هنوز که چیزی معلوم نیست. ایشالا که هر چی به صلاح هر دو طرف هست اتفاق می افته:72:نقل قول:
...
اما من مطمئنم فایده ای نداره
فعلاً فقط صبر به دردت میخوره.
فقط صبر.
نه نا امیدی.
نه امیدواریِ کاذب.
نمایش نسخه قابل چاپ
هنوز که چیزی معلوم نیست. ایشالا که هر چی به صلاح هر دو طرف هست اتفاق می افته:72:نقل قول:
...
اما من مطمئنم فایده ای نداره
فعلاً فقط صبر به دردت میخوره.
فقط صبر.
نه نا امیدی.
نه امیدواریِ کاذب.
سلام
آقای خارپشت!
وقتی تاپیک اولتونو زدید، اصلا فکر نمیکردم تا این حد احساسی باشید.فکر میکردم خیلی خشک و بی انعطاف هستید(ببخشید) اما حالا می بینم که اشتباه کردم:310:
برادر من از شما نا امیدی بعیده:163:
هیچوقت انقدر با اطمینان نگید کاری فایده داره یا نه:305: چون ما از یک لجظه بعد زندگی مون خبر نداریم از کجا میتونیم پیش بینی کنیم که چی میشه ؟
باید خدا رو شکر کنید که این دختر رفتار درستی داره و باعث نمیشه شما احساست رو بروز بدی و به دنبالش صمیمیت و وابستگی و ...البته میدونم شما هم معتقد هستید و مرزبان خوبی هستید وحریمها رو رعایت میکنید.
اما صحبتهای محبت آمیز و رفت و آمد زیادی حتی اگر برای کار خیری باشه، آروم آروم انسان رو درگیر عاطفه و احساس میکنه و یه وقت می بینی خدای نکرده تا جایی پیش رفتی که نباید می رفتی.
خدا رو شکر کنید که این دختر با رفتار سنجیده و کنترل شده اش فرصت منطقی بودن و کنترل رفتار و احساس رو هم به خودش میده هم به شما.
تموم شدن پروژه اش هم فرصتی ست برای تمرین کاهش احساسات و آزاد شدن فکر هر دوتون تا انشائ الله وقت مناسب که بعد از امتحانات هست و مادر گرامی تون براتون آستین بالا میزنند و اهالی همدردی هم دعا میکنند که خداوند این علاقه شما و ریحان خانم رو ختم به خیر کنه:323:
یه توصیه خواهرانه :
تو این مدت سعی کنید بیشتر و بهتر از قبل با خدای مهربون و خالق مهر و محبت صحبت کنید و عشق ورزی کنید:316:
به فرموده خانم فاطمه زهرا(س) : هر کس عبادتهای خالصانه خود را به سوی خداوند بفرستند، خداند بهترین مصلحت را برای او می فرستد.
سعی کنید دل خدا رو بیشتر به دست بیارید تا راه به دست آوردن دل استاد و دخترش رو بهتون یاد بده.
موفق باشید:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرانک1389
سلام
ممنون از لطفتون آقای خارپشت
از اینکه گفتم فکر میکردم خشک و بی انعطاف هستید واقعاً منظور بدی نداشتم .اوائل در مورد سیاست زیاد صحبت میکردید و به نظر می رسید خیلی زیاد درگیر این مسئله هستید برای همین من فکر میکردم مهمترین مسئله تو زندگیتون ممنکنه همین باشه و مثلا احساس و عاطفه و عشق خیلی از شما دور باشه یا شما ازشون دور باشید.اما زود متوجه شدم که نه بابا، خارپشت برخلاف نامن کاربری و سیاستش بسیار بسیار با احساس و عاطفی و عاشقه:310:
به هر حال ببخشید اگر منظورم واضح نبود:72:
اما حواستون باشه که باز هم دم از نا امیدی زدید:305:
برادر من ، امید به انسان انگیزه زندگی میده.امیدوار بودن که دیگه خرجی نداره.ما چه امیدوار باشیم چه نا امید به هر حال زمان و زندگی میگذره و عالم هستی کار خودش رو میکنه و این وسط ماییم که روح خودمون رو اذیت کردیم و به جای شادی و نشاط خودمون غمگین و افسرده کردیم.پس چه بهتر که با " امید " زندگی کنیم .اینطوری هم گناه کبیره مرتکب نشدیم هم بهتر زندگی کردیم.:310:
من این رو قبول دارم که خداوند بنده هاش رو طوری امتحان میکنه که میدونه ممکنه تو اون راه کم بیارند!
و اصولا ابتلا و ازمایش برای همینه که ببینیم چند مرده حلاجیم؟ بببنیم چقدر مقاومیم؟
البته خداوند اینو میدونه و ابتلا برای اینه که خود ما متوجه ایمان و استقامتمون بشیم.مثل معلمی که میدونه کدامیک از شاگردهاش زرنگتره و 20 میشه و کدامیک کم کاری میکنه و ممکنه نمره تک بگیره! اما باز هم امتحان میگیره و میگیره و میگیره تا اونها خودشون متوجه این تفاوتها بشن و یه فکری برای خودشون بکنند!
در مورد شما هم بعید نیست، چون ازدواج براتون مهم بوده ...
البته یه نکته ای هم بگم، شیطان هم اینو میدونه(یعنی میدونه ما کجا گیر داریم،خدا لعنتش کنه) و سعی میکنه هر کسی رو از راه مناسبش گمراه کنه.
باید بیشتر درس بخونید آقای خارپشت!!
در ضمن! شما و مادر گرامی تلاشتون رو بکنید و نتیجه رو بسپارید دستان قدرتمند خداوند و ازش بخواید ه به خاطر دل شما بلکه اگر واقعا به صلاحتون هست، راه رو برای ازدواج شما و ریحان خانم باز کنه و از مدد غیبی خداوند به هر شکلی که باشه گله مند نباشید حتی اگر نرسیدن به ریحان باشه!:305:
خودِ " مدد " باعث افتخار مومن هست و ...هر چه از دوست رسد، نکوست:310:
سلام
آقای خارپشت چه خبر ؟
امتحانات ریحان خانم تموم نشد ؟
فرانک عزیز ممنون از اینکه با وجود مشکلاتی که داری به فکر بقیه هم هستی
همونطور که قبلا هم گفتم این خصوصیت در شما قویا وجود داره قدرشو بدونید :72:
واما ریحان
بدبختی و خوشبختی توامان من
بله امتحاناش تموم شده
اما مادر معتقده که صبر کنیم یه مدت بگذره بعد
شاید نیمه شعبان شاید بعد از ماه رمضون شاید سال اینده . . .
شایدم هیچوقت http://mojdeh.persiangig.com/sheklak...fid/XM1XE8.GIF
و من کماکان صبور و متوکل و خوشحال و عالی هستم
من ناامید نیستم ولی بدجوری دلشوره دارم
اول فکر کردم یکی دو روزه حالم بهتر میشه اما الان یه هفته است که همش حالت تهوع و سردرد دارم
حس میکنم لرزش دستام بیشتر شده http://mojdeh.persiangig.com/sheklak...fid/IY0HKZ.GIF
البته خیلی نشون نمیدم که مادر نگران شه
شاید با مادر یه مدت رفتیم سفر
نقل قول:
نوشته اصلی توسط خارپشت
من کلا توی کار آرپی جی و برجکم! یعنی هرکی میاد با من مشورت کنه یه دفعه می بینی دود ازش بلند می شه! خارپشتم فعلا از دست آخرین آرپی جی من دلش گرفته و تحویل نمی گیره! به هر حال ما امیدواریم ازدواج بکنه و چنان خوشبخت بشه که دیگه بره و این طرف ها هم پیداش نشه!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shayana
شایانا همین حرفت برام کافی بود
مصلحت من و اون همونی باشه که دل من (شایدم دل اون )میخواد
[/quote]
ما همه جوره مخلص شما هستیمنقل قول:
نوشته اصلی توسط مسلمان
حتی در نقش برجک
حالا واسه دست گرمی یکیشو بفرست http://iranpardis.com/images/smilies/smilie%20(73).gif
ما همگی در حال صبر به خرج دادن هستیم.
...
...
تا ببینیم چی میشه.
بنظرم بهتره به مادرت بگی زودتر زنگ بزنن.
نه؟
یعنی میگم که چند روز دیرتر زنگ زدن، ممکنه باعث بشه توی جوابشون تغییری رخ بده؟
البته نمیدونم حتماً وقتی مادر صلاح میدونن، دلایلی هم دارن برای این تاخیر.
بی زحمت ازشون بپرس تا ما هم بدونیم که دیرتر زنگ زدن چه دلایلی داره.( پرسیدی بیای بگی ها:) ) هم اینکه بالاخره دونستن ِ دلایل، صبر کردن رو راحت تر میکنه.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط خارپشت
اینم کادوی مننقل قول:
نوشته اصلی توسط خارپشت
ریحان
فرشته مهربان چیزی نگفتننقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
شوخی کردم !!
اما تو این تاپیک بحث شده ، جالبه شما هم بخونین
تاثیر ترانه ها
من تا چند سال پیش خیلی به موسیقی وابسته بودم
تو ماشین تو دانشگاه تو اتلیه سر کلاس همه جا
بدون اینکه چیزی گوش بدم اصلا نمیتونستم کار کنم
اما یه 3 4 سالی میشه که این عادتو ترک کردم چون کاملا اثر موسیقی رو احساس میکردم
احساس کاذب بهم میداد من ظرفیتشو نداشتم
نمیذاشت فکر کنم کاملا لحظه هامو پر میکرد خیلی لذت بخشه ولی خیلی بیشتر از اونچه که فکر میکردم وقتمو میگرفت و کاملا ذهنمو مشغول میکرد
دیگه وقت خالی برای فکر کردن نداشتم
در حال حاضر اوضاع وخیم تره
فکر کن با یه قطعه موسیقی کلاسیکم گریت بگیره:311:
دیگه چه برسه به این ریحان ریحان . . .:311:
شایانای عزیز حس کردم ممکنه پست قبلیم براتون سوال برانگیز باشه
گفتم قبل از اینکه تصور دیگه ای پیش بیاد توضیح بدم
اما هنوزم میگم اون متن یکی از بهترین کادوهاییه که برای تولدم گرفتم
ممنونم:72:
یادم رفت اینو بدم !
نقل قول:
نوشته اصلی توسط baran.68
این چند روز حتی یه لحظه هم نیست که به ریحان و مصائب داشتنش فکر نکنم
هنوزم حالم خیلی خوش نیست البته دیگه حالت تهوع ندارم اما هنوز حس میکنم دستام میلرزه
من به یه چیز خیلی معتقدم اونم اینه که هر وقت کوچکترین اشتباه (اخلاقی )داشتم به فاصله چند روز بدجوری سیلی خوردم
انگار مستقیما یه بلا نازل میشه فقط بخاطر خطایی که تو کردی
پنچ ماه پیش وقتی برای اولین بار ریحانو دیدم بدون اینکه با خدا مشورت کنم یا حتی بهش فکر کنم تصمیم گرفتم برم سر کلاسشون و بیشتر باهاش اشنا بشم
تصمیمم نتیجه داد تونستم باهاش ارتباط بگیرم , مسابقه ای که ریحان داشت ارتباطمون رو تشدید کرد
و من در اوج بودم با هر بار دیدن ریحان احساس غرور میکردم احساس پیروزی
بدون اینکه حتی یه بار از خدا بخوام بهم کمک کنه
احساس میکردم دیگه تموم شد ریحان مال منه ، کی میتونه ریحانو ازم بگیره ، کار تمومه
خیلی ابلهانه دنبال خونه بودم . . .
و بعد از یه مدت اولین سیلی رو خوردم ! ریحان دیگه ریحان نبود !
نمیدونستم چیکار باید بکنم بی توجهی هاشو که میدیدم دلم میخواست سرمو بکوبم به دیوار
اونقدر عصبی بودم که بازم ندیدم بازم خدارو ندیدم به خودم گفتم من ریحانو میخوام پس مال منه هیچکسم نمیتونه جلومو بگیره حتی پدرش
دوباره بدون اینکه از خدا بخوام بدون اینکه برم پیشش و بخاطر خودخواهی هام به درگاهش زار بزنمو ازش کمک بخوام رفتم پیش پدرش و . . .
خواهشم کم از التماس نبود
التماس کردم
من التماس کردم
اخ تازه یادم اومد ای داد بیداد به کی دل بستم ،از کی دل کندم
من فراموش کردم خدایا من تو رو فراموش کردم
یادم رفت یادم رفت دو سال پیش برای چی همه چی خراب شد و حالا برای چی همه چی باید درست بشه
خدایا من یادم رفت
خدایا من به خودم به خود ناتوان و حقیرم اعتماد کردم
من مثل همیشه ,خودخواه , مغرور , خسته از خودم و نه از هیچکس دیگه
برگشتم
خدای مهربونم
که خیلی وقته برا برگشتنم لحظه شماری میکنی
شمارش معکوس شروع شد
دیگه نشمار من برگشتم
برگشتم
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ
این درگه ما درگه نومیدی نیست صد بار اگر توبه شکستی بازآ