خیلی خوب و شادم درحین اینکه حالم داغونه
فک کنم چند نفر داخل من زندگی میکنن که هرکدوم حال خودشونو دارن یکی میزنه می رقصه یکی داره گریه میکنه یکی ...
من کدومم؟!
نمایش نسخه قابل چاپ
خیلی خوب و شادم درحین اینکه حالم داغونه
فک کنم چند نفر داخل من زندگی میکنن که هرکدوم حال خودشونو دارن یکی میزنه می رقصه یکی داره گریه میکنه یکی ...
من کدومم؟!
این ترم بیست واحد برداشتم و دلم می خواهد معدلم بیست یا نوزده شود. نه به خاطر نمره . دلم می خواد آنقدر درس را خوب یاد بگیرم که هیچ سوالی برایم سخت نباشد. دلم می خواهد واقعا یک کارشناس واقعی بشوم نه کسی که صرفا واحد پاس کرده است.
دوستان سایتی یا مقاله ای را می شناسید که بتواند به من کمک کند؟ مثلا یک تالار گفتمان که بشود یک همدرس خوب پیدا کرد یا سایتی که روش های خوب یادگیری را معرفی کند یا تالاری گفتمانی که مال بچه درسخوانها باشد و از این قبیل ؟
اگر کمکم کنید ممنون می شوم.
- - - Updated - - -
نوپو جان،تو یکی از تاپیک هات گفتم نوپو پرستار بیمارستان نظامیه.ولی اونجا هیچ جوابی ندادی.
اگر احیانن اشتباه می کنم بگو.
اونجا که اون مردی که دوستش داشتی هلت داد آرنجت خورد به دیوار.
اونجا که گفتی یه عمل لیزری داشتم دکتر بیهوشی دست رو سرم گذاشت
دلداریم داد.اینها هم مثالن؟
تو دانشگاه اگر می خوای معدلت 19بشه باید سطح هوشیت از حد معمول بالاتر باشه.
دیروز رفتیم بازار مبل که یک دست مبل راحتی بخریم. نزدیک بازار رسیدیم من که صبحانه درست و حسابی نخورده بودم هوس کباب کردم.:310: آخر همیشه رستوران های بازار کباب های خوبی دارند. اصلا معتقدم اصل خرید در بازار یعنی خوردن این غذا بعد از چند ساعت گشتن :305:
البته خانواده من اصلا اهل رستوران رفتن نیستند و همه غذای خانگی دوست دارند. وقتی درخواستم را گفتم با این برخورد مواجه شدم :158::97:
دیگر چیزی نگفتم. بعد رفتیم چند ساعتی گشتیم. دوباره به مامانم گفتم : مامان من دارم از گشنگی عصبی می شوم. واقعا دارم بیقرار میشم. یک فکری بکن.
شاید تعجب کنید این دفعه با این برخورد مواجه شدم :angel: :couple_inlove:
مامانم از خانم فروشنده آدرس رستوران را گرفت و...
دوستان دیروز واقعا به اهمیت زمان مطرح کردن خواسته ها پی بردم. و نیز به اهمیت برانگیختن حس فرزند دوستی پدر و مادر:311:
- - - Updated - - -
آهان ببخشید آقای فرهنگ. آن را اگر اشتباه نکنم در تاپیک سنجاب به عنوان مثال مطرح کردم . من دانشجوی مترجمی زبان هستم:shy:
چقد دوست دارم یه روز بتونم بیام اینجا بنویسم:
خیلی خوشحالم.خیلی حالم خوبه.یه عالمه از مشکلام حل شد و من دیگه هیییچچیی از خدا نمیخوام.
نوپو جان، فکر کنم بچه درسخوان ها به جای تالار گفتمان پای درس و مشقشون باشن :)نقل قول:
... یا تالاری گفتمانی که مال بچه درسخوانها باشد و از این قبیل ؟
شوخی کردما. به دل نگیری.
اگر جایی پیدا شد لطفا ما را هم در جریان بذار.
-------------------
الهام جان، همه ما به اینکه یه روزی از شر مشکلات الانمون آزاد بشیم فکر میکنیم.نقل قول:
چقد دوست دارم یه روز بتونم بیام اینجا بنویسم:
خیلی خوشحالم.خیلی حالم خوبه.یه عالمه از مشکلام حل شد و من دیگه هیییچچیی از خدا نمیخوام.
اما به محض اینکه آزاد بشیم، باز یه سری مسائل جدید میاد و مشکلات قبلیمون که حل شدن رو یادمون میره برامون چه مسائل بغرنجی بودن.
یادته قبلا که مدرسه میرفتیم یه نمره پایین چقدر برامون استرس به بار میاورد؟ الان برامون خنده داره. اما قبلا بزرگترین مسائلمون بود. نمره کم دیگه مشکل نیست برامون. اما هزار تا چیز دیگه شدن مشکل. چند وقت بعد اینا هم میشن همون نمره پایین مدرسه.
یه بنده خدایی میگفت که آدم بعضی وقتا یادش میره دیگه توی بهشت نیست. و هی منتظره که بهترین شرایط بدون تنش براش رقم بخوره.
اگه خدا اینجوری میخواست که همه رو برمیگردوند بهشت انقدرم علاف نمیموندیم:)
----------------------
بسه دیگه نصفه شبی رفتم نشستم بالا منبر!
با حرفای بالا خواستم بگم ما هم همدردیم خواهر جان.
- - - Updated - - -
راستی تا اینجام از دوست خوبم هدیه هم یادی کنم
سلام هدیه جان. خوبی؟
میبینمت که تقریبا هر شب هستی. ولی مثل قبلا کم حرفی:)
امیدوارم که خوب باشی و سلامت.:72:
مرسی دختر مهربون.نمیدونم اگه اینجارو پیدا نمیکردم.اگه این همه همدردی نداشتم کنارم الان به چه سرنوشتی دچار شده بودم
ممنونم:72:
به نام خدا
سلام
بعضی مواقع آدم یک مطلبی رو به نیت دوستی، میگه و یا می نویسه و فکر هم میکنه که این نیتش رو تونسته به طرف مقابلش منتقل کنه اما بعدا میبینه که اون شخص برداشتی متضاد با اون چیزی که تو براش تلاش کردی داره ، این چند خط مختصری که در پست قبلیم برای آقای فرهنگ27 نوشتم هم ظاهرا شامل همین قضیه شده!
دوست گرامی! از پاسخ های تندت کاملا پیداست که ذهنت خیلی آرام نیست! و از مطالبی که بهت میگند برداشت های خودت رو داری و به اصل موضوع زیاد توجهت جلب نمیشه!تا مرد سخن نگفته باشد / عیب و هنرش نهفته باشد.پسر خوب! شما تا الان حدود سه سال از عضویتت در این تالار میگذره و ایجاد کننده نزدیک به سی تاپیک بودی که در همه اونها به بعضی از خطوط فکریت اشاره داشتی ، حدود دو هزار تا پست نوشتی که میشه به طور متوسط روزی یک و نیم پست از خود به یادگار گذاشتی ، فکر نمیکنم فهمیدن اطلاعاتی در مورد شما خیلی کار پیچیده ای باشه!(البته بر فرض درستی نوشته هاتون!) چند تا فلش بک به تاپیکهاتون که میزنم این صحنه ها مرور میشه :
- سال 89 به گفته خودش 27 سالش بوده پس الان سی رو داره
- تک فرزنده
- عشقش آکواریوم و حال کردن با ماهی هاشه
- مدرک ICDL داره!
- چند باری تلاش کرده دخترهای مورد نظرش رو جرات کنه و بره جلو تا باهاشون حرف بزنه اما همیشه یک مشکلی به نظرش مانع این کار شده
- کسب و کار مشخصی نداره
- جراتمندیش نسبت به سنش کمه (مثال ماجرای گفتن به مامانش که من آکواریوم جدید میخوام!)
- فشار تنهایی و نیاز ج.ن.س.ی. براش داره مشکل ساز میشه که باعث شده از همکلاسی بگیر تا دختر فروشنده فروشگاه ، در سیبل درخواستهای ذهنیش قرار بگیرند!
- خیلی کوتاه مینویسه (بر خلاف من) سعی میکنه کم بگه و گزیده ، اما بعضی مواقع چون درّ نمیگه! (کم گوی و گزیده گوی چون درّ)(خودم به این بندش بیشتر نیاز دارم)
.
.
.
بگذریم ...
اینکه شما فکر کردی کسی داره بهت درس خواستگاری میده ، این اصلا در ذهن نویسنده نبوده بلکه به اشتراک گذاری افکار و تجربیاتش برای شما بوده (اصلا علت آمدن و نوشتن من و شما در این تالار مگه جز این هست!؟)
شاید بیانم در اینجا کمی تلخ باشه اما بدون که نوشتن این پست برای من اگه زیان نداشته باشه سودی هم نخواهد داشت! پس از نوشته هام ناراحت نشو.
بذار آخرش رو اولش بگم : به نظر میاد برای سن سی سالگی بعضی فلش بک هایی که در بالا گفتم (و بعضی هاش رو هم نگفتم و در نوشته هات محسوسه) نیاز به تجدید نظر داره! این رو بعنوان یک هم تالاری که حدود ده سال زودتر از شما a , b , c , d رو یاد گرفته و ده تا پاییز رو بیشتر از شما دیده ، میگم. هر چند پختگی همیشه به سن نیست به سختی ها و امتحاناتی هست که در جنبه های مختلف زندگی ، آدمها تجربه میکنند.
با توجه به تعریف و موضوع این تاپیک ، از همگی عذر میخوام که درتاپیک حال و احوال این پست رو گذاشتم ، ولی شاید بودن این سطور در اینجا بهتر از نبودنش باشه!
سعه صدر "مدیر همدردی" هم واقعا درسی بود برام ، شاید من جای ایشون بودم از کوره در میرفتم!
راستی خانم "سرافراز" رو که دیدم بعد از مدتها به تالار تشریف آوردند یاد "بی دل" افتادم ، چون ماهها قبل از اینکه عضو تالار بشم ، نوشته های این دو نفر رو زیاد میدیدم. امیدوارم که مثل گذشته فعال بشند و ما رو از نظراتشون بهره مند نمایند.
.
در پناه حق.
من تماشاچیم؟ خوبه به این فک نکرده بودم
پس چند روزه اون بدا خلاقه رو بهش توجه نمیکنم که حالم بهتر شده بازم لبخند میزنم تو دلم یه حالی میشم
نمیدونم خاصیت فصل پاییزه ادم دلش میگیره ؟ شمام اینطوری شدین؟
بعد تابستوون و اون همه شلوغیو بزن و بکوب یهو از یه پرتگاهی می افتی تو یه دره مه گرفته و اروم به اسم پاییز شاید طبیعیه که اولش یکم
دلگیر باشه
ولی نه قبلا خیلی دوست داشتم پاییزو اما حالا ...
مخصوصا امروز ساعت 6 صبح رفتم بیرون هوا یه سوز عجیبی داشت و برگا اروم میریختن و زیر چشمی نگاشون میکردم میترسیدم ازینکه مستقیم ریختنشونو ببینم اخه من عاشق شکوفه هاش بودم
اینه دیگه ...
من همه فصلها رو دوس دارم فقط از۱۵روزآخراسفند زیادخوشم نمیومد که روی برفها گردوخاک مینشست داشتم کنارمیومدم که دیگه برف مثل سابق نمیباره_خدا بخیرکنه_اما عشق عجبی فراترازارادم به پاییزدارم معنی تو عمق جان این فصله که نمیتونم بیانش کنم.این برگها میشن کود واسه شکوفه های بهار
نوشتم
اما از حال و احوال خارج بود.
رفت اینجا:
http://www.hamdardi.net/thread-16618.html
هنو هیچی نشده دلم واسه خربزه مشهدی و زردالو لک زده! کوتا دوباره تابستون بشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آقای کامروا انار کارتو رانمیندازه؟الان فصل اناره با یخد هم بش نمک بزنی
گاهی آدمها واقعاً نمی دونند از دنیا چی میخوان. کلی تکاپو میکنن و بعد به یک نقطه میرسن و باز... روز از نو ...
وقتی بین افکار ضد و نقیضت گیر میکنی تازه میفهمی که چقدر درمونده شدی و خودت خبر نداری. صحبت بین دو تا هدفه که هر دوشو دوست داری ولی نمیتونی بینشون تصمیم بگیری . آدم نیست هدفه! هر کدوم رو انتخاب کنی از دیگری باید چشم بپوشی و حسرتش رو به جان بخری. یه وقتایی هدفها تک تک به دست نمیان و یه وقتایی هم اون قدر همزمان به دست میان و متعجبت میکنن که چون هم پوشانی ندارن نمی تونی تصمیم بگیری. ولی فی الواقع اصل ماجرا همون غم نامه شاهنامه است یعنی نوش دارو بعد مرگ سهراب ...
صبح تمام دوستان همدردی بخیر باشه
خاستم یادی از بی دل پدربزرگ چشمک زهره رایحه عشق خارپشت نادیا کنم .
امیدوارم هر چه زودتر فرصت کنند و سری به تالار بزنند....
ما به یادشون هستیم....
http://forum.avazak.ir/images/smilie...20%2820%29.gifفقط گوشه چشمی از نگاه خدا برای خوشبختی همه انسانها کافیست....
این نگاه را برایتان آرزو میکنم …http://forum.avazak.ir/images/smilie...20%2820%29.gif
چرا کسی به من نمیگه این "حالت من" چه جوری فعال میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خوب؛ بابا حس خوبی بهم میده وقتی میبینمش!:311:
بعدشم چقدر یاد خانم aqua افتادم که اومد و رفت و خبری ازش نشد. امیدوارم هر جایی که هست؛ در کنار همسر محترم و آرمین کوچولوش خوش باشه و به آرامش رسیده باشه.
سلام دل جان.
مگه توی نوار بالا حالت من نداری؟
توی نواری که اینا هست:
- انجمن تازه چه خبر ؟ وبلاگ ها حق اشتراک پرداخت آنلاین تماس با ما آپلود تصویر حالت من (none)
(اوا چرا اینجوری اومد!)
حالا توی همین ردیفی که نوشتم، بعد از آپلود تصویر چی داری؟ "حالت من" نیست؟
این روزها بعد از کلی فکر کردن تصمیم گرفتم برای ازدواج اقدام کنم. بله یکی از روزهای آبان را در نظر گرفته ام. اما تصمیم خیلی سختیه. خوب من خیلی این سالها مطالعه کردم. می دانم اگر مشکلی پیدا کنم از کدام منابع استفاده کنم. دوران آشنایی و شناخت و ... باید چکار کنم . معیارهای پسر مورد نظرم را هم مشخص کرده ام.
اما به محض اینکه تصمیم جدی می گیرم تردید می کنم. واقعا عملی کردن این تصمیم سخت است و هزارتا فکر و اما و اگر به ذهنت می رسد.
اما به خودم می گم دیگر وقتش شده. آذر بیست و شش سالت تمام می شه. الان همه چی آرومه و مشکل خاصی نداری و اشتیاق جوانی هم داری. باید تا تنور داغه نان را بچسبانی.
شما هم برای من دعا کنید که نان من به تنور بچسبد و درست بپزد . دعا کنید یک وقت از تنور کنده نشه بیفته توی آتیش و جزغاله بشه:203:
نترس افتاده نمی شه،حواست باشه زود برنداری خمیر باشه.دیر برنداری بسوزه.
نه، من فهمیدم که من "حالت من" رو ندارم!
کلی حالم گرفته شد. :47:
بعد از آپلود تصویر، فقط گزینه ی جستجو وجود داره. دیگه چی کار کنم دیگه.......... نیست دیگه.
سعی میکنم آروم شم و به خودم بگم، دوباره " حالت من" دیگری در راه است...:311:
سلام دل عزیز
برای انتخاب حالت من کافیه پایین صفحه سمت راست گزينه انتخاب سريع استايل را کلیک کنی.
اگر اولين گزينه(default style) رو انتخاب كني تو گزينه هاي بالا حالت من داره.
من از پرنده غریب یاد گرفتم امیدوارم بری و حالتت فعال بشه.....
خوب، من کلی ذوق کردم که بالاخره تونستم این معجزه ی قرن یعنی "حالت من" رو فعال کنم. :73:
خدایا! شکرت!
واسه اینکه من به یکی دیگه از آرزوهام رسیدم. همیشه میگن، آهسته و پیوسته!
خوب منم آهسته آهسته دارم به آرزوهام میرسم دیگههههههههههههههه!:311:
عید همگی تون مبارکککککککککککککککککککک! :123:
ان شاءا... همیشه خوب و خوش و سرحال باشید و از این سیدهای بزرگوار تا میتونید عیدیهای خوب خوب بگیرید.
ما که یه سید داشتیم، امروز فرار کرد حالا ببینیم میتونیم فردا عیدی مون رو بگیریم ازش.:72::72:
سلام به همه دوستان خوبم:72:
همه اونایی که هستن تو تالار و اونایی که چند وقته نیستن
دلم تنگ شده بود
بااینکه نباید می اومدم ولی بازم برگشتم
حالتون خوبه؟امیدوارم همگی روبراه باشید
منم خوبم بد نیستم
نمیدونم چرا دیگه حوصله م برای نوشتن وخوندن کم شده
البته از یه جهاتی هم بد نیست...
جای آقاصابر و باران رو تو تالار خالیه ،کاش بازم می اومدن پررنگ میشدن:323:
برام دعا کنید به دعاتون احتیاج دارم:72:
دلم برای آواتارم هم تنگ شده بود:43:
بعضی وقتا از فکر ازدواج و خواستگار و... خسته میشم
دلم میخواد فقط یه تصمیمی بگیرم تا همه چی تموم بشه...
استرس دارم
گاهی میدونم دارم راه رو شاید اشتباه میرم، ولی یه چیزایی مانع میشه بتونم تصمیم درست رو بگیرم
حالا میتونم حرف خیلیا رو بفهمم!
تا وقتی که صحبت ازدواج نیست، آدم چقدر راحتهههههه
وای از روزی که بزرگ میشیم و سر از مبحث ازدواج در میاریم ....:203:
نوپو منم تصمیم تو رو گرفتم،ولی وقتی میخواد برام جدی باشه می بینم خیلی سردرگمم!
همش میگن معیارات رو بسنج، اصلا من دیگه نمیتونم به کسی نمره بدم:54:
نمره همه 0
خودم که منفی!
100 هم که نداریم:grief:
در نتیجه...:47:
=========================================
فکر کنم به زودی این پست حذف میشود!
خب از حالم بگم تا حذف نشه!
بد نیستم...:18:
تا حالا اینقدر از همدردی دور نبودم . یک ماه و نیم.
من خوبم ...
سلام منم اومدم نمیدونم موندگارم یا نه ولی حالا که اومدم
کسی اینجا منو یادش میاد
البته نام کاربریم تغییر کرده
چه اتفاقا که تو این چند ماهه نیافتاده
خوبید بچه ها؟؟؟
این روزا خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی دلم تنگیده.
از همه متنفرم.حتی خودم.
حس میکنم واسه هیچکی مهم نیستم.حتی خدا دیگه حوصله مو نداره.
حس میکنم ملت دارن به بدبختیه من میخندن.
هرچقد زور میزنم نمیتونم شاد باشم.دلم واسه یه خنده ای که از ته دل بیاد تنگ شده.
همه ش برمیخورم به کارایی که یه روز ازشون متنفر بودم اما حالا مجبوووووووورم انجامشون بدم.
چقد تنهام.
چقد خسته م.
دوس دارم یه روز صبح که بیدار میشم اینی که هستم نباشم.جایی که هستم نباشم.این کسایی که به زندگیم این گره های کورو زدن نشناسم چه برسه دوسشون داشته باشم؟؟
خدایا این کدوم گناهم بوده که تاوانش اینه؟؟؟
میشه بگی چجوری میبخشیش؟؟
سلام فائزه خانم
معلومه که یادش میاد.
من (اگه جزء بچه ها حساب باشم)خوبم.
شما خوبی؟
از آواتارت ناراحتی درک میکنم.
اوضاع روبراهه؟
-------------------
انقدر اینجا یا دور و برم، توی دنیای واقعی آدم غصه دار میبینم که هی دارم میگم درست میشه.
ولی نمیدونم ایراد کار از کجاست که هنوزم درست نشده.
ولی مطمئنم اون طرف کسی نیست که بشه بهش ایراد نسبت داد.
پس ما آدما یه جای کارمون میلنگه.
اما کجای کارمون!
سلام دوستان خوبم
از اینکه بیام و بگم خوب نیستم بیزارم. اما فکر نمی کردم بیماریم اینقدر پیشرفت کرده باشه. من نمی دونم چرا این دکترها و علم پزشکی اینقدر پیشرفت کردن اما هنوزم داروهاشون واسه خوب کردن یک عضو و بهبودش اثرات و عوارضی روی عضو دیگه ای و گاهاً برگشت ناپذیر میگذاره. کلاً با داروهام خداحافظی کردم. خوش به حال قدیمی ها.
همدردی یک مدرسه است . هر کسی به اندازه تلاش و پشتکار خودش از این مدرسه نمره میگیره و سرانجام یا فارغ التحصیل میشه یا روفوزه.
امید که من بتونم با تک ماده قبول بشم.
دوست دار همتون :72:
سلام جناب روزنه...
چی شده مگه؟ انشاالله مشکلی نباشه...
چرا فکر می کنید با تک ماده قبول میشید؟ من تصوری دیگه ای از شما داشتم. یقینا وضعتون بهتر ازین حرفاست شکسته نفسی می فرمایید.
...
مهرااد؟ خواستم جوابتو بدم دیدم کمرنگ شدی. از لطفی که بهم داشتی ممنونم. شرمنده کردی.
...
سبکتکین؟ دختر تو کجایی؟ بیا دیگه!
مهراد جان! من هم همین طور! یعنی مثل سرافراز دیدم کمرنگی! از محبتت ممنون دختر خوب! فقط بدون الان حالم :310:این جوریه!
کلی مراسم خوب خوب رفتم و کلی هم خوشحالم!
خدایا! شکرت! شکرت که بهم فهموندی توی لحظه هایی که هستم باید خوش باشم و خوشحال باشم و خوش بگذرونم، مهم نیست لحظه ها چه شکلی و چه مدلین، مهم فکر من که به دلم میگه حالا چه مدلی و چه "حالت من "ی داشته باش!
در ضمن ویدا جان! از راهنمایی خوبت هم ممنونم.
فائزه خانوم، شما حتی اگر نام کاربریت هم عوض کنی، باز هم ما شما رو یادمون میاد!:43:
آرمان 26 هم خیلی وقته نیستش، امیدوارم که هر جایی هست، خوشبخت و سرافراز باشه!
سلام دوستان عزیز
سرافراز عزیز، شاید حق با شما باشه. یادمه همیشه قبل امتحان فکر می کردم می افتم اما بعد از دیدن نمره ها باورم نمی شد من همچین نمره ای آورده باشم. اما خوب اون توی درس خوندن بود و اینجا صحبت از زندگی و رفتار و مهارت های زندگیه.
دلم برای اون 12 تا سربازی که توی سیستان و بلوچستان کشته شدند بدجوری سوخت. همه 18 و 19 ساله بودن. فقط می تونم بگم خدا به مادراشون صبر بده و به مسئولین ما درک:grey: .
می دانم می دانم و باز هم می دانم . تابوی خیال را سالها پیش دست بسته و رخت بسته از پیش خود راندم. شاید تکلیف نوشته دوران کودکی ام سوار خط و خط چین دفتر زندگی نبود و آن آموزگاران چنان که باید نقش و نگار خیالم را با تار و پود روزنه های امید در زندگی بافته نکردند و ساخته نشد. همه اصولت بی اصولی است و این همان قانون بی نظمی در نظم جهان است. حالیا وهمی بیش نیست.
آقای روزنه؟! میشه یه حرفی بزنین دلمون وا شه؟ بابا دنیا پره از حرفهای ناامید کننده... بیایین لااقل توی حال و احوال حرفای خوب خوب بزنیم، باشه؟
(متن رو هم بنفش کردم خوشکل تر بشه!) :43:
بله میشه . اما امروز نه.
خوبه که حواستون به رنگها هست.
.
الان که چشمهامو بستم دیدم تصور رنگ ها به اون آسونی که من تصور میکردم نیست !!!:81:
من خواهشی دارم از مادران گرامی :تخم مرغ رو جز وعده های اصلی غذا محسوب نکنند. !!!
"اعتراض وارد نیست" :102: :54: :102:
آقای لرد حامد، باید مادر خونه باشی و در واقع خانوم خونه تا بدونی چقدر سخته که هر روز صبح بلند بشی و به این فکر کنی که امشب غذا چی بذارم؟:162:
بابا! خب، یه شب هم غذای ساده بخورید، بذارید مامانتون حس کنه که امشب از دنیا فارغه!:310:
البته بخاطر سلامتی خودتون میگما! شبها آدم باید کلا غذاهای سبک بخوره!:311:
- - - Updated - - -
آقای لرد حامد، باید مادر خونه باشی و در واقع خانوم خونه تا بدونی چقدر سخته که هر روز صبح بلند بشی و به این فکر کنی که امشب غذا چی بذارم؟:162:
بابا! خب، یه شب هم غذای ساده بخورید، بذارید مامانتون حس کنه که امشب از دنیا فارغه!:310:
البته بخاطر سلامتی خودتون میگما! شبها آدم باید کلا غذاهای سبک بخوره!:311:
بعضی وقتا یه چیزای میبینی یاد یه مردای مردی میفتی.این تحریم هست ولی عده ای خوب امتحان مردیشون پس دادن چه گوشهایی که نبریدن...حاشابه غیرت اصحاب کهف چه خوب مردانگیشون روثابت کاملامنزوی شدن ولی حاضرنشدن تبدیل به اونی بشن که نیستن
- - - Updated - - -
چند ساله مشکلاتی عذابم داد دیگه امسال قصد کردم هرجوری شده تموم شه اگه خدابخاد.انگار روی هرچی تمرکزوتفکرکنی میشی همون.گرازاین منزل ویران سوی خانه روم...دگرآنجا که روم عاقل وفرزانه روم.
سلام
امیدوارم خوب باشید همگی:72:
چند صباحی هست که حضور گرم و موقر و سنگین و پر از سکوت جناب پدربزرگ http://www.hamdardi.net/images/smilies/72.gifمشاهده میشه.
بدون شرح حال نویسی و بدون شیطنت!
همینطور حضور جناب محمد ابراهیمیhttp://www.hamdardi.net/images/smilies/72.gif