده ایشان هم نگران کننده است. پس واقعا کار خانواده ایشان منطقی است و البته همان طور که دوستمان اقای کامران هم گفتند منطقی تر این بود که اصلا ورود نمیکردند. شما از نقد جناب کامران ناراحت شدید در حالیکه بیقین عرض میکنم که اینها صدای خانواده این دختر است.
دوست گرامی چون ممکن است اولین و اخرین نوشته من برای شما باشد خدمتتان عرض میکنم که جایی خواندم ( متاسفانه از دادن رفرنس معذورم چون خاطرم نیست) که در هنگام هیجانات ( هر نوع هیجانی خوشحالی زیاد عصبانیت و . و قطعا عشق ( اگر منظور هیجان زیاد داشتن باشد).) ضریب هوشی به یک سوم تقلیل پیدا میکند.
علاوه بر این کسی منکر احساسات خوب و بلکه نیاز به داشتن یک همراه خوب نیست. اما همان طور که تک تک سلولهای شما و ایشان الان درگیر هست و کاملا دردش را درک می کنید این مسیر بی خطر نیست. اگر بخواهیم خ روشنفکر مابانه و سنت شکنانه رفتار کنیم بهتر است که قبلش از خطرات راه بیشتر بداینم.
اگر شما مقدار کمی در تالار جستجو کنید مطالب زیادی دقیقا شبیه مساله خودتان می بینید و قلبهای شکسته بسیار البته که معلوم نیست خوب شدنشان چقدر طول کشید چقدر از سرمایه جوانی و فکریشان کاست و ...
پست من خ در ارتباط با منظور سوال شما نبود اما حقیقتش براشفتگی شما از پست اقای کامران من را وادار کرد که بنویسم و ماجرا را از دید یک خانم هم بگویم.
امیدوارم آنچه صلاح هست برای شما و آن خانم رخ دهد و البته خود شما و آن خانم برای بهترین مصلحت خود بیشترین تلاش را بکنید
و اما اینکه کمک خواستید که چگونه تحمل کنید معمولا در این موارد توصیه به توقف فکر و انجام فعالیتهای جانبی و جلوگیری از مرثیه سرایی می شود
بدورد
مهراد عزیز ممنونم از توجهت، من ناراحتیم از این بود که به من گفته میشه من هدفم عشق و حال بوده و این لفظ برای من جالب نبود، در مورد مطالبی که گفتید با برخیش مخالفت هایی دارم که جاش اینجا نیست اما شما از دید اون خانم گفتید و خانوادش، من که جا نزدم، اون ها عملا من رو رد کردن!!! من در نهایت پس زده شدم به خاطر اینکه دیر اقدام کردم؟!!! خانواده ای که حتی من رو ندیدن و میدونن دخترشون من رو دوست داره و به قول شما در ارتباط های بعدیش حتی در زندگی مشترک شاید یاد من آزارش بده کلا من رو پس میزنن این چه منطقیست؟ حداقل کاری که میشدکرد دیدن بودبعد رد کردن، دخترشون شش سال بود به امید این که با من ازدواج کنه، حالا که من همه شرایطشون رو پذیرفتم درسته رد کنن چون من دیر اقدام کردم؟ یعنی به دلیل تاخیری که به هر حال از روی خامی بوده یک رابطرو باید از ریشه زد؟!! به نظر من مشکلفرهنگ دوگانه ای هست که شکل گرفته، مادر این خانم از اوایل رابطه ما با خبر بود و حتی یک بار هم مخالفتی نکرد، حتی خود این خانم به من گفت خانواده کاملا تصمیم رو به عهده خودم گذاشتن، بعد در اوج وابستگی و احساس ما مادرشون ورود میکنن و بر ملا میشه که این خانم هم هیچ اختیاری در تصمیم گیری ندارن و حرف حرف پدرشون هست!!! حالا من مقصرم؟ تاخیر در رسمی کردن موضوع از جانب بنده هم فقط تردید در مورد اداره زندگی و سر پا کردنش بود نه تردید در خواستن این خانم بر خلاف حرف شما و کامران عزیز، برای همین هم گفتم قضاوت نباید کرد، شاید من اگر کارم همون اول درست میشد چون کار من برنامه نویسیست و روی یک پروژه شخصی کار میکردم که متاسفانه مجوز نگرفت که اگر میگرفت زود تر از این ها من مپضوع رو جدی میکردم و باز هم میگم تین خانم و مادرش هم کاملا در جریان بودن، حالا با تمام این جریانات من حق دارم دلخور بشم که کامران عزیز میفرمایند عشق و حال، من به نوبه خودم تلاشم رو کردم مادرم هم از همین موضوع ناراحت شدن که دقیقا در روزی که پروژه من شکست خورد مادرشون رابطه ما رو قطع کردن، این ها بی عدالتیست
شاید دوست عزیز آدم منفی نگریم ولی خیلی بوی خوبی از به سرانجام رسیدنش ندارم.اگه توهین به آقایون محترم نشه همینکه دلشون قرص شد ازجانب خانمی دیگه اون هیجان اولیه روندارن وکم کم سردمیشن .فکرمیکنم شماهم چون احساس ازدست دادن اون خانم دارین اینقدرعصبی شدین وگرنه پارسال همین موقع یه فکرجدی درمورد به سرانجام رسیدن این رابطه داشتین؟!
برادرعزیز اگه این رابطه به ازدواج کشیده بشه چون این مسائل پیش اومده زندگی مورد تصورتونو ندارین.چون بعد ازدواج هم شما ازخونواده ایشون دلگیرین هم ایشون ازخونواده شما.
جالبه که من از روزیکه اومدم تو این سایت و طلب کمک کردم هیچ کس راه مناسب با متدی که بشه هم آرامشم رو بدست بیارم هم تو تصمیم گیری برای درست کردن موضوع بهتر فکر کنم ارائه نکرد و بر عکس همه شروع کردن به نامه نگاری بر مبنای اشتباهات من و سرزنش من و یاد آوری اشتباهاتم و در نهایت با جملاتی مثل آروم باش و فکر کن کمک کردن، دوستان من خودم هر شب و هر روز دارم خودم رو سرزنش میکنم و به شدت ناراحتم، نیازی نداشتم بیام اینجا تا همه به خودم اضافه بشن و حق اون خانم و خانوادش رو از من بگیرن، من اومدم اینجا طلب کمک کنم و ازدوستان هم دردم تقاضی کنم راه آرامش و کنترل افکارم رو نصبت به تجربشون بگن، ممنونم از همه اما کسانی که میان اینجا تو بن بستن و نیاز به آرامش و کمک دوستان دارن و نیاز به حرف ها و درد و دل هایی که شاید نشه جاهای دیگه راحت گفت، من نوئی که اینجا طلب کمک میکنم و با شکست های مختلف از جمله شکس عاطفی روبه رو شدم و میدونم که تو مسیر زندگیم اشتباهات بزرگی داشتم نیاز به همدردی و راه و روش مناصب طبق تجربه دوستان دارم نه اینکه همه یاد آوری کنن چه اشتباهاتی کردم!!! مثل اینکه دوسان یادتون رفته ما برای چی اینجا هستیم و اسم این سایت هم دردیست، بازم تشکر از همه اما بهتر هست بدونیم کسانی که اینجان دنبال راه نجات و آرامشن نه سرکوب شدن و سرزنش ، بازم ممنون از همه
سلام
من فرصت نکردم کل تاپیک شما رو مطالعه کنم ، ولی تا حدی متوجه مشکلتون شدم
اولا اینکه شرایط شما کاملا قابل درک هست و همینطور ناراحتیتون ، بنظرم شما بعنوان یک مرد دستتون توی این قضیه بازتره و این و بدونید که اگه شما به اون خانوم گفته بودید دیگه نمیخوامت ، اون هیچ کار دیگه ای نمیتونست بکنه ! اتفاقی که برای خود من افتاد ! ولی شما حداقل میتونید امیدوار باشید که یجوری یبار دیگه شانستون و امتحان کنید . بنظرم شما اگر انقدر اون آدم و رابطتتون ارزش داشته و الان پی به اشتباهتون بردید ، فقط باید الان رضایت مادرتون و جلب کنید به هر شکلی که ممکنه ! و دوباره پا پیش بذارید .
موفق باشید
مرسی از لطفت و توجهت به مشکل بنده و مطالعه تاپیک، و هزار تشمر بابت راهنماییت، به نظر شما که خانم هستید من هنوز در دل این خانم جایی دارم؟ و سوال بعدی اینکه آیا من مادرم رو بفرستم برای خواستگاری اما میدونم که قلبن خوش حال نیست ازین کار در آینده مشکلی به وجود نماره؟ و چطور مدیریت کنم این عصبانیت خانواده هارو؟ مادر من از مادر ایشون که معتقد هست اشتباه کرده از روز اول، و مادر ایشون از من البته این حس خودم هست
نظرمن هم مثل بعضی از دوستان صبرکردنه.حداقل یکماه هیچ صحبتی نکنین نه بامادرتون نه باخونواده اون خانم.که اگه عصبانیتی وجودداشته باشه دراین مدت فروکش کنه بعد هم مادرتونو راضی کنین از ایشون بخواین که پاپیش بذارن برای مثال این حرفا روبزنین به مادرتون:
(اگه به خواستگاری دختر موردعلاقم نرنین شاید از اون یه قدیس برای خودم بسازم وزندگی بعد از اینم باهرکس دیگه ای هم که باشه فکرمیکنم با اوخوشبختر بودم.بذارین خودم به این نتیجه برسم که کوتاهی ازطرف من نبوده)
بعدهم دراین مدت هیچ کاری جزصبرکردن نمیتونین انجام بدین هرچه بیشتر بیتابی کنین خودتونو بیشتر اذیت میشین.انشالله اگه خوشبختی وعاقبت بخیری باایشونه خداوند به زودی زمینه اونو براتون فراهم کنه.فقط اگه کارتون درست شد ما روبیخبر نذارین:227:
- - - Updated - - -
نظرمن هم مثل بعضی از دوستان صبرکردنه.حداقل یکماه هیچ صحبتی نکنین نه بامادرتون نه باخونواده اون خانم.که اگه عصبانیتی وجودداشته باشه دراین مدت فروکش کنه بعد هم مادرتونو راضی کنین از ایشون بخواین که پاپیش بذارن برای مثال این حرفا روبزنین به مادرتون:
(اگه به خواستگاری دختر موردعلاقم نرنین شاید از اون یه قدیس برای خودم بسازم وزندگی بعد از اینم باهرکس دیگه ای هم که باشه فکرمیکنم با اوخوشبختر بودم.بذارین خودم به این نتیجه برسم که کوتاهی ازطرف من نبوده)
بعدهم دراین مدت هیچ کاری جزصبرکردن نمیتونین انجام بدین هرچه بیشتر بیتابی کنین خودتونو بیشتر اذیت میشین.انشالله اگه خوشبختی وعاقبت بخیری باایشونه خداوند به زودی زمینه اونو براتون فراهم کنه.فقط اگه کارتون درست شد ما روبیخبر نذارین:227:
اینو بدونین اگه ازهمون اول واقعاعاشق شما بوده باشه بااین یک ماه دلش ازشماجدانمیمونه.خدارا چه دیدین شاید اونم الان اینجا یه تاپیک داره که میخواد دل بکنه ازتون ولی نمیتونه
براتون آرزوی بهترینها رامیکنم دراین سال جدید:321:
سلام
این که می گید مادرش در جریان بود و بعد یهو زدن زیر همه چی و گفتن باباش مخالفه ...
بعضی دختر خانومها با مادرشون راحت ترند
و بعضی از مادرهای سنتی، مسائل خانواده را از پدر قایم می کنند
و بعضی از پدرهای سنتی، مستبدانه و متعصبانه برخورد می کنند
این ترکیب اگر در خانواده دوست دختر شما هم باشه، نتیجه اش می شه همینی که اتفاق افتاده
اولش مادر می گه ادامه بده، خودم درستش می کنم.
بعد که پدر می فهمه و با تعصب و استبداد مادر و دختر را مورد خشم و غضب قرار می ده و ...... اونها هم می زنن زیر همه چیز :47:
ممکنه داستان ایشون هم از این قرار باشه
کاری که باید بکنید از نظر من
یه مدت همه چیز را مسکوت بگذارید. دو ماه حداقل
هم عصبانیت پدر ایشون کمتر می شه از این که مادر و دختر پنهانی کاری کردند
هم شما فرصت می کنید به آرامش ذهنی در این مورد برسی
همه تماسها و صحبتها را با هر کسی در این مورد قطع کنید
بذارید همه یه نفسی بکشند و آروم بشن
تو این دریای طوفانی که همه آشفته ان میخواین چیکار کنید؟
تو آرامش بهتر می شه تصمیم گرفت.:82:
حقیقت این است که آدمی هرچقدر بیشتر برای نگهداشتن آنچه که رفتنی است تقلا کند بیشتر رنج خواهد برد.
به هر حال زمانی که از این خیال آسوده شوید و زخم هایتان شفا یابند قادر خواهید بود آنچه را که برای شما باقی مانده است به درستی مشاهده کنید.
مرسی شیدا جان از راهنماییت، آره باید صبر کنم ولی از بی خبری میمیرم، نمیدونم چجوری تحمل کنم و ندونم اون در چه حاله
دوستان به نظرتون اگه من زنگ بزنم به مادرشون و اجازه بگیرم یک بار حضوری خودش رو ببینم و باهاش راجع به همه چیز صحبت کنم کار معقولیه؟ اصلا به نظرتون مادرش اجازه میده؟ خیلی حالم بده، فکر میکنید با خودش حضوری صحبت کنم میشه درستش کرد؟
خیلی ناراحتم براتون که اینقدر دلتنگ ایشونید.هرچی هم مابگیم هیچ تماسی نداشته باشین بازم نمیتونین جلوی دلتون بگیرین.بنظرم اگه قراره صحبتی بشه باید باپدرشون باشه چون اگه ایشون جلوی خانمو گرفته باشه مشخص میشه.
ولی ازقبل بایدخودتونو برای بدترین برخوردها آماده کنین.ولی بازم صبرکنین بهتره چون ممکنه خیلی اوضاع بدترشه.
براساس تجربه من الان باباشون به خونتون تشنه ان چون فکرمیکنه دخترش به بازی گرفته شده درضمن هنوزتو فرهنگ مادوستی دختر وپسرجانیفتاده برای همین این اتفاقات دور ازذهن نیست.
(انشالله هرچی خداصلاح میدونه براتون همون پیش بیاد براتون)
یعنی زنگ نزنم اونا همه چیزو تموم شده نمیدونن؟ میخوام بدونم اگه خودش هنوز راضیه به مادرم بگم با خونوادش صحبت کنه، دو ماهه هیچ خبری ازش ندارم و حتی یک ذره هم فکرش و احساسش در من کم نشده، خواهش میکنم کمکم کنید
من یه دخترم که رابطه مشابهی رو تجربه کردم.
بخوام نظر شخصیم رو بگم خیلی امیدوار نباشید. ایشون بخاطر وابستگی که به شما داشته میخواسته باهاتون ازدواج کنه. با وجود اختلافاتی که داشتین و مشکلاتی که بوده. طبق گفته خودتون که گفتین میدونم قدرش رو ندانستم.
تو اون یه هفته ای که بهتون فرصت دادن و شما اقدامی نکردین حالا از رو غرور یا لج بازی یا هر چیز دیگه ای. این وابستگی کمتر شده و اون نقاط منفی پر رنگ تر. و این فکر ها و نقاط اینقدر پر رنگ شدن که بتونن بگن دوستون ندارن.
من بعد از تموم کزدن یه رابطه 5 ساله بعد از 3-4 ماه باز پیام دادم. ولی راستش بازم نه از روی دوس داشتن نه اینکه دلم مبخواد برگرده. بیشتر از رو کنجکاوی بوده.
یه حس عجیب دلم براش تنگ شده بود ولی دلم نمیخواست باشه.یعنی از اینکه اون رابطه تموم شده بود ناراحت نبودم. دلم واسه روزای خوب و خوبیاش تنگ شده بود. ولی چیزایی که دوس نداشم و اون داشت باعث میشد که نخوام باشه.
الانم پشیمون نیستم. و به نظرم کار درستی کردم. منم خیلی اذیت شدم بخاطر وابستگی که داشتم ولی پشیمون نشدم.
الام به نظر من خودت فکر کن ببین مشکلاتتون چی بوده حتی چیزای خیلی کوچیک فکر کن ببین واقعا به درد هم میخورین یا نه. اگه واقعا به هم نمیخورین اشتباه کارت. حتی اگه دوسش داری مگه از خودت و تغییراتت مطمعن باشی. اگه فهمیدی و تونستی منطقی تصمیم بگیری اون موقع اقدام کن.و بزار حداقل یک ماه تا 40 روز بگذره
- - - Updated - - -
دو نفری که عاشق هم میشن و همدیگرو خیلی دوس دارن. اصلا دلیل نمیشه تا اخر عمر عاشق هم بمونن. واسه حفظ دوس داشتن باید تلاش کرد. باید احساسو حفظش کرد. به نظر من رابططتون بجای علاقه به وابستگی رسیده بود..