سلام
هیچ کاری نکنید.
اصلا به فرض، زمانی همسر شما درگیر یه اشتباه شده. اما الان پاکش کرده و داره رو بازی می کنه. شاید هم با خودش درگیر باشه و عذاب وجدان داشته باشه یا از شما احساس شرمندگی کنه.
مراقب باشید دستی دستی زندگی خودتون رو نابود نکنید.
نمایش نسخه قابل چاپ
من دارم تحقیق میکنم تا مطمئن بشم....نمیتونم بیخیال بشم...شوهرم از این آدمایی نیست که سر و گوششون بجنبه....اگه عاشق بشه تا آخرش پاش میمونه...اما میخوام بدونم چی بوده که زندگیم صداش میکنه....اون اصلا اینجور ادبیاتی نداشت....تازه اگه چیزی باشه چه عکس العملی نشون بدم؟
دوست عزیز به نظر من شما باید برگردید به اوایل ازدواجتون و اینکه رفتار شوهرت با شما چجوری بوده و رفتار متقابل شما با با ایشون چطور بوده با توجه به اینکه گفتید ابتدا ازش متنفر بودید اینجوری شاید برای ما هم روشن بشه که چه چیزیدلیل سردی شوهرت با شما شده
سلام.
باید بگم من بدون اینکه شوهرم بفهمه تحقیق کردم و فهمیدم این یه سوء تفاهم بوده خدا روشکر.
اما موضوع اصلی هنوز هست. من الان تو زندگیم که خیلی ازش راضیم و نمیخوام با این همه نعمتی که دارم ناشکری کنم چندتا مشکل دارم که میخوام دوستان راهنمایی کنن.
اول اینکه شوهرم چندسالیه بددهن شده و راحت بم فحش میده...این خیلی خیلی ناراحتم میکنه...اولش منم جوابشو میدادم اما یکی دوباری بش گفتم دوس ندارم بهم فش بدیم بیا اینکار رو ترک کنیم. حالا من پاش موندم اما اون هنوز ادامه میده
دوم اینکه کلا خیلی عصبیه....بخصوص وقتی میخواد کاری بکنه...مهم نیست چه کاری..بیرون رفتن برا تفریح یا درست کردن یه وسیله ی خراب یا هرچی...چنان با عجله و خشونت کار میکنه که کل جو خونه رو به هم میزنه...هر چند نفر که تو خونه هستن باید هرچی دستشونه بزارن زمین و خبردار وایسن در خدمتش ...و کلی هم فحش و حرف بشنون
سوم اینکه اصلا برا داشتن رابطه ی خوب تلاش نمیکنه...همش منم که فک کنم چکار باید بکنم که صمیمیت ایجاد کنم. گاهی بش حسودیم میشه که اینقدر بیخیال همه چیزه..
کلا باش راحت نیستم..اصلا باش راحت نیستم....انگار یه غریبه تو خونس...نمیتونم حرف دلمو بش بزنم....از همه چی من ایراد میگیره....بنظرم قبولم نداره و منو به عنوان یه شخصیت مستقل نپذیرفته....بنظرم احترام کافی رو پیشش کسب نکردم...این مشکل بنظرم کلیه...یعنی من باید در ارتباط با همه ی مردم باید حلش کنم نه فقط همسرم. گاهی احساس حقارت میکنم...یعنی خودم خودمو به عنوان انسان محترم قبول ندارم...بخصوص بعد از اینکه شوهرم بم بی احترامی میکنه خودمو بیشتر سرزنش میکنم و میگم حتما لایق احترام نیستم...
به خودم قول داده بودم اصلا قهر نکنم . اما نشد...الان ۵ روزه که قهرم....نمیخوام نقش آدم ضعیف رو بازی کنم....اون خیلی غده...نمیاد عذر خواهی ....حتی مثل قبل هم با رفتارش نشون نمیده شرمندس....از اینکه بیخودی بم گفته خفه شو حیوون...
ببینید من تقریبا فقط میدونم چی غلطه ....نمیدونم چی درسته...رفتار درست رو میخوام بدونم.
سوالم اینه رفتار درست در برابر کسی که به آدم بی احترامی میکنه چیه؟ من ققط قهر رو بلدم....فایده ایی هم نداشته ...قهر یعنی اینکه من تو رو بخاطر رفتار بدت مجازات میکنم تا تنبیه بشی و دفه ی بعد اینکار رو نکنی...اما چیزی که من لازم دارم تنبیه نیست .... میخوام طرف شرمش بیاد و رودربایستی داشته باشه بام....یعنی ذاتا و با انتخاب خودش بهم احترام بزاره ....تنبیه و مجازات یعنی اینکه برای منافع خودت دیگه اینکار رو نکن ...اما من میخوام اون بخاطر احساس من بهم احترام بزاره حتی اگه بی احترامی به من نتیجه ی بدی نداشته باشه براش.....نمیدونم تونستم خوب بگم یا نه
اما من با چه کلامی و با چه ادبیاتی و با چه رفتاری اینو بهش بفهمونم....۳۵ سال از زندگیم گذشت تا اینو فهمیدم....اما راهشو نمیدونم
خواهش میکنم دوستان حتی اگه نظر خاصی نارید با یه پاسخ اعلام حضور کنید که دلسرد نشیم...لااقل حس شنیده شدن داشته باشیم....لازم نیست حتما پاسخ هامون کارشناسانه باشه...همین که بفهمم یکی منو فهمیده کافیه
سلام
اول به نظرم حواست به ظاهرت باشه یعنی در برابرش آراستگی کافی رو داشته باش
دوم اینکه شاید شوهرت داره از یه چیزی رنج می بره مثلا شاید شرایط شغلیش بد شده و به شما نگفته با این وضع اقتصادی مملکت بعید هم نیست
یک بار بشین کنارش و نگو چرا با من این برخورد رو می کنی فقط بگو احساس می کنم از یه چیزی بیرون از منزل ناراحتی و عنوان نمی کنی دوست دارم بدونم و باهات همفکری کنم
اگر هم بی تفاوت بود و گفت چیزی نیست رهاش کن نذار به فحش و بی احترامی بکشه کلا توی همه چیز تا جایی پیش برو که به فاز بی احترامی نرسیده باشه
سوم اینکه موضوع مشترک که برای همسرت جالب باشه برای صحبت پیدا کن
به چه چیزی علاقمنده مثلا به ماشین علاقمنده به معنویات علاقمنده و ...
شاید دیدن عکس از خاطرات خوبتون یا یادآوری فلان سفر و ... هم بتونه کمک کننده باشه
حتی شاید بتونی از مسیر افزایش ارتباط با خانوادش عمل کنی شاید نیاز داره بیش از این با خانوادش در ارتباط باشه
سلام توانا جان
تو مشکلاتی که اشاره کردی فقط واکنش همسرت رو گفتی (فحش و ناسزا،دوری کردن) اما رفتار اولیه خودت رو نگفتی. قدم اول در حل مسأله درک صورت مسأله هست. ناسزا گویی
همسرت به خاطر چه رفتار شما بوده؟ لطفا رفتار خودت رو هم بگو چون قراره شما روی رفتار خودت کار کنی. درست یا غلط بودن رفتار ما بر اساس واکنش دیگران سنجیده نمیشه.
درضمن شما برداشت خودت رو از رفتار همسرت داری و بهش پروبال میدی( فکر میکنی حتما ازت متنفره) . به این منفی بافی ها دامن نزن . با وجود متن هایی که نوشتی و خودت هم متوجه
شدی اعتماد به نفس پایینت باعث شده که همه چیز منفی رو به خودت نسبت بدی و خودت رو تنها مقصر بدونی این درحالی هست که توی زندگی مشترک هر دوطرف وظیفه دارند و
مسئول هستن.
اگر خودت برای خودت ارزش و احترام قائل باشی دیگران هم کم کم یاد می گیرند تا شما رو محترم به حساب بیارند. پس قبل از اینکه بخوای اعتماد و احترام کسی رو جلب کنی مدتی روی
احترام گذاشتن به خودت کار کن. افزایش اعتماد به نفس و عزت نفس باعث میشه دست از مقایسه برداری و خودت رو دست کم نگیری و با ارزش بدونی.
لینک هایی که برای شما میتونه مفید باشه:
http://www.hamdardi.net/thread-16926.html
http://www.hamdardi.net/thread-14259.html
http://www.hamdardi.net/thread-44711.html
:72:
سلام به دوستان گلم...ممنون از راهنمایی هاتون. Eram عزیز لینک رو مطالعه کردم..ممنون ازتون...دیروز هم رفتم چندتا کتاب درباره ی زنانگی و عزت نفس و این چیزا گرفتم...امروز مطالعه ی یکیشونو شروع کردم....فعلا اوضاع آرومه...ولی من متوجه شدم همیشه تو به چرخه هستم...
از جایی که الان تو چرخه هستم شروع میکنم برای توضیحش...الان اینجوریم که پذیرفتم مسائل زندگیمو که خاص خودم هستن...به خودم یادآوری میکنم که در عوض خیلی چیزها که ندارم خیلی چیزای دیگه رو هم دارم که خیلیا حسرت به دل موندن واسشون...چند روز که میگذره دوباره تو خیابون...بین دوست و آشنا و فامیل صمیمیت زن و شوهرها رو میبینم...و غصه میخورم که چیرا من این نعمت رو ندارم...خیلی غصه میخورم...چند روز میگذره ...مرحله ی بعدی تلاش برای ایجاد روابطه ...انجام میدم با انرژی ...اما از طرف همسرم خیلی تو ذوقی میخورم و سرخورده میشم...تحقیر میشم...احساس شکست و حقارت عصبانیم میکنه و برای نجات خودم به خودم میگم به درک که منو دوس نداره ...به درک که روابط عاطفی نداریم....چند روز عصبی میمونم و دوس دارم از شوهرم انتقام بگیرم و تلافی کنم....مرحله ی بعدی آرامش نسبیه...به خودم میگم خدا رو شکر کن برا سلامتی برا بچه های قشنگت ...برا فلان و فلان....آروم میشم دوباره....این همون مرحله ی الانه که اولش ازش شروع کردم.....حالا دوباره حس میکنم دارم وارد مرحله ی بعدی میشم...دیروز تو بازار یه خانوم و آقا داشتن پرده برا خونشون انتخاب میکردن...حسرت خوردم...چون شوهرم بام جایی نمیاد ....بعد از کلی اصرار برا پرده باید بعدش فقط با گرفتن پولش خودم برم بازار...خودم با اینکه سنگینه تاکسی بگیرم بیارم....بدوزم یا بدم خیاط...آماده که کردم شاید قبول کنه نصب کنه شایدم نه...اونم با بد اخلاقی و بیتفاوتی.....منم از اینکه خونه رو قشنگ کنم انگیزمو از دست میدم..اون همراهم نیست....دوباره غصه خوردنم شروع میشه....
نمیدونم چطور از این چرخه بیام بیرون؟؟؟!!!!!
سلام.من حدس میزنم شما مردتون رو یه زمانی یه جایی.یا شاید خانوادشو مورد لطف قرار دادین.حدس میزنم شوهرتون ی چیز توو دهنشه که تمام روز داره به اون فکر میکنه و انرژی شو میگیره.باید بیشتر توضیح بدین تا دوستان بهتر راهنمایی کنن.مثلا چی شد که بهتون گفتن خفه شو.....؟
عزیزم برای اینکه عشق همسرت رو برگردونی اول باید دلیل بیزار شدنش رو بفهمی و اون رو مرتفع کنی.
با ترفندهای دلربایی که نمیشه..
ممکنه شما خیلی رفتار های مطلوب هم یاد بگیری.. اما وجود یکسری خصیصه های نامطلوب در شما همه اونها رو خنثی میکنه.
ببین اون نامطلوب ها چی هستند؟ چرا شوهرت ازت فاصله گرفته؟ اینکه میگی چون «من احمقم» (بلانسبت) که دلیل نیست.. اصلا چرا این فکر رو راجب خودت میکنی؟
حتما یک سلسله مسائل ریشه دار بین شما وجود داشته که اینطور شده.
اول اونها رو باید بفهمی
راحتتر اینه که از خودش بپرسی چی تو رابطتون اذیتش کرده؟ چه انتظاراتی داشته که بی پاسخ مونده
بعد سعی کنی مرتفع کنی اونها رو و در کنارش راه های دلبری از همسرت رو هم یاد بگیری