RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
دختر گلم غزاله
يه روز خوبي كه مياد همين لحظه اي است كه من و تو در آسمان شهرهاي كبود ايران عزيزمان زندگي مي كنيم و.....دخترم به خودت سخت نگير .
اول اينكه واقعا داري بهانه مي گيري . اما علت بهانه گيري هاي تو چيست ؟!
بنشين و بنويس از ريزترين تا درشت ترين آنها را بنويس و بنويس كه اين نارضايتي جمعي و حساسيت از كجاها سرچشمه مي گيرد .
اين كار بهت كمك مي كنه تا ريشه ي مشكل و بهانه و نارضايتي را پيدا كني و بتواني برايش راه حل پيدا كني .
و نكته ي بعدي براي غزاله اين است كه
دختركم ، زندگي و توقعات ونوع مسئوليتها و ميزان آنها و ...خانه ي پدري با مسائل و مسئوليتهاي زندگي زناشويي كلي فرق داره و امروز تو در مسيري پا گذاشته اي كه با آن ناآشنا هستي و اما يادت باشه كه اين مسير شايد ناشناخته باشد اما مسير غير قابل دركي نيست .
قرار نيست از فردا براي خودت دغدغه بسازي و درست كني كافي است كه ياد بگيري كه برنامه ريزي براي زمان آينده ات درست باشه و در لحظه زندگي كني و براي زندگي ات اهداف دراز مدت و كوتاه مدت را تعيين كني و در مسير درست قدم برداري . آينده و فردا خود به خود درست پيش خواهد رفت . نبايد از حجم كارهاي پيش رو به وحشت بيفتي و با هجوم افكار لحظه لحظه ي خودت را پريشان كني .
من يادت مي آورم كه چه چيزهايي خوشحالت مي كرد .
1- بيرون رفتن با بچه هاي دانشگاه
2- گربه ي ملوست
3- مادر و پدرت و خواهر گلت
4- حضور دلبند و دل مشغولي هاي دلبند
5- ايميل هاي جالبي كه براي همه مي فرستادي و دريافت مي كردي و....
6- چت كردن و حرف زدن
7- درسهاي دانشگاه و...
احسان اگر حساس است و زود به نااميدي مي رسه تو بايد روي خودت كار كني تا درلحظات مختلف چگونه كسب انرژي كني و از چه ميزان انرژي خودت استفاده كني كه دچار كمبود شارژ نشوي . حال خودت را با حال احسان تنظيم نكن . براي خودت ذخيره اي هر چند اندك نگهدار .
و اما احسان
بگذار اين زمان بگذره او به عنوان يك مرد نياز داره كه خودش را و آرزوهاي قشنگش را برآورده بكند و براي آنها تلاش كنه . تلاشهاي ا و را نديده نگير . حتي اگر كمالگرا در حد جام جهاني باشه . تو سفره ي قناعتت ( نه عدم درخواست ) را برايش بگشا . به او بگو و با او حرف بزن كه دوست داري تا با هم بيرون برويد و .....جوري بگو كه بهش برنخوره و فكر نكنه كه تو قادر نيستي از زاويه ي ديد او به چشم اندازه هاي وي نگاه كني و چشم انداز هاي خودت را از زندگي براي او تعريف كن .
اتفاقي نيفتاده . اين احسان همان دلبند ديروز است و تو همان غزال او . نبايد اجازه بدهيد حجم كارها و احساسات منفي شما را از هم دور كند .
براي زندگي ات برنامه ريزي كن و با احسان در ميان بگذار و به نقطه ي تفاهم برسيد . به او بگو دوست دارم تعطيلات آخر هفته را .....بگذرانيم . هفته اي يكبار شام بيرون برويم . براي زندگي تان برنامه ريزي كنيد و از فرصتهاي خود در لحظه استفاده كنيد . به او بگو كه اگر خواسته هاي به حقم در حد و اندازه هاي قناعت برآورد نشود دچار حال روحي خراب مي شوم . به او هم فرصت بده كه با روحيه ي يك زن از نزديك اشنا بشود . و تو هم سعي كن كه تفاوتهاي مرد بودن او را درك كني و با هم به تفاهم برسيد.
تو روحيه ي احسان و بلند پروازي ها و ريسك كردن هايش را مي شناسي و اين خيلي عالي است و به همين دليل هم بايد در پذيرش كامل او باشي و از خودت انعطاف هاي لازم را در لحظات مختلف نشان بدهي .
من مطمئن هستم كه تو از اين مشكلات ريز به خوبي و با سربلندي عبور مي كني و همه چيز حل ميشه .اين مراسم و اين عروسي و ...هم برگذار خواهد شد به بهترين شكل پس حال را در ياب نازنينم . حال را
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
سلام غزاله جونم:
خوبی گلم ...خیلی خوشحالم تو تالار می بینمت عزیزم..بابا یک زمانی یار و همدل بودیم پس کجا رفتی تو؟؟
:302:
آنقدر دوستان و بخصوص حرف های آنی جان با تجربه قشنگ بود که حرفی برای گفتن من بی تجربه نمی مونه..
خواستم بگم فقط که غزاله جان تمام این حس ها طبیعیه و آقایون به خصوص وقتی بلند پروازن و دوست دارن بهترین جشن و زندگی مهیا کنن خیلی دچار استرس میشن ..عزیزم تو باید درک کنی که این مراحل هست و خیلی هم جالب و خاطره انگیزه ..برای من که اون روزهای تدارکات و خود جشن یکی از بهترین روزهای عمر من و همسرم بوده و هست ...باور کن ما دوتا حتی به ترک دیوار هم اون روزها می خندیدیم....باور کن فیلمبردارامون و عکاسمون از قهقهه رفتار و حرف های ما روی زمین خوابیده بودند و می خندیدن...:311:
و نقش زن در این روزها برای مردش خیلی مهم و اساسیه ..عزیزم منم همسرم وقتی تاریخ مراسم مشخص شد آنقدر شیفت بیمارستان می داد که در ماه 4 شب هم پیش هم نبودیم چون من می دونستم می خواد همه تلاششو بکنه که من یک شب خاطره انگیز داشته باشم و من مدام بهش می گفتم عزیزم تو بزرگترین جشن زندگی من هستی من نیازی به هزینه های بالا ندارم و اون واقعا انرژی می گرفت ..وقتی تو کار بود و تو فکر بود..شبهایی که گاهی پیشم بود براش پاهاشو ماساز می دادم تا بخوابه ..ساعت ها تو بغلم می گرفتمش و براش می گفتم که من تلاشش برام مهمه ولی سلامتیش مهمتره..می دونی می خوام بهت چی بگم غزاله جان..درک تو خیلی مهمه..نباید انرژی خودتو به احسان آقا وابسته کنی ..تو خیلی شبیه منی ...یادته همیشه از این شباهت ها خندمون می گرفت...تو می تونی خودت منبع عظیمی از انرژی مثبت تو زندگیت بیاری..احسان این طور خارج نمیشه از این حال به خصوص وقتی تو در این زندگی ماشینی باهاش شریک می شی ..تو گرمش کن..تو کادو بگیر...شام ترتیب بده..شب خاطره انگیز براش بساز و براش حرف های رمانتیک و قشنگ بزن و بهش انرژی بده ..تو قضایا عروسی کامل وارد شد..خب لباس عروس 1 ملیونی نباشه یک لباس ارزان تر ولی حاصل دسترنج عزیزترین کست...می دونم خودتم این طوری هستی اینو به احسان هم بگو.....بگو وزنه اون عروسی ما دوتا هستیم ...هیچ چیز دیگه ای مهم نیست ...فقط لبخندت برام مهمه و براش در خرج و مخارج کمک روحی باش...ساپورتش کن..من مثلا می دونستم همسرم برای سفر فلان تومان گذاشته از سفره ای که خیلی خوشم اومد ولی می دونستم با جیب همسرم تناسب نداره نذاشتم اون فشار بیاره به خودش می گفتم من خوشم نمیاد ..فکر می کنی همسرم نمی فهمید ...چرا می فهمید ولی من نمی ذاشتم بگه ندارم ..نمی تونم..بیشتر ترجیح می دادم نگرش دارم پولو تو جیبم ..باور کن همه چیزم عالی در اومد..خودت که می دونی چند و چونشو....
فقط روحیه دهی یادت نره ..تو منفجر شو از خنده ببین رفلکس همسرت چیه...
الان باید خودتو و همراه بودنتو به مردت ثابت کنی بعدا اون قدر این همه ساپورت روحیتو می دونه....
و یک حرف دیگه زندگی مشترک خیلی ترسناک نیست شما که مدت زیادی تجربه کردی..اینا همون حرف هایی که خودت به ترس های من می دادی یادته؟می گفتی همه چیز قشنگه ..می گفتی سارا نترس...
من الان ازت ممنونم...حرف های اون روزهات منو خیلی آرام می کرد..حالا من بهت می گم..زندگی زیر یک سقف با مردی که همه آرزوته قشنگترین تابلو نقاشی دنیاست فقط از خدا بخواه این تابلو قشنگ بکشه باقی اونو به خدا بسپار ..
یاد خدا رو هرگز فراموش نکن..از خودش بخواه که بسیار بهت یاری می رسونه و آرامت می کنه....
می خوام حرف هامو با یک خاطره خنده دار تموم کنم:
***
تو سالن ما یک استخر بزرگ بود که من خیلی روش حساس بودم که خالیش کنن ..تمیزش کنن..ابشو پر کنن و فواره هاشو باز کنن...شاید هزار بار به اسپانسرم گفتم ...صبح هم می رفتم ارایشگاه به شوهر خواهرم گفتم آب استخر!!
باور کن همه مهمونای نزدیک و دوستام قضیه آب استخرو می دونستن...فیلمبردارمون گفته بود بهم اگر رفتیم دیدیم آب پر لجنه هم خم به ابروت نیار فوقش می خوای چکار کنی..می خوای با لباس عروس آبشو بکشی!!!!!:311:
هیچی ما رفتیم و پامونو گذاشتیم تو سالن دیدم عجب صحنه ای...
استخر خالی ..ولی تمیز..یک شلنگ انداختن توش تازه می خوان آبش کنن..!!!! باور کن غزاله آنقدر با دیدن این صحنه همه ما خندیدیم که تمام آرایشم نزدیک بود خراب شه...!! تا شب هنوزم پر نشده بود چه برسه به فواره!!!! ولی تبدیل شد به یک خاطره قشنگ برای همه فامیل ما..یک استخر با شلنگ!!!!
این یک خاطره ساده بود غزاله جونم ولی مفهوم بزرگی داشت توی تک تک مراحل زندگی ما...متوجه منظورم شدی عزیزم؟:72:
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
غزاله خانم!
ضمن اینکه راهکارهای خانم آنی و سارابانو رو در مورد بهبود روابطتون تایید میکنم نظر شخصی خودمو میگم.
اینکه شما و همسرت 7 ماه که توی خونه پدرت با هم زندگی میکنید یعنی در واقع زندگی مشترکتون رو شروع کردید اما بدون برگزاری مراسم عروسی!
خب نظر من اینه که همین (با هم زندگی کردن بدون عروسی) خودش باعث شده اون جذابیتهایی که توی دوران عقد برای زوجین وجود داره برای شما و همسرت کمتر بشه.
ببین عزیزم ، شما دوتا 7 ماهه که کنار هم زندگی میکنید، توی یه خونه، زیر یه سقف، و رسما زن و شوهر هم که هستید،شرایط شما دوتا با دختر و پسری که عقد کرده هستند اما هر کدام جدا از هم و خونه پدرشون زندگی میکنند خیــــلی فرق داره!
اون دختر و پسری که تا روز عروسی با اینکه زن و شوهر هستند اما زیر یه سقف نیستند و (با عرض معذرت) رابطه ای با هم ندارن، همواره چیزهای کشف نشده و جذابیتهای بیشتری برای همدیگه دارند که همین باعث میشه خیلی بی تاب همدیگه بشن و برای هر لحظه با هم بودن لحظه شماری کنند.
دوست دارن به بهانه های مختلف با هم باشن و بیرون برن و از هر لحظه ای نهایت استفاده رو ببرند.
اما دختر و پسری که ماههاست با هم زندگی میکنند و فقط مونده برای اطلاع بستگان یه جشن عروسی بگیرند قضیه شون فرق داره.مثل شما دوتا...در این صورت زن و شوهر یا یکیشون فکرمیکنه که حالا شب که پیش همیم پس زیاد لزومی نداره که توی روز هم بریم بیرون یا رستوران یا خرید یا ...
و گاهی حتی ممکنه یکی از طرفین از خوابیدن کنار هم ، خسته هم بشه!
در واقع همه چی ممکنه عادی بشه.
البته اشتباه نشه(چون شما الان تو همچین شرایطی هستید)
منظورم این نیست که زن و شوهر در صورتی که با هم زیر یه سقف باشن پس دیگه جذابیتی برای همدیگه ندارند و روابطشون سرد میشه و ...بلکه برعکس محبت و روابطشون قوی تر میشه
منظورم اینه که تو دوران عقد باید سعی بشه در عین اینکه با هم صمیمی و گرم و نزدیک هستید،با هم بیرون میرید و ...اما یه سری مسائل هست که به نظرم باید برای همون روز یا شب عروسی باقی بمونه تا کشش و گرمی و یه سری انگیزه ها قویتر بشه، مثل همخوابی و رابطه کامل ...با همسر
امیدوارم از حرفام ناراحت نشده باشی عزیزم اینها نظر من بود.
موفق باشید:72:
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
دختر گلم غزاله
يه روز خوبي كه مياد همين لحظه اي است كه من و تو در آسمان شهرهاي كبود ايران عزيزمان زندگي مي كنيم و.....دخترم به خودت سخت نگير .
اول اينكه واقعا داري بهانه مي گيري . اما علت بهانه گيري هاي تو چيست ؟!
بنشين و بنويس از ريزترين تا درشت ترين آنها را بنويس و بنويس كه اين نارضايتي جمعي و حساسيت از كجاها سرچشمه مي گيرد .
اين كار بهت كمك مي كنه تا ريشه ي مشكل و بهانه و نارضايتي را پيدا كني و بتواني برايش راه حل پيدا كني .
و نكته ي بعدي براي غزاله اين است كه
دختركم ، زندگي و توقعات ونوع مسئوليتها و ميزان آنها و ...خانه ي پدري با مسائل و مسئوليتهاي زندگي زناشويي كلي فرق داره و امروز تو در مسيري پا گذاشته اي كه با آن ناآشنا هستي و اما يادت باشه كه اين مسير شايد ناشناخته باشد اما مسير غير قابل دركي نيست .
قرار نيست از فردا براي خودت دغدغه بسازي و درست كني كافي است كه ياد بگيري كه برنامه ريزي براي زمان آينده ات درست باشه و در لحظه زندگي كني و براي زندگي ات اهداف دراز مدت و كوتاه مدت را تعيين كني و در مسير درست قدم برداري . آينده و فردا خود به خود درست پيش خواهد رفت . نبايد از حجم كارهاي پيش رو به وحشت بيفتي و با هجوم افكار لحظه لحظه ي خودت را پريشان كني .
من يادت مي آورم كه چه چيزهايي خوشحالت مي كرد .
1- بيرون رفتن با بچه هاي دانشگاه
2- گربه ي ملوست
3- مادر و پدرت و خواهر گلت
4- حضور دلبند و دل مشغولي هاي دلبند
5- ايميل هاي جالبي كه براي همه مي فرستادي و دريافت مي كردي و....
6- چت كردن و حرف زدن
7- درسهاي دانشگاه و...
احسان اگر حساس است و زود به نااميدي مي رسه تو بايد روي خودت كار كني تا درلحظات مختلف چگونه كسب انرژي كني و از چه ميزان انرژي خودت استفاده كني كه دچار كمبود شارژ نشوي . حال خودت را با حال احسان تنظيم نكن . براي خودت ذخيره اي هر چند اندك نگهدار .
و اما احسان
بگذار اين زمان بگذره او به عنوان يك مرد نياز داره كه خودش را و آرزوهاي قشنگش را برآورده بكند و براي آنها تلاش كنه . تلاشهاي ا و را نديده نگير . حتي اگر كمالگرا در حد جام جهاني باشه . تو سفره ي قناعتت ( نه عدم درخواست ) را برايش بگشا . به او بگو و با او حرف بزن كه دوست داري تا با هم بيرون برويد و .....جوري بگو كه بهش برنخوره و فكر نكنه كه تو قادر نيستي از زاويه ي ديد او به چشم اندازه هاي وي نگاه كني و چشم انداز هاي خودت را از زندگي براي او تعريف كن .
اتفاقي نيفتاده . اين احسان همان دلبند ديروز است و تو همان غزال او . نبايد اجازه بدهيد حجم كارها و احساسات منفي شما را از هم دور كند .
براي زندگي ات برنامه ريزي كن و با احسان در ميان بگذار و به نقطه ي تفاهم برسيد . به او بگو دوست دارم تعطيلات آخر هفته را .....بگذرانيم . هفته اي يكبار شام بيرون برويم . براي زندگي تان برنامه ريزي كنيد و از فرصتهاي خود در لحظه استفاده كنيد . به او بگو كه اگر خواسته هاي به حقم در حد و اندازه هاي قناعت برآورد نشود دچار حال روحي خراب مي شوم . به او هم فرصت بده كه با روحيه ي يك زن از نزديك اشنا بشود . و تو هم سعي كن كه تفاوتهاي مرد بودن او را درك كني و با هم به تفاهم برسيد.
تو روحيه ي احسان و بلند پروازي ها و ريسك كردن هايش را مي شناسي و اين خيلي عالي است و به همين دليل هم بايد در پذيرش كامل او باشي و از خودت انعطاف هاي لازم را در لحظات مختلف نشان بدهي .
من مطمئن هستم كه تو از اين مشكلات ريز به خوبي و با سربلندي عبور مي كني و همه چيز حل ميشه .اين مراسم و اين عروسي و ...هم برگذار خواهد شد به بهترين شكل پس حال را در ياب نازنينم . حال را
انی عزیزم ممنونم که برام وقت گذاشت...:46:
ببین من میدونم دارم بهانه میگیرم اما علتش رو نمیدونم...روی کوچکترین حرفهای و رفتارش حساس شدم و همه چیز خیلی زود بهم بر میخوره...اخلق دلبندم کمی تند شده و دقیقا طوری رفتار میکنه که همیشه از اون نوع رفتار بدم میومد!!
گاهی احساس میکنم واقعا منو بین اون همه حساب و کتاب و ...گم کرده و نمی بینه!!
حس میکنم مثل بچه های عقده ای(املاش همینطوریه؟؟) دلم میخواد کاری کنم تا توجهش رو جلب کنم...گاهی از فرط عصبانیت از بی توجهیش دلم میخواد باهاش حرف نزنم...نبینمش و صداش رو نشنوم!!
با خودم فکر میکردم الان اول زندگی وضعیت این طوری باشه فردا که یه بچه هم به جعمون اضافه شد من جواب دل خودم که هیچ...جواب اون بچه رو چی بدم؟چرا باباش دیر میاد خونه؟چرا باباش همیشه خسته اس؟چرا همیشه موج منفی داره؟
من بارها بهش تذکر دادم که این زندگی فرسایشی رو دوست ندارم...یا کاراتو سبک کن یا یه تصمیم جدی بگیر تا از این وضعیت خلاص بشیم!!
دلم میخواد صبح از خواب بیدار میشه بخنده و بلند بهم سلام کنه!!!!وقتی میاد توی خونه لبخند داشته باشه و باز هم بلــــــــــــــــــــــن د سلام کنه و حالم رو بپرسه اما هر روز که از خواب بیدار میشه...یه سلام با قیافه ی درهم میده و میاد میشینه پشت میز از بیرون هم که میاد همینطور...امروز کلافه شدم و با حالت بدی مثل داد کشیدن گفتم به من با صدای بلند سلام بده و صبح بخیر بگو!!!!!!:300:
زیاد هم نمیتونم بگم فلان کار رو بکن یا نکن اولا که جلوی مامانم اینا نمیخوام بهش بر بخوره دوما میگه مثل مامانا بکن نکن نگو!!!
چند ماهه که بهش میگمغذات رو کم کن یه کم لاغر بشی بدجوری داری چاق میشی!!انگار نه انگار...میدونی انگار که بهم اعتماد نداره...حرفام رو قبول نداره و پشت گوش میندازه... دلم نمیخواد نصیحتش کنم اما بعد از مثلا دو ماه به حرفم میرسه و میبینه حق با من بود اما اون لحظه عمرا به حرفم گوش نمیده!!!این کاراش غصه دارم میکنه...:302:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سارا بانو
سلام غزاله جونم:
خوبی گلم ...خیلی خوشحالم تو تالار می بینمت عزیزم..بابا یک زمانی یار و همدل بودیم پس کجا رفتی تو؟؟
:302:
آنقدر دوستان و بخصوص حرف های آنی جان با تجربه قشنگ بود که حرفی برای گفتن من بی تجربه نمی مونه..
خواستم بگم فقط که غزاله جان تمام این حس ها طبیعیه و آقایون به خصوص وقتی بلند پروازن و دوست دارن بهترین جشن و زندگی مهیا کنن خیلی دچار استرس میشن ..عزیزم تو باید درک کنی که این مراحل هست و خیلی هم جالب و خاطره انگیزه ..برای من که اون روزهای تدارکات و خود جشن یکی از بهترین روزهای عمر من و همسرم بوده و هست ...باور کن ما دوتا حتی به ترک دیوار هم اون روزها می خندیدیم....باور کن فیلمبردارامون و عکاسمون از قهقهه رفتار و حرف های ما روی زمین خوابیده بودند و می خندیدن...:311:
و نقش زن در این روزها برای مردش خیلی مهم و اساسیه ..عزیزم منم همسرم وقتی تاریخ مراسم مشخص شد آنقدر شیفت بیمارستان می داد که در ماه 4 شب هم پیش هم نبودیم چون من می دونستم می خواد همه تلاششو بکنه که من یک شب خاطره انگیز داشته باشم و من مدام بهش می گفتم عزیزم تو بزرگترین جشن زندگی من هستی من نیازی به هزینه های بالا ندارم و اون واقعا انرژی می گرفت ..وقتی تو کار بود و تو فکر بود..شبهایی که گاهی پیشم بود براش پاهاشو ماساز می دادم تا بخوابه ..ساعت ها تو بغلم می گرفتمش و براش می گفتم که من تلاشش برام مهمه ولی سلامتیش مهمتره..می دونی می خوام بهت چی بگم غزاله جان..درک تو خیلی مهمه..نباید انرژی خودتو به احسان آقا وابسته کنی ..تو خیلی شبیه منی ...یادته همیشه از این شباهت ها خندمون می گرفت...تو می تونی خودت منبع عظیمی از انرژی مثبت تو زندگیت بیاری..احسان این طور خارج نمیشه از این حال به خصوص وقتی تو در این زندگی ماشینی باهاش شریک می شی ..تو گرمش کن..تو کادو بگیر...شام ترتیب بده..شب خاطره انگیز براش بساز و براش حرف های رمانتیک و قشنگ بزن و بهش انرژی بده ..تو قضایا عروسی کامل وارد شد..خب لباس عروس 1 ملیونی نباشه یک لباس ارزان تر ولی حاصل دسترنج عزیزترین کست...می دونم خودتم این طوری هستی اینو به احسان هم بگو.....بگو وزنه اون عروسی ما دوتا هستیم ...هیچ چیز دیگه ای مهم نیست ...فقط لبخندت برام مهمه و براش در خرج و مخارج کمک روحی باش...ساپورتش کن..من مثلا می دونستم همسرم برای سفر فلان تومان گذاشته از سفره ای که خیلی خوشم اومد ولی می دونستم با جیب همسرم تناسب نداره نذاشتم اون فشار بیاره به خودش می گفتم من خوشم نمیاد ..فکر می کنی همسرم نمی فهمید ...چرا می فهمید ولی من نمی ذاشتم بگه ندارم ..نمی تونم..بیشتر ترجیح می دادم نگرش دارم پولو تو جیبم ..باور کن همه چیزم عالی در اومد..خودت که می دونی چند و چونشو....
فقط روحیه دهی یادت نره ..تو منفجر شو از خنده ببین رفلکس همسرت چیه...
الان باید خودتو و همراه بودنتو به مردت ثابت کنی بعدا اون قدر این همه ساپورت روحیتو می دونه....
و یک حرف دیگه زندگی مشترک خیلی ترسناک نیست شما که مدت زیادی تجربه کردی..اینا همون حرف هایی که خودت به ترس های من می دادی یادته؟می گفتی همه چیز قشنگه ..می گفتی سارا نترس...
من الان ازت ممنونم...حرف های اون روزهات منو خیلی آرام می کرد..حالا من بهت می گم..زندگی زیر یک سقف با مردی که همه آرزوته قشنگترین تابلو نقاشی دنیاست فقط از خدا بخواه این تابلو قشنگ بکشه باقی اونو به خدا بسپار ..
یاد خدا رو هرگز فراموش نکن..از خودش بخواه که بسیار بهت یاری می رسونه و آرامت می کنه....
:
[color=#800080]***
color]
سلام ساراگلی...دوست خوب و عزیزم حق با توه ...من و تو خیلی بهم شبیه بودیم و هستیم...اما نمیدونم کجای کارم اشتباه بود که اینطوری شد که لاقل به تو بگم که راه منو نری!!
من انتظار یه زندگی خیلی رمانتیک که هر روز صبحم با بوسه شروع بشه و شبم با گل و شمع تموم بشه نداشتم اما انتظار زندگی سرد و بیروحی مثل این رو هم نداشتم!!
بحث شیرین تعادل برام مهم بوده و هست...دوست ندارم از این ور بوم بیفتم...اما خب بعضی رفتار و گفتار رمانتیک و به قول خودمون عشقولانه به ادم امید میده...روحیه میده برای ادامه راه...نمیگم احسان همه چی رو تعطیل کرده اما وقتی که من به این رفتار و گفتار نیاز دارم(نیاز به معنای واقعی)در دسترسم نیست...من ادم پرحرفی هستم دوست دارم هر چیزی که برام مهمه به نزدیکام بگم...اوایل احسان خیلی خوب باحوصله مینشست و به حرفام گوش میداد اما الان اگه هم بشینه پای حرفام از چشاش میخونم که میگه عزیزم بسه دیگه کلی کار دارم...و من بدون اینکه احسان حرفی بزنه حرفم رو خلاصه میکنم و میرم سراغ کار خودم اما اعصابم خورد و خمیر میشه ودیگه تا شب روزم خراب میشه...
انقدر این جمله "کلی کار عقب افتاده دارم" رو شنیدم که دیگه برام عادی شده و میدونم اگه روزی این جمله رو نگه روزمون شب نمیشه!!
من صدبار گفتم که من انتظار مالی از تو ندارم و مطمئن باش هیچ وقت به خاطر نداری و ...بهت سرکوفت نمیزنم اما ازت مــــــــــــــــــــــــ ـــــی خوام که بهم توجه کنی...منو ببینی...فقط همین!!
دیگه نمیدونم چه طور بهش بگم که روحیه ات برام مهم تر از درامد و پولت هست!!:303:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرانک1389
غزاله خانم!
ضمن اینکه راهکارهای خانم آنی و سارابانو رو در مورد بهبود روابطتون تایید میکنم نظر شخصی خودمو میگم.
اینکه شما و همسرت 7 ماه که توی خونه پدرت با هم زندگی میکنید یعنی در واقع زندگی مشترکتون رو شروع کردید اما بدون برگزاری مراسم عروسی!
خب نظر من اینه که همین (با هم زندگی کردن بدون عروسی) خودش باعث شده اون جذابیتهایی که توی دوران عقد برای زوجین وجود داره برای شما و همسرت کمتر بشه.
ببین عزیزم ، شما دوتا 7 ماهه که کنار هم زندگی میکنید، توی یه خونه، زیر یه سقف، و رسما زن و شوهر هم که هستید،شرایط شما دوتا با دختر و پسری که عقد کرده هستند اما هر کدام جدا از هم و خونه پدرشون زندگی میکنند خیــــلی فرق داره!
اون دختر و پسری که تا روز عروسی با اینکه زن و شوهر هستند اما زیر یه سقف نیستند و (با عرض معذرت) رابطه ای با هم ندارن، همواره چیزهای کشف نشده و جذابیتهای بیشتری برای همدیگه دارند که همین باعث میشه خیلی بی تاب همدیگه بشن و برای هر لحظه با هم بودن لحظه شماری کنند.
دوست دارن به بهانه های مختلف با هم باشن و بیرون برن و از هر لحظه ای نهایت استفاده رو ببرند.
اما دختر و پسری که ماههاست با هم زندگی میکنند و فقط مونده برای اطلاع بستگان یه جشن عروسی بگیرند قضیه شون فرق داره.مثل شما دوتا...در این صورت زن و شوهر یا یکیشون فکرمیکنه که حالا شب که پیش همیم پس زیاد لزومی نداره که توی روز هم بریم بیرون یا رستوران یا خرید یا ...
و گاهی حتی ممکنه یکی از طرفین از خوابیدن کنار هم ، خسته هم بشه!
در واقع همه چی ممکنه عادی بشه.
البته اشتباه نشه(چون شما الان تو همچین شرایطی هستید)
منظورم این نیست که زن و شوهر در صورتی که با هم زیر یه سقف باشن پس دیگه جذابیتی برای همدیگه ندارند و روابطشون سرد میشه و ...بلکه برعکس محبت و روابطشون قوی تر میشه
منظورم اینه که تو دوران عقد باید سعی بشه در عین اینکه با هم صمیمی و گرم و نزدیک هستید،با هم بیرون میرید و ...اما یه سری مسائل هست که به نظرم باید برای همون روز یا شب عروسی باقی بمونه تا کشش و گرمی و یه سری انگیزه ها قویتر بشه، مثل همخوابی و رابطه کامل ...با همسر
امیدوارم از حرفام ناراحت نشده باشی عزیزم اینها نظر من بود.
موفق باشید:72:
فرانک جان بسیار بسیار ممنونم از وقتی که برام گذاشتی...
نمیدونم شما مجردی یا متاهل اما مشکل منو درست درک نکردی...شاید هم من بد شرح دادم و چون انی و سارا منو از خیلی وقت پیش میشناختن درواقع تونستم منظور اصلی منو بفهمن...
دوست خوبم مشکل من عادی شدن و بهم عادت کردن نیست...مشغله ی زیاد همسرم و وقت کمی که برای با هم بودن داریم برامون مشکل ساز شده...و اینکه من نمیدونم راه و روش صحیح برخورد در مواقعی که همسرم خسته و ناامید به خونه میاد چیه؟
اگه بخوام ارومش کنم فکر میکنه من درک نمیکنم و نمیفهمم از چی نگرانه!!
اگه بخوام پابه پاش ناراخت بشم و غصه بخورم که هر دو داغون میشیم!!
نمیدونم چه کنم؟
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
سلام غزاله جان
آرزو میکنم مثل همیشه شاد و خندان باشی .
غزاله جان
اصل مسئله اینه که روحیاتت رو به همسرت گره زدی ، و به او چسبیدی ، این هم برای خودت آفت شده ، هم کلاً مردا بعد از مدتی خسته میشن .
عزیز دلم ، رها شو ، به درونت توجه کن ، روی پای خودت بایست ، مستقل و قوی باش ، منظورم در زنانگی هست ، تو شاید در اقدامات و تصمیم گیریهای مردانه خیلی قوی باشی ( که بیشتر به درد بیرون از خونه میخوره ) اما در زنانگیت وابسته ای ، وابسته دریافت محبت و تأیید و آرامش و شادابی ( در اینجا از احسان ) اینکه تا قبل از این و در دوران مجردی این حالات رو تجربه نکردی ، برای اینکه به قول آنی بانک نوازشت پر بوده از بیرون و تا حدودی درون . حالا نیازه که وابستگی به عوامل بیرونی را برای شارژ شدن و شاداب و سرحال بودن را کم کم از بین ببری و عوامل بیرونی فقط برات وسیله باشند نه منشاء .
ما ظبیعتاً نیاز به محبت داریم و توجه و احترام و ..... اما این نیازها را اگر از درون پوشش بدیم راحت تر و آرامتر هستیم و بیرون برای ما فقط عوامل وسیله ای باشند .
حال چطور میشه به اینجا رسید ، بماند برای اینکه ببینم درست مسئله ات را فهمیده ام یا نه ؟
نگـــــــــران نباش عزیزم دنیا به آخر نرسیده ، اولین گامت این باشه که مسئله را کوچک کنی و خودت را بزرگ در مقابلش ببینی .
موفق باشید نازنین .
.
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
سلام غزاله ي نازنين
نگران نباش همه چيز درست مي شه .
به تو توصيه مي كنم كتاب شناخت مردان را بخوني
به قلم : استبون نايفه و گريگوري وايت اسميت
ترجمه : شهلا ارژنگ و شيرين نوروي
نشر مرداد
اين كتاب را بخون خيلي بهت كمك مي كنه عزيزم.
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
من يه مشكلي دارم در مورد اين كتابهاي خارجي . چند بار چند تا كتاب كه نويسندشون خارجي بوده تو زمينه روانشناسي رو خوندم ولي اصلا مرداي توي كتاباي اونا زمين تا آسمون با مرداي ايراني و شوهراي ما فرق دارن . نمي دونم تا چه اندازه مي تونيم رو نوشته هاي اين كتابا حساب كنيم .
آني جان شما كه اين كتابو خوندي نظرت در مورد اين قضيه چيه ؟ فكر مي كني اگه ما هم بخونيم مي تونه برامون مفيد باشه ؟
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
سلام غزاله جان
آرزو میکنم مثل همیشه شاد و خندان باشی .
غزاله جان
اصل مسئله اینه که روحیاتت رو به همسرت گره زدی ، و به او چسبیدی ، این هم برای خودت آفت شده ، هم کلاً مردا بعد از مدتی خسته میشن .
عزیز دلم ، رها شو ، به درونت توجه کن ، روی پای خودت بایست ، مستقل و قوی باش ، منظورم در زنانگی هست ، تو شاید در اقدامات و تصمیم گیریهای مردانه خیلی قوی باشی ( که بیشتر به درد بیرون از خونه میخوره ) اما در زنانگیت وابسته ای ، وابسته دریافت محبت و تأیید و آرامش و شادابی ( در اینجا از احسان ) اینکه تا قبل از این و در دوران مجردی این حالات رو تجربه نکردی ، برای اینکه به قول آنی بانک نوازشت پر بوده از بیرون و تا حدودی درون . حالا نیازه که وابستگی به عوامل بیرونی را برای شارژ شدن و شاداب و سرحال بودن را کم کم از بین ببری و عوامل بیرونی فقط برات وسیله باشند نه منشاء .
ما ظبیعتاً نیاز به محبت داریم و توجه و احترام و ..... اما این نیازها را اگر از درون پوشش بدیم راحت تر و آرامتر هستیم و بیرون برای ما فقط عوامل وسیله ای باشند .
حال چطور میشه به اینجا رسید ، بماند برای اینکه ببینم درست مسئله ات را فهمیده ام یا نه ؟
نگـــــــــران نباش عزیزم دنیا به آخر نرسیده ، اولین گامت این باشه که مسئله را کوچک کنی و خودت را بزرگ در مقابلش ببینی .
موفق باشید نازنین .
.
فرشته جان سلام
ممنون كه به تاپيكم سر زدي...
راستش به خط 5 و 6 كه رسيدم اين سوال به ذهنم رسيد كه حالا چطور بايد اين حالات و وابستگي رو از بين برد؟
بعدش ديدم عمدا نگفتي تا ببيني تشخيصت درست بوده يا نه...
اره فكر ميكنم همين طوره...من كلا تيپ و رفتارم پسرونه است تا دخترونه!!!
ميشه حالا بگي اين وابستگي و ...چه طور درمان كنم؟؟
ممنونت ميشم اگه راهنمايي كني...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
سلام غزاله ي نازنين
نگران نباش همه چيز درست مي شه .
اين جمله ات واقعا ارومم كرد!!عجيبه!!!
به تو توصيه مي كنم كتاب شناخت مردان را بخوني
به قلم : استبون نايفه و گريگوري وايت اسميت
ترجمه : شهلا ارژنگ و شيرين نوروي
نشر مرداد
اين كتاب را بخون خيلي بهت كمك مي كنه عزيزم.
آخ دست رو دلم نذار...آني جون من اصلا حوصله ي كتاب خوندم ندارم...قبلا از كتاباي باربارا ميخوندما اما الان كلافه هستم ...اما چشم سعي ميكنم تهيه كنم و بخونم...:46:
آني جون من ديروز با خودم فكر ميكردم به نتيجه هاي خيلي بدي رسيدم!!!
من مدتهاست با دوستاي دانشگاهم(دخترها و پسرها)حرف نزدم!!بيرون نرفتم!!
مدتهاست از دوست صميمي اما مهسا بيخبرم!!
دوستاي دبيرستانم رو كه هر از چند گاهي باهاشون تلفني حرف ميزدم يا ميديدم...نديدم و فراموش كردم!!
انگار چند ماهه كه من توي كما هستم!!!!!!!!
نه رفت و امدي!!نه كار مثبتي!!فقط صبح رو شب ميكنم و شب رو به روز ميرسونم!!!
چرا؟؟؟؟؟:163:
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
سلام غزاله جونم...
از فرشته مهربان معذرت می خوام :316:که می خوام بهت تقلب برسونم:
غزاله جان این تاپیک خط به خط و کامل بخون و کاربردی کن...
خیلی بهت کمک می کنه ..منو نجات داد و الان همه چیز عالیه..دقیق مثل مشکل شما نیست ولی خیلی شبیه...همون وابستگی....
بخون و نظرتو بگو عزیزم:
***احساسات زجرآور***
:72:
RE: متنفرم از تنهایی.....!!!!!
سلام سارا جان
ممنونم در اولين فرصت حتما مطالعه اش ميكنم...:46:
فرشته جان منتظر ادامه ي نسخه ات هستم:72: