نقل قول:
نوشته اصلی توسط saber-g1
12 سال پیش چه اتفاقی افتاده که خشمش هنوز هست؟
"یه اتفاق خیلی بد؛ این گزینش رو بلد نیستم گزینش بعدی رو بلدم بپرسید...جواب می دم"
"خانم بی دل عزیز بعضی از مسائل آنقدر درد آور است که نمی شود به راحتی به زبان آورد اما همین قدر بگم این اتفاق برای نابودی یک زندگی کافی بود"
چرا خودت رو منفعل میدونی؟
"چون در تایپیک چگونه منفعل نباشيم ؟ ویژگی های یک منفعل اسم برده شده و در من وجود داره."
چرا صابر تحمل دیدن نگاه ها و صداها و... را ندارد؟
"چون ازش انتظارات بی جایی دارن و داشتن."
از نظر صابر چه اتفاقی افتاده که دیدش به پدر و مادرش آنگونه که توصیف کرده شده؟
"توقعات بیجاشون انتظارات نابجاشون"
اینروزها غیر از هدفون و موسقی با صدای بلند و اتاق و تنهایی و... چه فعالیتهایی انجام میدی که بتون خودت رو با اونها معرفی بکنی؟ منظورم اینکه فعالیتهایی که در پی هدفی باشه و احیانا شما را درگیر روابط اجتماعی بکنه.
"دارم سعی می کنم درس بخونم برای امتحانات پایان ترم اما اصلا تمرکز برای درس ندارم"
چه هدفهای کوتاه مدت یا دراز مدتی برای خودت داری؟
کوتاه مدت:درسو هرچه زودتر تمام کنم و برای ارشد آماده بشم اگر شد از ایران برم اگر نشد دورترین شهر ممکن از خانه"
بلند مدت: رفتن
چه برنامه هایی بر مبنای اون اهداف برای خودت تعیین کردی؟
"درس خوندن برای رهایی"
سلام بی دل بانو جان
چکیده صحبتهات چه در این پست و چه در کل تاپیک اینه که
اتفاقاتی برات افتاده که
نمیتونی فراموش کنی یا ببخشی، الانم
انتظارات نابجا دارند، و راهکار شما هم
انفعال چه همین الان که توی اتاقت خودتو حبس میکنی و چه تصمیم ات برای آینده که درست رو تمام کنی و فراااااااااار!
یک فرار نیست بلکه یک شروع دوباره است
هر چند که صحبتهات یکسری کلی گویی است بدون باز کردن مسئله اینکه مشکلت بطور دقیق چیست، مثلا چه انتظاراتی دارند که از نظر شما نابجاست؟ چه چیز باعث میشه که نتونی گذشته رو فراموش کنی: زیادی بد بودن اون اتفاق یا زیادی حساس بودن شما. ما که به هر حال نمیدونیم چه اتفاقی در گذشته افتاده. ولی به هر حال آدمیزاد این توان را داره که سخت ترین پیشامدها را پشت سر بگذاره و به فراموشی بسپاره و در عین حال این توان رو هم داره که از کاه برای خودش کوه بسازه.
بهتره همون زیادی بد بودن اتفاق رو قبول کنید، بله حق با شماست انسان توان را داره که سخت ترین پیشامدها را پشت سر بگذاره و من فکر می کنم تا حالا هم گذروندم اون دوران و اون فشار های عصبی رو هنر کردم از ده سالگی تحت فشار عصبی هستم و الان در نقطه ایی از زندگی ایستادم که می خوام تموم کنم اون همه فشار رو...
هیچ وقت نمی شه فشار های عصبی که از بچگی به آدم میاد و تا الان که 12 ساله می گذره رو کوهی از کاه دونست.
یک موضوع دیگر اینه که شما الان تحت فشار و استرس امتحانات هستید. در چنین مواقعی معمولا ذهن علاقمند تر میشه گریز بزنه به صحرای کربلا :311: تا از زیر بار فشار درس خوندن خلاص بشه! من در چنین مواقعی همیشه دچار یک غم بزرگ فلسفی میشدم:311: یا اینکه یهو بسرم میزد که یک کار بزرگ بکنم!
خدارو شاکرم خانواده از این جهت عالی هستن و هیچ وقت برای نمره یا درس سرزنش نشدم
همیشه مانند کوهی پشتم ایستاده بودن (فکر کنم بودن ها؟ شایدم نبودن:311:) ولی برای درس نیست این موضوع رو بیش از یه ماه پیش استارت زده شد و الان به پیشنهاد چند تن از دوستان برای مشاوره و گرفتن راه حلی درست و منطقی تایپیک زده شد
نه قبل از امتحانات...
بنظر من الان همه تمرکزت رو بگذار روی درسهات چون به هر حال استرس درس نخواندن و در نهایت نتیجه خوب نگرفتن و سرزنشهای احتمالی بعد از اون، خودش به مشکلاتت بیشتر دامن میزنه.
خدارا شاکرم هنوز برای نمره کنم سرزنش نشدم و اصلا استرس امتحان ندارم آخرش میفتم دیگه ها؟:311:
بی شوخی همه تلاشمو برا درسام می کنم اما الان واقعا تمرکز ندارم ودلیلش سختی درسها نیست به هر حال این درسها باید خونده بشه و منم تلاش می کنم.
یکی دیگر از مسائلی که شما رو توی یک دور باطل انداخته، شب بیداری است. گاهی من می بینم که شما تا نزدیکهای صبح توی سایتی و این خودش بدترین ضربه را به روح و روان شما میزند. شب بیداری و کم خوابی و نیز صبح دیر بیدار شدن، خودش باعث اختلال هورمونها و ایجاد افسردگی، تنش، رخوت، کسالت و... میشه و مانع انجام بهینه کارها و ارتباط درست با دیگران میشه، و عدم انجام درست کارها و ارتباط با دیگران هم به نوبه خودش باعث تشدید استرس و فشار و...خلاصه این دور باطل همینطور ادامه پیدا میکنه.
بله اینو قبول دارم اما وقتی دراز می کشم و خوابم نمی بره باید چه کرد؟
خواب من کلا اینجوریه حدود 3 صبح می خوابم قبل از 7 صبح بیدار می شم طول روزم اصلا نمی خوابم
گاهی اوقات خیلی خوابم می یاد اما دلم نمی خواد بخوابم و معمولا هم نمی خوابم از دو چیز چند وقته بدم آمده یکی غذا یکی خواب اسمشونو میارن استرس می گیرم و دلیل نمی دونم چیه؟!!
پس توصیه من اینه که فعلا فقط روی درس تمرکز کن و افکار مزاحم را متوقف کن. خواب و استراحت و خورد و خوراکت را تنظیم کن و حتی تفریح بجا و مناسب و پیاده روی و دوش مرتب و رسیدگی به جسم و روانت رو داشته باش و خلاصه زندگیتو سر و سامان بده. انزوات رو هم کمتر کن و سعی کن کم کم معاشرت پیدا کنی با اطرافیان حتی شده در حد یک فیلم نگاه کردن با بقیه یا لذت بردن از غذا در سر سفره کنار خانواده. نگو نمیتونم که میدونم میتونی! نگاه کن ببین توی همین مدت کوتاه چه قدر قشنگ با دیگران تعامل پیدا کردی. به جرات میتونم بگم یکی از بچه مثبت های تالاری. با اینکه آقای اس سی آی هنوز به دعوت شما توی تاپیک شما نیومده ولی بجای عصبانی شدن و طلبکار شدن، به زیبایی مجددا ایشونو دعوت کردی به تاپیک ات. آفرین! اینها همه جزو نکات مثبت و مهارتهای شماست که خیلی ها ندارند. بزن برای خودت اون دست قشنگه رو :)
ممنونم بی دل بانو جان سعی می کنم حتما به حرفاتون عمل کنم و شما به من لطف دارید ممنونم که به تایپیکم سر زده سر زدید.:72:
بعد امتحانات رو که دادی، سر فرصت بیا مسائلت رو بدرستی باز کن تا ما هم بهمیم دردت حقیقتا چیه!