سلام.
یه چیزی رو میخوام بگم تا همه بشنون.
جای مناسبی پیدا نکردم. فکر کردم توی تجربیات شخصی بذارم بهتره.
(از دوستانی که شارژ ندارن عذر میخوام)
دنیای ما دنیای عجیبیه. هر چی که فکر میکنم نمیتونم دلیل بعضی از چیزا رو بفهمم.
من تقریباً در جریان دوستی (با جنس مخالف) چند تا از دوستام بودم. با اینکه خودم تجربش رو ندارم، اما تا حدود زیادی جزئیات این دوستی ها رو میدونم.
اگه من از دوستم (دوست ِهم جنسم) توقع داشته باشم باهام حرف بزنه، درد و دلام رو بشنوه، دلداریم بده، حواسش بهم باشه، گاه و بیگاه یه خبری ازم بگیره، یه کمی صمیمی تر از حال و احوال عادی باهام باشه و از حال دلم بپرسه، توقع زیادیه؟!!
اگه ازش بخوام برای زنگ زدن به من، منتظر نشینه تا یه کاری باهام داشته باشه توقع زیادیه؟ گاهی وقتا زنگ بزنه تا ببینه هستم اصلاً؟!!
نمیدونم چرا ما با خودمون اینجوری میکنیم.
حالا همین دوست من رو در نظر بگیرید، کافیه دوست پسرش بهش زنگ بزنه و از پشت خط متوجه بشه پسره ناراحته. حتی اگه همون موقع هم نتونه صحبت کنه، به هزار راه متوسل میشه تا چند دقیقه هم که شده باهاش صحبت کنه و از دلش در بیاره.
یا پسره رو در نظر بگیرید، کافیه دختره یه کلمه بگه میخوام ببینمت. با کله خودش رو میرسونه. در صورتیکه برای هیچ کدوم از صمیمی ترین دوستاش هم این کار رو نمیکنه.
حالا نمیگم به این شدت برای دوستای هم جنسمون وقت و اشتیاق به خرج بدیم. اما دو سه درجه پایین تر هم نمیشه؟...
من روی صحبتم با عزیزانی که (به هر دلیلی) دوستی با جنس مخالف رو تجربه میکنن نیست.
روی صحبتم با عزیزانی هست که علاوه بر اینکه نزدیک این دوستی ها نمیشن، فقط به فکر خودشون هم نیستن و به آینده ی بقیه هم فکر میکنن و براشون نگران هستن.
اینو قبول دارم که ما نمیتونیم با همه ی هم جنس های خودمون صمیمی بشیم و براشون به اندازه کافی وقت بذاریم. اما یکی دو نفر رو که میتونیم هواشون رو داشته باشیم.
شاید یه صحبتِ صمیمی با یکی از دوستاتون،-که تا به حال باهاش این حرفا رو نداشتید- اون رو نجات بده از اینکه برای رهایی از تنهاییش، دست به دامن جنس مخالفش بشه.
شاید چند لحظه قبل از اینکه شما باهاش حرف بزنین، داشته برای رهایی از یه تنهایی ِ آزار دهنده، با خودش و فطرتش کلنجار میرفته که بالاخره به طرف رو بزنه یا نه. و اگه شما اون رو از تنهایی نجاتش بدید و پشتش باشید تا همیشه، اون رو نجات داده باشید.
کاش یه کمی به فکر همدیگه باشیم تا همه با هم نجات پیدا کنیم...
پی نوشت: این حرف دلم بود. منظورم دقیقاً خودم نبود. توی دوستام با دخترای زیادی روبرو شدم که فقط یه خورده توجه، به کلی مسیر زندگیشون رو عوض کرده.
توی خانواده هم همینطوره. گاهی برای همکارمون، هم دانشگاهیمون، همسایمون وقت داریم اما برای دخترمون، خواهرمون، برادر یا پسرمون وقت نداریم. و حواسمون نیست که تنهاییش ممکنه کار دستش بده. تنهایی ای که ما براش بوجود آوردیم. و بعد از اینکه کار دست خودش و همه داد، کی مقصر اصلی رو توبیخ میکنه؟!! همه ی نگاه ها به اونیه که قبلش تحت بدترین فشارهای روانی بوده و الان هم دوباره تحت فشار های روانی میذاریمش. منتها این دفعه فشارهای روانیش یه مدل دیگه هست...
علاقه مندی ها (Bookmarks)