RE: باید دنبالش بگردم یا فراموشش کنم؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط elnaz_fa
میشه بازم راهنماییم کنید من چطوری باید فراموشش کنم؟؟؟
شب ها مرتب خوابش رو میبینم توی خیابون همیشه یک کسی پیدا میشه که فکر کنم اونه... توی خونه هم کلی چیز دور و ورم هست که همه منو یاد اون میندازن حتی نگاه کردن از پنجره به خیابون منو یاد اون میندازه که قبلا توی کوچه مون منتظرم می ایستاد
ما تماس فیزیکی هم داشتیم و اینم منو اذیت میکنه و از ذهنم نمیره بیرون وقتی از زندان برگشت منو چندباری با زور و کتک برد خونه ش نمیخواستم از نظر جنسی وابسته ش باشم چون میدونستم چقدر اوضاعم از نظر روحی داغونه ولی هربار خیلی غیرمنتظره منو میبرد کرج و خونه ش هم وسط بیابون بود انقدر با من گلاویز میشد تا منو ببره تو... فکر همه چیز اذیتم میکنه
وای الناز باور میکنی من انتهای این پستت رو خوندم داشتم شیرکاکائو می خوردم ریخت رو لب تاپم از بس حرصم گرفت:163:
با کتک!:302:
الناز نمی دونم منظورت از تماس فیزیکی در چه حدیه
ولی در هر حدی هم که باشه،اینو بدون برای سرپوش گذاشتن رو یک اشتباه نباید اشتباه بزرگتری مرتکب بشی
و چون باهاش ارتباط فیزیکی داشتی به هر قیمتی رابطه دوستی رو به سمت ازدواج بری.
الناز برای فراموش کردن نیاز به زمان داری ،انتظار نداشته باش ی شبه اون آقا و اشتباهاتت همه از ذهنت حفظ شه...
ولی می تونی کاری کنی که این زمان مورد نیاز به حداقل ممکن، برسه
الان باید گذشته رو به عنوان یک تجربه ببینی
شاید تجربه خیلی گرونی برات باشه ولی
چیزیه که گذشته و زمان به عقب بر نمی گرده ....پس برای اشتباهات گذشتت غصه نخور ،سعی کن با تصمیم درست و کنترل احساست ،اشتباهات گذشتت رو جبران کنی.
برای اینکه فراموشش کنی سعی کن جلوی هر حسی که تو رو به گذشته می بره و به یاد اون می اندازه ،بگیری .....
از حس دلتنگی گرفته تا حس عذاب وجدان ناشی از ارتکاب گناه...
برای جلوگیری از حس دلتنگی و تنهایی بهتره خودت رو سرگرم ی هنرو خوندن کتاب و درسات کنی.
هنر خیلی کمک می کنه مثلا نقاشی ....
چیزهای خاطره انگیزی که یاد اون رو برات تازه می کنه از خودت دور کن.
مثل
کادوهاش،ای دی ،ایمیل هاش ،و عکس هاش...
برای جلوگیری از حس عذاب وجدانت ،با خدا حرف بزن ،بهش نزدیک تر شو و ازش بخواه ببخشتت
گریه کن،خودتو خالی کن...
به خانوادت نزدیک تر شو،سعی کن روابطت تو خونه خوب باشه و وقت بیشتری رو با خانوادت بگذرون...
:72:
RE: باید دنبالش بگردم یا فراموشش کنم؟؟؟
می فهمم تحقیری که شدی یادآوریت که میشه اذیت میشی .
اما عزیز دلم ، لااقل خودت خودت رو تحقیر نکن ، یاد و خاطر این فرد و ذره ای محبتش را نگه داشتن یعنی تحقیر خودت ، آیا ارزش تو اینه ، عزت نفست را قویاً تقویت کن تا هیچ وقت ، هیچ کس دیگه نتونه تحقیرت کنه . نزد مشاور که رفتی بگو میخوام روی عزت نفس و اعتماد به نفسم کار کنم .
و اما برای فراموش کردن :
اول >>> بستر زدایی
یعنی هرچیزی از او داری نزد خودت را معدوم کن ،هیچی از او نگه ندار ، موقعیت و دکور جایی که زندگی می کنی را تغییر بده و با دید و افکار هدفمندی این کار را بکن ، تا فضایی که با یاد و خاطره و صحبت تلفنی با او عجین شده ، تغییر کند . در وقت تغییر حتماً ذهنت را از یاد او دور بدار و یک برنامه و هدف خوب و لذت بخش در ذهنت داشته باش . هرگونه امکان تماس خودت به او یا او به خودت را از بین ببر ، مثلا سیم کارتت را عوض کن .
دوم >>> تمرکز زدایی
یعنی اینکه از هرگونه یادآوری او بپرهیز و هر وقت هم ناخودآگاه یاد او آمد استپ بده ( توقف فکر ) و ذهنت را با چیز دیگری و البته یک چیز خوب مشغول ساز .
اوقات فراغتت را با برنامه های مفید و روحیه بخش و مقوم اعتماد به نفس پر کن . تمرکزت را روی یک هدف عالی و خوب قرار بده و برای آن برنامه ریزی درست و واقع بینانه داشته باش .
فکر گذشته و آینده را از خود دور و به زمان حال فکر کن .
سوم >>> بستر سازی
رابطه ات را با افرادی که اهل ارتباط با پسر نیستند تقویت کن .
با دوستان یا اقوامی که شاداب و در عین حال شخصیت و عزت نفسی قوی دارند بیشتر در ارتباط قرار بگیر .
از مرثیه سرایی احساسی دوری کن ،یعنی تلخیهای گذشته را دور ریخته و به زمان حالی شاداب و پر انگیزه بپرداز .
کلاسهای مفید بخصوص در رابطه با عزت نفس واعتماد به نفس و مهارتهای زندگی ثبت نام کرده و فعالانه شرکت کن .
از بحثها ، سخنرانیهای مفید در زمینه هایی که نیاز به بازسازی شخصیت یا افزایش اطلاعات داری بهره ببر .
امید و شادابی و نشاط را با جملات تأکیدی متناسب هرروزه به خودت تلقین کن .
ورزش ، بخصوص شنا و پیاده روی در فضای سبز را پیشنهاد می کنم .
موفق باشی .
.
RE: باید دنبالش بگردم یا فراموشش کنم؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازنین 1
وای الناز باور میکنی من انتهای این پستت رو خوندم داشتم شیرکاکائو می خوردم ریخت رو لب تاپم از بس حرصم گرفت:163:
با کتک!:302:
الناز نمی دونم منظورت از تماس فیزیکی در چه حدیه
ولی در هر حدی هم که باشه،اینو بدون برای سرپوش گذاشتن رو یک اشتباه نباید اشتباه بزرگتری مرتکب بشی
و چون باهاش ارتباط فیزیکی داشتی به هر قیمتی رابطه دوستی رو به سمت ازدواج بری.
الناز برای فراموش کردن نیاز به زمان داری ،انتظار نداشته باش ی شبه اون آقا و اشتباهاتت همه از ذهنت حفظ شه...
ولی می تونی کاری کنی که این زمان مورد نیاز به حداقل ممکن، برسه
الان باید گذشته رو به عنوان یک تجربه ببینی
شاید تجربه خیلی گرونی برات باشه ولی
چیزیه که گذشته و زمان به عقب بر نمی گرده ....پس برای اشتباهات گذشتت غصه نخور ،سعی کن با تصمیم درست و کنترل احساست ،اشتباهات گذشتت رو جبران کنی.
برای اینکه فراموشش کنی سعی کن جلوی هر حسی که تو رو به گذشته می بره و به یاد اون می اندازه ،بگیری .....
از حس دلتنگی گرفته تا حس عذاب وجدان ناشی از ارتکاب گناه...
برای جلوگیری از حس دلتنگی و تنهایی بهتره خودت رو سرگرم ی هنرو خوندن کتاب و درسات کنی.
هنر خیلی کمک می کنه مثلا نقاشی ....
چیزهای خاطره انگیزی که یاد اون رو برات تازه می کنه از خودت دور کن.
مثل
کادوهاش،ای دی ،ایمیل هاش ،و عکس هاش...
برای جلوگیری از حس عذاب وجدانت ،با خدا حرف بزن ،بهش نزدیک تر شو و ازش بخواه ببخشتت
گریه کن،خودتو خالی کن...
به خانوادت نزدیک تر شو،سعی کن روابطت تو خونه خوب باشه و وقت بیشتری رو با خانوادت بگذرون...
:72:
نازنین جان ببخشید باعث شدم شیرکاکائو بریزه رو لپ تاپت... حق با شماست فکر کنم خیلی اعصاب خورد کنه حتی یکبارم نتونستم حقم رو ازش بگیرم بعد اینکه از زندان برگشت کلا رفتارش با من خیلی عوض شده بود سر هر چیزی که باهاش مخالفت میکردم عصبانی میشد منو میزد عادتش شده بود منم عادت کرده بودم دیگه...
رابطه مون از روی لباس بود یعنی از روی بلوز و شلوار ولی اون پیرهنشو در می آورد ... جلوتر نمیرفتیم برای اینکه من به همون حدم اعتراض میکردم از زمانی که میفهمیدم داره باز میره سمت کرج تا وقتی که برمیگشتیم گریه میکردم و اونم از اینکه مقاومت میکردم عصبانی میشد هیچ وقت نه تو منزلش ارضا شدم نه هیچ لذتی از رابطه ای که باهام داشت بردم از اول تا آخرش یا خودمو جمع کرده بودم و میلرزیدم یا داشتم زیر کتکاش گریه میکردم وقتی هم برمیگشتیم قول میداد دیگه منو اونجا نمیبره باز دفعه بعد این کارو میکرد تقریبا ماهی یکی دوبار این کارو میکرد کلا هم بعد از اینکه از زندان برگشت هر یکی دو هفته یکبار بیشتر پیشم نمی اومد فقط هر روز زنگ میزد...
از وقتی که رفت زندان تا همین الان فقط به یاد اون موقع هایی که خیلی بهم ابراز علاقه میکرد زندگی کردم اونم مال تا وقتیه که نرفته بود زندان که از گل نازک تر بهم نمیگفت خیلی بهم اهمیت میداد برای همینم هرچی بعدا اذیتم کرد بازم همون تصویر ذهنی ای که از قبل ازش داشتم نگه داشتم نمیخواستم باور کنم عوض شده برای همینم حتی وقتی منو با دست و پا و لب و گردن کبود میفرستاد خونه من اصلا شکایتی نمیکردم همه چیزو قایم میکردم هم از خودم هم از خانواده م... :47:
خانواده م میدونستن ما با هم دوستیم منتها خب هیچ کس نمیدونست که رضا انقدر تغییر کرده یعنی جز خواهرم کسی نمیدونست اصلا اون دوسال زندان رفته
من هیچ احساس عذاب وجدانی ندارم... اصلا احساس گناه نمیکنم نمیدونم این خوبه یا بد ولی هیچ کدوم از احساساتی که میگین رو ندارم حتی زیاد دلتنگش هم نیستم و حتی یک قطره اشک هم ندارم که بخوام خودمو اینطوری خالی کنم نمیدونم چه احساسی دارم ولی هیچ کدوم از اینا نیست
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
می فهمم تحقیری که شدی یادآوریت که میشه اذیت میشی .
اما عزیز دلم ، لااقل خودت خودت رو تحقیر نکن ، یاد و خاطر این فرد و ذره ای محبتش را نگه داشتن یعنی تحقیر خودت ، آیا ارزش تو اینه ، عزت نفست را قویاً تقویت کن تا هیچ وقت ، هیچ کس دیگه نتونه تحقیرت کنه . نزد مشاور که رفتی بگو میخوام روی عزت نفس و اعتماد به نفسم کار کنم .
و اما برای فراموش کردن :
اول >>> بستر زدایی
یعنی هرچیزی از او داری نزد خودت را معدوم کن ،هیچی از او نگه ندار ، موقعیت و دکور جایی که زندگی می کنی را تغییر بده و با دید و افکار هدفمندی این کار را بکن ، تا فضایی که با یاد و خاطره و صحبت تلفنی با او عجین شده ، تغییر کند . در وقت تغییر حتماً ذهنت را از یاد او دور بدار و یک برنامه و هدف خوب و لذت بخش در ذهنت داشته باش . هرگونه امکان تماس خودت به او یا او به خودت را از بین ببر ، مثلا سیم کارتت را عوض کن .
دوم >>> تمرکز زدایی
یعنی اینکه از هرگونه یادآوری او بپرهیز و هر وقت هم ناخودآگاه یاد او آمد استپ بده ( توقف فکر ) و ذهنت را با چیز دیگری و البته یک چیز خوب مشغول ساز .
اوقات فراغتت را با برنامه های مفید و روحیه بخش و مقوم اعتماد به نفس پر کن . تمرکزت را روی یک هدف عالی و خوب قرار بده و برای آن برنامه ریزی درست و واقع بینانه داشته باش .
فکر گذشته و آینده را از خود دور و به زمان حال فکر کن .
سوم >>> بستر سازی
رابطه ات را با افرادی که اهل ارتباط با پسر نیستند تقویت کن .
با دوستان یا اقوامی که شاداب و در عین حال شخصیت و عزت نفسی قوی دارند بیشتر در ارتباط قرار بگیر .
از مرثیه سرایی احساسی دوری کن ،یعنی تلخیهای گذشته را دور ریخته و به زمان حالی شاداب و پر انگیزه بپرداز .
کلاسهای مفید بخصوص در رابطه با عزت نفس واعتماد به نفس و مهارتهای زندگی ثبت نام کرده و فعالانه شرکت کن .
از بحثها ، سخنرانیهای مفید در زمینه هایی که نیاز به بازسازی شخصیت یا افزایش اطلاعات داری بهره ببر .
امید و شادابی و نشاط را با جملات تأکیدی متناسب هرروزه به خودت تلقین کن .
ورزش ، بخصوص شنا و پیاده روی در فضای سبز را پیشنهاد می کنم .
موفق باشی .
.
مرسی فرشته مهربان عزیز از این همه راهکاری که دادین... خیلی برام سخته بخوام همه رو با هم انجام بدم... بخصوص که این چند وقته خیلی مجسمه وار دارم زندگی میکنم نمیدونم بخاطر قطع کردن داروهامه یا چیز دیگه توان یا حوصله انجام هیچ کاری رو ندارم... آخرین باری هم که رفتم دکتر داروهامو عوض کرد چون یه مدت اونارو قطع کرده بودم و الان حداقل چند هفته ای طول میکشه تا داروهای جدید اثرشون رو بذارن
سعی میکنم دونه دونه انجامشون بدم
باید اتاقم رو بریزم بیرون با این حساب چون یه عالمه چیز دارم که همه منو یاد اون میندازن یادم نمیاد بعضی چیزارم اون برام خریده یا خودم
هیچ عکسی ازش ندارم چون بعد این همه سال یکبارم به من اعتماد نکرد که یدونه عکس از خودش بهم بده در حالی که خودش عکس از من داره
یه سیم کارت ایرانسل دارم که شمارشو نداره میخواستم بدم به خودش میتونم اونو بندازم و تا یه مدتم خط 12 ام رو نندازم هرچند که اون که به من زنگ نمیزنه که من نگران چیزی باشم...
اهل مرثیه سرایی نیستم دوست صمیمی هم ندارم که بشینم براش درددل کنم یعنی هیچ کس نیست که اصلا باهاش حرف بزنم چه برسه به کسی که حاضر باشه بشینه پای گریه و زاری های من!
فکر نمیکنم الان بتونم هیچ کلاسی برم هر فعالیتی داشتم بعد اینکه با رضا دوست شدم کم کم کنار گذاشته شد و جز درس خوندن الان مدت هاست کار دیگه ای نمیکنم شرکت در جمع ها هم مضطربم میکنن
فکر کنم تمرکزدایی رو بتونم چون این مدتم هربار فکرش اومد و داشت خیلی اذیتم میکرد همین کاری که میگین رو کردم سرمو گرم کردم به چیزای دیگه فکر کنم بتونم از پسش بربیام :303:
RE: باید دنبالش بگردم یا فراموشش کنم؟؟؟
پرسيدي بايد دنبالش بگردي يا فراموشش كني؟
فكر ميكنم جواب خيلي واضح باشه بايد فراموشش كني.
ارزش تو خيلي بالاتر از اينه كه با كتك و تهديد و عليرغم ميل خودت بهت تجاوز كنن.
5سال و دو ماه از عمرت رو صرفش كردي آره ميدونم حيفت مياد افسوس ميخوري ولي
نبايد حتي 1 دقيقه ديگه هم تلفش كني.
مطمئن باش كه ميتوني فراموشش كني .
ولي بايد برات يه تجربه بشه يه تجربه گرانبها. بايد بدوني هيچ كس لياقت نداره كه به بدن عزيزت دست بزنه مگر شوهرت.
اين لينك رو بخوون و با كمك اون اين خاطره بد رو براي هميشه از ذهنت دور كن:
تكنيك توقف فكر
به توصيه هاي فرشته مهربان هم عمل كن
RE: باید دنبالش بگردم یا فراموشش کنم؟؟؟
مرسی گلنوش جان! هنوز لینک هایی که فرشته مهربان عزیز برام قرار دادن رو هم تموم نکردم نمیدونم سرعت من توی فهمیدن این چیزا خیلی کمه یا اینا خیلی سخت نوشته شدن!...
نه رضا که به من تجاوز نکرده بود فقط من از رابطه جنسی میترسیدم قرار هم نبود که یک مرتبه غیب بشه قرار بود مثلا با هم ازدواج کنیم تا اینکه کجا زندگی کنیم و چندتا بچه داشته باشیم رو هم با هم حرف زده بودیم من که نمیدونستم یه روز بی خبر ولم میکنه...
اگر به این باشه ترجیح میدم بقیه عمرم رو کاملا تنها بمونم چون نمیشه به هیچ مردی اعتماد کرد چه فرقی میکنه حتی اگر شوهرتم باشه ممکنه یه روز ترکت کنه ضربه ای که روحا آدم میخوره خیلی بدتر از هزار تا مشت و لگدیه که حوالش بشه ترجیح میدادم تا آخر عمر ازش کتک بخورم ولی اینطوری ولم نکنه... برام اینکه لرزش دست دارم و دچار اضطراب و افسردگی شدم خیلی مهمتره تا اینکه کسی که تازه اون همه دوستش داشتم من رو بغل کرده یا نه... از نظر روحی در فشار و ناراحتیم نه از اینکه با بدنم چه کاری شده یا چقدر طول کشیده هرکدوم از کبودی ها برن برام اصلا اینا مهم نیستن ماه پیش که رفته بودم داروهامو از داروخونه بگیرم دکتر اونجا بهم گفت تو همسن خواهر منی چرا تو این سن داری همچین داروهایی میخوری... خیلی منو برد تو فکر... من 23 سالمه هزاران هزار دختر هستن که دوست پسرشون ترکشون میکنه ولی همه مثل من انقدر ضعیف نیستن که به این حال و روز دربیان... دکترم هم گفته حالا حالاها باید این داروهارو بخورم این خیلی وحشتناک تر از ضربه هاییه که به جسمم خورده من حتی نمیتونم اثرشون رو ببینم و نمیدونم چه بلایی سرم میاد در دراز مدت...
RE: باید دنبالش بگردم یا فراموشش کنم؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط elnaz_fa
اگر به این باشه ترجیح میدم بقیه عمرم رو کاملا تنها بمونم چون نمیشه به هیچ مردی اعتماد کرد چه فرقی میکنه حتی اگر شوهرتم باشه ممکنه یه روز ترکت کنه ضربه ای که روحا آدم میخوره خیلی بدتر از هزار تا مشت و لگدیه که حوالش بشه ترجیح میدادم تا آخر عمر ازش کتک بخورم ولی اینطوری ولم نکنه... برام اینکه لرزش دست دارم و دچار اضطراب و افسردگی شدم خیلی مهمتره تا اینکه کسی که تازه اون همه دوستش داشتم من رو بغل کرده یا نه... از نظر روحی در فشار و ناراحتیم نه از اینکه با بدنم چه کاری شده یا چقدر طول کشیده هرکدوم از کبودی ها برن برام اصلا اینا مهم نیستن
الناز جان درست می گی اینکه لرزش دست پیدا کردی و ضعف اعصاب !خیلی مهم تر از اینکه
تو بغل کسی رفتی که تنهات گذاشته.
ولی فکر می کنی علت ضعف اعصابت و ناراحتی روحیت از کجا نشات گرفته؟
اگر دوستی شما ی دوستی عادی بود که بین شما روابط عاطفی و روابط فیزیکی نبود این جوری از دوریش ضربه نمی خوردی...
همون طور که برای روحت ارزش قائلی برای جسمت هم ارزش قائل باش
روح و جسم ما از هم جدا نیستن
آسیب های جسمی به روح ما لطمه می زن
آسیب های روحی به جسم ما لطمه می زن
برای داشتن روحی سالم باید جسمت رو عزیز بدونی
نزاری کسی بهش ظلم کنه،
باید جسمت رو دوست داشته باشی.
ما افراد مختلف با دیدگاه های مختلف ،اعتقادات مختلف و فرهنگ های متفاوتی هستیم.
ممکن چیزی از نظر من بد باشه ولی از نظر شما بی اشکال باشه.
ولی عقل حکم می کنه برا ی جسم خودمون ارزش قائل باشیم و نزاریم اسباب بازی دیگران شیم ....
در هر فرهنگ و هر اعتقادی با هر دید و هر نگرشی عقل حکم می کنه نزاریم کسی به بدن ما آسیب بزنه ،
اون حق نداشته شما رو بزنه...
حاضر بودی تا اخر عمر کتک بخوری ولی اینجوری ترکت نکنه!کنارت بمونه و ازش کتک بخوری؟
فرض کن باهاش ازدواج می کردی،و هر روز ازش کتک می خوردی؟
فکر میکنی در اون شرایط ،لرزش دستت کمتر می شد؟قرص های اعصابی که دکترها بهت تجویز می کردن چی؟در اون شرایط وضعیت روحیت بهتر می بود؟
RE: باید دنبالش بگردم یا فراموشش کنم؟؟؟
الناز جان! عزیزم کمی آروم باش! غصه نخور دختر گل!
عزیزم! تو با قرص خوردن خالی خوب نمی شی... باید اراده کنی و از ته دل هم بخوای که خوب شی... چیزهایی که از این آقا تعریف کردی خیلی خطرناکه...
تو یک راه اشتباه رو انتخاب کردی و فهمیدی غلطه اما چون اینهمه مایه گذاشتی حیفت میاد ولش کنی و اصرار داری حتما حتما از همین یه دونه راه به مقصد برسی!
لرزش دست ضعف اعصاب! خواهر کوچولوی گلم! خوب شو! بر فرض اینکه با اون پسره هم زندگی کنی از پس زندگی برنمیای! اونهایی که اعصاب فولادین داشتن توی زندگی کم آوردن حالا تو فکر کن این کیس تو که کلا قاتی کرده و توی مود مردم آزاریه چطوری می خوای باهاش سر کنی؟! اون داره از آزار تو لذت می بره! :302:
عزیزم! تو خودت جواب خودت رو بهتر می دونی! بنظر تو تعریف عشق و عاشقی اینه که با زور به آدم تجاوز کنن و بعد اینهمه مدت هی فیلم بازی کنن و با اعصاب و روان آدم بازی کنن؟
الناز؟ می خوای خوب بشی یا نه؟ می خوای مثل مردم عادی زندگی کنی و یکی بیاد توی زندگیت که بهت احترام بگذاره یا نه؟
پس دست بکار شو...
قرص به تنهایی کافی نیست گلم اراده می خواد!
اول از همه پاشو برو یه دفترچه خوشکل بخر! اولش بنویس بنام خداوند بخشنده مهربان!
.
.
به یاری خدا تصمیم گرفتم خوب بشم و به زندگی عادی برگردم. دختر شاد و پر انرژی بشم و دوباره طعم یک زندگی لذتبخش رو بچشم...
بعد بشین یکی یکی واسه خودت پروژه تعریف کن(من خودم اینکار رو می کنم و خیلی خیلی موثره)...
مثلا: پروژه 1: می خوام بی خیال رضا بشم...
اول از همه قشنگ اوضاعت رو تحلیل کن. سیر تا پیاز ماجرا رو برای خودت بنویس... احساسات رو بذار کنار و با آرامش به حرف عقل و دلت گوش کن و ببین چی می گه....من مطمئنم هرگز عقلت بهت نخواهد گفت بری دنبالش بگردی بلکه بهت می گه الناز من می ترسم تو چرا انقدر دستت می لرزه؟! مواظب خودت باش!
هر روز و هر لحظه که دلت گرفت و ناراحت بودی یا فکرشو کردی تمام احساساب و افکارتو بنویس و برای خودت حد و مرز بذار...فکر نکن دوستش داری! تو فقط بهش معتاد شده بودی و حالا داری ترک می کنی. تا حالت خوب نشده دفتر رو زمین نذار....خوبی نوشتن اینه که به افکار پراکنده ات جهت می ده...باعث می شه بتونی اوضاعت رو درست تحلیل کنی.
الناز خودتو ول نکن... به سرنوشت محتوم یک مرد دیگه نچسب که خودت فنا شی!
تصمیم بگیر که خوب شی... به خاطر خواهرت سرافراز اینکارو بکن! من اینو ازت می خوام! با جدیت تمام!!!
RE: باید دنبالش بگردم یا فراموشش کنم؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازنین 1
الناز جان درست می گی اینکه لرزش دست پیدا کردی و ضعف اعصاب !خیلی مهم تر از اینکه
تو بغل کسی رفتی که تنهات گذاشته.
ولی فکر می کنی علت ضعف اعصابت و ناراحتی روحیت از کجا نشات گرفته؟
اگر دوستی شما ی دوستی عادی بود که بین شما روابط عاطفی و روابط فیزیکی نبود این جوری از دوریش ضربه نمی خوردی...
همون طور که برای روحت ارزش قائلی برای جسمت هم ارزش قائل باش
روح و جسم ما از هم جدا نیستن
آسیب های جسمی به روح ما لطمه می زن
آسیب های روحی به جسم ما لطمه می زن
برای داشتن روحی سالم باید جسمت رو عزیز بدونی
نزاری کسی بهش ظلم کنه،
باید جسمت رو دوست داشته باشی.
ما افراد مختلف با دیدگاه های مختلف ،اعتقادات مختلف و فرهنگ های متفاوتی هستیم.
ممکن چیزی از نظر من بد باشه ولی از نظر شما بی اشکال باشه.
ولی عقل حکم می کنه برا ی جسم خودمون ارزش قائل باشیم و نزاریم اسباب بازی دیگران شیم ....
در هر فرهنگ و هر اعتقادی با هر دید و هر نگرشی عقل حکم می کنه نزاریم کسی به بدن ما آسیب بزنه ،
اون حق نداشته شما رو بزنه...
حاضر بودی تا اخر عمر کتک بخوری ولی اینجوری ترکت نکنه!کنارت بمونه و ازش کتک بخوری؟
فرض کن باهاش ازدواج می کردی،و هر روز ازش کتک می خوردی؟
فکر میکنی در اون شرایط ،لرزش دستت کمتر می شد؟قرص های اعصابی که دکترها بهت تجویز می کردن چی؟در اون شرایط وضعیت روحیت بهتر می بود؟
میفهمم حرفتون رو نازنین جان! میدونم جسم هم مهمه ولی دست خودم نیست وقتی بهم میگن باید بدنت رو برای شوهرت نگه داری برای کسی که ممکنه اصلا وجود نداشته باشه یا داشته باشه هم من حتی هنوز ندیده باشمش خیلی اعصابم بهم میریزه من زنده واقعی و نه تخیلی دارم اینجا زجر میکشم و توی این شرایط باید فکرم نگران کسی باشه که شاید شاید شاید یه روز بخواد با من زندگی کنه؟ پس خودم چی؟ رضا هم یه مرد بود! منو دوست داشت یا حداقل اینو میگفت فقط چون با کسی غیر از اون نبودم بخاطر وفاداریم دلش نیومد وقتی از زندان برگشت پسم بزنه چون دید دوسال مثل احمق ها براش نشستم گریه کردم برای کسی که حتی بهم فکر هم نمیکرده همه اون روزایی که من بخاطرش از خونه بیرون هم نمیرفتم تا مبادا جایی کسی رو ببینم که بخواد منو از اون عزایی که برای خودم گرفته بودم دربیاره...
منو واقعا دوست نداشت فقط چون کسی بهم قبل از خودش دست نزده بود میگفت دوستم داره... فکر میکردم اسم این دوست داشتنه... همین که نمیخواست من جایی بی خبر برم نمیخواست کسی حتی نگاهم کنه و من مثل یه احمق واقعی فکر میکردم این بخاطر علاقشه الان حتی خبر نمیگیره ببینه مردم یا زنده... انقدر ارزش نداشتم که بهم بگه کجاست و حالش چه طوره... منو مثل یه برگه دستمال کاغذی میدید که اگر کسی غیر از خودش بهم دست بزنه دیگه به درد نمیخورم... حالم از این نگاه دیگه بهم میخوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سرافراز
الناز جان! عزیزم کمی آروم باش! غصه نخور دختر گل!
عزیزم! تو با قرص خوردن خالی خوب نمی شی... باید اراده کنی و از ته دل هم بخوای که خوب شی... چیزهایی که از این آقا تعریف کردی خیلی خطرناکه...
تو یک راه اشتباه رو انتخاب کردی و فهمیدی غلطه اما چون اینهمه مایه گذاشتی حیفت میاد ولش کنی و اصرار داری حتما حتما از همین یه دونه راه به مقصد برسی!
لرزش دست ضعف اعصاب! خواهر کوچولوی گلم! خوب شو! بر فرض اینکه با اون پسره هم زندگی کنی از پس زندگی برنمیای! اونهایی که اعصاب فولادین داشتن توی زندگی کم آوردن حالا تو فکر کن این کیس تو که کلا قاتی کرده و توی مود مردم آزاریه چطوری می خوای باهاش سر کنی؟! اون داره از آزار تو لذت می بره! :302:
عزیزم! تو خودت جواب خودت رو بهتر می دونی! بنظر تو تعریف عشق و عاشقی اینه که با زور به آدم تجاوز کنن و بعد اینهمه مدت هی فیلم بازی کنن و با اعصاب و روان آدم بازی کنن؟
الناز؟ می خوای خوب بشی یا نه؟ می خوای مثل مردم عادی زندگی کنی و یکی بیاد توی زندگیت که بهت احترام بگذاره یا نه؟
پس دست بکار شو...
قرص به تنهایی کافی نیست گلم اراده می خواد!
اول از همه پاشو برو یه دفترچه خوشکل بخر! اولش بنویس بنام خداوند بخشنده مهربان!
.
.
به یاری خدا تصمیم گرفتم خوب بشم و به زندگی عادی برگردم. دختر شاد و پر انرژی بشم و دوباره طعم یک زندگی لذتبخش رو بچشم...
بعد بشین یکی یکی واسه خودت پروژه تعریف کن(من خودم اینکار رو می کنم و خیلی خیلی موثره)...
مثلا: پروژه 1: می خوام بی خیال رضا بشم...
اول از همه قشنگ اوضاعت رو تحلیل کن. سیر تا پیاز ماجرا رو برای خودت بنویس... احساسات رو بذار کنار و با آرامش به حرف عقل و دلت گوش کن و ببین چی می گه....من مطمئنم هرگز عقلت بهت نخواهد گفت بری دنبالش بگردی بلکه بهت می گه الناز من می ترسم تو چرا انقدر دستت می لرزه؟! مواظب خودت باش!
هر روز و هر لحظه که دلت گرفت و ناراحت بودی یا فکرشو کردی تمام احساساب و افکارتو بنویس و برای خودت حد و مرز بذار...فکر نکن دوستش داری! تو فقط بهش معتاد شده بودی و حالا داری ترک می کنی. تا حالت خوب نشده دفتر رو زمین نذار....خوبی نوشتن اینه که به افکار پراکنده ات جهت می ده...باعث می شه بتونی اوضاعت رو درست تحلیل کنی.
الناز خودتو ول نکن... به سرنوشت محتوم یک مرد دیگه نچسب که خودت فنا شی!
تصمیم بگیر که خوب شی... به خاطر خواهرت سرافراز اینکارو بکن! من اینو ازت می خوام! با جدیت تمام!!!
حق با شماست سرافراز جان! من هرکاری در توانم بود کردم برای اینکه رابطه مون رو حفظ کنم ولی نه بخاطر اینکه منو بوسیده یا بهم دست زده نه! ما خیلی دیرتر از دختر و پسرهای دیگه وارد همچین فازهایی شدیم و رابطه مون بعد عاطفیش از جنسیش خیلی بیشتر بود... سعی کردم به چنگ و دندونم شده رابطه مون رو حفظ کنم فقط چون فکر میکردم دو طرفه به هم علاقه داریم... راضی نبودم یک لحظه ناراحتیشو ببینم اگر خودش بهم میگفت منو دوست نداره خودم از زندگیش میرفتم ولی این رسمش نبود... پنج سال و دو ماه کم زمانی نیست! بیشترش رو توی دوری و عذاب گذروندم... حرف خوش گذرونی نبوده از وقتی از زندان برگشت سعی کردم خیلی ملاحظشو کنم قبل اینکه بره اگر بهم کوچکترین بی احترامی ای میکرد مثل بچه ها باهاش قهر میکردم ولی از وقتی رفت زندان از همه چیز خودم گذشتم...
برای اینکه مطمئن باشه چقدر دوستش دارم هیچی ازش نمیخواستم که توی دردسر نیفته... باهاش راه می اومدم با همه اون بداخلاقی هاش که حداقل نصف زن های شوهردار این سایت نمیتونن با یک پنجم این اخلاق هم با کسی زندگی کنن... اگر یه غریبه توی خیابون بزنه تو گوشم حتما جوابش رو میدم ولی اگر کسی رو دوست داشته باشم جواب زدنشو زورم هم برسه نمیدم... جای زخم های تن میرن ولی زخمی که به روح و قلب آدم میخوره رو باید چی کار کرد سرافراز جون؟ چی کار کنم که هنوز مثل یه دیوونه کامل، دوستش دارم و حتی فراموش کردنشم برام زجرآوره... نمیخوام فراموشش کنم چون دیگه خودم دوستش ندارم باید فراموشش کنم فقط چون میدونم دیگه که اون دوستم نداره
هرکاری باشه میکنم فقط برای اینکه بشه فراموشش کنم... مرسی از راهکارتون فکر خوبیه اینطوری یکمم حرف میزنم با خودم خالی میشم و شاید تونستم روی یه هدف زوم کنم :72:
RE: باید دنبالش بگردم یا فراموشش کنم؟؟؟
عزیز دلم
اشتباه تو همینجاست که فکر می کنی باید خودت و جسم و روحت را برای کس دیگری حفظ کنی . فکر می کنی هویتت به اینکه که کسی تو را بپذیره و دوستت بداره . تو برای خودت باید محترم و عزیز و سالم باشی نه برای کسی دیگر .
نه عزیز من ، خانمی گلم ، هویتت به شخصیت خودته ، به ارزشهای وجودیته که به شدت نادیده اش می گیری هم جسم تو ارزشمنده ، هم روح و روانت ، اینکه به شدت به او وابسته ای و ... چون از ناحیه خودت خلاء داری ، خودت را به اندازه کافی دوست نداری ، اگر دوست داشتی اجازه نمی دادی حتی اونی که قلباً دوستت داره دست روی تو بلند کنه حتی اگر همسرت باشه چه رسه به این شخص . در واقع خودت را به ذلت کشیده ای .
خودت را بیشتر دوست داشته باش و . عزت نفست به شدت نیاز به تقویت دارد .
حتماً از برنامه هایی که گفتم هرقدر که می توانی انجام بده ، فقط سهل انگاری نکن . دلت رو خونه تکونی کن .
تکونی به خودت بده و از این احساسات ذلیلانه و خود مخرب بیرون بیا . شما اگر حتی با یک آدم سالم هم ازدواج کنی ، باعث طرد او خواهی شد با ضعف عزت نفست ، و بلکه باعث ایجاد عادات بد در او و تحقیر شدن خودت می شوی . چرا حقارت در مقابل جنس متفاوت اونم از نوع خشن و اینگونه بیمارش را می پذیری ، مگر چی کم داری . حیفه به خدا . به خودت بیا ، دوست ندارم دیگه از این حرفهای ناشی از ضعف مفرط ازت بشنوم . دلم میخواهد روزی را ببینم که نگرش و تفکرت بسیار عوض شده و عزت نفست را تقویت شده ببینم و به این حرفهای امروز خودت بخندی .
دست به زانو بزن و با مدد الهی حرکت کن به سوی تغییر .
موفق می شوی اگر بخواهی
.
.
RE: باید دنبالش بگردم یا فراموشش کنم؟؟؟
کاملا احساس خنگی میکنم... من راهکارهایی که شما نوشتین رو میام امتحان کنم ولی انگار روی من جواب نمیدن مثلا برای تغییر نگرش وقتی میخوام تصمیم بگیرم عادت های بدم رو دونه دونه جدا کنم و بذارم کنار جای خالی حس میکنم بیشتر دلم میخواد زودتر از این اعتماد به نفس و عزت نفس پایین نجات پیدا کنم مثلا به خودم میگم نباید دیگه ضعف نشون بدم و اینو گذاشتم توی عادت های بدم ولی وقتی میخوام جای اینو با یه چیز خوب پر کنم چیزی ندارم که جاش بذارم یعنی مرتب این به فکرم میاد که رضا که منو نخواست من دوست داشتنی نبودم که ولم کرد کسی دوستم نداره احساس ضعف و ناتوانی میکنم فکر میکنم نتونستم به قدر کافی خوب باشم بعد میشینم به این فکر میکنم که ایرادم کجا بود و فکر میکنم کجا کم گذاشتم من که هرچیزی گفت بهش چشم میگفتم هرکاری میگفت براش میکردم چی شد که دیگه بهم دلبستگی نداشت نکنه از اول منو نمیخواست و من اشتباه فکر میکردم و و و انقدر میشینم به این چیزا فکر میکنم که کله م سوت میکشه و اصلا یادم میره میخواستم چی کار کنم... بلد نیستم حتی درست فکر کنم