-
اره میفههمت منم مثل تو به خودم حق عصبانی شدن نمیدادم اما بدتر عصبانی میشدم
الان میرم پیش روانشناس و خیلی اوضاعم رو به بهبوده خدا رو شکر
حتما پیش یه روانشناس خوب برو
سنت کمه و خوب میتونی خودتو بسازی نذار زندگی خودت خراب بشه شوهرت فعلا مهم نیست خودتو درست کن تا بتونی زندگیتو بسازی و بتونی در مورد کارهات بهترین تصمیمی که میشه رو بگیری
-
درود بانو
اولا سعی کنین ذهنتون رو اروم کنین.یه استراحت به خودت بده.تا اونجایی که من متوجه شدن هنوز توی دوران عقد قرار دارین.با تمام این جریاناتی که براتون اتفاق افتاده آیا میخواین ادامه بدین یا نه؟آیا تونستین یه تصمیم درست بگیرین.
بزار یکجور دیگه بهتون بگم اگر ازدواج کرده بودین و توی خونه خودتون بودین همه دوستان میگفتن صبور باشین ولی شما الان در دوران عقد قرار دارین انسان میتونه خودش رو تغییر بده ولی تا حدودی اونم بستگی داره به اینکه انعطاف داره یا نه.دوست دختر داشتن توی مجردی اینجوری نیستش که پیش خودت بگی ازدواج میکنم تموم میشه نه فدات شم این یه عادت برات میشه چه دختر چه پسر توی دوران متاهلی هم با آدم میمونه تا یه مشکلی پیش میاد امکانش خیلی زیادتره آدم بره طرف اینجور مسائل.
بحث سر اینه آیا شما میتونی ایشون رو همینجوری که هستن بپذیری و باهاشون زندگی کنین؟ من فکر میکنم و البته تا جایی که خوندم و تی این تالار بقیه سایت های روانشناسی خوندم انسان ازدواج میکنه به آرامش برسه من بشخصه توی این زندگی آرامشی ندیدم برای شما:72:
خواهشا اول این حالت یه روز خوبم یه روز بدم رو تمومش کن به یه تعادل برس بعدش نظرت رو بیا بنویس ولی نظر قطعی که میتونی اینجوری ادامه بدی یا نه؟تا بگیم هرکدوم از روش ها رو ادامه بدی چه نتیجه ای برات در پی داره.
راستی ببخشید اینو میپرسم اگه توی دوران عقد هستین رابطه کامل جنسی برقرار کردین یا نه
-
من رابطه کامل با ایشون داشتم.به مشاور مراجعه کردم.نظرش این بود که اول باید رو خودم کار کنم.نیاز به این دارم که قوی تر بشم.که بتونم با خودم کنار بیام.
چن دلیل دارم ک نمی تونم از همسرم جدا شم براتون می نویسم:
1.قدرت تصمیم گیری ندارم.
2.از برخورد خانواده خودم و همسرم می ترسم.
3.تحمل شنیدن سرزنش اطرافیان و ندارم.از تصور برخوردهایی ک ممکنه به وجود بیاد وحشت دارم.
4.به همسرم علاقه مندم.یا شایدم عادت کردم...فقط اینو میدونم ک دوس دارم باشه.من خیلی تنهام و اون وقتی ک هست خوشحالم.ما از دوشهر مختلفیم.دوهفته یه بار همدیگه رو
می بینیم.
5.نظر مشاورم اینه ک ادامه بدم و حرفی از طلاق به میون نیارم.
6.چن بار ازش خواسم راهمون و جدا کنیم.بشدت مخالفه.در ضمن از طرف پدرم هم حمایت میشه.یعتی اگ من تصمیم ب طلاق بگیرم عملا تنها می مونم و هیچ کس همراهیم نمیکنه.
7.من با همسرم رابطه کامل داشتم.اگ جدا بشم بعدها برای ازدواج امکان داره دچار مشکل بشم.
اما دلایلی ک باعث میشه من در مورد ادامه این زندگی تردید کنم:
1.اعتماد ب نفس خودمو در این زندگی از دست دادم.حس میکنم لایق عشق این مرد نیسم.یا شاید کلا لایق عشق نیسم.من توقع عشقی صادقانه داشتم.مث اکثر
خانوما توقع محبت یا اظهار عشق ندارم یا شایدم داشتم ولی تنها چیزی ک برام مهم بود این بود ک اطمینان حاصل کنم ک لااقل تا زمانی ک ب هم متعهدیم تنها کس تو زندگیش باشم
ک نبودم...
2.دایم فکرم مشغوله.حالم خوب نیست.آرامش ندارم و باخودم درگیرم.همسرم میگه ک باید فراموش کنم و زندگی جدیدی و بسازیم.ازم فرصت میخواد.میگه من تنها عشقشم
ولی باور نمیکنم.دایم احساس عذاب وجدان دارم ک چرا اینقد اذیتش میکنم و بعد گذشت چهار ماه حداقل هفته ای ی بار اس ام اس میدم بهش ک نمی تونم کاری ک باهام کردی
و فراموش کنم و اینطوری هم اونو ناراحت کنم هم خودمو.من مشکل دارم.خودم باید حلش کنم.مشکلی ک اون باعثشه.من نمی تونم کاری و ک با من کرده فراموش کنم...اصلا ارامش
ندارم...
- - - Updated - - -
دوست عزیزم خانوم مجرد مشاور هم نظر شما رو داره.حتما ادامه میدم.خیلی ممنونم از نظرتون.
-
دوستای عزیزم کسی نیست؟:72:کسی نظری نداره؟
-
دم خونوادتون گرم مستقیما شماروفرستادن تو چاه کسی که اول زندگیش داره خیانت میکنه فکرکردی چندساله دیگه بهتر میشه؟؟؟ن اشتباه نکن که دوست داره وسادست و ...... اگه کسی عاشق طرفش باشه دلیلی نداره بخواد بره دنبال این کثافت کاریا..
بعضیااین کاراواسشون شده عادت وترک عادت هم موجب مرضه پس تادیرنشده خودتو خلاص کن
البته تصمیم گیرنده اصلی شمایید من نظرمو گفتم فردا طلبکار پیدا نکنم تواین سایت
-
شما دارین زنئگی یک نفر رو با مشاوره های فوق العاده تخصصی تون از هم میپاشیدااااااا!!!!
دوست عزیز ،خواهر خوبم من چیزی نمیگم چون ممکنه باعث تصمیم گیری بد در شما بشه و از دوستان هم خوهش دارم به زور معده نظر ندین !!!
-
سلام اترین جان
واقعا ناراحت کننده است . معلومه حال و روز خوشی نداری . می خوام بگم تصمیم گیری برای جدا شدن یا موندن با همسرت خیلی سخته. با مشخصاتی ک از خودت گفتی نمی تونی ب طلاق فکر کنی . چون طلاق ی ادمه محکم و با ثبات رو طلب می کنه . کسی ک بتونه روی پای خودش بایسته . ب فکر عکس العملا نباشه . کسی ک از تنهایی نترسه و خیلی ب آیندش امیدوار باشه . و در خودش ببینه ک بعد از طلاق ممکنه مجبور باشه مستقل از خانواده خودش زندگی کنه و باید این مسئله رو برای خودش حل کنه
از ی طرفم اینکه بخوای پای همسرت بایستی باید محکم باشی . باید بتونی تحمل کنی . باید صبور باشی . باید بتونی خیلی چیزا رو نادیده بگیری تا ب هدفت برسی . و هزار تا باید و نباید دیگه . در هر صورت هر دوتا تصمیم ی آدم آهنی با ی قلب آهنی می خواد .
نمی خوام ناراحتت کنم ولی اشتباه کردی در دوران عقد رابطه کامل رو با همسرت تجربه کردی . شما ک این مسائل رو تا حدودی قبل از عقدت متوجه شدی نبایست اجازه می دادی همه جوره دستت برای تصمیم بسته باشه .
درباره خانوادتم واقعا متاسفم ک بعضی از خانواده هامون ب صرف اینکه بچه هاشون برن پی زندگیاشون دختر مثه دسته گلشونو ب اجبار راضی ب ازدواج می کنن تا فقط ب این ارامش برسن ک بله همه بچه های ما سر و سامون گرفتن . خدا رو شکر .. متاسفانه شما ن اولی هستی و ن آخری می مونی .
دختر خوب اول از همه با خودت کار کن . ب نظرم قبل از همه چیز برای خودت تلاش کن . تا حالت بهتر بشه . اونی ک باید بتونه این اوضاع رو تحمل کنه ( طلاق یا موندن با همسر فرقی نمی کنه ) شمایی . پس اگه می خوای مشاور ، دکتر یا هر اقدام دیگه ای کنی اول برای خودت باشه
ب امید اینکه موفق بشی عزیزم . محکم باش
-
ممنونم از دوستان
بله.من اراده ی کافی برای تصمیم گیری ندارم و در صورت طلاق کسی از من حمایت نخواهد کرد.تنها میمونم.تو یه شهر کوچیک.نه کاری نه در آمدی.
از طرف خانواده هم حمایت نمیشم.
بسیار تنها شدم.
تازه دیروز متوجه مطلبی شدم ک آزارم داد
حدود سه ماه پیش زمانی ک خونه مادرشوهرم بودم برادر شوهرم دوست دخترشو آورد خونه و این مساله برای من بسیار عجیب بود.
بعد من تهران بودم ک مادر شوهرم برای دیدن خواهرش ک توشهر ما ساکنه اومد و ب مادر من هم سر زد و قضیه دوس دختر پسرشو ب مادرم گفت و قضایای دیگه...
بعد گویا این قضیه رو طوری پیش شوهر و خواهر شوهرام مطرح کرده ک انگار من این قضیه رو ب خانوادم گفتم.در صورتی ک من اصلا ادم دهن لقی نیستم و بسیار راز دارم
و اون زمان تهران بودم.
خلاصه دیشب خواهرم ب این قضیه اشاره کرد و من برای اینک شوهرم فک نکنه من گفتم بهش گفتم ک قضیه از این قراره ک مادر شما این حرفو زده و من طی این مدت چیزی نگفتم
تا رابطشون خراب نشه.شوهرم گف ولی مادرش گفته ک من گفتم. به عبارتی دست پیش و گرفته ک پس نیفته.من بسیار ناراحت شدم.
مادرشوهرم بهم تهمت زد و دلن شکست...چیکارکنم؟
-
درود
جناب achilis لطفا یکمقدار بهتر نظر بدین افرادی که میان اینجا نظراتشون رو بیان میکنن اشکالی باشه مدیران میان بهشون اخطار میدن
توی این تالار چه مدیران چه کاربرای فعال روزی هزار مرتبه اینو میگن بازم ولی تکرار میشه
خواهشا توی دوران عقد رابطه جنسی کامل برقرا نکنین
اینو وقتی میگن از روی تجربه و علم روانشناسیه.در مورد شما کاریش نمیشه کرد.شما میخوای زندگیت رو نگهداری خوبه ای میخوای کار دیگه ای کنی بخودتون مربوطه ولی اگه بخوای هر مسیری رو طی کنی نیاز داره مهارت های خاص خودش رو بدست بیاری
شما اعتماد بنفس خیلی بالا نیست .لینکش رو بزات مینویسم برو و کامل بخونش
مهارتهای ارتباطی
اینم بخش اعتماد بنفس برین مطالعه کنین
اعتماد به نفس
این مقالات مخصوص خیانت شوهر به همسران رو برو بخون
http://www.hamdardi.net/thread-7944.html
http://www.hamdardi.net/thread-22067.html
http://www.hamdardi.net/thread-22068.html
اینم مقاله رفتار جراتمندانه
http://www.hamdardi.net/thread-18343.html
از من میشنوی بجای ادامه دادن تایپیک برین مقالات رو بخونین خیلی بهتره بشرطی که پشتش عمل بهشونم باشه
-