می دونم لیلا.
به خدا میدونم . حرفام قاطی و بی سروته. وای
نمایش نسخه قابل چاپ
می دونم لیلا.
به خدا میدونم . حرفام قاطی و بی سروته. وای
عزيز دلم تو همش دنبال اين هستي كه ديگران دوستت داشته باشند، در صورتي كه به نظر من خودت اصلا خودت را دوست نداري.
اگه مي خواي ديگران دوستت داشته باشند بايد اول خودت ، خودت را دوست داشته باشي. به خدا شعار نمي دم مهربوني جون عين حقيقته.
من اگه به جاي شما بودم نه كاملا واضح ولي يك چيزهايي از رابطه ام به مادرم مي گفتم تا توي گذراندن اين بحران روحي كمكم كنه و تنهام نذاره. مهربوني درهاي محبت ديگران را به روي خودت نبند عزيزم.
مادرت از كجا مي دونه تو دل مهربون تو چي مي گذره و چقدر احساس تنهايي مي كني. خواهش مي كنم با مادرت حرف بزن. درد و دل كن.
معلومه که فراموش نمیشه...کی میتونه اتفاقات مهم زندگیش رو فراموش کنه که تو دومیش باشی اما قراره باهاش کنار بیای.نقل قول:
من اون اشتباهو کردم. دلم نمیخواد یاد بیارم. اما فراموش نمیشه.
ببین عزیزم همه ادما اتفاقات ریز و درشتی تو زندگیشون افتاده که بعضیاشون خوبن و بعضیاشون بد...اتفاقای بد برای ما اون اتفاقیه که بهمون احساس منفی میده مثل خشم غم و...
وقتی میخوای با یه اتفاق بد کنار بیای باید دیگه بهش حس منفی نداشته باشی.
به ما یاد داده شده هر چیزی که ناخوشایندمون هست رو پنهان کنیم و فقط خوبیامون رو نشون بدیم...اما هر چقدر تو بخوای یه جایی که پر از گندیدگی هست رو با وسایل خوشگل بپوشونی بلاخره اصل گندیدگی خودشو نشون میده.
پس اولین قدم اینه که همه اون صفات و اتفاقات ناخوشایند رو باهاشون مواجه بشیم.
تمرین:
تک تک صفات منفی و مثبت رو بگو..مثل ترس،خشم،بی ارزشی،مورد علاقه نبودن،اضافی بودن،زیبایی،خوشبختی و....
بعد هر کدوم از این صفات رو که به خودت نسبت میدی و ناراحت میشی بنویس.
مثلا به خودت میگی پدر و مادرم دوسم ندارن اگه دیدی ناراحت شدی بنویسش.
بعد جلوی اینه میشینی یا قبل از اینکه شب بخوابی اون لیست رو بلند بلند تکرار میکنی اینجوری:مثلا من بی ارزشم..یا پدر و مادرم منو دوست ندارن.
ممکنه حالت بد بشه..ممکنه به خودت بگی نه نمیخوام بگم.یا چرا باید بگم؟هر چقدر مقاومتت درباره یه صفت بیشتر بود بدون دقیقا زدی به هدف..انقدر اون صفت رو تکرار میکنی که دیگه با گفتنش هیچ حس منفی پیدا نکنی.
وقتی اینکارو انجام دادی بگو تا بقیشو بهت بگم
سلام بهار عزیزم
چشم انجام میدم.مرسی :46:
میام بازم میگم . لطفا کمک کن.
لیلی عزیز
چرا فکر میکنی من گدای محبت و دوست داشتن این و اونم ؟؟؟ من فقط میخوام تو خونه با من هم در حد همون برادرام رفتار بشه. از حقوق خودم برخوردار باشم. درک بشم.
من از بچگی همیشه تبعیضو حس کردم. راست میگم.
گاهی وقتا که با دوستام جایی باشیم و حرفی بزنیم همه بهم میگن خوش بحالت. تو ک یدونه دختری. چقدر اواضاعت خوبه. عزیز کرده ای. اما واقعا اینطور نیست. من خیلی تفوتها رو دیدم. با اینکه همیشه به خانوادم کمک کردم . اما بی مهری و تبعیضشونو خیلی دیدم. خوب این ناراحتم میکنه.
سلام مهربونی جون
روزت خوش عزیزم :46:
واسه بیرون کشیدنت از غار تنهاییت و تغییرات مثبت (البته در طولانی مدت نه یک دفعه) میخوام به
کارگاه آشتی با درون خود با تکنولوژی فکر
دعوتت کنم...از عید هم دائم به روز رسانیش می کنم...
قراره همه بچه ها با هم تغییر آهسته و پیوسته رو آغاز کنیم...مطالبش رو بخون و عملا ادامه بده...
سلام بهار
مرسی به خاطر دعوتت
چشم میام دوست جون.:43:
مهربونی جون نیومدی عزیزم دل نگرانت شدم.
من مرحله بعد رو مینویسم که اگه احیانا به تاپیکت سرزدی انجام بدی.
حالا به تک تک این صفات ناراحت کننده که تو مرحله قبل پیدا کردی خوب خوب فکر کن و روی کاغذ بنویس هر کدوم از اون صفات چه منافعی برات داشتن و کجاها ازت محافظت کردن؟
مثلا این صفت و احساس که پدر و مادرت دوست ندارن باعث شده تو مستقل بار بیای...تلاشت زیاد باشه...از نظر مالی موفق بشی و...
یا مثلا ارتباطت با اون اقا باعث شده دیدت وسیع بشه و خلاصه هر منفعتی که برات داشته رو مینویسی.
برای تک تک صفاتت همینطوری بنویس.
حالا دیگه به اون صفات و اتفاقات با دید منفی و بیزاری نگاه نمیکنی.چون میدونی یه جاهایی بهت کمک کردن.
اگه این مراحل رو درست انجام بدی اماده ای تا دیدگاهت رو عوض کنی.
سلام بر همه عزیزان همدردی
سال نوتون مبارک باشه
میخوام هنوزهم این تاپیک رو ادامه بدم تا مشکلم واقعا حل بشه.
خیلی برام اهمیت داره.
بهار عزیز
کارهایی رو که گفته بودی انجام دادم.
نتایجش برام خیلی جالب بود.
درسته که من زیاد مورد توجه پدر و مادرم نبودم. درسته که در کنار برادرام من هیچ وقت دیده نشدم. درسته که تنهایی کشیدم.
اما
.
.
. اما همین شرایط سخت منو بار آورد و کمکم کرد که الان از نظر مالی از همه خانوادم بهتر باشم. کمکم کرد که تو تحصیل هم پیشرفت کنم.
وقتی فکر میکنم و برخوردهای بعضی همکارامو میبینم و از کارم تعریف میکنن و حتی اسممو از گوشه کنار شهرمون به خاطر نوع کاری که انجام میدم، میشنوم خیلی خوشحال میشم و میدونم اینها زاییده همین شرایط سخت بوده.
برادرام زیاد موفق نبودن. اعتیاد و جدایی تو زندگیشون بود.
اما من خیلی با همین شرایط کنار اومدم و سعی کردم حالا که من به جرم فرزند دختر بودن ، آسیب دیدم و مورد تبعیض قرار گرفتم، به جاش خودمو بالا بکشم و سعی کنم مردی و مردونگی رو تو ویژگیهای زن بودن خودم جاری کنم.
اما
این مسائل هنوز ادامه داره و من واقعا متضرر میشم. یه نمونه میگم که مربوط به دو سال قبله.
من واقعا به خاطر شغلم به لب تاب احتیاج داشتم. چندین بار به خانوادم گفتم. اما براشون مهم نبود. حتی سعی نکردن نیمی از هزینشو بدن.
من چندین ماه پس انداز کردم. تو شرایط سخت قرار داشتم تا تونستم یه لب تاب بخرم. اما هنوز چندمان نگذشته بود برادر دومم لب تاب خواست. باور نمیکردم بابام راحت باهاش رفت یکی خریدن و برگشتن. بدون هیچ فشار مالی. خوب من خیلی غصه خوردم.
نه به خاطر پولش. من به خاطر این تبعیض شوکه شدم.
یا مثلا سر قضیه اینکه ماشین بخرم همینطور. قرار بود بابام ماشینی برای من بخره و من کم کم پولشو بدم. اینکارم کرد. ماشین من دو ماهی دست داداشم بود و باهاش کار میکرد. بعد از اون به بابا گفت که براش بخره. بابا هم سر یه هفته خرید و بهش داد.
اما ماشین منو به این بهانه که سندش مشکل داره بعد 4ماه پس دادن. من حتی دو بار سوارش نشده بودم.
من بازم از این تبعیض غصه میخورم.
بابام به من میگه من فتنه به پا میکنم. میه من زبون تلخی دارم. درسته گاهی وقتا تند میشم چون اگه خفه هم بشم دیگه دق میکنم.
اما فتنه به پا نمیکنم.
هر بحثی که تو خونه پیش میاد بابام سریع فکر میکنه من پشت این بحث بودم و میگه من همه چیزو خراب میکنم.
خوب این واقعا منو داغون میکنه.
افرین مهربونی عزیز
اول چون تصمیم داری مشکلت رو حل کنی و دوم چون انقد تو کارت موفقی:72::72:
من نمیخوام بهت بگم که دچار توهم شدی و رفتارای پدر و مادرت درست و بدون اشکال هستن اما فکر میکنم ریشه مشکلت اینجاست.
دختر بودن جرم نیست و مشکل تو هم دختر بودن نیست...ایراد اینجاست که مرتب داری به خودت و به دنیا پیغام میدی دختر بودن بده و باعث میشه حقت ضایع بشه...خوب دنیا هم دقیقا همینو برات پیش میاره...وقتی جلوی یه کوه بایستی و داد بزنی مهربونی مهربونی جواب نمیشنوی بهار66،بلکه همون مهربونی که گفتی دوباره و سه باره به سمت خودت برمیگرده.نقل قول:
من خیلی با همین شرایط کنار اومدم و سعی کردم حالا که من به جرم فرزند دختر بودن ، آسیب دیدم و مورد تبعیض قرار گرفتم، به جاش خودمو بالا بکشم و سعی کنم مردی و مردونگی رو تو ویژگیهای زن بودن خودم جاری کنم.
تو هنوز خودت رو به عنوان یه دختر نبخشیدی و دوست نداری...عزیزدلم تو دختری و ارزشمند...منظورم جسمت نیست...منظورم وجودته.
حالا تمرینهایی که گفتم رو دوباره انجام بده...تهیه دفترچه...تشکر از خودت...بخشش خودت خصوصا در مورد موضوع عاطفی و ترمیم جسمی که داشتی...
فردا یه شاخه گل مورد علاقت رو میخری و یه کارت تبریک هم میگیری و به خودت هدیه میدی و میگی من شایسته عشق هستم..من خوبم...امروز بهترین روزه چون من هستم..نفس میکشم..کار میکنم و لایق بهترینهام.
الان هم که اینو میخونی میری جلوی اینه می ایستی و قربون صدقه خودت میری و به همه اعضاء بدنت (اسم تک تکشونو میبری خصوصا اندامهای زنانه) میگی که دوسشون داری..اگه نتونستی برای یه عضو خاص بگی یا مثلا با گفتنش ناراحت شدی بیا اینجا بهم بگو.
این لینک رو هم بخون
http://thewitch150.blogfa.com/cat-76.aspx
راستی بهت گفتم احساس خشم و ناراحتیت رو بنویس و..رو انجام دادی (پست شماره 8).اینجور وقتا میتونی یه بالش بذاری جلو روت باش دعوا کنی مشت و لگد بزنی و اگه خواستی سرت رو فرو کن تو بالشت و داد بزن حتی اگه شده بی صدا داد بزن.