RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط تابا
حقیقتش شما درست فهمیدید من آدمی نیستم که جواب بدم یا قطع رفت و آمد کنم چون در این صورت شوهرم هم همین کار رو با من میکنه و من دوست ندارم پرده ها به قول معروف دریده بشه چه بین من و اونها و چه بین شوهرم و خانوادم
من کی این کارایی که میگی رو گفتم انجام بده؟!!!
جواب دادن منظور توهین کردن نیست منظور توضیح دادن هست.مثلا اگه من امروز خسته ام و نمیتونم فلان کار رو انجام بدم در جواب سوال یا حرفشون به جای ناراحتی و اخم و تخم خونسرد میگم تا الان سر کار بودم .خیلی خسته ام.نمیتونم این کار رو انجام بدم.
اگه باز چیزی گفتن عین ضبط صوت تکرار میکنم.خیلی خسته ام نمیتونم.بدون کوچکترین ناراحتی.
قطع رابطه اوضاع رو بدتر میکنه.بهتره رفت و امد فقط کمی محدود بشه.
منظورت ازشوهر وابسته چیه؟ایا تصمیمات مهم زندگی رو طبق نظر مادرش میگیره یا صرفا بخاطرمحبت (زیاد از نظرشما) بینشون به این نتیجه رسیدی که شوهرت وابسته است؟
در مورد نشون دادن مطالب سایت به شوهرت فعلا دست نگه دار تا کارشناسا بهت بگن این کار به صلاحت هست یا نه؟
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
سلام عزیزم
اول اینو گذاشتم شاید به دردت بخوره :
فكر سمّی
مهربانی برنامهربانی پيروز خواهد شد.
باور مثبت
با نامهربانی محكم برخورد كن،
به هيچكس اجازه نده با تو بد رفتاری كند
============
پاورقی از مدیر همدردی:
اینکه مهربانی بر نامهربانی پیروز خواهد شد اساساً فکر سمی و نادرستی نیست. اما شرایط و مهارتها و شناختهایی لازم دارد که می تواند در چارچوب آن انجام شود.
وقتی کسی نامهربانی می کند نیاز به بررسی و شناخت دارد.
آیا فرد نیت مغرضانه دارد، و از روی قصد و برای آسیب به شما دست به نامهربانی می زند.(در روابط معمولی ما غالباً اینطور نیست. یعنی معمولا همسر، فرزندان، همکاران، همکلاسی ها ، دوستان، پدر و مادر و ...، از روی قصد و آزار رسانی به ما نامهربانی نمی کنند). در اینگونه موارد ضمن درک نیت آنها و انتخاب متدی مهربانانه باید با مهارتهای ارتباطی آنها را متوجه اشتباهشان در بیان مقصودشان بکنیم. و نیاز نیست محکم برخورد کنیم.
البته این به معنی آن نیست که اگر کسی نامهربانه و بد با ما برخورد کرد تسلیم و منفعل بشیم و ساکت بمانیم. بلکه باید محترمانه و در یک ارتباط سازنده او را متوجه اشتباهش بکنیم
---------------------------------------------------------------------
چه خوبه آقای همسر هم تاپیک شما رو دنبال می کنند
آقای همسر،خوبه بونید بعضی وقتا ما خانومها فقط نیاز داریم همسرامون در مقابل نا مهربونیها فقط باهامون همدردی کنند و نه نصیحت کنند و نه جبهه بگیرند
این جور وقتها قدرت تحمل ما خانوم ها هم بالا میره و به خاطره اینکه همسر عزیزمون درکمون کرده خیلی خیلی بهتر می تونیم شرایط بدمونو تحمل کنیم
آقای همسر لطف کنید با خانواده تون صحبت کنید و بهشون بگید خانومتون هیچ فرقی با شما نداره و احترام به خانومتون در واقع احترام به شماست و اگه خانمتون خوشحال باشه حتما شما هم خوشحالید و زندگیتون بی مشکل میشه اگه....
خانومی شما هم سعی کنید تا می تونید اگه خودتون تونستید محترمانه و جراتمندانه در مقابل رفتار های خانواده همسرتون عکس العمل نشون بدید در غیر این صورت کمتر رفتارهای خانواده همسرتونو به همسرتون بگید
ببین هر کسی مسئول رفتار خودشه و همسر شما هم هیچ مسئولیتی در قبال رفتار خانواده اش نداره که میرید بهش گلگی می کنید چون اون هم خانواده اش و حق داره ناراحت بشه و عکس العمل نشون بده
رفتار جراتمندانه به ما می گه که با احترام به نظر دیگران نظر خودمونو بیان کنیم و این جوری هم به نظر خودمون احترام گذاشتیم و هم به نظر دیگران
موفق باشد در کنار هم:72:
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
بهار جان منظورتون رو متوجه شدم. اما هر وقت با قاطعیت در برابر خواسته بی موقع شوهرم ایستادم با من با قهر و بی تفاوتی برخورد می کنه یعنی میگه زمین به آسمون هم بره باید کاری که من میگم انجام بدی اونوقت من حوصله دعوا و قهر ندارم میگم باشه دیگه اصلا هر چی تو بگی.. یک مثال از جراتم این بود که نرفتم فرودگاه اون هم بدون من رفت. یک مثال هم اینکه یک روز زنگ زد به مامانش، این زمانی بود که ما اسباب کشی کرده بودیم مامانش به من حتی یک زنگ نزده بود بگه کاری داری یا نه، خلاصه علی از قول خودش گفت: مامان، تابان می خواد حالت رو بپرسه من هم رفتم تو اتاق چون گوشیم زنگ خورد گفتم علی جان من دارم با تلفن صحبت می کنم. شوهرم ناراحت شد و باهام قهر کرد و تا نصف شب هم نیومد تو اتاق که بخوابه. برام یک سوال بزرگ پیش اومده: چجوری باید با جرات حرف خودم رو پیش همسرم نشون بدم و اینکه چرا اون فقط در برابر من عکس العمل نشون میده، اونها هر چیزی به من بگن مهم نیست؟؟
در صورتیکه با خودش صحبت کردم خیلی با نرمی و لطافت گفتم علی جان اول از اینکه با مامانت حرف نزدم موضوع از این قرار بود ثانیا تو که می بینی اونها با من این کارها رو کردن و می کنند چرا انقدر از من توقع داری، آخه من که از سنگ نیستم، از حرفاشون خستم، دلم می گیره. بهش میگم تا حالا کم محبت کردم میگه نه. میگم تا حالا بی ادبی کردم میگه نه. میگم پس چرا انقدر از من توقع داری شاید یک روز حال ندارم و از لحاظ روحی مناسب نیستم چرا فقط فشارت رو منه، یک ذره هم به من فکر کن..میگه تو خوبی تو با محبتی ولی یک جایی که ازت توقع دارم کم میذاری.. من هم گفتم میخوای از این به بعد کف خونه مادرت رو جارو بکشم، دستشویی هاشون بشورم و پاشون رو ماساژ بدم بعد از خونشون بیام بیرون؟ فقط ساکت به من نگاه می کنه.
شوهرم از اینکه حتی به مامانش اینا بگه با تابان این کار رو نکنید می ترسه. چون خانواده قهر قهرویی هستن همش می ترسه باهاش قهر کنند. خیلی هم بهشون می چسبه هر جا اونها بخوان برن میگه ما هم باید بریم.
eghlima جان.. حرفتون رو کاملا قبول دارم. اما در برابر فردی مثل مادر شوهر و خواهر شوهرم که بدتر جوابم رو میدن و بدتر از قبل باهام برخورد می کنند و شخصیتم رو خورد می کنند چطور باید واکنش نشون بدم؟؟ همه تو فامیل شوهرم از من تعریف می کنند از رفتارم، تربیتم و محبتم و از مادر و پدرم اما متاسفانه به محض اینکه این چیزها رو می شنوند که بدتر به من توهین می کنند. خواهر شوهرم به من دائم میگه خواهرت خیلی چاق و بد هیکله، مامانت اینا از داماد خیلی شانس آوردند، تو لهجت رو عمل کردی، تو داداشم رو از راه به در کردی (واسه اینکه به شوهرم تخته بازی یاد داده بودم) و ... به خداااااااااااا نمی دونم چه جوری باید جوابشون رو بدم.. ساکت میشینم میرن با هم پچ پچ می کنن به من یواشکی می خندند، بلند بلند راجع به من بد حرف می زنند. یکبار جواب دادم که اونجوری شد.....:302:
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
واقعيتش درست و حسابي تاپيكتون رو نخووندم(شرمنده) ولي گفته بودي ميخواي با جرات حرفت رو بزني.شايد اين كارگاه به دردت بخوره:72:
كارگاه آموزشي رفتار جراتمندانه
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
تابا محترم سلام
واقعا چه خانواده ی شوهر بدی ؟! چه مادر شوهر بدی ؟!چه خواهر شوهر بدی ؟!چه پدر شوهر بدی ؟! چه شوهر بدی ؟!مگه نه ؟!
تا اینجا شدند چند نفر ؟!
اگر حرفهایت را تماما در رابطه با رفتارهای آنها قبول کنم . عزیز جان شما نیز نیاز به بازبینی جدی روی خودت داری . شما نیز چندان بی اشتباه نیستی و نه تنها کم اشتباه که پر اشتباه هم هستی
به نظر من این نوع نگرش به افراد جدید از یک خانواده ی جدید کاملا بی انصافی است .
مشخص است که شوهر شما پسر پدر و مادرش و برادر خواهرش است و چه اشکالی دارد که هفته ای یکبار این پسر سرش را بر دامان مادر بگذارد !( ضمن اینکه بر حسب تعاریف شما آنها هم بی اشتباه نیست اما نگرش شما هم پر اشتباه است )
اگر بر شخصیت وابسته همسرت ایراد می گیری که خودت هم چندان شخصیت مستقلی نداری و زن شیفته هستی .
کتاب زن شیفته را بخوان .
و همچنین کتاب وابستگی متقابل
و همچنین کتاب من خوب - تو خوب
اگر همسرت به حرف پدر و مادرش گوش می دهد ( حال به هر دلیل ) شما نیز همین کار را می کنی تا شخصیت دوست داشتنی خودت را با مظلومیت به اثبات برسانی ( البته از دید من زیاد هم مظلوم نیستی و بیشتر مظلوم نمایی می کنی )
اگر شوهرت به مادرش می گوید که تابا با شما صحبت می کند ...............به بهانه ی زنگ خوردن تلفن از این فضا دور شده ای و بله کارت جراتمندانه بوده اما نصفه و نیمه . شما می توانستید بلافاصله بعد از اتمام تلفنت به مادر شوهرت زنگ بزنی و ضمن عذرخواهی دو کلمه صحبت کنی این اسمش می شود رفتار جراتمندانه نه آنچه که انجام دادی این کاربرای مرد به نوعی بی احترامی و ضایع شدن تعریف می شود حتی جلوی مادرش
و اما چیزهایی که در این زندگی نیاز داری
پذیرش ........هست هر آنچه که هست . خانواده ی همسرت را همینگونه که هستند بپذیر .
در هر لحظه و هر شرایط مسئولانه بودن کارها و حرفها و افکارت را به شکل دو جانبه چک کن .
دست کشیدن از قیاس و معیار قرار دادن خودت و خانواده خودت .
در مسائل خانوادگی آنها دخالت نکن .
دست از قضاوت کردن خواهر شوهر و ...............بردار و سرت به کار خودت باشد .
درجه حساسیت لنز دوربینی که به سمت آنها گرفته ای کم کن
روی اعتماد به نفس خودت کار کن
با بهانه ی بی همدمی مغز شوهرت را نسبت به خانواده اش مسموم نکن .
از خانواده ی همسرت با بهانه و بی بهانه تمبر جمع نکن و نزد شوهرت خرج نکن
بپذیر که هر خانواده ای و هر فردی مجموعه ای از نقاط ضعف و قوت است سعی کن روی نقاط قوت آنها مانور بدهی و روی نقاط ضعف خودت کار کنی
به احساسات شوهرت نسبت به اعضا ی خانواده اش احترام بگذار . احترام این نیست که جلوی انها جوری برخورد کنی که مثلا نشان دهی خیلی مظلومی اما از پشت سر مغز آقای همسر را بجوی .
پس تا مدتها تابا جان سرت گرم است و فرصت نداری که به دیگران بپردازی .
اعتماد به نفس که داشته باشی ضمن رفتار و احساس محترمانه می توانی در گوش مادر شوهرت بگویی مامان جون حالم خوب نیست دلم درد می کنه و او نیز مطمئن باش رفتار دیگری با تو خواهد داشت .
رفتار محترمانه و مسئولانه و توام با توجه و اهمیت به خود و غیر که داشته باشی وقتی همسرت عنوان می کند با مادرش صحبت می کنی با صدای بلند عنوان می کردی از مامان عذرخواهی کن . تلفنم عزیزم زنگ خورد . به مامان بگو خودم باهاشون تماس می گیریم
و.......................
موفق باشید :72:
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
سلام تابا جان
اولش بابت دیرکردم معذرت می خوام چون بعد از پست اولم اینترنم مشکل پیدا کرد و نتونستم به تاپیکت سر بزنم:72:
اما دوستان نطرات جالب و خوبی داشتند :72:
گفتی که اونها از اول اینطوری بودند ما انسان ها رو نمی تونیم تغییر بدیم چون ذاتشون از کودکی شکل گرفته
پس همه رو نباید مجبور کنیم که مارو دوست داشته باشند هر کسی توی رفتار خودش می تونه آزادانه تصمیم بگیره
حالا ما با بقیه کاری نداریم دختر خوب ما اینجا می خواهیم با خود شما کار داشته باشیم
آنقدر درگیر افکار منفی شدی که نمی تونی خوبی رو ببینی و درست تصمیم بگیری یکمی هم با خوبیهاشون سرو کله بزن و دیدت رو نسبت بهشون خوب بکن
به نطر من شما با دید بدت حتی اعتماد بنفست رو از دست دادی و حتی نسبت به رفتار جرات مندانه هم دیدهای مخالف داری چو فکر می کنی اگر خلاف نظر همه باشی و فقط هر چیزی که تو دوست داری انجام بشه رفتار جرات مندانه است ولی عزیزم شما زمانی که به قولی مرد بودی و با همه مسایل مثل مرد روبرو شدی و حل کردی رفتار جراتمندانه میشه مثلا چرا با شوهرت نرفتی استقبال پدر شوهرت ... تو هم می تونستی با شوهرت هم کلام بشی و با یک اعتماد بنفس بالا و یک دید خوب و یک رفتار جراتمندانه با شوهرت می رفتی و با همه مسایل رودرو می شدی اینطوری هم کارتون به قهر کشیده نمی شد
دوست خوبم اگه خواهر شوهرت بهت تیکه می اندازه به خاطر اینکه همیشه به ذهن خودت گفتی اون تیکه انداخت ولی اگه این افکارت رو عوض کنی ومثلا بگی با هم شوخی کردیم تا بخندیم حتی خود شما هم می تونی با رعایت حد و حدود با آنها شوخی کنی و با هم بخندییییییییید:82:
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
تابان جون شما از رفتارهای خانواده اش ناراضی هستی با شوهرت رفتار بدی نمی کنن که انتظار داری به خاطر شما نره دیدن پدرش. بذار ایشون بیشتر به خانواده اش سر بزنه و شما مخالفت نکن. شما می تونی رفت و آمد هاتو کمتر کنی ولی اگه شوهرت خواست بره شما جلوش رو نگیر اما همون حرفایی رو که گفتم تو پست قبلی خیلی محترمانه بهش بزن و بگو تو می تونی بری من منعت نمی کنم اما تورو خدا بذار من نیام این دفعه رو.
بذار وقتی ظرف نمی شوری فحش بدن تو خودت رو بزن به در اون راه. ناراحتی ات رو هم نشون بده و حتی خیلی مؤدبانه بگو که اجازه ندارن با تو اینطوری رفتار کنن و این کلمات رو به تو نسبت بدن. اگر شوهرت شنید این حرفاشون رو که چه بهتر اگر نه که شما حتی بهش نگو دیدی چه رفتاری کردن و... هیچوقت نمیان به شوهرت بگن چرا تابان ظرف نشست و ما هم بهش فحش دادیم و... اما امیدوارم که بگن و اونوقت شما می تونی با دلخوری به شوهرت بگی: تا ته اش واست تعریف کردن که به من فحش هم دادن؟منم می تونستم بیام به تو بگم اما گفتم ناراحتت نکنم. عزیزم خودت از لحاظ انسانی بگو به این خانواده کار نداشته باش، انصافه که من همه ظرفا رو من بشورم و بقیه دست به سیاه و سفید نزنن و مامان به خواهرت بگه این داره می شوره بیا کنار. قبول کن باهام مهربون نیستن و مثل یک برده باهام رفتار می کنن منم برای خودم شخصیت دارم به خدا. واسه همینم ازت می خوام واسه حفظ شخصیتم تو هم به من کمک کنی گاهی بذار همراهت نباشم و تنها برو من ناراحت نمی شم، نمی گم اصلاً نمیام ها میام اما بذار یه کم کمتر بشه ارتباط من به خدا دارم داغون میشم(سعی کن همه با همین ملایمت و با یکم مهربونی و عشوه های خانومانه باشه:311:)اگر بتونی شوهرت رو پشت خودت بکنی اصلاً دیگه به این کاراشون اهمیت نده و با جرأت بیشتر رفتار کن. هر چی تو بی زبونتر باشی اونا بیشتر ازت سوء استفاده می کنن، یکم روی خودت کار کن البته منم همینقدر بی زبونم عزیزم و واقعاً از این مسئله رنج می برم.دیگه هم پیش شوهرت گلگی شون رو نکن تا همین حد کردی کافیه بذار شوهرت حس کنه داری تو خودت می ریزی و اذیت میشی.
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
ممنون آنی جان از اینکه اشتباهات من رو بهم گفتید. من قبول دارم که اشتباه کردم ولی علتش این بوده که از لحاظ روحی خسته بودم. از اول زندگیمون هروقت علی بهم میگه باید بیای خونه مامانم اینا، باید دعوتشون کنی، این کار رو با عشق و علاقه کردم اما ناراحتم از اینه که هر وقت اونها رو دعوت می کنم با من مهربونی می کنه ولی اگر دو روز پیش خونه مامانم اینا باشم و بهش بگم علی دلم گرفته میای بریم خونه مامانم اینا، جونم رو به لبم میاره، میگه خوب دو روز پیش اونجا بودیم، حالا صبر کن فکرام رو بکنم، یعنی انقدر اینجوری میگه که میگم اصلا نخواستم. به روش هم نمیارم میگم باشه نمیرم که بحث پیش نیاد واسه این باهاش نرفتم فرودگاه، گفتم یکبار من این کار رو بکنم ببینه من همش براش مایه گذاشتم ، همیشه من کوتاه اومدم، منم آدمم. که خیلی راحت من رو گذاشت و رفت. خدا میدونه اصلا بحث مظلوم نمایی نیست یعنی فقط خدا میدونه!!!! حتی یکبار رفتند خارج از کشور به من حتی یک زنگ نزدند خداحافظی کنند، من اصلا به شوهرم هیچ چیز نگفتم ولی موقع برگشتنشون با شوهرم رفتم فرودگاه استقبالشون. یعنی من قبلا این کارها رو کردم ولی الان به این نتیجه رسیدم که چقدر من باید از خودم بگذرم ولی شوهرم حتی برام وقت رفتن خونه مامانم اینا رو تعیین کنه.. کدوم تازه عروسی با خانواده شوهرش میره ماه عسل ولی لام تا کام حرفی نزدم فقط به خوش گذشتن فکر می کردم ولی اگر یک روز به شوهرم بگم با بابام اینا میای بریم شمال کلی اخم و تخم می کنه آخرشم بهونه میاره میگه نه نمیام، در صورتیکه دو روز بعد می بینم بلیط هواپیما برای یک شهری گرفته میگم تو که وقت نداشتی با مامانم اینا یک روز بریم مسافرت چطور الان وقت داری سه روز بریم فلان جا.
لطفا کمکم کنید:323: شما میگید هر چی بهت گفتند گوش بده، بدی کردند خوبی جواب بده، خوب من این کارها رو کردم ولی نهایتش این شده. از همسرم توقع دارم لااقل از خودگذشتگی من رو می بینه، خودش هم این کارهایی رو که من انجام میدم در قبال خانواده من انجام بده. به خدا الان می ترسم که بیاد خونه چطوری بهش بگم شب یلدا پدرم با عشق و علاقه رفته آجیل خریده که ما بریم اونجا، به خدا می ترسم.:302:
آنی جان با این جملت که نوشتید <درجه حساسیت لنز دوربینی که به سمت آنها گرفته ای کم کن> مشکل دارم. یعنی اونها نمی دونند که من دستم رو بستم و معنی اینکه میگم شرمندم به خدا که امشب به خاطر دستم نمی تونم به شما کمک کنم رو نمی فهمند. بهم فحش میدن یا بی ادبی می کنند میگن ترکی لهجت رو عمل کردی، داداشم رو از راه به در کردی، مامانم چون بینیش بزرگه بهش میگن رشتی و هر هر می خندند و ....، نمیدونم باید به خودم چی بگم؟ بگم تابان حقته، تابان اینا اینجورین دیگه بد دهنند، اینا باتوهین کردن بار اومدند دیگه، خوب اینااصلا تو رو دوست ندارند دیگه و ... خیلی برام هضم این مسائل سخته. این چیزهایی که نوشتم فقط گوشه کوچیکی از مسائلی بوده که بهم گفتند.
آنی جان <اعتماد به نفس که داشته باشی ضمن رفتار و احساس محترمانه می توانی در گوش مادر شوهرت بگویی مامان جون حالم خوب نیست دلم درد می کنه و او نیز مطمئن باش رفتار دیگری با تو خواهد داشت> دقیقا این حرف رو به مادر شوهرم و خواهرشوهرم زدم ولی خیلی قشنگ برگشتند گفتند: تو که همش مریضی مادر شوهرم گفت: لابد ما رو دیدی مریض شدی. خواهر شوهرم هم گفت: انقدر نگو اینجام درد می کنه علی آخرش طلاقت میده من میدونم. من خدا رو شاهد میگیرم اصلا به روی خودم نیاوردم که شنیدم چی گفتند. ولی خوب بدونید وقتی جلوی شوهرم میگن این طلاقت میده و بعد می خندند من چه حالی میشم..:302:
861010100 عزیز مطالبی که در بالا نوشتم رو بخونید. ممنون باز هم نیازمند راهنماییتون هستم. بسیار ممنون
یک روز با شوهرم رفتیم مسافرت دقیقا دو روز بعدش اونها نذری داشتند، حقیقتش دو روز تعطیلی بود و من هم درس می خوندم هم سر کار می رفتم خیلی خسته بودم به علی گفتم دو روز بریم مسافرت علی اول گفت نه بعد که حالم رو دید دلش برام سوخت رفتیم. وقتی که برگشتیم اول از همه رفتیم خونه پدر و مادر علی، علی رو کشیدند کنار و پچ پچ حتی به من به زور سلام دادند و هر کدوم جدا رفتند تو اتاقشون، من مونده بودم وسط خونشون تنهای تنها. انقدر بغض کردم. سریع رفتم تو اتاق زدم زیر گریه فقط گریه می کردم می گفتم ای خدا ازت خواهش می کنم یک صبری به من بده که خدای نکرده رفتار بدی از خودم نشون ندم. بعد اومدم بیرون ولی نمی دونید اون شب به من چه گذشت!!!! من نمیخوام روی رفتارهای بدشون کلید کنم ولی این رفتارهاشون ادامه داره حتی سال بعد هم دقیقا تو این روز باز 1000 تا تیکه به من انداختند. تو دلم می گفتم بسه بسه دیگه خستم کردید، دیوونم کردید. اگر ناراحتیم رو نشون بدم که شوهرم میگه تو مقصری چون باید سنگ باشی، وظیفته که هرچی هم بهت میگن گوش بدی و چیزی نگی....
RE: با خانواده همسرم مشکل دارم
من دركت ميكنم منم اين مشكلو دارم