نمایش نسخه قابل چاپ
حرفاتون کاملا درسته! ولی من به هیچ عنوان نمیخوام باهاش دوست بشم...
خانوادم ازش اصلا دل خوشی ندارن و مطمئنا مخالفن! حالا اگه بفهمن بازم اومده که تیکه بزرگش گوششه! برا همین دلم نمیخواد کسی چیزی بدونه
فقط یک کلمه به شما می گویم : این جملات شما یعنی زنگ خطر برای شما به صدا درآمده است.
درود بانو
جواب شما خیلی واضحه و خودت هم جوابت را میدانی پس لطفا اقدام کن
هرگونه وسیله ارتباطی که باعث میشه ایشون بتواند با شما در ارتباط باشه را را خودتان دور کنید خطتتو عوض کن.یا بلاکش کن بزارش توی لیست سیاه.ارتباط در بیرون از منزل و دیدن همدیگه ممنوع اصلا و ابدا.
ایشون خودش به تنهایی رفته مشاور
1.یا ایشون راست میگه و 3تا مشاور رفته پس انسان شکاکی هستش
2.یا ایشون داره دروغ میگه و تصمیم قطعی نداره با شما ازدواج کنه فقط میخواد شمارو داشته باشه
در هر صورت لطف کنید یکمقدار از خودتان بیشتر بنویسید تا بیشتر با شما آشنا بشیم
1.میزان تحصیلات
2.فرزند چندم خانواده هستید
3.خصوصیات مثبت و منفی خودتو بنویس
4.و از همه مهمتر معیارت برای انتخاب شریک زندگی چیه بصورت کامل با جزئیات بنویس
- - - Updated - - -
راستی تا یادم نرفته خصوصیات ایشون چی بوده که باعث شده شما نسبت به ایشون حس پیدا کنید و وابسته بشد؟
دوست عزیز بقیه خیلی خوب راهنمایی کردند.اما عین همین ماجرا واسه یکی از دوستای من پیش اومد.دوستم 25 سالش بودو اون اقا34 .دوستم قصدش ازدواج بود و اون اقا هم اوایل همینو میگفت. اونم خیلی حساس بود ورو رفت و امدای دوستم خیلیییی گیر میداد حتی وقتی میخواس بره خونه فامیل. یا اگه با هم بیرون بودن و کسی به دوستم زنگ میزد حین صحبت گوشی دوستم رو میگرفت گوش میداد یکم به حرفای طرف بعد گوشی رو پس میداد.:163::163: یه مدت که گذشت اون اقا دیگه اصراری به ازدواج نداشت و گفت فعلا دوست باشیم شاید با هم کنار اومدیم شاید تو منو تغیییر دادی و این حرفا. هرچقدر اطرافیان به دوستم گفتن کات کن دیگه و قبول نکن اما اون قبول کرد. بعد 2 ماه اقا زنگ زد گفت همه چی تمومه و دارم با یکی دیگه ازدواج میکنم. و بعدا فهمیدیم از همون اول با چند نفر دوست بوده . :97:
اینکه دوستم چقدر ضربه خورد بماند. اما میخوام بگم دلیل حساسیت اون اقا این بود که خودش همزمان با چندنفردوست بود و فکرمیکرد بقیه هم مثل خودشن.
من که طرف مقابل شما رو نمیشناسم که قضاوت کنم. اما امروزه که دیگه سرطان هم درمان داره. اون اقا هم اگه بخواد میتونست مشکلش رو درمان کنه. حداقل تا حدی. اگه واقعا شما واسش مهم بودی به جای اینکه خودش رو به در و دیوار بکوبه واسه دوستی با همین جد و جهد میفتاد دنبال درمان
مریم جان این تاپیک خیلی مشابه شرایط شماست.
خواستگارم پس از یک سال و نیم هنوز امروز و فردا میکند
ایشونم بعد از خواستگاری منفی دوست شدند و ...
راستش خانواده ی خودمم می گفتند این که گفته حساسه روی رفت و آمد و بعدم خودش تنها رفته مشاوره حتما شکاک هست و میخواسته تو متوجه نشی....نقل قول:
نوشته اصلی توسط khaleghezey
من مهندس آی تی هستم...بچه پنج و آخر خانوادم و خانوادم از نظر مذهبی متوسط هستن ولی خب تا حدودی سنتی هستند...خودمم آدم شوخ و پر انرژی و شادی هستم و توی جمع خیلی شلوغ میکنم یه کم احساساتی هستم و یه کمم لوس...بعضی وقتام خیلی یه دنده میشم :18:
خب من توی معیارام خانواده شخصیت اخلاق و عقاید و ....مهم بود، با توجه به شخصیت خودم کسی رو میخواستم که یه کم پخته تر از من رفتار کنه بتونه راهنماییم کنه و البته حمایتم کنه چون من ادامه تحصیل و کارم هم برام مهمه از این پسرایی که یه ساعت شام و ناهارشون دیر بشه عصبانی میشن خوشم نمیاد ...
خانواده ی اون هم تقریبا مثل خانواده ی خودم بود ولی پدر مادرش شیراز بودن و خودش اینجا تنها زندگی میکنه...از 25 سالگی ...خب خیلی مهربون بود شخصیت آرومی داشت ولی در عین حال به موقعش شوخ و شیطون هم بود... فعالیت اجتماعی و ادامه تحصیل من براش خیلی مهم بود بهم میگفت همه جوره حمایتت میکنم تا بتونی ادامه تحصیل بدی حتی با هم در مورد خارج رفتن حرف زده بودیم...واقعا پسر مستقلی بود.....میگفت تو این چند سال خیلی تنهایی کشیده ولی شخص مورد علاقشو پیدا نکرده.. از نظر سطح اعتقادی از من پایین تر بود، خودش میگفت قبلا اعتقاداتش محکم تر بوده ولی الان کمتر شده...میگفت درسته تنها بودم ولی هیچوقت سمت دوست دختر و اینا نرفتم بیشتر خودمو با کار و درس مشغول کردم! من فقط در همین حد از شناخت داشتم چون هنوز قضیه خیلی جدی نشده بود که بخوام بیشتر بشناسمش!
بعد از اینکه ازدواجمون منتفی شد دیگه من اصلا طرفش نرفتم فقط اون بود که هر بار پیام میداد....
دیگه الان اینا چیزایی بود که به ذهنم رسید...شرمنده :)