خواهش می کنم ، کمی ذهنت رو رها کن ، کمی نفس بکش ، کمی آرام باش ...
یا درست میشه و زندگی تون رو دوباره می سازید و یا اینکه طلاق می گیرید ، اما با این حال روز شما ، هر تصمیمی که بگیرید ، به سرخوردگی شما ختم خواهد شد ....
نمایش نسخه قابل چاپ
خواهش می کنم ، کمی ذهنت رو رها کن ، کمی نفس بکش ، کمی آرام باش ...
یا درست میشه و زندگی تون رو دوباره می سازید و یا اینکه طلاق می گیرید ، اما با این حال روز شما ، هر تصمیمی که بگیرید ، به سرخوردگی شما ختم خواهد شد ....
اقا ارش
نميدونم چرا با خوندن حرفهاتون اشكام زودي سرازير شدن
شايد چون خودمم غمي دارم و غم داشتن رو ميفهمم, اما يه چيزي رو هميشه بهش اعتقاد دارم صبر , ارامش و مهمتر از همه عشق ما به عزيزانمون يه انرژي بزرگه كه وقتي از قلب و روحمون خارج ميشه ,رها ميشه و بالاخره روزي بزرگتر و با شكوهتر برميگرده تو قلب و روح خودمون
اين همه عشق شما بي پاسخ نميمونه
بالهاي صداقت درست ميگن, يه كم خودتونو رها كنيد, اين روزها كاملا با جريان اب همسو بشيد و خودتونو بسپرين به صداي ارامش بخش اب
بخنديد و شاد باشيد و از خدا براي اونها هم شادي و لبخند رو بخواين
اميدوارم اين شادي رو هر چه زودتر همه تون كنار هم داشته باشين:72:
همسر شما خواسته یا نخواسته از خط قرمز زندگی مشترکتون عبور کرده ، برخورد شما نیز در برابر خانومتون به گونه ای نبوده که بحران مهمی که ایجاد شده را صحیح مدیریت کنید
چیزی که من برداشت کردم ، شما به خانواده و اصول زندگی پایبند هستید ، زندگی مشترک برای شما ارزشمند هست و فروپاشی آن را نمی خواهید
اما چیزی که به وضوح دیده می شود ، اعتمادی است که در بین هر دو طرف از بین رفته است
من نمی خواهم رفتار نادرست همسرتون رو توجیه کنم ، اما ایشون هم در عذاب هست ، داره اذیت می شود
نکته ظریف اینجاست که نه شما و نه ایشون از ته قلب به طلاق راضی نیستید ، همدیگر را دوست دارید ، اما برای کنار هم زندگی کردن شروطِ دست و پا گیری می گذارید
>> به خانومت مستقیما نگو برگرده بیاد خونه که با هم زندگی کنید
>> بازی دادگاه و طلاق و وکیل رو هم ، رها کن
>> مدتی ذهنت را آزاد بگذار ... اینقدر دنبال راه حل نگرد ، تماس نگیر ، اس ام اس نده ، ایمیل نده ، پیغام و پسغام نده ، واسطه نفرست ، زندگی ات رو بکن ، تنها زندگی ات را بکن
قبلا هم گفتم باز هم می گویم ، شما یا جدا می شوید و یا دوباره در کنار هم زندگی می کنید ، در هر دو صورت شما باید با رضایت یکی از اون راه ها را انتخاب کنید ، تا بعد از تصمیم گیری و اجرای تصمیمتون به آرامش برسید
شما با خودت درگیری ، حتی نتونسته ای خودت را ببخشی ، باورت نمیشه که این زندگی شماست که به اینجا رسیده ، در یک دریا پر از سئوال داری دست و پا میزنی و هرچه بیشتر تقلا می کنی ، بیشتر در دریا غرق می شوی
با خودت خلوت کن ، و خودت را به خاطر همه کاستی هایت ببخش ، دونه دونه به تمام کارها و رفتار های نادرستت فکر کن و از ته وجودت خودت را ببخش و رها کن .. بدان که شما از روی ناآگاهی مرتکب خطایی شده بودی
بعد همسرت را ببخش ، ایشون رو نیز از ته قلب ببخشش ، برای بخشیدن همسرت شرط و شروط نگذار ، با قلبی پر از مهر ببخشش ، چرا که ایشون نیز از روی نا آگاهی به خطا رفته
شما دو نفر از روز اول زندگی تون که اینجوری نبودید ، بودید؟!
شما عاشق همدیگر بودید و برای آینده اتان نقشه های خوبی داشتید
تو می تونی همون آرش روز های اول باشی و همسرت نیز می تواند همان دلربای روزهای آشنایی باشد
منتها اینکه باید خیلی تلاش کنی و زحمت بکشی
خراب کردن و ویران کردن خیلی آسان هست اما ساختن یک زندگی و سراپا نگه داشتن یک زندگی 12 ساله کار هر کسی نیست
برای همسرت یک تکیگاه بشو ، مردی که همسرت بتونه بهش تکیه کنه ... التماس نکن که برگرده خونه ، ضعف نشون نده ، اما محبتت رو ابراز کن ... به دیدار دخترت برو .. نگو چرا بهت زنگ نمیزنه ، نگو ترسیدی جوابت رو نده ، توضیح نده ، فقط برو و تماشایش کن ، بدون هیچ کلامی او را در آغوش بگیر ، فقط همین
اصراری نداشته باش که حتما بازخورد مثبت بگیری
خالص شو ، یک رنگ ..
شما می بایست غیر مستقیم همسرتون را به بازگشت به خونه متمایل کنی
و برای اینکار باید خیلی خیلی روی خودت کار کنی ، چون بازگشت ایشون به خونه و ساختن زندگی تون از نو نیاز به یک مرد خودساخته دارد .. و شما توی مدت این دو سال اونقدر ها که باید روی خودتون و مهارت هاتون برای زندگی مشترک کار نکرده اید
خیلی نکات هست که می بایست بکار ببری ، همدردی های زیادی در تالار گرفته ای ، وقتش هست که به خودت بیایی ....
ممنون از لطف و محبت دوستان، چقد دلگرم کننده و امید بخش هست وقتی وارد اینجا میشم و میبینم که تنها نیستم.
قبل از اینکه وارد سایت بشم با دخترم باز تماس گرفتم، ایندفعه گوشی رو برداشت.
تولدش رو تبریک گفتم، گفتم امشب تو ومامانت میاین بریم شب بیرون؟گفت چرا وقتی تولدمه یاد من میافتی؟(!)
گفتم من که همیشه یادتم بابا، کلی بهت زنگ زدم کلی اس ام اس دادم، گفت همش 3 تا، گفتم بیا گوشی منو ببین کلی اس ام اس دادم که چطوری؟کجایی؟خوبی؟اینا به دستت نرسیده؟
بعد گفتم مدرستو عوض کردی؟گفت نه قرار بود نامه بدی تا بتونم عوض کنم، گفتم من که نامه رو دادم، همون خرداد ماه هم دادم، الان نامه تو پروندته، مگه نرفتی تا مدرسه رو عوض کنی؟گفت نه، گفتم ببین همین میشه وقتی با من حرف نمیزنید بعد این مسائل هم پیش میاد، من که بهت گفته بودم اجازه میدم مدرستو عوض کنی، حالا هم به مامانت بگو تا دیر نشده اقدام کنه.
قرار شد وسایل اتاقش هم براش بفرستم به شرطیکه خودش بیاد و وسایلش رو جمع و جور کنه، البته این قرار پارسال هم گذاشته شد.
همچنین قبول کردم پولی که بابت نفقه اش رو ریختم تو حسابش منتقل کنم به حسابی که مامانش باز کرده.
کادوی تولدش هم به همراه نامه ایی که برای مادرش نوشتم ظرف امروز فردا می فرستم خونه مادر خانمم.
البته اینو دیگه بهش نگفتم،
بعد از این من عملا باید بشینم ببینم چی میشه و به قول دوستان دیگه برم دنبال زندگی خودم و از این فکر و خیال ها بیام بیرون، تماس امروز خیلی منو از نظر روحی شارژ کرد.
دخترم گفت قبل از این اگر قبول می کردی تو باعث این مسائل شدی می اومدیم اما الان دیگه نمیایم.
آخه تو حرفاش گفت که تو باعث این مسائل شدی، گفتم باشه اگر تو و مامانت اینطور فکر می کنید قبول حالا چطوری باید جبران کنم؟
گفت یعنی خودت هنوز قبول نداری اشتباه کردی؟گفتم ، چرا هر کسی تو زندگیش اشتباه می کنه، اما من چه اشتباهی کردم که باعث این مسائل شده، مامانت بیاد بهم بگه.
گفت اون کلی بهت گفته، گفتم نه اون موقع منم عصبانی بودم و شاید متوجه نشدم که چی میگه ولی الان می تونیم اروم با هم حرف بزنیم، گفت نه دیگه مامانم حرفی نداره باهات.
اگر همون موقع قبول می کردی می اومدیم.
تماس امروز انقدر منو شارژ کرد که این حرفا زیاد برام مهم نیست، با دوستان در این تاپیک و اون یکی تاپیک موافقم که باید فرصت بدم به خودم،
این دو سال واقعا تحت فشار و استرس بودم، مسائل عاطفی و روحی به کنار هزینه های سنگینی که به دوشم افتاد به کنار،
اتفاق بد دیگه ایی که پارسال برای من افتاد و شاید بی تاثیر از این مسائل نبود، تصادف سنگینی بود که کردم و سه روز بیمارستان خوابیدم، با ماشین کوبیدم به یک بی ام و یک موتور سیکلت، وسط چهاراه اول زدم به موتور سیکلت و بعد کوبیدم به یک بی ام، مقصر هم شناخته شدم، بعد از تصادف حدود 10 دقیقه بیهوش شده بودم. خدا رو شکر غیر از من کسی صدمه ندید اما موتور سیکلت و ماشین ها داغون شدن، شانس اوردم یا شاید هم بد شانسی که زنده موندم :)
کلی بابت این تصادف خسارت دادم، وام گرفته بودم که پول مهریه و چند ماه نفقه خانمم رو بدم، همش رفت بابت خسارت تصادف.
امسال دو تا از فامیلای نزدیکم هم فوت کردند، خیلی داغون شدم، جوری شده بود که برای فوت داییم اصلا گریه نکردم، بیشتر بغض داشتم و همه فکر میکردند مگه من چقدر میتونم سنگدل باشم که گریه نمی کنم، بیشتر خسته شده بودم تا ناراحت، فکر میکردم من دیگه چقدر میتونم تحمل کنم؟
خلاصه رو دور بد شانسی ها بودم، احساس میکنم که بدشانسی ها باید تموم شده باشه.
بحران بزرگی رو پشت سر گذاشتم، فکر نمیکردم بتونم اینقدر قوی باشم و همچنان بدون اینکه دست به کارهای خطرناکی بزنم تحمل کنم، اجازه ندادم که شخصیتم تغییر کنه، یکی از دوستان بهم میگفت، هر کس دیگه جای تو بود تا حالا یا افسرده شده بود یا بلایی سر خودش می اورد.یکی از همکاران به شوخی گفت، تو همینطور که داری می افتی داری همه چیز رو خراب میکنی یکی باید با تفنگ کار و تموم کنه :)
( بسکه هی هزینه درست می کردم، تصادف مقارن بود با پرداخت مهریه و نفقه)
خیلی صبر کردم، واقعا صبر کردم.
باید به خودم خیلی استراحت بدم، باید سعی کنم خودم رو دوباره پیدا کنم.
شدیدا به یک مسافرت طولانی نیاز دارم، خیلی نیاز دارم که از کار و زندگی یک مدت طولانی دور باشم.
سلام آقا آرش،
با توجه به اینکه این تاپیک از تاپیک "دلنوشته های من" تبدیل به یک تاپیک مشاوره ای شده، بهتر هست تاپیک رو به انجمن مشاوره خانواده منتقل کنیم و یک عنوان مناسب برایش انتخاب کنیم.
به نظرم با کمک بالهای صداقت تاپیک به سمت بهتری هدایت شده و بهتر است این کار رو بکنیم تا ان شا الله بتوانید یک نتیجه خوب بگیرید.
اگر موافق هستید عنوان جدید رو اعلام کنید.
حقیقتش احساس می کنم خوب درکتون می کنم، چون شرایط طلاق رو تجربه کردم. و می فهمم چقدر از دوری دخترتون سختی می کشید.
حرف زیادی ندارم که بزنم، فقط اشاره ای می کنم به شعری که در امضای من نوشته شده...
با تشکر.
سلام جناب حامد خان
می خواستم تقاضا کنم که این تاپیک با این تاپیک ادغام بشه، اما دیدم که تعداد پست ها از حد مجاز رد میشه.
بنابراین اگر امکانش نیست، عنوان این تاپیک به " چگونه از این بحران خارج شوم؟" تغییر کنه.
البته به لطف دوستان تا حدی جواب سوالم رو گرفتم، اما شاید حالا حالا ها با این تاپیک کار داشته باشم، چون به نظر می رسه تازه قدم های اول رو دارم بر میدارم.
شاد باشید.
سلام آقای آرش
من هرچی راجع به شما بود رو خوندم این حس پدرانه شما قابل تحسینه
خیلیم خوشحال شدم که تونستین با دختر نازنینتون حرف بزنینو تولدشو بهش تبریک بگین
از ته دل دعا میکنم زود زود مشکلاتتون حل شه:323:
سلام اقا ارش
اون پستتون در مورد تولد دخترتون خیلی روم تاثیر گذاشت با اینکه هنوز صاحب بچه نشدم.
نمیدونم چی بگم ولی شما جزو 2- 3 نفری از این سایت هستین که از ته دل میخوام مشکلشون حل بشه.کاش خانومتون این پستهارو میخوند و بیشتر فکر میکرد.ظاهرا خیلی لج بازن.البته ما تو کم و کیف رابطه شما با خونوادتون نبودین.به هر صورت امیدوارم هرچه زودتر رابطتتون مخصوصا با دخترتون بهتر بشه.
تاپیک های قبلی تو نو یه نگاه سریع انداختم و تقریبا از چند و چون مسئله تون با خبر شدم در مورد مشکلتون با همسرتون چیزی نمی گم چون اصلا نمی تونم رفتار خانومتونو درک کنم با اینکه خانوم هستم خودم ، البته ما ماجرا رو از زبون ایشون نمی شنویم اینم باید در نظر گرفت . به هر حال امیدوارم که هر چه سریع تر هر چی که خیره و به صلاحتونه پیش بیاد و مشکلتون حل بشه .
اما اونطور که در مورد دخترتون گفتین خیلی متاثر شدم که چرا باید مادرش سعی کنه شما رو پیشش خراب کنه یا نزاره ببینینش . تو این مسائل و بخصوص طلاق باید یه کاری کرد که بچه کمترین صدمه رو ببینه نه اینکه از بچه به عنوان یک اهرم استفاده بشه برای آزار دیگری !
از اینکه شما خوشحال شده اید و شارز شده اید ، خدا را شکر
راستی تولد دخترتون هم مبارک
انشالله صدها سال زیر سایه شما و مادرش عمر طولانی و با عزتی داشته باشد :72:
=================
اقای آرش ، ظاهربین نباش ، شما فقط از اینکه تونستی با دخترت صحبت کنی شاد شدی ، و به قول خودت انرژی گرفته ای ، منتها در لابه لای حرف های دخترت اونقدرها نکات هست که اگر درست مدیریتشون بکنی ، می تونی دوباره در کنار خانواده ات باشی
پس نگو :
نقل قول:
تماس امروز انقدر منو شارژ کرد که این حرفا زیاد برام مهم نیست،
خواهش می کنم ازتون ، این سیگنالها را که راهی برای آشتی کردنتون هست را دقیق دریافت کنید و بعد تجزیه و تحلیل کنید ، تا خدایی نکرده بعدها غصه ی فرصت های از دست رفته و این روزها را نخورید
تقاضا دارم ، صرف دردو دل نیایید در تالار :316:
لطف ، لطفا ، لطفا این تاپیک رو بخونید ( کلیک کنید) ، اون زمان تمام اعضا خودشون رو کشتند تا این کابر بتونه درست بحران زندگی اش رو مدیریت کنه ، متاسفانه اونقدر به مشاوره ها بی دقت بود که سرانجام علیرغم میلش طلاق گرفت
اگرچه هنگام طلاقش کاملا به خودش مسلط شده بود و آسیب چندانی ندید ، اما شما حتی برای طلاق هم آمادگی ندارید ....
من به شما توصیه کردم ، کمی رها کن و زندگی خودت برس ، ابدا منظورم این نبود که یعنی تلاش برای بازگشت همسرت به خونه و زندگی اش رو بگذاری کنار ، بلکه گفتم این راه هایی رو که داری میری ، رها کن و به زندگی عادی ات برگرد و بعد به طرز غیرمستقیم همسرت را برای بازگشت و آشتی متمایل کنی ... کاری که همسرت در پیش گرفته اما شما صحیح بازخورد نمی دهی !!!
نباید اسیر بازی ها شد ، اما همسرت وارد بازی شده و انتظار داره در این بازی طرف مقابلش درست بازی کنه تا آخر بازی هردو به برد-برد برسید
تو را خدا گوش هایت را باز کن و فرصت ها را بشنو :324:
خوب گوش دادن را بیاموزید ، گاه فرصت مناسب با صدای آهسته دق الباب می کند !
حاشیه ای بسیار مهم :
اقای آرش وقتی آشتی کنی ، بهت قول می دهم اونقدرها فرصت برای اینکه بگویی چه ها بر شما گذاشته است
اصل کلام :
الان اصلا وقتش نیست که اشتباهات همسرت را بیان کنی
اصلا وقتش نیست دخترت را توجیه کنی که مشکل از مادرش هم هست
اصلا وقتش نیست به خواهی با منطق و دلیل همسرت یا دخترت رو قانع کنی که اینجا اونها هم 50 درصد و یا شاید هم بیشتر مقصر هستند
به خدا اصلا زمان این حرف ها نیست
فرصت برای اینکه همسرت نیز اشتباهش رو بپذیره و درصدد جبران باشه هست ، اما اون فرصت الان نیست ....
:305: دقت کن ، اینهایی که گفتم وقتش نیست ، نه اینکه حالا بری بگی تمام تقصیرها گردن من هست تو رو خدا برگردید ... شما فقط و فقط اشتباهات خودت را گردن بگیر و درصدد جبران باش