سلام عشق نوجوانی
اینطور ک من متوجه شدم خانواده همسر قبل روابط بیشتر ذهنیت درستی از کار کردن شما نداشتن و فکر میکردن مشکلی نیست ک، ماهم عروسمونو صبحا نمیخوایم بره سر کار شب میخوایمش که باهامون بیاد مهمونی و عروسی و.....
اما متاسفانه شما هم به این نکات توجه ای نکردی مثلا کلی گفتی من کار میخوام بکنم همین . قضیه رو باز نکردی که کسی که شاغل میشه تایمش محدوده. همیشه وقت نداره. ممکنه بعضی شبا خسته باشه نیاز به آرامش و استراحت داشته باشه. بعضی زمان ها نه میخواد بره بیرون خوش بگذرونه.حس و حالشو داره.
من متوجه شدم شما دو خانواده متفاوتین . یکی از خانواده ها اهل خوش گذرونی و مهمهمونی و عروسی رفتنه. یکی دیگه اهل علم و کار و پیشرفته.
یکیتون اهل شوخی و بگو بخند و بدون تعیین حد و مرزی
یکی دیگه جدی و قانونمنده و تو ارتباطاتش حد و مرزی و تعیین میکنه.
اشتباه هردوی شما این بوده که این تفاوت ها رو ندیدین متأسفانه و بدون در نظر گرفتن خانواده ها که بسیار در روابطا مهم هستن و نقش اساسی دارن، اقدام جدی برای مراسمات عقد و عروسی کردین اونم خودتون به تنهایی.
من فکر میکنم حتی تو عقد و عروسی هم شما بیشتر از همسر اصرار داشتین تا ایشون. کاش عجله نمیکردی .صبر میکردی بیشتر بررسی میکردی.
آخه مگه دنیا به آخر رسیده بود؟ درسته شما ایشونو انتخاب کردین، خب دختر گل نامزدی واسه همین موقعاس دیگه آشنا میشین میبینین بدرد هم نمیخورین متفاوتین پس میشه بازپ یا جواب بله بدین یا رد کنین بگین متفاوت بودیم.باهم فرق دارسم دنیامون فرق داره.
اکثر جوونا متأسفانه وقتی با مانعی بنام خانواده پواجه میشن فکر میکنن مهم نیس و میشه راحت ازش رد شد و بطرف مقابل هم میگن بیا میشه. غافل از این که خانواده خیلی مهمه تازه نزدیک مانع میشن میبینن نه مثیکه نمیشه.
خانواده اگه نخوادت و لج کنه خیلی راحت میتونه پسرشونو بکشونه سمت خودش.
میدونی چرا؟ چون پسرشه! چون اگه تو یساله باهاش آشنا شدی .
اون خانواده به اندازه سن اون پسر یعنی حدود بیست برابرش میشناسنش!!! عمرا بتونی جای خانواده رو براش بگیری.
هرچیم بگه نظرات من با خانواده فرق داره، شما عاقل باش و باور نکن. بالاخره تو اون خانواده بزرگ شده دیر یا زود خواه یا ناخواه نظراتش سمت و سوی خانواده رو میگیری.
تو هم خانوادت و خودت نظراتتون عینه همه و شاید در جزییات فرق داشته باشین اما کلیاتش عینه همه . پس هردو یجورایی حق دارین. و هردو در زمان آشنایی و انتخاب اشتباه کردین و این تفاوتا و ندیدین.
عزیزم معمولا یکی از طرفین که متوجه تفاوتا میشه اگه بخواد زندگیشو حفظ کنه باید کوتاه بیاد یجاهایی. مثلا اگه زمان هایی کار کردنت زیاده خب کمش کن تا بیشتر بتونی با خانواده شوهر و شوهر باشی.
شاید شوهرت هم دیده تو بیشتر زمان هایی که بهت نیاز داره نیستی. برای همین سکوت کرده ، چون قبلا با کار کردنت موافق بوده الان نمیتونه زیرش بزنه.گفته سکوت میکنمطرفش و نمیگیرم تا تنا بمونه از پا بیوفته خودش برای حفظ زندگیش قید کار کردن و بزنه.
درکل همه ی ما دخترا میدونیم که قبل عقد و عروسی و قبل اینکه بطور رسمی عروس یشیم، خانواده آقایون مارو همه جوره میخواین و کلی هندونه زیر بغلمون میذارن اما همین که عروس شدیم دیگه خبری از اون هندونه ها نیس. حااالا دیگه ما راه برگشت نداریم براحتی نمیتونیم برگردیم. حالا ما باید هندونه هایی که گرفتیم و برگردونیم . :)) دیگه این چیزیه که الان تمام عروسا میدونن گلم .زیاد عجیب نیس.
معلدنه که هممون خونه باباهامون راحت تر بودیم. هندونه میدادت بهمون هیچوقت پسشم نمیگرفتت اونم یکی بدن دوتا بخواین. منتها هممون با اینکه این چیزارو میدونیم بازم ازدواج میکنیم!
میدونی چرا چون امید داریم. چون میگیم من سعی میکنم دو کفه ترازو به تعادلبرسون م چون به ازدواج نیاز داریم. به تکمیل شدن نیاز داریم. به تشکیل خانواده نیاز داریم. هرکاری مشکلات خاص خودشو داره هیچ کاری بی مشکل نیس. برای بدست آوردن موارد باارزش باید یه چیز هایی هم از دست بدی. نمیشه همیشه بدون دردسر بدست بیاری.
بببین وارد هر خانواده ای هم میشدی این دست مشکلات و داشتی. هیچ آدمی کامل نست، خانواده هم از مجموع چند آدم بدست میاد پس هیچ خانواده ای هم کامل نیس.
فقط ماها باید موقع انتخابمون نزدیکترین خانواده رو انتخاب کنیم.تا اختلافات کمتر شه. ورگرنه اختلاف زیاده. اینم در نظر بگیر ممکنه اون خانواده هم در نوع خودشون بهترین باشن منتها اخلاقیات و معیاراشون با شما فرق داره.
- - - Updated - - -
خلاصه مطلب اینکه :
پس متوجه شدی تو هم اشتباهاتی داشتی.
پش اشتباهاتتو بپذیر
سعی کن خانواده همسرتو همون طور که هستن بپذیری
تو نمیتونی تغییرشون بدی
اینم قبول کن وارد هر خانواده ای بشی مشکلات خاص خودشونو دارن.
همسرتو با خانوادش بپذیر نه بدون خانواده !
همونطور که توهم انتظار داری همسرت تورو با خانوادت بخواد.
میگی چرا باید خودم و تغییر بدم از یطرف از اونا انتظار داری مطابق معیار تو تغییر کنن.!! خب اینها متناقضن باهم.
اونها هم ممکنه در نوع خودشو ن فکر کنن بهترین هستن.(اونها عروس شاغل و خسته نمیخواین ؛ عروسی میخواین که وقت داشته باشه باهاشون بره بیرون و خیلی اجتماعی باشه. مثلا هیچ مهمونی از دست نده! هیچ مسافرتی از دست نده. !! )
مشکل اصلیه شما : کار کردن شماست که با حرف و نیش و کنایه راضی به کوتاه اومدن نشدی زندگیتم داری بخاطر کارت از دست میدی.
به اینم فکر کن ممکنه شوهرت سکوت کرده و پشتت و نمیگیره که تنا باشی از پا بیوفتی و راضی شی کار نکنی.!!! بیشتر براش وقت بذاری!
حواست باشه داری چیو از دست میدی و چیو بدست میاریَ!
پس برای خودت اولویت بندی کن!!ارزش گذاری کن.
سعی کن با همسرت صحبت کنی و اونم از بحران بوجود اومده آگاه کنی و ببینی نظرش چیه؟ بگو اگه بریم پیش مشاور بهتر میتونیم همدیگرو بشناسیم و بیشتر از اون مشکلمونو بشناسیم و حل کنیم.
در پایان عنوان تاپیکت گویا مشکلت نیست. عوضش کن.
- - - Updated - - -
راسی یه نکته ای هم در داخل پرانتز بگم که یوقتی فکر نکنی من درکت نمیکنم که اینجوری میگم:
ببین اتفاقا من تو تیپای شخصیتی خانواده همسرت نیستم یجورایی مثه خودتم ! ادامه تحصیل و همچنین کار کردن جز شروطم قبل از ازدواجه!
اما با خودم گفتم اگه جای شما بودم و این تفاوتا رو میدیدم چکارمیکردم:
اولا من چشامو باز میذاشتم باشه نمیذاشتم احساسات جلومو بگیره تو همون مرحله آشنایی قید ازدواج رسمی میزدم تا مشکلمون حل نشده بفکر رسمی کردنش نمیوفتادم ! چون میدونستم که بعد عروسی معجزه رخ نمیده و غول چراغ جادو قرار نیست بیاد و همشو حل کنه !! بعد عروسی اینا هست تازه ممکنه چند تا دیگه هم اضافه بشه!!!!
ولی اگه اشتباه کردم ! تاوان اشتباهمم تا جای ممکن پرداخت میکنم !
مثلا میبینم شوهرم چه ویژگی های مثبتی داره که میشه این از خودگذشتگی بکنم و دست از معیارم بکشم.(چون ممکنه در آینده مورد بهتری سراغم نیاد اونم با این ویژگی های اخلاقی چون بالاخره ایشون ویژگی مثبتی داشتن که انتخاب شدن دیگه.)
من یک اشتباه کردم!
اما حداقل اشتباه دوم و نمیکردم طلاق و میذاشتم اون آخر ه آخر!!! اشتباه سوم هم نمیکردم یعنی : عروسی هم نمیکردم!!!
سعی میکردم اول اشتباه اولمو درست کنم ! من اشتباه کردم باشه قبول !!! اول درستش میکنم بعد فکر میکنم حالا عروسی یا طلاق!!!!!
یعنی یا سعی میکنم خانواده همسر و بصورت منطقی مجاب کنم من شاغلم شماهم قبول کردین. مجاب نشدن !!!
سعی میکنم خودمو مجاب کنم کار نکنم! بخاطر زندگیم !(یعنی اولویت بندی برای خودم انجام میدم)
یا سعی کنم با همسر صحبت کنم کمتر کار کنم ! تایمشو کم کنم! اونم یجاهایی کوتاه بیاد منم یجاهایی !
یا.........
بعدش با توجه به شرایط جدیدی که بوجود اومده و منم قبولش کردم آیا میتونم تا آخر زندگی این شرایط و قبول کنم ! (البته ممکنه بهتر بشه!!!اما بهتره زیاد امید نبندم به همین شرایط جدید نگا کنم همینو میشه قبول کرد یا نه)
بعد بگو حالا طلاق یا عروسی!!!!
بنابراین من بعنوان یه دختر مجرد اگه معیاری برای خودم در نظر میگیرم درکنارش واسه خودم اولویت بندی هم میکنم! که اگه هم یه احتمال چند درصد هم نشد فکرشو کرده باشم چکار کنم ؟ اونوقت وقتی وارد همچین شرایطی شدم کاغذ زندگیمو پاره نکنم بگم خب از اول! چون اگه قرار باشه همیشه اینکارو کنم که دیگه یهو میبینم دفتر زندگیم کاغذی واسش نمونده و منم به هیجایی نرسیدم و هیچ گذشته ای ندارم چون همشونو تا به مشکل خوردم پاره کردم!!!