نقل قول:
باسلام
متوجه سخن من نشدید وبنابه برداشت ناشی از تفکرقالبی تفسیر وتعبیر کردید.
سبک وشیوه زندگیتان رابه چالش بکشید ومعیارهای زندگیتان راخوب بررسی کنید وبه چالش بکشید وقبل از ایندو هدفتان از زندگی ومحتوای زندگیتان را مشخص کنید آنهم ساده وروان ،نه پیچیده وپراز تعابیر مغلق ذهنی.
اگردست از فلسفه بافی وعقلانی سازیهابرداریم راحت تر خود را ونیازها وهدف وغایتمان را درک میکنیم
با سلام و وقت بخیر، اگه من منظورتون رو اشتباه فهمیدم متاسفم، ولی
خانم فرشته مهربان خودتون می دونید که من یه کاربر قدیمی مودبم که افکارم با شما فرق داره، شما از تفکر قالبی من حرف می زنید ولی خودتون رو فراموش کردید که با تفکرات قالبی خودتون بارها تفکرات مخالف رو سانسور و پاک کردید! نظراتی که توش الفاظ رکیک یا خشونت نبوده، صورت مسعله رو پاک کردید، حتی اجازه ندادید نظرشون بمونه و شما دلایلتون رو بنویسید و به دیگران این حق رو بدید که انتخاب کنند.
عجیب که از نوشته هام برداشت ذهنی بودن می کنید! من قبلا هم گفتم دنبال راهکار عملی ام، از طرفی شما ضمنی فلسفه باف خطابم می کنید و از طرف دیگه به اعتقاد(ذهنی) ارجاعم میدید!
شما از پویایی و معنای زندگی حرف زدید و منم واضح توضیح دادم که پویایی یعنی چی؟ و معنا رو چطور به دست خواهم آورد! همین! من علاقه ای به بحث مذهبی ندارم، شما نوشتید من هم پاسخ دادم
من اگه عرفاً فلسفه باف و عقلانی بودم که تا الان از روی حسابگری یا باهاشون خوابیده بودم یا از روی طمع آخرت تسبیح دستم می گرفتم که همینا اون ور گیرم بیاد!
لطفا با لبخند بخونید
نقل قول:
سلام.
فکر میکنم آدمی خیالپرداز باشید و بیشتر در رویا زندگی میکنید تا واقعیت.
به نظر میرسه زیاد اهل مطالعه در زمینه های مختلف هستید. و ابعاد مختلفی رو توی وجودتون رشد داده اید( دلیلش رو اگر بگید خوبه.) و یک مسیر و هدف قاطع و مشخص، تعیین نکرده اید.ممکنه این باعث شده باشه که ذهنتون نظم نداشته باشه و خیلی سیال باشه
هدفهای شما توی زندگیتون چیه؟
یک روزتون رو توصیف کنید که چه جوری میگذره؟
لطف کنید به صورت موردی (یعنی شماره بزنید) جواب بدید. و هر مورد رو هم لطفا با یک جمله.
با سلام خیالپرداز نیستم بلکه عشقی عمل می کنم! به همین خاطر هم تا حالا دوستی نداشتم که از واژه بی عقل برای من استفاده نکرده باشه! حسابگر نیستم و براساس حس درونیم میرم جلو، معیارهای خودم دارم و کاری به بقیه ندارم
تو زندگیم بیشتر جهت مندم تا هدفمند، جهت شبیه مسیر و هدف بیشتر شبیه مقصد، منم خواسته دارم ولی خواسته هام عینی تر، فاصله کمتری وجود داره، گاهی کارهایی رو شروع می کنم که نتیجش اصلا مشخص نیست ولی عاشق اون کارهام، برام مسیر زیباست، حرکت زیباست، من لمس می کنم حرکت و پیشرفتم رو، شدن و حرکت برام ارزشمندتر از رسیدن و داشتنِ، خلاصه بگم روز خوب روزای خوب میاره
برنامه روتین و منظمی ندارم، گاهی 2 شب شام میخورم وقتی حسم بیاد، دانشجو هم که بودم زمانی که تب دانشگاه و مدرک بین دهه 60 ها بالا بود، دانشگاه که میرفتم دراز می کشیدم تو چمن و به آواز پرنده ها گوش می دادم و آخرشم بعد 4 ترم ترک تحصیل کردم، چون دوست داشتم برم دنبال علایقم، برنامه کلاسیم معلوم بود ولی من با برنامه دلم جلو می رفتم و میرم
پوی عزیز، فعلا بیشتر از این نمی تونم بنویسم
ببین عسل خانم من خودم رو زجر اصلا نمیدم حداکثرش اینه که خسته میشم از دست خودم! هیچ وقت بعد 25 سالگیم مسکن نخوردم و با تمام وجودم به سمت درد رفتم و با مغز استخون حسش کردم، می دونم که اگه حتی 2 سال عاشق باشم و شکست بخورم له میشم ولی اون 2 سال صمیمیت رو به یک عمر عادت ترجیح میدم، له بشم بازم بلند میشم و بازم دنبال خواسته هام میرم هرچقدرم بهاشون گرون باشه!
آقا یه دوست سلام، من براتون خیلی احترام قاعلما! جدی میگم
درست حرفتون، چون اطرافیان ناخودآگاه تاثیر کم یا زیاد میزارن، تصمیم گرفته بودم که آدمایی که تو این زمینه منششون برای من مضر رو کنار بزارم ولی تا اواسط اردیبهشت نمیشه ولی جزو برنامه هام هست
ببینید آگاهی به احساسات جهت میده معمولا ما اگه گوشه اتوبان یه زن زخمی رو ببینیم در کنار یه مرد شاید خشمگین بشیم ولی شاید قضیه اونجوری نباشه که ما فکر می کنیم و با آگاهی خشممون از بین بره، دوستم سر همین قضیه به مردِ حمله کرده بود در حالی که اون مرد بی گناه کنار زده بود که به اون زنی که با شوهرش دعواش شده بود و ماشین رو به گارد ریل زده بود کمک کنه
ببینید آقای یه دوست معمولا تو رفااقت هیجانات و ظاهر پررنگ ترند، من فراتر از رفاقت رو میخام هم هیجانش رو هم کفو بودن(منظورم قلبی و فکری)، صمیمیت نزدیک تر و قابل اتکاتر(منظورم صرفا جسمی نیست)، رشد و... به ازدواج عرفی نگاه نمی کنم و مردی هم نیستم که هوس باز باشم، ولی مسعله اینه که الان به دنبال فرد مناسبم که پیداش کنم ولی افرادی با شرایط من(خانوادم به کنار) رو خانواده ها خیلی خیلی سخت قبول می کنند، تجربه کردم که میگم، چیکار می تونم بکنم الان؟
نقل قول:
سلام
شرایط شما را درک می کنم چون می دونم مورد توجه بودن از طرف دیگران تو جامعه و بین مردم چیه ،،،
شاید زیاد خوب نباشه ،،
من نیاز حقیقی را تو زندگی چیز دیگه تعریف کردم ،،،
به نظرم شما هم به این مسئله خوب فکر کن ،،،
وقتی اونا پیدا کردی دیگه آزادی ،،،
سلام داداش، داداش افکارت ایده آلیستی، جسم من هم قدسی مثل روحم، اگه نیازهام پلید پس خدا فوق العاده پلید که در وجودم گذاشتتشون! ببین باغبان قبلا تو یه پست خیانت نوشتم که برای یک زندانی سیاسی بزرگترین در اکثر مواقع چیزی که رخ میده پیروزی جسم بر اعتقاداتش منظورم این بود که نیازهای جسمی هم خیلی قوی و مهمند، حرفت مثل این میمونه که از ملتی که تو نیازای اولیش مونده طلب تولید علم و معنویت کنی!