-
ببخشید دوستان.دیروز به دلیل محدودیت نتونستم پستی بذارم.
آره شیدا جون.همسرم هم همین رو میگه .میگه مادر من کینه ای.الان 7 ساله با برادرش قهره.بچه اش رو بیرون هم میبینه نمیره سمتش.میگه مغروره.منتظر نباش.بهت زنگ نمیزه.تازه از حرفهایی که به پدرم هم زدی حالا حرف درست کرده.برای همین میگه شاید بهتر باشه به پدرم زنگ بزنی اگه هم گفت بیا اینجا.برو ولی سرد باش.میگه تو ناراحت نباش کار درست رو انجام دادی ولی حرفهات هم همه به پدرم زدی.نذاشتی چیزی تو دلت بمونه!
جالبه که من مادر همسرم خیلی باهام خوب بوده.همه جا از من تعریف میکرده.احترام میذاشته بهم.ولی این رفتارش خیلی برام زشت و بچه گانه بود.هرچند خصوصیتهای حسودی و بچه گانه ای زیاد داره.
حالا نمیدونم که زنگ بزنم.میریم سفر هفته دیگه اون موقع برا خدافظی تماس بگیرم.یا اصلا زنگ نزنم.(همسرم هم همراهم میاد ،تنها نمیرم)
-
بنظر من این فرصتی هست که هر دوتون یکم استراحت کنین،بعد از چند وقت زندگی مشترک اکثر مردا(شایدم خانوما) دوس دارن چندروزیو برای تنوع هم که شده یاد مجردیا کننو دوباره با انرژی بیشتر به زندگی مشترک برگردن،باور کنین ما امتحان کردیم نه تنها مشکلی پیش نیومد که زندگیمون بهتر شد،نگران حرفای عوام نباشید که مردو نباید تنها گذاشتو.....اتفاقا هرچی آزادی بیشتری بدید به مردا اونا بیشتر وفادار میمونن،در ضمن یادتون باشه مردی که بخواد کار خلاف بکنه هرچقدرم که کنترلش کنید بازم میتونه شما که 24 ساعت تو سر کارو.....نمیتونید کنترلش کنید مهم این خودشه که اگر نخاد هرچقدرم که تنها بمونه سمت این کارا نمیره
-
بچه ها دیشب با همسرم داشتیم راجع به این قضیه صحبت میکردیم،راجع به آدمها،رفتارهاشون....من بهش گفتم من به این نتیجه رسیدم توی این دنیا وقتی زیادی خوب هستی بیشتر ضربه میخوری....انتظار بقیه ازت بیشتر میشه و خوبیهات رو دیگه از یه جایی نمیبینن...متاسفانه اینم رسم روزگاره....حالا بگذریم ولی همسرم به من گفت من ازین برخورد که با تو ده ناراحتم ولی تو به پدرم زنگ بزن.با اینکه من کینه ای نیستم ولی اصلا دوست ندارم نه زنگ بهشون بزنم نه خونه اشون برم.از طرفی هم میدونم اگه زنگ نزنم کش دار میشه.موندم چه کار کنم؟
-
سلام خانوم گوش ماهی عزیز؛
نی نی کوچولوتون خوبن انشالله:72:
درمورد سوال اولتون باید بگم ، هرچند اعتماد یکی از ستون های مهم زندگیه، و حتما باید باشه! اما من تو مدتی که اینجا بودم ، متوجه شدم ؛ آدم هرچیم مورد اعتماد باشه و خوب بازم معصوم که نیست؛ شیطان خودش موقعیت شناس خوبیه!
خصوصا از زمانی که این تاپیک و خوندم ؛ بیشتر به این رسیدم که هیچوقت بدون همسر مسافرت نرم!(نه اینکه بخوام بگم اعتماد نخواهم کرد، ولی خب میدونم که شیطان موقعیت شناس خوبیه و این دست موقعیت هاو از دست نمیده پس چرا زندگی خوب و دوست داشتنی و پر آرامش خودم و همسرم و الکی در معرض خطر قرار بدم .)
چون به استرس و فکر و خیالش نمی ارزه ! بنظر منم بهتره صبر کنین با همسرتون برین، به همسرتون هم بگین من الان دیگه یک خونواده جدیدی دارم، یک همسر و مادر هستم و وظایفی در قبال خانوادم دارم ، بدون شما (همسر عزیزم) سفر رفتن بهم خوش نمیگذره!
برای همین صبر میکنم هروقت شما وقت داشتین باهم میریم.
*********
منم تو اطرافم کم دیدم همسری بدون شوهرش به مسافرت بره، مثلا ما و خاله هام و داییام، شهر دیگه ای نسبت به مامانیم هستیم، اونها حتی مامان بابای خودم هیچوقت ندیدیم جدا از هم به سفر برن، همیشه یا با هم رفتن یا اگه مشکلی برای همسرانشون پیش اومده هیچکدوم نرفتن.
(نه اینکه اعتماد نباشه ، نه اصلا ، یعنی من نمیدونم دلیلشون چیه ولی هیچوقتم ندیدم تنهایی یکی از طرفین به سفر بره.این موردیه که از بچگی دیدم هیچوقتم دنبال دلیلش نبودم! بیشتر فکر کنم هیچکدوم دوست ندارن بدون هم به سفر برن انگاری بهشون خوش نمیگذره.)
در مورد مشکل دومتون: بنظرم حتما زنگ بزنین؛ نمیخواد خیلی مهربون باشین تا یوقتی وقتی با رفتار سرد پدر همسر مواجه شدین دلخور و ناراحت بشین و با دلخوری به سفر برین.
میتونین زنگ بزنین و بعد از حال و احوال پرسی بگین پدر جان زنگ زدم که بهتون بگم ما داریم میریم سفر ، مدتی نیستیم. همین ؛
فکر نکنم با این جملات از شخصیت شما چیزی کم بشه تازه بزرگواری و بخششتون و میرسونه ! این وسط مطمعن باشین هم همسرتون به شخصیت خوب شما پی میبره و قدرتون و بیشتر میدونه پیششون عزیز تر میشین هم پدرشوهر و مادر شوهرتون و بیشتر بابت حرکاتشون شرمنده میکنین.
-
دختر بی خیال عزیز،نی نی ام هم خوبه مشغول شیطونی کردنه.:43:
پنجشنبه عصر به پدر همسرم زنگ زدم.همسرم هم پیشم بود.من با پدر همسرم مشکلی نداشتم و ندارم از دست مادر همرم ناراحت شده بودم.زنگ زدم که هم حالشون رو بپرسم هم ارتباطم رو قطع نکرده باشم.صحبت کردیم و گفت که دلش برای نوه اش تنگ شده.گفتم خوب بیایید اینجا ....و با لحنی طلبکارانه گفتن من بیااااااااام؟؟....من هم گفتم خوب چون دلتون تنگ شده میگم،چیزی نگفتن.....بعد هم گفتم خواستم حالتون رو بپرسم و تشکر کردن و خداحافظی کردیم.ولی نگفتن که چرا نمیایی؟ همسرم گفت همینکه گفت،دلم خیلی تنگ شده برای نوه ام و من بیااااام....یعنی تو باید بیایی......به همسرم گفتم اگه تو بخوای همین الان هم من حاضرم بریم خونه اتون.ولی میگه نه....فعلا نمی خوام بریم.حالا شاید از سفر برگشتیم بریم.ولی مادرش نه زنگ زده بهم نه اس ام اسی داده.هر چند قابل پیش بینی بود و من هم انتظاری ندارم ازشون.:162:
-
سلام دوستای خوبم
ما چند روز دیگه داریم میریم سفر و همسرم همچنان مصر هستن که نمیخواد زنگ بزنی بگی داریم میریم و حتی گوشیت رو خاموش کن.میگه من دلم بدجور شکسته به خصوص از مادرم.حالا من نمیدونم دور از چشم همسرم به پدر همسرم زنگ بزنم و بگم که نیستسم و نگران نشن هرچند تو این مدت به جز من که با پدر همسرم تماس گرفتم اونها هیچ تماسی نگرفتن.دوست ندارم بر خلاف میل همسرم عمل کنم از طرفی هم میگم شاید درست باشه که سیاست به خرج بدهم و زنگ بزنم و حتی بیشتر سیاست به خرج بدهم و بگم میخواستم به مامان هم زنگ بزنم ولی گفتم شاید دوباره جواب ندن اگه چیزی لازم داشتن بگین که بیاریم براتون.(هرچند از مادرشون ناراحتم)حالا نمیدونم چه کار کنم؟
نظر شما چیه؟
-
سلام....:72:
من نمیدونم چه اصراری داری که مدام میگی زنگ بزنم به خانواده همسرم؟؟!! اگر همسرت از دستت عصبانی بشه و مسافرت بهت تلخ بشه ارزشش رو داره؟؟
-
سلام رزا جون
اتفاقا اصرار ندارم وشاید ته دلم دوستم نداشته باشم زنگ بزنم.ولی گفتم شاید درست این باشه.شاید توقع دارن من این وسط کاری کنم.هر چند اگه مادر همسرم اون رفتار رو با من نکرده بود تا حالا حتما کاری کرده بودم.با این وجود میگم دو روز دیگه آشتی می کنن و شاید من بده بشم.نمی دونم والله زیاد تحلیل میکنم قضیه رو.پدر هسرم همیشه هوای منو داشته ولی همسر خودش زیاد روش تاثیر میذاره.(توی این مدت فقط من به پدر همرم زنگ زدم.اونها تماس نگرفتن .)گفتم شاید به خاطر اینکه پدر همسرم رو نگه داشته باشم و بده نشم یه زنگ بزنم و بگم با اینکه همسرم راضی نبود ولی من وظیفه دونستم زنگ بزنم بگم.....مگه نه هیچ اصراری به زنگ زدن ندارم.باورتون میشه با اینکه پدر شوهر مادر شوهر من نسبتا آدمهای خوبی هستن بخصوص پدر همسرم(هر چند مادرش رفتار زشتی با من داشت و من تعجب کرده بودم!) ولی از وقتی رابطه نداریم آرامش دارم!:18:
-
کاشکی افتخار میدادید و از تجربه هاتون نظری هم برای من می نوشتید :324:!
-
من کلا هیچی از زندگی متاهلی نمی دونم که بتونم حرفی میزنم.....نه تجربش داشتم و نه نمونه سالمش دیدم خدایی...فقط فکر کنم درست نباشه زنگ بزنید بگید سوهرم راضی نبود اما من زنگ زدم؛این طور شوهرتون بده میشه...
به قول خودتون که ارامش دارید....حرفی هم شد بگید من دخالت نمیکنم.به قول خودتون اونا اشتی میکنند و فقط کار شما یادشون می مونه.
راستی چشم نکنم چه شوهر خوبی دارید؛همسرتون دارن شمارو از دعواها دور میکنند بهشون اعتماد کنید.