با سلام،
فقط خواستم یک تاپیک رو معرفی کنم: مشکلات حاد درباره بدبینی به شوهرم
موفق باشید.
نمایش نسخه قابل چاپ
با سلام،
فقط خواستم یک تاپیک رو معرفی کنم: مشکلات حاد درباره بدبینی به شوهرم
موفق باشید.
"دلیل ناراحتی شما چیست؟ حس بدی بهم دست میده؛ وقتی می بینم که همسرم از اول مجلس تا آخرش؛ یکسره حرف میزنه! خوب؛ ممکنه بین این حرف زدن ها و شوخی ها حرفی رو بزنه که زیاد جالب نیست! نه برای خودش و نه برای من! و دوم اینکه دلم نمی خواد که همه ی زنها و دخترهای فامیل اینقدر باهاش راحت باشن! این عذابم میده! احساس میکنم اون حس راحتی رو که با من داره؛ با همه داره! یعنی احساس "خاص بودن" براش ندارم! و سوم اینکه حس اینکه همسرم برای خودش حدود نداره؛ ناراحتم میکنه! و چهارم ایشون به اندازه ای که توی جمع دیگران رو شاد میکنند و جوک و شوخی و بگو بخند دارند؛ توی خونه به اون اندازه شوخی ندارند! و پنجم اینکه راحتی های ایشون با خانوم ها، متاسفانه باعث شده که ایشون یه کم خاله زنک بشن و در مورد مسائلی نظر بدن که واقعا بعضی موقع ها می رنجم! و احساس میکنم اصلا اون اقتداری رو که یه مرد باید داشته باشه؛ برای جذاب بودن ندارن!
آیا همسرتان نسبت به شما بی توجه است؟ به هیچ وجه ممکن ایشون نسبت به بنده بی توجه نیست؛ اتفاقا توجه و محبت عمیقی رو نسبت به بنده دارند؛ و اتفاقا هر از گاهی من احساس شرم و حیا بهم دست میده جلوی مرد و زنهای فامیل که ایشون ازم تعریف میکنند! اما من اون احترامی که توش پر باشه از محبت رو بیشتر میپسندم!
آیا شما حس حسادت دارید؟ شاید یه کم؛ آره احساس میکنم اون حس تملک و حسادت رو دارم!
آیا مایل به محدود بودن او هستید؟ من نمی خوام محدودش کنم؛ من دوست دارم بیشتر توی جمع های مردونه باشه و هر جوری که دلش میخواد اون جا رفتار کنه؛ و در مقابل جنس مخالف هم؛ احساس احترام و محبت رسمی رو داشته باشن! احساس صمیمیت و شادی رو با هم داشته باشیم!
یا اینکه بی دلیل نسبت به او بدبین شده اید؟" من اصلا نسبت به همسرم بدبین نشده ام و مطمئنم که تا آخر عمرم هم همچین اتفاقی نمی افته!
متاسفانه تمام تفریحات همسر من؛ در رفت و آمد با اقوام و فامیل ها خلاصه میشه و ایشون شاید یه جورایی داره خودش رو توی این جمع ها ارضا میکنه!
یکبار ازش خواستم که علاقه مندی برای خودش انتخاب کنه و بعد از ساعات کاری بخواد دنبالش باشه؛ تا هم روحیه بگیره و هم یه کم از نیازش با دیگران بودن رو با دوستاش یا علاقه اش پر کنه؛ اما ایشون فقط بهم یه جمله گفت:علاقه مندیه من تویی و من فقط با تو بودنی بهم خوش میگذره!
حس بدی بهم دست میده؛ وقتی می بینم که همسرم از اول مجلس تا آخرش؛ یکسره حرف میزنه! خوب؛ ممکنه بین این حرف زدن ها و شوخی ها حرفی رو بزنه که زیاد جالب نیست! نه برای خودش و نه برای من! و دوم اینکه دلم نمی خواد که همه ی زنها و دخترهای فامیل اینقدر باهاش راحت باشن!
سلام
هر آدمی برای خودش شخصیت و نوع برخوردی داره، و برایش هم محترم است، من نوعی نمیتوانم مستقیم بهش بگم چون من بدم میاد تو نباید این نوع برخورد را داشته باشی!
زن و مرد باید سعی کنند با تفاوتهای هم کنار بیایند، و به آنها احترام بگذارند، حساس بودن شما را آشفته کرده و ابراز ناراحتی و اخم کردن مدام شما برای همسرتان جالب نیست.
موافقم که افراط در صحبت کردن و شوخی کردن گاهی وقتها باعث میشه به قول خودتان چیزی از دهن ادم در بیاد که جالب نیست،اما این روش شما روش درستی نیست.
ببینید الان شما هم از نوع شوخی کردن ،هم راحت بودن خانم های فامیل با همسرتان، ناراحت هستید و هم حس تملک از نوع افراطی دارید
در پست اول نوشته اید که حس میکنید به او اعتماد ندارید،اما در پست آخر نوشته اید کاملا" به او اعتماد دارم!
بهر حال ،اصل قضیه خودتان هستید، اینکه همسرتان تا حدودی افراطی شوخی میکند،به جای خود
اما جدای از این مسائل شما حساس شده اید نه کم خیلی
اجازه داده اید که خیلی راحت دست خوش ذهن خیال پرداز و منفی نگر شوید
شما از خواندن چند تاپیک در خصوص خیانت، اینگونه شده اید ، پس یک مشاور خانواده چگونه است که با این همه مسائل روبه رو است اما ...!
اعتماد
اگر بهش اعتماد دارید دست از حساسیت های که حق نیستند بکشید.
در یک زمان مناسب و در محیطی مناسب مثلا" وقتی که هر دو کنار هم هستید و از باهم بودن حس خوبی دارید گام به گام این موضوع را مطرح کنید، البته این را فراموش نکنید که چون من دوست ندارم تو نباید چنین برخورد کنی، از خودشان شروع کنید.
و مهمتر اینکه اجازه ندهید باز در مهمانی ها شما تحت تأثیر قرار بگیرید.
"گام به گام این موضوع را مطرح کنید، البته این را فراموش نکنید که چون من دوست ندارم تو نباید چنین برخورد کنی، از خودشان شروع کنید."
آقا کیوان برادر خوبم؛ میشه در مورد این دو تا قسمت برام بیشتر توضیح بدید؟
دل عزیز
امدم حرف تکراری بزنم . حرفی که مال توست و من مدام تکرار می کنم
پذیرش و ترس .
در پذیرش همسرت باش . سعی نکن او را با تفکرات خودت تغییر دهی .چرا او باید تغییر کند ؟ فقط به دلیل اینکه تو خوشت نمی آید ..............این خوشم میاد و خوشم نمی اید مال ذهن توست . او که با خودش مشکل ندارد .تو مشکل داری ............با خندیدنش ..........با شوخی کردنش
اگر در تو ترسی هست که هست ومنجر به نمودار ظاهری خوشم می آید ...خوشم نمی آید می شود تو باید خودت را بالا بکشی تا به هر بهانه ای از جمله " تاثیرات منفی ! تاپیک های خیانت ! " به این وادی ها کشیده نشوی .
زندگی های زناشویی هم مثل سایر چیزهایی که در دنیا وجود دارد از احتمالات پیروی می کند .
ممکن است خیانت برای هر کس و هر زندگی پیش بیاید . آنهایی که با این مسئله دست و پنجه نرم می کنند و درگیر آن هستند .نه شاخ دارند و نه دم . افرادی هستند مثل من و تو .
نمی گویم کارشان درست هست یا نیست اما می بینی که هست فکر می کنی همه چیز از کجا شروع شده ؟! فکر می کنی هیچ کدام خودخواسته و دانسته به راهی رفته اند که زندگی خانوادگی شان را دستخوش بی اعتمادی و تنش کنند ..................باور کن نه . به همین راحتی .
پس عزیزم من و تو هم می توانیم یا درگیر این گونه ماجرا ها بشویم و یا بستر ساز این ماجرا باشیم برای همسرانمان .
باز هم دقت کن که این حرفهای من به معنی تائید خیانت و ..........نیست . اما نظرم بر این است که اینقدر در ترس غوظه ور نباشی .
اگر چیزی بخواهد پیش بیاید و ..............می آید حتی اگر تو قدیس باشی و........... هیچ می دانستی اگر انسانی را وادار به سانسور خودش کنی احتمال خطر برای او و برای خودت بیشتر می شود ؟!
خواندن چهارتا مطلب در مورد خیانت نباید من را وارد وادیترس ها بکند بلکه باید درس بگیرم تا چگونه رفتار و عمل و احساس کنم ..............انکار کردن این تاپیک ها و زندگی ها دلیل خوبی برای ما نمی تواند باشد تا به ترس هایمان بال و پر دهیم و..............یادت باشه گاهی ما از اعجاز قدرت مغز به ترس هایمان و همانها که از آنها خوشمان نمی آید تحقق عینی می بخشیم
محیط این تالار بنا به دلیل سیاستهای آن بسیار شسته رفته تر از اجتماعی است که در آن زندگی می کنیم . پس هست هر انچه که هست .خوب - بد - زشت زیبا ..................
خدایا! کمکم کن که بتونم!
من باید کور و کر و البته بعد از خروج از هر جمعی لال شوم!
من باید به خودم قول بدم که نبینم و نشنوم و بی خیاله؛ بی خیالللللللللللللللللللللل لللل زندگی کنم!
مثل پر کاه!
خواهش میکنم خدایا؛ کمکم کن که بر احساساتم و غلیان اون در اون لحظات و همین طور بر حرفها و کنایه هایی که میشنوم؛ غلبه کنم و با یه لبخند همه چیز رو فراموش کنم و بسپارم دست باد!
"تو باید خودت را بالا بکشی تا به هر بهانه ای از جمله " تاثیرات منفی ! تاپیک های خیانت ! " به این وادی ها کشیده نشوی ."
آنی جان! بهم نشون بده که چه جوری؟
چه جوری باید بیام بالاتر و زندگی رو در سطح نبینم؟
پذیرش سخته! اون قدر سخت که وقتی به احساساتت توی اون لحظه هایی که همه ی زنهای دور و اطرافت غرق در خنده با همسر تو شده اند؛ فکر میکنی نمی تونی تاب بیاری!
نمی تونی بشینی و به این فکر کنی که چرا همسرم شده مثل یه دلقک توی این جمع؟
چرا هیچ ارزشی برای من قائل نیست؟ اون چیزی که در ذهنم ریشه کرده اینه که _ مردهایی که زنهای خود رو دوست دارند؛ ارتباط کمتری با زنان دیگر و در نتیجه خنده و صمیمیت بیشتری با زنان خود دارند_
اون لحظه ها این پیش نویس های ذهنی من دچار تغییر میشه و یه حسی توی عمق وجودم به قلبم فشار میاره که فقط میتونم با لبخند ظاهری روی صورتم نشون بدم که مشکلی نیست!
اون لحظه همه ی وجودم میشه فریاد که ای خدا! بسه! از این کانون و مرکز بیا بیرون و غرق در عشق ورزی به من شو! غرق در احترامم کن!
چه جوابی بدم وقتی این و اون و شاید بارها و بارها ازم سوال شده که آیا همسرت توی خونه هم به همین شکله؟
و بعد بلافاصله پشت سر اون میگن که خوشبحالت که همچین مردی توی خونه داری که این قدر میخندونتت!
ذهنم مدام تکرار میکنه که من و همسرم موضوعی نداریم که بخندیم!
بین ما کلمات عاشقانه رد و بدل میشه؛ طرح و برنامه ریزی برای آینده رد و بدل میشه! دعوا و بحث داریم! محبت جسمی و جنسی داریم! همدیگر رو دوست داریم!
اما شوخی ها و خنده های کمی داریم! اون قدر کم که من گاهی حس میکنم چقدر زندگی ما جدیه!
چرا؟؟؟؟؟؟؟
همهی این تعاریف مال ذهن توست و الزامی ندارد که درست باشه
کی گفته اگر شوهر آدم با چهارنفر بخنده و شوخی کنه معنایش این است که ................
عزیزم نه اینکه معنی نداره اما معنی نداره که معنی نداره .
این
تعاریف ذهن توست
مرد تو یک نقاب اجتماعی دارد و یک نقاب خانوادگی و .....................
نقاب اجتماعی او مردی است شوخ طبع و بذله گو و..............ایا زندگی واقعی تو مسئولیت طلب می کند یا شوخ طبعی و بی مسئولیتی و ...............آیا فکر می کنی کارهای زندگی با شوخ طبعی جلو می رود ؟!اگر می رفت که عالی بود اما واقعیت این است که مردان جدی و قدرتمند در فضای کار و مسئولیت هستند تا بی مسئولیتها .......
اگر در زندگی واقعی هم همین گونه بود آن وقت مرد مسئولی نبود دنبال رزق نمی رفت و برای یک لقمه نان تاپیک می زدی !( برو خدا را هزاران بار شکر کن )
و مطمئن باش که همسرت با همه ی دعوا ها و زندگی و فضای جدی که در خانه با تو دارد با تو صمیمی تر است تا با آن هایی که بگو بخند لحظه ای و ساعتی می کند . این خنده ها برایش زنگ تفریح است .
در زنگ تفریح تو هم شرکت کن . از برکت خنده هایش و خوشحالی و توانایی که در ایجاد چنین فضایی دارد مثل سایرین استفاده کن .
تو دست خودت را می گیری به یک فضای دردناک ........
در حالی که این همسر توست . مال توست . عشق توست که چنین توانایی دارد و این لحظات هم بخضی از پذیرش اوست . با او همگام و همقدم شو تا بتوانی زندگی پر مسئولیت جاری و ساری حاکم بر خانه ات را پیش ببری و با انرژی تر بر صحنه ی زندگی ظاهر شوی .
شهد و شکر بودن یک زندگی به معنای موفقیت افراد دخیل در آن رابطه نیست اتفاقا نمودار یک سری مشکلات اساسی است که هر دو طرف سعی در پنهان کردنش دارند . زندگی واقعی اختلاف نظر هم دارد ...........مبارزه و تلاش و .............طلب می کند . مسئولیت می آورد و....................
طرز تفکر و نگاهت را سعی کن عوض کنی و اینقدر در گیر این احساسات نباشی
به نظر من یه کم اعتماد به نفستو تقویت کن.
سلام del عزیز
آنی جان جوابهای خیلی خوبی دادن ولی چون من هم مشکلی مشابه شما دارم می خواستم ببینم نظرت درمورد شخصیت مشکوک خودت چی هست؟ آیا قبول کردی که می تونه این مشکل از نوع نگاه تو به زندگی وآدمها باشه؟ تا حالا فکر کردی درمورد اینکه نکنه من آدم بدبینی هستم؟
اگر بخوای این پذیرش رو در مورد خودت بکارببری فکر می کنی چه چیزی درخودت پیدا می کنی که به مشکلت مربوط باشه واونو انکار می کنی؟ غیراز همسرت نوع نگاهت دراین مقوله نسبت به آدمهای دیگر دور وبرت چی هست؟
مثلاً خود من وقتی تو محل کارم رابطه راحت یک همکار خانم با یک همکار آقا رو می بینم خیلی حالم بدمیشه وهرچقدربه خودم میگم به من مربوط نیست تا وقتی اونا جلوی چشمم هستن حالم خوب نمیشه.
می خواستم از آنی جان هم بپرسم اگر ما بپذیریم که شکاک هستیم واین رو به همسرمون هم بگیم وازش بخواهیم که کمکون کنه اوضاع بدتر میشه یا می تونه کمکی به روند بهبود حالمون بکنه؟
حقیقتش با کلمه ی شکاک ذهنم مشکل داره چرا که راه رسیدن به یقین را در شکیات می بینم اما متاسفانه در روابط انسانی راه شک راه آسیب است نه راه رشد و بالندگی ..............البته کاملا از نظر من
اما در مورد ترس ها صحبت کردن اشکال نداره . فکر کنم قبلا دل یک چنین متنی نوشته بود و همسرش دیده بودم ( البته اگر اشتباه نکنم ) و نتیجه موفقیت آمیز بود .