موضوع اینه که بشدت از زندگی خسته ام و هیچ کورسوی امیدی هم نمیبینم.حتی گاهی نفس کشیدن هم برام سخته
نمایش نسخه قابل چاپ
موضوع اینه که بشدت از زندگی خسته ام و هیچ کورسوی امیدی هم نمیبینم.حتی گاهی نفس کشیدن هم برام سخته
یادش بخیر یه زمانی توی هر تاپیکی در مورد هر بحثی چقدر تبادل نظر میشد.
وقت بخیر
در نظر داشته باشین برخی سؤالات و درخواست ها مهم هستن و نیاز به پیگیری قوی تری دارن. مثل این هست ما آپاندیس رو از طریق اینترنت عمل کنیم.
گاهی فقط میتونیم راهنمایی کنیم که اون شخص مشکلش یا مسئلش رو جدی تر پیگیری کنه و میدونیم با یک تاپیک و تبادل نظرهای پراکنده نمیتونه به آنچه که لازم هست برسه.
برای شما هم بنظرم همین هست، اولویت های خودتون رو حتما بررسی کنین.
انشالله با پیگیری و مراجعه حضوری میتونین منتظر روزهای بهتری در زندگی خودتون باشین.:72:
با سلام
واقعیت اینه که زندگی برای هر کسی به نوعی تلخ هست
هر کسی یک نوع تلخی میچشه...ولی به نسبت تلخی ها شیرینی هایی هم هست
دقیقا مثل شب و روز که به طور اجتناب ناپذیری در گردش اند.
بعضی ها تو همین شبهای زندگیشون از بازی انصراف میدن
بعضی ها هم تو همون شبها از ستاره ها لذت میبرن و به امید خورشید فردا صبر میکنند.
اینکه درد دل کنیم و از ناکامی ها بگیم اشکالی نداره ولی
اگه تو همین مرحله بمونیم خیلی اشکال داره
اگه کاری نکنیم در جهت حل مسائل خیلی اشکال داره.
من فقط از متنون متوجه شدم که زندگی تون روی روال تلخی افتاده و شما هم
طبیعتا بهتون سخت میگذره..(.البته خیلی شدیدتر از اینی که من میگم)
ولی خب اینها همه میشه مرثیه سرایی!
اول بدونید که دبرای همه این مسائل ناعدالتی و بیماری و... هست به تعبیری تلخی ها هست
فقط باید راه حل هاش رو پیدا کنید .
این تبادل نظر من از تاپیک شما
موفق باشید
باسلام.برادر عزیز درسته مشکلات گاهی باعث افسردگی میشن ولی خودتون بهتر میدونین باحل اون مشکلات این احساسات منفی هم از بین میره یا دیگه فرقی براتون نداره درهرحال احساس پوچی میکنین!!
اگر مورد دوم باشه نه کتاب روانشناس نه مشاوره درمانتون نمیکنه فقط درمان کمکی کوچیکیه.باید پیش روانپزشک برین.
روانپزشک رفتن مگه چقدر هزینه داره؟!الان دیگه تو هر شهر کوچیکی هم حداقل یه روانپزشک هست.هزینه وروزایی که از جوونیتون میتونین لذت ببرین خیلی ارزش بیش از ایناست(این پست صرفا تجربه شخصی اززندگی پسرم وخودم بود)
سلام.
برادر گرامی، چند سوال دارم. لطفا تمرکز کنید و جواب سوال رو بدید. به دو دلیل. اول اینکه من به دنبال جواب سوالم هستم، دوم اینکه تمرینی ساده باشه برای شما که به پاسخ تمرکز کنید نه به احساساتتون.
حالا سوالهام:
اشتهاتون چطوره؟
آیا کاهش وزن و بی اشتهایی، یا افزایش وزن و پرخوری در حداقل سه ماه اخیر داشته اید؟
وضعیت و کیفیت خوابتون چطوره؟
ارتباطاتتون چگونه است؟ آیا دوست صمیمی دارید؟
چیزهایی که دلتون میخواسته بهش برسید و نرسیدید، یا چیزهایی که دوست دارید بهش برسید ولی فکر به محدودیتها, باعث میشه سمتش نریدی هستند؟
زمانی که شاد بودید، معنای زندگی برایتان چه بود؟
با درآمدتان چه میکنید؟
به نظر خودتون اگر دنیا چجوری بود احساس پوچی نمیکردید؟
تو هدف گذاری و اجرای هدفها تمرکز کن .پیروزی های کوچیک در هدفها بهتون اعتماد به نفس وشوق به زندگی میده . مرثبه سرایی و درد و دل تا حدی خوبه ولی ادامه دار شدنش نه . دیگه باید نمودار پیشرفتو ببینی . اگه از پارسال تغییری ایجاد نشده یعنی ی جای کار ایراد داره . خودتون تنها نمی تونیین بلکه باید حتما برین حضوری مشاوره بهتون کمک کنه . اینقدر مرگ را نخواه . اون خودش سراغمون می یاد به موقع اش و عقب و جلو هم نمیشه . فرصت برای خوابیدن در قبر و سکوت قبر زیاده . شوق لحظه های گرانقدر زمانتون را دریابید .
درود
اشتهام تغییر آنچنانی نداشته.کلا هیچ وقت آدم درگیر خوردن و این جور چیزها نبودم.ولی وزنم آسانسوری بالا و پایین میره
خوابم معمولیه.ولی خب اینقدر فکر میکنم به زندگی تا ذهنم از خستگی فکری خاموش بشه و خواب برم.
دوست صمیمی و ارتباط تا چندین سال پیش زیاد داشتم.و خودم جزو آدمهای پرشور جمع دوستام بودم.تا اینکه تک تک از هم جدا شدیم و من هم مجبور شدم برم به شهر دیگه برای کار و کامل تنها شدم.
آره چیزهایی بودن که دوست داشتم بهشون برسم ولی به خاطر اشتباهات زیاد توی تصمیم گیری و ... بهشون نرسیدم.
وقتی شاد بودم خب زیاد به معنی زندگی فکر نمیکردم.ذهنم اینقدر زیاد درگیر فلسفه زندگی نبود.سرم به درس و بعد کار و جمع دوستان و ... گرم بود و هیچ وقت وقت اضافه برای به فکر فرو رفتن نداشتم.
اگر دنیا چه جوری بود احساس پوچی نمیکردم؟ خب الان پاسخ دادن به این پرسش سخته.چون واقعا هر شب که میخوابم پیش از خواب به این فکر میکنم که باز فردا باید بیدار شم و باز همون کارهای تکراری تا شب و دوباره خواب و ....
خب واقعا ذهنم چند ساله درگیر فلسفه پوچی شده.و نوع شغل و زندگی و تنهاییم هم اون رو چند برابر کرده.
شاید بتونم بگم از نظر تصمیم گیری انتخاب رشته تحصیلی و بعد از اون دانشگاه و پیرو اون شغل و همه اینها که حالا پی بردم به هیچکدومشون علاقه ای نداشتم از بزرگترین و اثر گذارترین اشتباهات زندگیم بوده.
سلام.
توصیه میکنم این کتاب رو گوش کنید و تمریناتش رو انجام بدید.
زندگی نزیستهات را زندگی کن: آزاد شدن از زندانهای تکرار و روزمرگی بعد از سی سالگی
https://ketabrah.ir/go/b42949/63969
قکر میکنم دیدگاه بهتری نسبت به وضعیتتون بهتون بده.
البته یکبار گوش دادنش کمه. تجربه خودم این بود که دفعه دوم که گوش کردم تازه تونستم ارتباط برقرار کنم باهاش و بهتر بفهممش و بهتر مصداقهاش رو در خودم پیدا کنم.
همینطور شاید این تاپیک پستهای جناب sci نکات خوبی براتون داشته باشد.
http://www.hamdardi.net/thread30127-8.html
درود بر شما و ممنون از راهنماییهاتون.چند روز به اینترنت دسترسی نداشتم.