به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    152
    Array

    تجربه های فردی من

    سلام.
    یه چیزی رو میخوام بگم تا همه بشنون.
    جای مناسبی پیدا نکردم. فکر کردم توی تجربیات شخصی بذارم بهتره.
    (از دوستانی که شارژ ندارن عذر میخوام)

    دنیای ما دنیای عجیبیه. هر چی که فکر میکنم نمیتونم دلیل بعضی از چیزا رو بفهمم.

    من تقریباً در جریان دوستی (با جنس مخالف) چند تا از دوستام بودم. با اینکه خودم تجربش رو ندارم، اما تا حدود زیادی جزئیات این دوستی ها رو میدونم.

    اگه من از دوستم (دوست ِهم جنسم) توقع داشته باشم باهام حرف بزنه، درد و دلام رو بشنوه، دلداریم بده، حواسش بهم باشه، گاه و بیگاه یه خبری ازم بگیره، یه کمی صمیمی تر از حال و احوال عادی باهام باشه و از حال دلم بپرسه، توقع زیادیه؟!!
    اگه ازش بخوام برای زنگ زدن به من، منتظر نشینه تا یه کاری باهام داشته باشه توقع زیادیه؟ گاهی وقتا زنگ بزنه تا ببینه هستم اصلاً؟!!

    نمیدونم چرا ما با خودمون اینجوری میکنیم.

    حالا همین دوست من رو در نظر بگیرید، کافیه دوست پسرش بهش زنگ بزنه و از پشت خط متوجه بشه پسره ناراحته. حتی اگه همون موقع هم نتونه صحبت کنه، به هزار راه متوسل میشه تا چند دقیقه هم که شده باهاش صحبت کنه و از دلش در بیاره.

    یا پسره رو در نظر بگیرید، کافیه دختره یه کلمه بگه میخوام ببینمت. با کله خودش رو میرسونه. در صورتیکه برای هیچ کدوم از صمیمی ترین دوستاش هم این کار رو نمیکنه.

    حالا نمیگم به این شدت برای دوستای هم جنسمون وقت و اشتیاق به خرج بدیم. اما دو سه درجه پایین تر هم نمیشه؟...

    من روی صحبتم با عزیزانی که (به هر دلیلی) دوستی با جنس مخالف رو تجربه میکنن نیست.
    روی صحبتم با عزیزانی هست که علاوه بر اینکه نزدیک این دوستی ها نمیشن، فقط به فکر خودشون هم نیستن و به آینده ی بقیه هم فکر میکنن و براشون نگران هستن.

    اینو قبول دارم که ما نمیتونیم با همه ی هم جنس های خودمون صمیمی بشیم و براشون به اندازه کافی وقت بذاریم. اما یکی دو نفر رو که میتونیم هواشون رو داشته باشیم.

    شاید یه صحبتِ صمیمی با یکی از دوستاتون،-که تا به حال باهاش این حرفا رو نداشتید- اون رو نجات بده از اینکه برای رهایی از تنهاییش، دست به دامن جنس مخالفش بشه.
    شاید چند لحظه قبل از اینکه شما باهاش حرف بزنین، داشته برای رهایی از یه تنهایی ِ آزار دهنده، با خودش و فطرتش کلنجار میرفته که بالاخره به طرف رو بزنه یا نه. و اگه شما اون رو از تنهایی نجاتش بدید و پشتش باشید تا همیشه، اون رو نجات داده باشید.

    کاش یه کمی به فکر همدیگه باشیم تا همه با هم نجات پیدا کنیم...

    پی نوشت: این حرف دلم بود. منظورم دقیقاً خودم نبود. توی دوستام با دخترای زیادی روبرو شدم که فقط یه خورده توجه، به کلی مسیر زندگیشون رو عوض کرده.


    توی خانواده هم همینطوره. گاهی برای همکارمون، هم دانشگاهیمون، همسایمون وقت داریم اما برای دخترمون، خواهرمون، برادر یا پسرمون وقت نداریم. و حواسمون نیست که تنهاییش ممکنه کار دستش بده. تنهایی ای که ما براش بوجود آوردیم. و بعد از اینکه کار دست خودش و همه داد، کی مقصر اصلی رو توبیخ میکنه؟!! همه ی نگاه ها به اونیه که قبلش تحت بدترین فشارهای روانی بوده و الان هم دوباره تحت فشار های روانی میذاریمش. منتها این دفعه فشارهای روانیش یه مدل دیگه هست...

  2. 38 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    ammin (سه شنبه 02 مهر 92), del (دوشنبه 01 مهر 92), keyvan (یکشنبه 28 مهر 92), khaleghezey (پنجشنبه 29 اسفند 92), omid65 (جمعه 11 مرداد 92), roze sepid (جمعه 11 مرداد 92), sevil73 (یکشنبه 23 آذر 93), نیکیا (شنبه 08 تیر 98), ندای درون (شنبه 12 مرداد 92), آرایلی (جمعه 11 بهمن 92), دختر مهربون (یکشنبه 14 آبان 91), شیدا. (یکشنبه 28 مهر 92)

  3. #2
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    152
    Array

    RE: تجربه های فردی من

    تجربه ی تلخ این روز های من


    لطفا چند لحظه فضایی که توصیف میکنم رو تصور کنید.

    چندین ساله که ازدواج کردید و خانمتون خانه داره.
    یه شب ساعت 9 تلفن زنگ میخوره. صدای مردونه ای از اون ور خط، فامیلی خانمتون رو میگه و میگه که باهاش کار داره.
    اسمش رو میپرسید، میگه. میپرسید کارتون چیه، ارتباط قطع میشه (و معلوم نیس قطع شده یا قطع کرده یا...)
    از خانمتون میپرسید آقای فلانی میشناسی؟ میگه نه!

    خواهش میکنم خودتون رو توی این موقعیت بذارید و ببینید چه فکرایی به ذهنتون خطور میکنه.


    فکر میکنید مرد داستان ما چیکار کرده؟
    بدترین فکر ممکن رو تصور کرده و...
    دیگه چی میتونه جلوی این خشم و عصبانیت رو بگیره؟!





    خب حالا ادامه ی داستان.

    فردای اون روز پسر خانواده با اون شماره تماس میگیره و بعد از یه کمی صحبت متوجه میشه که طرف اصلا مرد نیست.
    یه خانم مسن هست که دوست خانم خونه هست. فقط صداش مردونه هست.

    حالا...

    کی میخواد دعوای دیشب که حاصل هیچ بود رو جبران کنه؟!!

    کی میتونه دوباره دل خونوادشو بدست بیاره؟

    کی میتونه غم رو از توی صورت اعضای خونواده پاک کنه؟

    کسی که بدترین چیزا به ذهنش اومده و بدون یه ذره فکر همه رو به زبون آورده؟!
    من که فکر نمیکنم قابل جبران باشه...

    تو رو خدا اگه اول داستان فکر بد به ذهنتون رسید، تشریف ببرید برای درمان.

  4. 23 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    keyvan (یکشنبه 28 مهر 92), omid65 (جمعه 11 مرداد 92), roze sepid (جمعه 11 مرداد 92), sevil73 (یکشنبه 23 آذر 93), نیکیا (شنبه 08 تیر 98), ندای درون (شنبه 12 مرداد 92), دختر مهربون (سه شنبه 26 دی 91)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    143
    Array

    RE: تجربه های فردی من

    دختر مهربون؛ واقعا تجربه هات ارزنده ست و این رو میشه از روی تک تک کلماتت متوجه شد!
    لااقل برای من یکی که بدونم چه فضایی در خونه میتونه چه احساسات و تاثیرهایی روی فرزندم بذاره!
    برای دخترایی هم سن و سال خودم که به اندازه ای که نگران این باشیم که فردا بچه مون میخواد توی چه خونه ای؛ چه منطقه ای و با چه مدل ماشینی بزرگ بشه؛ به این فکر کنیم که میخواد با اخلاق و منش چه پدر و مادری بزرگ بشه!
    دختر مهربون از صمیم قلب ازت تشکر میکنم.

  6. 12 کاربر از پست مفید del تشکرکرده اند .

    del (سه شنبه 17 مرداد 91), roze sepid (جمعه 11 مرداد 92), sevil73 (یکشنبه 23 آذر 93), نیکیا (شنبه 08 تیر 98)

  7. #4
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    152
    Array

    RE: تجربه های فردی من

    کمی حرف دل . . .



    به من بگو

    برای دوست داشتن هم مگر دلیل میخواهد؟

    برای دوست داشته شدن چطور؟

    برای تنهایی؟

    برای دوری؟

    برای دردهایی که تک و تنها باید آنها را به دوش بکشیم و خم به ابرو نیاوریم،

    برای جواب ندادن به تمام نگاههای با معنای اطرافمان،

    برای جواب دادن به نگاهی که برایمان معنا داشت،

    برای پشیمانی هایمان،

    برای خوشحالی هایمان،

    برای همراهی هایمان،

    برای،

    برای دوری و فاصله گرفتن از همه ی آنهایی که شاید دوستمان بدارند،

    برای چشم بستن بر روی واقعیت های اطرافمان که تلخ و گزنده بودند و چشم باز کردن بر برخی دیگر،

    برای چشم باز کردن بر آنها که چشمانمان را بر روی آنها بسته بودیم و تلخ تر از زهر بودند و
    برای چشم بستن بر روی واقعیهاتی که تا به حال میدیدیمشان و طعم متفاوتی داشتند، حتی شاید فراتر از شیرینی.

    برای اشتباهاتی که یکی پس از دیگری میآیند و همچنان بی تاب ِاشتباهاتمان با حماقتی آگاهانه، به دنبالشان میرویم

    برای دوری از این اشتباهات



    برای اینها دلیل بیاورم؟
    دلیلی ندارم.

    میبینی؟
    دنیای بی دلیلی داریم. بی علت!
    انگار رابطه ی علی و معلولی همه جای دنیا صدق میکند بغیر از زندگی شخصی تک تک ما.


    گیرم دلیل آوردم.
    تناقض ِ بین دلیل هایم را چه کنم؟

    ---------------------------------------


    خدای من که همه ی نگاه ها و حرفهایم را خوب میبیند و میشنود و لمس میکند، دارد مرا نگاه میکند و به عقل کوتاهم میخندد.
    یا نه!
    شاید هم فقط دارد حسرت میخورد که کاش بنده ام را کمی عاقل تر میآفریدم تا انقدر خودش را اذیت نکند.
    یا نه!
    شاید هم نگاه مهربانی (از آنها که مرده را زنده میکند، از آنها که روز ازل در جسم همه ی ما دمید، از آنها که تنها خودش میتواند نصیب بنده هایش کند، از آنها که اگر بخواهد به هر کس که بخواهد میبخشد، از آنها که ... ) از همین نگاه ها که عمری منتظرش بودم و شاید تا آخر عمر منتظرش بمانم و شاید این آرزو را انقدر در دلم نگه دارم تا روز محشر چشم در چشم، به خود خدا بگویم. شاید یکی از این نگاهها روح رنجورم را نوازش میکند . . .
    یا نه!
    شاید هم دیر زمانیست زیر سایه ی نگاه خدا نیستم و بی خبرم!

    آخر میدانی؟
    برای خدا، دلیل و مدرک نمیخواهد بیاوری.
    حتی اگر بگویی بی دلیل نزدت آمدم. حتی اگر دلیل بتراشی،
    همه ی دلیل ها و بی دلیلی ها را پس میزند و صاف به ته ِته ِدلت نگاه میکند.
    و تو، شرمسار، زبانت قاصر میشود اگر...

    اگر دلیلی بغیر از خودش داشته باشی.

    زندگی من هم باید با علت باشد.
    گیرم علت من با علت های بقیه سنخیت نداشته باشد.
    گیرم اصلاً جلوی چشم بقیه، علت به حساب نیاید.


    -----------------------------


    خدای من،
    میدانم.
    میدانم اختیاری به من دادی تا خودم مختار باشم نزد تو شرمسار باشم یا نه.
    تا خودم انتخاب کنم تهِ تهِ دلم را.

    اما تو که بهتر میدانی.
    بنده ای که هنوز نمیداند در هر مرحله از زندگی اش، نگاهت از جنس غضب است یا لطف، اگر با مهربانیت نگاهش نکنی، حتی اختیاری هم ندارد


    به لطف و مهربانیت قسمت میدهم،
    شرمسارم نکن


  8. 8 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    roze sepid (جمعه 11 مرداد 92), دختر مهربون (سه شنبه 17 مرداد 91)

  9. #5
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    152
    Array

    RE: تجربه های فردی من

    یه تجربه ی مزمن . . .



    توی زندگی دردایی بهت وارد میشه
    هر کدومشون مثل یه خنجر توی روحت وارد میشن
    خنجرای کوچیک،
    خنجرای بزرگ

    بعضی از خنجرا رو خودت تنهایی از عمق روحت بیرون میکشی
    بعضیا رو بقیه بهت کمک میکنن و بیرونشون میکشی
    بعضیا رو هم متوجه نمیشی، چه کسی، چه وقتی، کجا و چه جوری تو رو از شر اونا خلاص کرده

    به مرور زمان زخمشون بهتر میشه
    جاشون میمونه
    دیگه درد نداره
    فقط یادت میاره که چه روزای سختی رو گذروندی

    اما...

    اما یه واقعیتی هست
    که نمیشه ازش فرار کرد

    قرار نیست همه ی خنجرا بیرون کشیده بشن
    بعضیاشون توی روحت باقی میمونن
    حتی،
    حتی شاید هر روز بیشتر فرو برن


    با خنجرای موندگارت کنار بیا تا بیشتر از این اذیت نشی
    کم کم نسبت به دردشون بی حس میشی

  10. 14 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    kamr (دوشنبه 07 بهمن 92), roze sepid (جمعه 11 مرداد 92), shabnam z (دوشنبه 11 آذر 92), دختر مهربون (سه شنبه 26 دی 91)

  11. #6
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    152
    Array

    RE: تجربه های فردی من

    اولین شب قدر رسید.
    چقدر زود!

    میخوام بگم برای همه ی اونایی که مشکل دارن دعا کنید، منم اون وسط مسطا یادتون نره،

    اما یا اوضاعم خیلی بحرانیه، یا اینکه زیادی ناشکرم، یا اینکه زیادی خود خواهم یا ...

    ----
    گره بیفته توی زندگی آدم خیلی بده.
    مخصوصاً اگه هر بار که خواستی اون گره رو باز کنی، زده باشی اونو کورتر کرده باشی.
    و مخصوصاً تر اینکه از کنار این گره، دو سه تا گره کور تر هم سر در بیاره.
    و مخصوصاً تر تر اینکه دیگه با دندونم نشه بازشون کرد.

    این گره و گره هایی که بهش ربط دارن رو بذارم کنار، اصلاً کلاً این تیکه ی کلاف زندگی رو نگاهش نکنم.
    باقیش چی میمونه، یه کوچولو صاف، یه گره دیگه، یه کوچولو صاف، یه گره دیگه، یه کوچولو صاف، یه گره دیگه ...
    انگار کلاف زندگیمون از اول بد ریسیده شده:(

    ----
    یاد بچگیام افتادم که یه چیزی میخریدیم، بعد مامانمون میدید یه جاش خرابه، میگفت برو پسش بده، بعد ما میموندیم و رویی که نداشتیم ببریم به آقای فروشنده بگیم اینو پس بگیر.

    بعد یواش یواش فکرمون یه کمی راه میفتاد...
    که نکنه اصلاً از اول درست بوده، بازیگوشی کردم، تو راه از دستم افتاده
    یا میرفتیم تو این فکر که ببینم درست میشه یا نه.
    که اگه درست میشد، دیگه هم شرمندگی پیش فروشنده رو نداشتیم هم پیش مامانمون سربلند میشدیم



    ----
    کلاف زندگیم رو دستم مونده.
    تصمیم گرفتم کلاً بازش کنم از اول بپیچمش
    ولی انگار بد تر شد:(
    نمیدونم تا حالا با یه کلاف ِپر از گره ور رفتین یا نه.
    به قدری خسته کننده هس که...



    ----
    همه ی درا بسته شده، هیچ راهی هم نیست

    خدا، کجاست اون دری که میگی اینجور وقتا باز میذارمش؟
    چشمام انقدر کم سو شده؟



    ----
    لطفاً توی دعاهای امشبتون، منو از قلم نندازین

    دعا کنید که تشخیص بدم کدوم گره در شرف باز شدنه. برم سراغ اون.
    و اینکه چه جوری بازش کنم که دوباره مثل دفعه های پیش بدتر از قبل نشه.
    و همه ی چیزای خوبی که برای همه دعا میکنید، برای منم بخواین
    لطفاً.

  12. 20 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    del (دوشنبه 01 مهر 92), roze sepid (جمعه 11 مرداد 92), دختر مهربون (سه شنبه 26 دی 91)

  13. #7
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    152
    Array

    RE: تجربه های فردی من

    انکار پدر

    هیچ وقت نتونستم این موضوع های دوتایی رو کنار هم بذارم و در کنار اونا تو رو ببینم.

    قطره های اشک اونروز .......................................... و صحنه های تاریک و نفس گیر ِ روزایی که خوب نبودن
    صدای لرزون و پر از بغض اونروز ................................. و صدای بلند و ترس آور ِروزای که خوب نبودن
    اونهمه اضطرابی که کشیدی، پشت در اتاق عملی که فقط اسمش اتاق عمل بود ............... و اونهمه اضطراب ِ سهم ما، توی روزایی که خوب نبودن



    حس میکنم انقدر تو روی ما انکار کردی، اتفاقای توی دلت هم دچار این انکار شده.
    نمیتونم درک کنم از این کار چه سودی نصیب خودت، یا هر کس دیگه ای میشه.

    فکر میکنی متوجه نمیشم که به روی خودم نمیارم؟

    انقدر توی خودت بودی که ندیدی احساس و فهم من هم، همپای خودم قد کشیده.

    بخدا هم دیدم، هم فهمیدم، هم حس کردم، هم دریافت کردم اونهمه حسی که بهم داشتی رو.


    بشکن این دیوار نامرئی دور خودت رو.
    این دیوار به کی داره خیر میرسونه؟
    چرا هر بار که میبینی یه ذره دارم به سمتت میام دائم اون دیوار رو به رخم میکشی تا جرات نکنم نزدیک تر بشم؟


    پدر، با اینکه هیچ وقت نمیتونم رفتارت رو درک کنم،
    اما بخدا دوست دارم
    دوست داشتنی که پیش عشق تو، خیلی کوچیکه...


  14. 11 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    del (دوشنبه 01 مهر 92), omid65 (جمعه 11 مرداد 92), roze sepid (جمعه 11 مرداد 92), shabnam z (دوشنبه 11 آذر 92), ندای درون (شنبه 12 مرداد 92), دختر مهربون (یکشنبه 16 مهر 91), شیدا. (یکشنبه 28 مهر 92)

  15. #8
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    152
    Array


    همه ی کاخ ایمانمان را بر روی آب که نه، بر روی کف و حباب رویش بنا میکنیم

    بر روی حباب ِ رسیدن به آرزو ها


    و کاخ مجلل ایمان، بر روی حباب!
    فرو میریزد هر چند بزرگ و ستودنی باشد


    و خدای بزرگ، تو قادری
    قادری بر هر کار،
    در فاصله ی بین پوچ شدن حباب و فروریختن کاخ،
    تنها دست توست که میتواند بین زمین و هوا نابودی بنده ای را مانع شود



    ایمانمان،
    اگر کاخ هم نبود، کلبه ی کوچک و حقیری حتی اگر بود، آنرا بدست خودت بر زمین امن فرود آور



    هر روز مستحکم تر میشود

    بنایی که دست تو نگهدارش باشد..

    از زندگی چه می خواهی که در خدایی ِخدا، آنرا نمیابی؟

  16. 7 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    **سهیل ** (جمعه 11 مرداد 92), ammin (سه شنبه 02 مهر 92), roze sepid (جمعه 11 مرداد 92), فرشته مهربان (شنبه 12 مرداد 92), ویدا@ (دوشنبه 14 مرداد 92), مصباح الهدی (شنبه 12 مرداد 92), بهار.زندگی (یکشنبه 13 مرداد 92)

  17. #9
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    152
    Array
    شب های ابری
    سحر های بارانی
    روزهای دلگیر

    و لبخندی که همیشه بر لبانت میماند
    تا انکار کند همه خستگی هایت را

    چه ویترین زیبایی چیده ای تا مردم ببینند و ...
    بعضی دلشان شاد شود و
    بعضی حسرت بخورند از این همه بی غمی!

    عزیزم، میبینم گاهی لبخندت را کم میکنی
    میدانم دلیلش شکست سرسختی ات در برابر اندوه نیست

    صدای درونت را میشنوم که به برونت میگوید،
    "کمتر نشاط داشته باش... آنها که ویترین چیدن نمیدانند، حسرت میخورند به بی غمی ِبی پایانت"

    و برونت، دلش به حال آنها میسوزد و شعله های لبخندش را ملایم میکند تا دلی نشکند

    و چه کسی خبر دارد از شعله های درون
    که زبانه میکشد و میسوزاند

    و کدام دست نوازشگری قرار است شعله های درونت را رام و آرام کند؟


    آیین من انکار است
    و نوشتن از دردها - و نه سخن گفتن- ، گناه کبیره ایست که هر از چند گاهی مرتکب میشوم
    از زندگی چه می خواهی که در خدایی ِخدا، آنرا نمیابی؟

  18. 4 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    *پرستو* (دوشنبه 01 مهر 92), del (دوشنبه 01 مهر 92), ویدا@ (دوشنبه 01 مهر 92), شیدا. (یکشنبه 28 مهر 92)

  19. #10
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    152
    Array
    برای دوستی های دخترانه...


    درس نمیخوندم. سر به هوا شده بودم
    میخواستم به دوستم زنگ بزنم و بگم تا یه کمی بهم روحیه بده.
    یاد دفعه قبل افتادم که تا چند وقت مثل مامانای کلاس اول دبستان ازم درباره روند پیش رفتن درسم مدام میپرسید...

    گفتن درباره درسام حذف شد.



    با پدرم حرفم شده بود
    میخواستم به دوستم زنگ بزنم و فقط حرف بزنم تا خالی بشم. بدون متهم کردن هیچ کس.
    یاد دفعه قبل افتادم که مدام میگفت تو که میدونی بابات اینجوریه نباید این کارو بکنی، اون کارو بکنی و آخرش همش افتاد تقصیر خودم...

    گفتن درباره اختلافات با پدرم حذف شد.



    خواستگار داشتم
    میخواستم با دوستم درموردش مشورت کنم
    یاد دفعه قبل افتادم که سر این موضوع سر به سرم میذاشت ...

    گفتن درباره خواستگارام حذف شد.



    دلم گرفته بود
    برای دوستم میخواستم درد دل کنم
    یاد دفعه قبل افتادم که درد دلام رو به رخم کشوند و ...

    گفتن درباره دردام حذف شد.


    از دنیا سیر شده بودم
    خواستم به دوستم زنگ بزنم تا بدونم روی این زمین کسی هست که منو وصل کنه به این دنیا.
    یاد دفعه قبل افتادم که جواب نداده بود و بعد از دو روز که دوباره زنگ زده بودم یادش نبود جواب نداده...

    این هم حذف شد.

    ...

    بهش ایمیل زدم، تا فکر کنه.
    تا ببینه مشکل از منه یا اون؟!
    تا ببینه من عوض شدم یا اون؟!
    تا به هم نزدیک تر بشیم.

    درد دلم وسط ایمیلای فورواردی گم شد و ...




    همه چیز خیلی خوب پیش میره از اون به بعد
    هفته ای دو بار حرف میزنیم .
    حرفی که بعد از حال و احوال همیشگی، با جوابای تکراری
    از اول تا آخرش داره میپرسه دیگه چه خبر
    از اول تا آخرش دارم میپرسم دیگه چه خبر


    دوستیم.
    دوستای با معرفت
    دوستای خوب
    ولی،
    .
    .
    .
    .
    .
    هنوزم نمیدونم ایراد از عمق تنهایی منه

    یا وسعت دنیای اون!
    از زندگی چه می خواهی که در خدایی ِخدا، آنرا نمیابی؟
    ویرایش توسط دختر مهربون : یکشنبه 28 مهر 92 در ساعت 04:22

  20. 4 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    hadieh (یکشنبه 28 مهر 92), keyvan (یکشنبه 28 مهر 92), reihane_b (یکشنبه 28 مهر 92), شیدا. (یکشنبه 28 مهر 92)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:52 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.