RE: این احساس ناگهانی که انگار یه عمر بوده داره دیونم میکنه
سلام سینگل عزیز.
اولش فکر کردم اشتباه میبینم که پای ثابت تاپیک خاطرات عاشقانه من و همسرم اینا رو نوشته.
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
سینگل جان احساساتی که شما دارین بلاخره ریشه یابی و رفع میشه اما اثر زخمی که به دل همسرت زدی شاید به این زودیا خوب نشه.
نشه روزی بیاد که تو مشکلت رو حل کردی اما شوهرت دیگه سرد شده؟..:305:
جزراست نباید گفت...هر راست نشاید گفت
دلیلی نداره تموم احساسات منفیت رو به همسرت منتقل کنی..اونم به این صورت.
اولین کاری که میکنی اینه که ازدل همسرت در میاری و میگی این حرفا بیشتر شبیه یه کم غرغر بوده و تو واقعا دوسش داری..حتی اگه لازمه چند بار این حرفا رو قبلش با خودت تکرار کن تا حفظ بشی و ازحفظ بگی.
حالا بهتر میتونی روی اصل مشکلت تمرکز کنی.
واسه خیلی از ماها پیش اومده به موضوعات اساسی زندگیمون شک کنیم یا حس کنیم دچار خلاء شدیم.
معمولا تغییر با ترس و فوران احساسات مختلف همراهه..ازدواج هم نوعی تغییره.
اولش که جشن و شادی و هیجانه اما وقتی تب این مراسما فروکش میکنه ذهن ادم یه دفعه با یه نوع خلاء مواجه میشه و شروع میکنه به وارسی مسائل..چرا من با این ازدواج کردم؟ایا باهاش خوشبخت میشم؟؟ایا دوسش دارم؟؟؟
روی کاغذ تموم احساسات منفی و تردیدهایی که داری رو بنویس..همه رو بدون رودروایسی..بعد چکیدشونو بیا اینجا بنویس تا دربارشون صحبت کنیم.
موفق باشی
RE: این احساس ناگهانی که انگار یه عمر بوده داره دیونم میکنه
سلام صب بخیر
ازهمه عزیزان که وقت گذاشتم صمیمانه تشکر میکنم
من تو دوران مجردیم خیلی تودار بودم اهل درددل نبودم شایدم واقعا کسی نبود باهاش راحت باشم بعد ازدواج شوهری وقت گذاشت که منو از این حالت بیرون بیاره(تو خودم نریزم ) مثلا تامشکلی بینمون پیش میومد من تو خودم میریختم تاحدی که دچار دندون درد و سردرد میشدم و همیشه حل مشکل سختتر میشد پون آدم توذهنش به 1000 چیزدیگه هم فک میکنم واضافه اش میکنه با هم کار کردیم تا حدی که امروز تمام احساستمونو مثه دوتا دوست بهم میگیم (میدونم از نظر مشاورهها هم غلطه) شاید باورتون نشه ولی مابا این به مشکل نخوردیم وخیلی راحتیم
در ضمن ما دیشب شب خوبی داشتیم مثه همیشه شام و خواب حتی در مورد بعضی موارد صحبت کردیم فقط تو ذهنمون داریم دنبال راههای بهتر میگردیم شوهرم خیلی منو درک میکنه خداروشکر وباور کنید منم از اونایی نیستم سو استفاده کنم اون حال روحیموبهتر از خودم میفهمه ودیشب وقتی بغلم کرد گفت میدونم دوسم داری ولی الان دلت سیاه شده از من دنبال اونا بگرد حلش کنیم ومنم بهش گفتم که اره دوست دارم
1- من وقتی عروس این خانواده نبودم احساس میکردم فوقالعاده اند و باکلی احساس جلو اومد واسه سیراب کردن خودم از محبتی که مامانم اصولا زیاد بهش پایبند نبود و مادرشوهرم معروف به عاطفه وعشق بود ولی حالا شده احساس نفرتی که مادرشوهرم بعلت زیادخواهیش به پسراش الخصوص شوهرمن که ته تغاریه و نقش ما عروسها هم شده خدمت گذاری وانگار ماواسه همین آفریده شدیم از دیده ایشون وشهر من بسیار ملاحظه کاره و حاضر نیست مادرش تذکر بده ودر نتیجه همیشه تکرار تکرار و تکرار
2- شرایط مالیمون با خونه بابام یلی فرق کرده همیشه دغدغه دارم شهریه دانشگاه قرض قسط
3-مهمونداریه زیادی که اول زندگیمون که باید به تفریح میگذشت داشتم اون هم فامیلایی که میستم تو خونمون و یگفتن ما انقد جوش میزنیم با این گرونی و اول خونه نویی چه مهمونی شمادارید یادشون میرفت خودشون هم مهمونن بعضی وقتا به حدی میرسید که از کمر درد و پا درد خوابم نمیبرد
4-بیکاریم و دنبال کارم و همیشه دست از پا درازتر
فعلا اینا به ذهنم میرسه
RE: این احساس ناگهانی که انگار یه عمر بوده داره دیونم میکنه
بسیار خوب الان اوضاع بهتر شد.مسائل دارن یکی یکی واضحتر میشن.
منم مثه مجردی تو بودم..و خودت هم نتیجش رو گفتی..پروبال دادن به افکار منفی باعث میشد اولا مشکلات بزرگتر ازحدی که هستن به چشممون بیاد.و ثانیا انرژی ما برای حل مشکلات خیلی کمتر بشه.
گمونم هنوزم با این مشکل سرو کار داری..احتمالا همین موردای 1و2و3و4که نوشتی هم تو دلت تلنبار شده بودن.
این خیلی خوبه که همچین شوهر مهربون و همراهی داری.بهت تبریک میگم..اما بیا یه کم ازاین بار رو ازدوش شوهرت بردار.چون زندگی یه روز دو روز که نیست..چندین ساله و ممکنه اگه همیشه بار ناراحتیات رو دوش همسرت بیفته بعد زمان طولانی همسرت فرسوده بشه.
پس وقتی ازموضوعی ناراحت میشی اول بنویسش..اینجوری مشکلت برات واضح میشه.واضح و دقیق.
سعی کن اینجور وقتا خودتو تخلیه احساسی کنی..شاید اولش برات سخت باشه اما سعی کن..اگه گریت نیومد داد بزن..به یه بالش مشت و لگد بزن..خلاصه یه جوری دُز احساس منفیت رو بیار پایین.
بعد راه حلهای رفع مشکلت رو پیدا کن.
فعلا با همدیگه درباره این چندتا مشکلت دنبال راه حل میگردیم.
مورد اول:درسته ماها ازمادرمون عشق و علاقه انتظار داریم..و درسته که خیلی عالی میشه که عشق مدنظرمونو دریافت کنیم اما اگه به هردلیلی دریافت نکردیم.نباید خودمونو ببازیم..چون اول خدا رو داریم و بعد خودمونو..
میبایست خلاءعاطفی که داری رو خودت پر کنی..اصلا توقع نداشته باش مادرشوهرت جبران محبت نکرده مادرت رو کنه.اگه محبت کرد چه بهتر..اگه نکرد دلیل نداره ازش زده بشی..اصلا و ابدا بانک احساسیت رو به دیگران وابسته نکن:305:.(اونم یکی دو نفر خاص)
در مورد خدمت به مادر شوهرت بیشتر توضیح بده..توقع چه کارایی داره؟؟واکنش شما در قبالش چیه؟؟تا حالا چند مرتبه ازرفتار جرات مندانه استفاده کردی؟؟؟
نقل قول:
شهر من بسیار ملاحظه کاره و حاضر نیست مادرش تذکر بده ودر نتیجه همیشه تکرار تکرار و تکرار
این راه حل رو بذار کنار..شوهرت رو وارد ماجرا نکن..اون براش سخته وارد رابطه ای بشه که یه طرف همسرشه که دوسش داره و یه طرف مادرشه که این همه زحمتشو کشیده.
میتونی این مشکل رو خودت حل کنی..فقط اینجوری فکر کن این مشکل رو مثلا با خالت پیدا کردی..اونوقت چه راه حلی به ذهنت میرسه؟؟؟
موردای بعدی باشه برای بعد.
فعلا.
موفق باشی
RE: این احساس ناگهانی که انگار یه عمر بوده داره دیونم میکنه
سلام
خیلی خوشحالم که کیفیت زندگیت برات اهمیت داره و براش تلاش میکنی .
دوست دارم بیشتر از زندگیت برامون بگی . از روحیات خودت برامون بگو.
اهدافت درزندگی چه چیزهایی هستند؟
دوس داری زندگیت چطور باشه و تا الان چه تلاش هایی برای رسیدن بهش کردی ؟
از نظر خودت چقدر آدم خوش بینی هستی ؟
قبل از ازدواج چه چیزهایی در همسرت مورد توجه شما قرار گرفت ؟
همسرتون چقدر منطبق با معیارهاتون بود؟
تحصیلات و شغل همسرتون و خودتون چی هست و همینطور هردو چند سال دارید؟
نوع ازدواج و آشنایی شما به چه شکلی بود ؟
چقدر با هم لحظات خوب داشتید و اگر امکانش هست برامون تعریف کنید ؟
این سوالات رو پاسخ بدید تا ما به شناخت بهتری از شما و زندگیتون برسیم و بتونیم کمکتون کنیم .
به نظر من شما منفی به زندگیت نگاه میکنی بهتره کمی روی نکات مثبت زندگیت و همسرت فکر کنی میدونم که این توانایی رو داری چون از نوشته هات مشخصه که زندگیت رو دوست داری .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط single
من خودم میدونم شوهرم عاشقمه و انسان بسیار خوبیه وحیف زندگیمه
این جمله شما نشون میده که شما هم همسرت و زندگیت رو دوست داری . کار عجولانه ای کردی که به همسرت گفتی دوستش نداری بهتر بود قبل از اینکه این مسئله رو به خودش میگفتی کمی فکر میکردی و اول به مشاور میگفتی .برای جبران دیر نیست و نذار که شوهرت به باور این حرفت برسه .
نگرانی های شما جزئی از استرس های اول زندگیست و شما تازه چند ماهه عروسی کردی نباید سخت بگیری . هرچی جلوتر بری متوجه میشی این نگرانی ها بیخوده.
روی زندگی خودت تمرکز کن نه مهمانی که ساعتی میاد و میره یا چند ساعتی که خونه مادرشوهرت هستی .
تمام مثال های شما جزء مسئولیت های زندگی مشترکه . شما عروسی سراغ داری که وقتی خونه مادرشوهرش میره دست به هیچی نزنه و فقط بشینه و همه در خدمتش باشن.....!
مهمانی های چند ماهه اول عروسی هم طبیعی هست . دغدغه های مالی هم در همه زندگی ها هست .
به نظر من شما یک ایده آلی نسبت به همسر ، خانواده همسر ، زندگی مشترک در ذهنت داشتی و حالا داری اوضاع رو با ایده آل هات مقایسه میکنی و وقتی میبینی اونطور نیست دلسرد میشی .
توصیه میکنم هم اینجا هم در خانه دفتری تهیه کن و بنویس از همین نکات مثبتی که به ذهنت میاد و همینطور از خوبی های همسرت. سعی کن هر روز چیزی به نوشته هات اضافه کنی و وقتی احساس ناامیدی و دلسردی به سراغت میاد به سراغ دفترت برو و خاطرات و نکته های مثبت رو ببین و به این فکر کن که چطور امروز یک خاطره خوب بسازی تا بتونی به لیستت اضافش کنی.
زندگی هم غم داره هم شادی و همه چیش اونطور که مامیخوایم نیست اگر بخوایم به بدی هاش فکر کنیم همه چی رو خراب میکنیم و خودمون هم داغون میشیم .یه سری تو تالار بزن ببین چه مشکلاتی هست که تو زندگی تونیست و خدارو شکر کن .
RE: این احساس ناگهانی که انگار یه عمر بوده داره دیونم میکنه
مرسی بهار عزیز همیشه از خوندن پستات آرامش پیدا میکردم :46::72:
راستش احساس میکنم بخاطر اینکه اول با عشق زیادی سمتش اومدم (که حالا میدونم اشتباه بود )این احساس کینه واسم مونده اصلا نمیخواستم زندگیم مثه همه باشه که میگن خواهرشوهر و مادرشوهر بدن خواستم این دیدگاهو عوض کنم چون احساس کردم مادر شوهرم پتانسیلشو داره با کلی عشق جلو رفتم از ته دل دوسش داشتم و باتمام وجودم مامانجون صداش کردم ولی دلم شکست وقتی هیچی ازش ندیدم
در مورد غذا لباس زمان خواب همه وهمه نظر میداد و زورش جایی بود که خوشو به مطلومیت میزد و فک میکرد بهترین مادره وجالب این بود مثلا بخاطر نوهاش تا 2-3 شب بیدار بودیم اشکال نداشت ولی تا بیرون میخواستیم بریم میگفت زود برگردید صب میخوای بری سر کار /لباس شستن که وطیفه اش بود انجام نمیداد ولی به چیزایی که ربط نداشت بهش نظر میداد مثلن جوراب سید نپوش این لباست زشته اون دمپاییت یه جوری (که من خریده بودم)/حتی توی روابط زناشویمون هم فکر خواب پسرش بود مثلا میگفت چرا هنوز بیدارید ؟!!!/ برای اینکه واممو بدم به شوهرم بدون هماهنگی ما رفته بود با بابام صحبت کرده بود و حسابی نگرانش کرده بود چون حرفاش همه از این دست بود پسرم قرض داره کم اورده و.... خوب شما باشید خونتون بجوش نمیاد اوج داستان هم اینه من در شرایطی با شوهرم ازدواج کردم که ورشکسته بود و تنها بخاطر ایمان و اخلاقش جواب دادم با اینکه همه عالم میدونستن من چه گزینه هایی برای ازدواج داشتم والان هم از انتخابم پشیمون نیستم وخیلی زور داره که مادر شوهرت به مامانت بگه خواهراش خیلی بسازترن !!!!!!!!!!!!!!!
درصورتی که تمام شوهرخواهرم از نظر مالی خیلی روبراهن اونجا مامانمو اگه کارد میزدی خونش در نمیومد مرسی به پرحرفیام گوش کردید
سلام باران عزیز
اهدافت درزندگی چه چیزهایی هستند؟ راستش همیشه این احساسو دارم که دم دمیم خیلی سعی کردم به تعادل برسم ولی بازم توهمون مشکلم دمدمی بودنم ول میکنم یه بار هدفم میشه خانم خوب بودن یه بار میشه مترجم نمونه بودن !!!!
دوس داری زندگیت چطور باشه و تا الان چه تلاش هایی برای رسیدن بهش کردی ؟ متاسفانه یه بار تاحد مرگ زندگیمو میچسبم وتاپای جون مایه میزارم که عالی باشه یه بارهم باسمت باد پیش میرم (بزرگترین خواستم دلشاد بودنه و زندگیی که خدا توش حضورداشته اشه شاید مسخره باشه ولی زندگی آسمونی )
از نظر خودت چقدر آدم خوش بینی هستی ؟ میدونم نیستم
قبل از ازدواج چه چیزهایی در همسرت مورد توجه شما قرار گرفت ؟ اخلاق نیکو و ایمان
همسرتون چقدر منطبق با معیارهاتون بود؟ ازجهت اخلاقی و رفتاری و فهمیده گی وباشعوری 100 ولی از نظر مالی و شغلی و تحصیلی تقریبا صفر
تحصیلات و شغل همسرتون و خودتون چی هست و همینطور هردو چند سال دارید؟هردو دانشجوی کارشناسی سن من 22 و ایشون 26 من دانشجو و ایشون کارشناس آی تی
نوع ازدواج و آشنایی شما به چه شکلی بود ؟ کاملا سنتی ایشون برادر شوهر خواهرم هستن
چقدر با هم لحظات خوب داشتید و اگر امکانش هست برامون تعریف کنید ؟خیلی زیاد شاید اینجا نمیگنجه ولی چند موردشوتوی تاپیک خاطرات عاشقانه اوردم
باتشکر از شما کارشناس محترم برای وقتی که گذاشتید
RE: این احساس ناگهانی که انگار یه عمر بوده داره دیونم میکنه
در رابطه با نوشته های بالا میتونی از زاویه ای دیگر نگاه کنی . کمی روی مثبت اندیشیت کار کن و کلا از زوم کردن روی مادرشوهر پرهیز کن. به نظر من آنچه گفتی نگرانی های یک مادر هست که میشه ازش برداشت منفی کرد و ناراحت شد و میشه بی تفاوت بود و حتی میشه درک کرد که مادر هست و نگرانه.
در رابطه با اینکه راجع به ظاهر شما نظر میده هر مادری ممکنه این کار رو بکنه و معمولا ما از مادر خودمون ناراحت نمیشیم اما اگر مادرهمسر باشه ناراحت میشیم اتفاقا این نشون میده که مادرشوهرتون شمارو از خودشون میدونه حتی اگر این رفتار اشتباه باشه .
شما حرمت نگه دار و بگو باشه و یا حتی برای جلوگیری از دلخوری حفظ ظاهر کن در چند ساعتی که کنار ایشون هستید.مهم اینه که شما از شوهرت رضایت داری و حاضری به خاطر ایشون شرایط سخت مالی رو تحمل کنی و میدونی که زندگی شما اینطور نمیمونه اکثر مردم اوایل زندگی با مشکلات مالی مواجه هستند پس فکر نکن این مشکل خاص شماست .
ممنون که جواب سوالات رو دادی اگر خوب بهشون دقت کنی متوجه میشی مشکلت کجاست و راحت تر میتونی حلش کنی . ممکنه چون فقط 22 سال داری آرزوهایی داشته باشی که برای رسیدن بهش عجله کنی و از امروزت شکایت کنی . همینطور هر بار به چیزی دل خوش کنی بعد ببینی نه این هم راضیت نمیکنه .
شما باید منبع آرامش و رضایت خاطر رو در درون خودتون جستجو کنید نه عوامل محیطی که به شما آرامش بدهد .
اگر اینطور ادامه بدی همیشه چیزی برای نارضایتیت هست و به آرامش نخواهی رسید.
زندگی رو بپذیر و دنبال تغییرات بزرگ نباش و خودت رو آزار نده . خودت رو با جلوه های مثبت زندگی دلگرم کن و شاد باش نه با کاستی هاش .شادی رو تو خودت باید به وجود بیاری نه اینکه انتظار داشته باشی دیگران برات شادی بیافرینند .
من فکر میکنم شما آدم کمال گرایی هستید اگر اینطور هست به مشاوره مراجعه کنید و راهکار بگیرید .
RE: این احساس ناگهانی که انگار یه عمر بوده داره دیونم میکنه
سینگل جان شما با امید به اینکه همون محبتی که به مادر شوهرت میکنی رو ازش دریافت کنی جلو رفتی و این یه حالت توقع برات بوجود اورده..اما دوست عزیز بهتره روشت رو تغییر بدی..یعنی نه فقط به مادر شوهرت بلکه به همه در اون حدی محبت کن که ازشون متوقع نشی.
ما که ازدل اون زن خبر نداریم..شاید روحیش جوری هست که نمیتونه محبتشو نشون بده..شاید همون کارایی که به چشم تو دخالت هست ازدید اون محبته و با فکر محبت کردن اونا رو انجام میده.
پس تو تا حدی محبت میکنی که ازدیگران توقع جبران نداشته باشی.
البته اصل کارما میگه از اونچه که میبخشی چندین برابر دریافت میکنی..نه لزوما ازهمونجا بلکه ازنقطه ای که روش حساسی.
مثلا اگه تو به مادر شوهرت محبت میکنی بازخوردش ممکنه ازطرف همسرت یا یکی از عزیزانت بهت برگرده.
نقل قول:
لباس شستن که وطیفه اش بود انجام نمیداد ولی به چیزایی که ربط نداشت بهش نظر میداد
سینگل جان هر چیزی که نمیخوای دیگران برات انجام بدن خودت هم انجام نده..وقتی دلت نمیخواد مادر شوهرت به جزئیات زندگیت دقت کنه تو هم به زندگیش دقت نکن و برات مهم نباشه لباس میشوره یا نه.
این کارگاه رو بخوون.فوق العاده عالیه..من خودم پرینت گرفتم و خوندم.چون خیلی وقتا رفتار ما یا منفعلانه است یا پرخاشگرانه و این باعث میشه به نتیجه مطلوب نرسیم.
کارگاه آموزشی - رفتار جرات مندانه
نقل قول:
خیلی زور داره که مادر شوهرت به مامانت بگه خواهراش خیلی بسازترن !!!!!!!!!!!!!!!
بگه عزیز من..ما ادما تو زندگیمون مدام حرفای مختلف میشنویم..شنونده باید عاقل باشه..مادر شوهر شما هم گاهی حرفای جالبی نمیزنه..میتونی به دل نگیری و واکنش نشون ندی خصوصا الان که شوهرت انقد با تو همدله..کلا حیفه لحظاتت رو بخوای با فکر به دیگران خراب کنی.
نقل قول:
ایشون برادر شوهر خواهرم هستن
این یه پوئن خیلی خیلی مثبته..چون شما میتونی از طریق خواهرت بیشتر با روحیات خونواده شوهرت اشنا بشی..البته لازم نیست فکر کنی روابط خواهرت و خونواده شوهرت هرطور بود برای تو هم همونه..این دیگه کاملا به توانایی تو برمیگرده..تو فقط اطلاعات رو ازخواهرت بگیر.
مورد دوم:که اینجا هم بهش اشاره کردی.
مشکلات مالی واقعا استرس زا هستن..به هر حال مسائل اقتصادی با کل زندگی روزمرمون سروکار دارن..اما توقع هم نداشته باش اسایش خونه پدری هم اینجا ازاول باشه..پدر تو با این همه سابقه کار و تجربه و پس اندازی که داره قابل مقایسه با شوهر اول راه تو نیست.
حتما پدر و مادرت هم اول زندگیشون سختیایی رو گذروندن.
کلا این مسائل باعث قویتر شدن و پخته تر شدن شماها میشن.
چطوری؟؟
مثلا ادم یاد میگیره واسه پولش برنامه ریزی کنه..یا مسائل مالیش رو مدیریت کنه.
لطفا برای ما دعا کنید در وضعیت بد مالی هستیم.
فعلا
موفق باشی
وقتی خواستم بنویسم پست باران عزیزنبود و حرفامون یکی شد:54:
RE: این احساس ناگهانی که انگار یه عمر بوده داره دیونم میکنه
سلام ببخشین اینجا پست میزنم
اما باران جان اکه امکانش هست و در تالار مطلبی درمورد کمال گرایی دارین بیزحمت بذارین تا single
عزیز هم استفاده کنن و هم من
مرسی
RE: این احساس ناگهانی که انگار یه عمر بوده داره دیونم میکنه
سلام فرشته جان
آقای مدیر در این رابطه قبلا تاپیک داشتن
شخصیت کمال گرا
درمان شخصیت کمال گزا
.
RE: این احساس ناگهانی که انگار یه عمر بوده داره دیونم میکنه
مرسی از همتون :46:
فقط یه چیزی احساس کردم اشتباهی رخ داده مادر شوهر من در مورد من نظر نمیده مگر با طعنه در مورد ناخن های دختر همسایه صحبت کنه و بدوبیراه بگه که نظرشو به من داده باشه
خودم هم دوست دارم حساس نباشم پس کمتر دوروبرشون میرم که چیزی نبینم ولی فایده نداره آخه همیشه سایه اش هست برای نمونه بعد دوهفته رفتیم خونشون اون هم بخاطر اینکه خواهرشو یاریم مشهد شب تا صب من خوابم نبرد آخه جام عوض شده بود ولی صدام درنیومد صب زود میخواستیم راه بیفتیم بیام مشهد چشام چف کرده بود و قرمز صحبتش پیش اومد وشوهرم گفت خانمم نتونسته بخوابه مادرشوهر ما همشروع کرد به جوش زدن و ابراز ناراحتی کردن منم تو دلم خوشحال شدم واسه اینکه دیگه جوش نزنه با مهربویگفتم مامان جوش نزنین رسیدم مشهد میخوابم ایشون هم گفتن خوب آره تو میتونی بخوابی ولی این بیچاره باید بره سرکار منوشوهرم بهت زده گفتیم مجید که خواب بوده بهد خانم یه نفس راحت کشیدوگفت ااااا پس خوبه تونسته بخوابه انگار من خودم نمیدونستم واقد بیفکرم که یدارنگهش داشتم تازه بعدش هی به شوهرم میگفت صبونه چی دوست داری برات ساندویچ کنم واصلا نگفت منی که از دیشب بیدار بودم چی؟ حتی هم تعارف نکرد