نوشته اصلی توسط
coconut
برادری دارم که به طور وحشتناکی درسخون بود و به کمتر از 20 قانع نبود , اگر خدای نکرده 19.5 میاورد با چشم گریون میامد خونه و تا چند روز در عزا و ماتم بسر میبرد و بسیار بد اخلاق , این حالتش از دبستان تا وقتی که رفت دانشگاه از بین نرفت و همه خانواده از دستش در عذاب بودن خودش هم یه حالت عصبی بخصوصی گرفته بود و همیشه در چهرش اظطراب بود حالا جالبه که کسی هم ازش نخواسته بود اینهمه درسخون باشه ولی خوب دیگه از شانش خوب یا بد اینطوری از آب درامده بود . کار به آنجا کشید که ماردم میبردش مشاور و روانپزشک و هیچ اثری نکرد . خلاصه مشاور و روانپزشک با اونهمه تجربه و علمشون نتونستن که قانعش کنن نیم نمره کوتاه بیاد و اینقدر به بیست گیر نده . الان خوب بزرگ شده و دانشگاهش تموم شده ولی پدرم همیشه میگفت که برادرت علم روانشناسی رو به زانو در آورد.
جناب فرشته مهربان چه گویم که ناگفتنم بهتر است . الان مصداق خانم بنده عین مورد برادرم هست و باور کنید که ایشون علم روانشناسی در هر شاخه ای که بفرمایید رو به زانو در میاره . الا ایحال فعلا کار ما به دعوای شدیدی کشید و من مجبور شدم که صحبت جدایی رو به زبون بیارم چون واقعا ناراحت بودم از دستش , حالا نمیدونم که اثری داشته باشه یا نه ولی ایشون مثل اینکه یکمی ایندفعه میخواد بخودش بیاد چون فردای ماجرا به پزشک روانشناس رجوع کرد و قراره پیگیری کنه . ظاهرا از رفتارش پشیمونه و قول داده که مشکلاتش رو برطرف کنه.
نمیدونم که به میان آوردن صحبت جدایی کار درستی بود یا نه ولی بنظرم همیشه هم نمیشه با جونم و قربون و مهربانی مسایل رو پیش برد, گاهی باید خشن تر رفتار کرد و جدی بود.
تشکر میکنم از همه کاربرانی که کامنت گذاشتن. اگر تاپیک باز بود نتیجه کارم رو میام مینویسم.