مادر شوهرم خیلی احساساتیه و این در حالیه که من خیلی جدی و کم حرف وواقع گرام و همیشه هواشو دارم اما اصلا اهل خود شیرینی و رل بازی کردن نیستم و این در حالیه که جاریم دختر خاله ی مادر شوهرم میشه و خیلی خودشو لوس میکنه و میخنده.مادرشوهرم هم اونو در مقام مقایسه گذاشته م علنا بهم میفهمونه که باید عوض شم و مثل جاریم باشم منم سعی میکنم پر حرفی کنمو مثل اون ول بخندم تا شاید مقبول مادر شوهرم بیام میبینم از این همه غیبت و یاوه داره حالم به هم میخوره و نمیتونم 1ی دیگه باشم.بر میگردمو مثل حالت قبلیم میشم یعنی احترام مادرشوهرمو دارم ولی کم حرفم.
اما اون میذاره به حساب کم مهری و بی توجهی و من هر چی سعی میکنم این ذهنیت رو ازش بگیرم نمیتونم.این میشه که همهی سوئ برداشتاشو جمع میکنه وبعد1ماهی 1زمین لرزه ی 8 ریشتری سقف خونه رو رو سرم خراب میکنه.