سلام خانمی خوبی؟ سال نو مبارک
عزیزم من تازه داشتم داستانت رومیخوندم ازخیلی وقته هم درجریان تایپیکت بودم ولی نمیدونستم چی بهت بگم..خیلی حرفها دارم ولی ترجیح دادم کارشناسها راهنماییت کنن فقط اومدم اینجا یه چیزایی بهت بگم نمیخوام سرزنشت کنم که چرا بااین پسره هستی نمیخوام نهی ات بکنم که باش قطع رابطه کنی ولی میخوام مثل یه خواهر باهات حرف بزنم چون درکت میکنم حرفات میخونم انگارخودمی....من یه زمانی اینطور بودم یه زمانی وقتم احساسم عشقم رو وجودم رو تلف کسی کردم که ازکارهاش سر درنمی آوردم که دوستم داره یانه ؟ تا الان هم بعضی وقتها ازخودم میپرسم اون اصلا دوستم داشت؟ ببین فانوس شب بزار برات قصه خودم بگم بهت بگم من چجور بودم وچطور شدم والان چی شدم
عشق اول منم محمد اسمشه...اولین عشقم بود اونم اوایل بهم اهمیت میداد ولی بعدا اهمیتش کمرنگ شد کمرنگ کمرنگ شد...میدونی برای یک تماس تلفنی من باید تا 3شب صبر میکردم..تا آقا از بیرون بیاد خونه وجوابم بده....اسمس بهش میدادم جواب نمیداد تا وقتی که بیاد خونه من 4سال باهاش بودم این 4 سال اینجورگذروندم 4سال تاشب منتظرش میموندم.....بعضی وقتها میگفتم یعنی جواب یه اسمس کوتاه چیه که من بایدتانصفه شب منتظرش بشم؟ جواب دادن یه تلفن جوابدادن اسمس به موقع جواب دادن بی دردسر همیشه برای من یک رویا بودهمیشه وقتی میدیدم دوستام راحت به یکی زنگ میزنن وراحت طرف جوابشون میداد تعجب میکردم وعجیب بود اون موقع سنم کم بود خیلی چیزا رو درک نمیکردم همش فداکاری میکردم تحمل میکردم ولی نمیدونستم اینجور کم کم روحیه ام رو ازدست میدادم خلاصه من خیلی زجر کشیدم...تومیگی من همه زندگیم رو بااون میدیدم.......خب منم همه زندگیم رو بامحمد میدیدم یه قسمتی ازوجودم بود ازوقتی چشمامو باز کردم اونو دیدم تا 4سال....4سال لحظات شیرین وتلخ زندیگمون رو باهم گذروندم....خودمون مثل زن وشوهر فرض میکردیم...محال بود باش تموم کنم محال بود بقیه زندگیم رو بدون اون باشم محال بود بعدازاون عاشق بود اینا همه باورهایی بود که من اون موقع داشتم همه این چیزها محال بود برام.............به خودم اجازه نمیدادم چیزی غیرازاین پیش بیاد.......ولی الان کجا؟؟؟؟ الان کجا رفت؟ الان من کجام؟ یه 2سال خورده ای پیش ازدواج کرد ورفت بدون اینکه پشت سرش رو نگاه کنه من یه عشق جدید پیدا کردم....شخصی که الان دوستش دارم بنظر تو تصور میکردم بعدازمحمد کسی رو دوست داشته باشم؟ نه اصلا همچین تصوری نکردم به نظرتو بااون عشق وعلاقه ای که من توگذشته داشتم میشدبعدش عاشق بشم؟وتو دلم کسی روجا بدم؟ وحتی بیشتر ازمحمد اون روبیشتر دوست داشته باشم؟ قبلا برامن غیر ممکن بود..ولی الان شده...بنظرت چه چیزی باعث شد اینطوری بشه؟ نه چون خودم اراده کردم عشق اولم رو فراموش کنم....اون کسی که مگیفتم محاله فراموشش کنم الان نسبت بهش بی احساس وبی اهمیت شدم وفقط به عنوان یک شخص درگذشته در ذهنم جاداره......اوایلش سخت بود خیلی برام سخت بود که با ازدواجش کنار بیام........ولی آخرش کنار اومدم به مرور این کنار اومدن باعث شد هرچی احساس هرچی خاطره هرچی عشق که باهاش داشتم رو به کل فراموش کنم خدا به انسانها نعمت فراموشی داده...خدا به آدمها قدرت عشق ورزیدن داده که تمام نشدنیه...فکرنکن اگه این رفت دیگه نمیتونی عشقی داشته باشی براشوهرت...ولی ازمن میشنوی الان چیزایی که تومیگی محاله اینا یه روزی محال میشه بدون اینکه تومتوجه بشی کم کم ولی باتلاش