حال و احوال یاران همدردی (7)

سلام به همه دوستان عزیزم

من هم اومدم یه داکی(دالی؟) بکنم و برم

تا آخر هفته آینده خیلی کارام زیاده خیلی خیلی ...

خوش به حال اونایی که وقت آزاد دارن هییییییییییییییییییی

البته باز هم از حال و روزایی که قبلا داشتم بهتره خدایا هر چی میخوای کار و مشغله بده ولی حالت تهوع و ضعف جسمی نه....

ترانه جان دعا میکنم زودتر خوب بشی

بهار زندگی به نظرم بی دل و چشمک اگه تا حالا رو صندلی تشریف فرما نشدن گزینه های خوبی هستن

چشمک جان باید ببینی از کی اینجوری شدی علتش که معلوم بشه درمانش هم معلوم میشه

ان شا الله همگی شاد و سلامت باشید

سلام به تمام دوستای خوب همدردی

به به چشمک عزیز رو میبینم .....چه عجب!!!

چشمک جان این حالت بخاطر اینه که کمتر میای درددل کنی از اینکه اینجایی خیلی خوشحالم:o

در هر حال امروز حال بسیار خوبی دارم و آماده شنیدن درددلای دوستانم......

با بی دل عزیز در مورد جای خالی آقای ابراهیمی موافقم....انگار واقعا تهدید آخرش به ترک تالار جدی بودا.....

می دونم که لذتی که توی گذشت هست توی انتقام نیست نمی دونم چرا شیطونه دوروبرم خیلی پرسه می زنه و هر چی می زنمش که بره بیشتر نزدیک میشه باور کنین هیچوقت به فکر انتقام نبودم و نیستم اما ناراحتم وقتی گذشت می کنم منو احمق فرض می کنن و وقتی هم دفاع می کنم از احوالاتم ، منو مواخذه می کنن هنوز به اتفاقاتی که هنوز رخ نداده محکوم میشم ...
ای بابا این چه احوالی که از اعصاب حسابی دردو پیچیدم به خودمو کلی قاطی کردم ..........

سلام چشمک عزیز.پیری و هزار درد.وقتی به جای شماره ملی کدپستی مینویسم دیگه خودت حساب کن وضعیت حافظم چطوریه؟خیلی خوشحال شدم که هستی.انگار تالار شده مثه قدیما.:o

فکور جان الان میشل جان روی صندلیه و اماده سوزوندن.
اخ گفتی انقد دوست دارم سر از کار بعضیا درارم:cool:.بی دل،چشمک،ویدا،اقای sci،...دم به تله نمیدن اخه.

واقعا جای محمد ابراهیمی سبزز.چقد اصرار داشت بی دل ازش انتقام بگیره...:)

اقا کیوان هم اومدن و جمعمون تازه جمع شد.میگم این لباس صورتی چه اثرات جالبی داره...چقدر ادمو فیلسوف میکنه...اون از ویروسای لرد حامد این از پیچ تو پیچ اقای ورزشکار.
اقا کیوان اون دوست رو نمیدونم اما روزگار ما رو طوری پیچوند و قالمون گذاشت رفت که هنوز گیج گیجیم.:blue:

بالهای صداقت هم که هستن.خوبی بالهای صداقت عزیز؟

بهار زندگی منم خوشحالم که دوباره پررنگ شدی و اینجا پست گذاشتی ...خدا کنه دوباره بچه ها همشون بیان و مثل قدیما دور هم باشیم ...یادش بخیر که همگی با هم تلاش می کردیم تا زخم هامون رو از بین ببریم البته الان هم بچه های جدید هستند که تلاش می کنند و هوای تالار رو دارند اما چه خوب میشد قدیمیا هم همگی بر می گشتن و جدید و قدیم همگی دور هم خوش بودیم ....

صندلی داغ رو نگو که با اون همه سوالای پشت سرهم که می زاشتم خیلیا دوست داشتند بسوزونند البته یه بار جزغاله شدماااااا ولی الان دلم سوخته فکر کنم بشینم رو صندلی ارور بده و دلش به حالم بسوزه و بگه پاشو که تو از من سوخته تری ........هی هی هی ....

سلام چشمک جان. خوشحالم که بازم اینجا می بینمت، اون دفعه که اومدی، زود رفتی.:)

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط چشمک

می دونم که لذتی که توی گذشت هست توی انتقام نیست

---

میدونی عزیزم، اما نزدیکه که برخلاف دانسته ها و تجربه هات عمل کنی..

خب چرا یه تاپیک نمی زنی در موردش صحبت کنیم؟ احساساتت دارن بهت غلبه می کنن، و این طبیعیه، برای همه پیش میاد. حالا وقتشه که دز عقل رو بالا ببری، و چون عقل خودت داره تحت تاثیر احساسات قرار می گیره، بهتره از عقل دوستات استفاده کنی. دوست برای همین وقتاست دیگه.:)

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط چشمک

اما ناراحتم وقتی گذشت می کنم منو احمق فرض می کنن

---

می دونم الان برات سخته این حرف منو قبول کنی (اگه خودم در شرایط تو بودم، برام سخت بود) اما ممکنه اونها واقعا چنین تصوری ازت نداشته باشن و این فقط تصور تو باشه!

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط چشمک

نمی دونم چرا شیطونه دوروبرم خیلی پرسه می زنه و هر چی می زنمش که بره بیشتر نزدیک میشه

---

با سلام و احترام
یه مطلبی جایی می خوندم که خیلی برایم کمک کننده بود، گفتم برای شما هم قرار دهم شاید براتون جالب باشه:
«اگرشما مقداری گوشت با خود داشته باشید حتی اگر آنرا مخفی کرده باشید، سگی که دنبال شماست ، شما را رها نمی کند. چون او تمایل دارد به آنچه که شما دارید حتی اگر به ظاهر دیده نشود. حالا هر چقدر به سگ بد بگویید و قصد داشته باشید او را از خود دور کنید اما او شما را رها نمی کند. و شما موفق نمی شوید
شیطان هم تا وقتی مورد طمع انگیزی درون آدمی می بیند او را رها نمی کند. اگر چه در انسان بروز و ظهور نداشته باشد.»

سلام بر دوستان همدردی




گرچه توفیق سر زدن به دوستان کم است ، اما همچنان ارادت باقیست ...


:72::72::72::72::72:

دقیقا همینوره که می گین میشل جان اگه بتونم با خودم کنار بیام حتما تاپیک می زنم چون اصلا نمی تونم صحبت کنم
اول باید یکسری از مسائل رو بپذیرم و طاقت شنیدم یکسری حرفها رو داشته باشم تا بتونم شروع کنم
اره راست می گی که با این که می دونم ، اجازه دادم احساساتم غلبه کنه البته هنوز به مرحله عمل نرسیدم چون هنوز عقلم کار می کنه و ایست نکرده اما دلم بدجوری قلابش رو انداخته و دست بردار نیست ...

آقای مدیر خیلی خوشحال شدم به خاطر توجهی که نسبت به پستم داشتی
البته نکته ای رو که بیان کردید درموردم صدق می کنه چون روحم و عواطفم مسموم شدند و اجازه دادم شیطون با عقلم بجنگه
و یک قدم بهم نزدیک بشه می دونم نمی تونم خودم رو گول بزنم با همه اینها دارم تلاش می کنم که یکسری اتفاقات نیفته ا
ما دلم از دست بعضیا خونه چون بهترین روزهای زندگیم رو به گریه تبدیل کردند و الان چرخه چرخیده و حالا من می تونم شاهد گریه اونا باشم اما عقلم می گه نکن این کارو ولی دلم می گه ماهی توی قلاب گیر کرده و باید کباب بشه :grumpy:
یکی بهم گفت «آرامشت رو ببین توی چی می بینی و کدوم کار برات لذت بخشه» اخه مگه میشه ارامش و لذت بردن توی یک خط باشن به هر حال آرامش من توی گذشت و لذت بردنم توی انتقامه ، شیطونه هم میگه انتقام نیست دفاع از خودته و حالا وقتشه خودت رو ثابت کنی و به همه بفهمونی توام احساسات داری وباید بهش احترام بزارن :101:

اقای مهاجر خیلی خوشحالم که شمارو هم اینجا می بینم امیدوارم زود به زود بهمون سر بزنید ...

دعا کنید زوتر از این دوراهی بیرون بیام .

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط چشمک

آقای مدیر خیلی خوشحال شدم به خاطر توجهی که نسبت به پستم داشتی
البته نکته ای رو که بیان کردید درموردم صدق می کنه چون روحم و عواطفم مسموم شدند و اجازه دادم شیطون با عقلم بجنگه
و یک قدم بهم نزدیک بشه می دونم نمی تونم خودم رو گول بزنم با همه اینها دارم تلاش می کنم که یکسری اتفاقات نیفته ا
ما دلم از دست بعضیا خونه چون بهترین روزهای زندگیم رو به گریه تبدیل کردند و الان چرخه چرخیده و حالا من می تونم شاهد گریه اونا باشم اما عقلم می گه نکن این کارو ولی دلم می گه ماهی توی قلاب گیر کرده و باید کباب بشه :grumpy:
یکی بهم گفت «آرامشت رو ببین توی چی می بینی و کدوم کار برات لذت بخشه» اخه مگه میشه ارامش و لذت بردن توی یک خط باشن به هر حال آرامش من توی گذشت و لذت بردنم توی انتقامه ، شیطونه هم میگه انتقام نیست دفاع از خودته و حالا وقتشه خودت رو ثابت کنی و به همه بفهمونی توام احساسات داری وباید بهش احترام بزارن :101:

---

چشمک جان اگه جواب این سوال پیدا شد به من هم کمک عظیمی شده!!!

اینکه به همه بفهمونی توام احساسات داری وباید بهش احترام بزارن یا اینکه باید از کنار بعضی آدما رد شد و درگیر این قضایا نشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


اینکه در مورد آدمای حق به جانب و خودخواه که فامیل نزدیک هم هستند و نمیشه قطع رابطه کرد چه جور باید برخورد کرد. لازمه در تمام موارد که ناراحت میشی بهشون نشون بدی که مسلما متعاقبش چند تا حرف جدید هم نوش جان میکنی و ضمنا تا مدتها پشت سرت یاوه سرایی میشه (ولی حسنش اینه که تخلیه میشی و بعدش جنگ روانی تو مغزت راه نمی افته) و یا لازمه کمی سرد باشی ولی هیچی نگی و ناراحتیت رو بهشون نشون ندی که در اون صورت بعد از هر بار ملاقات این افراد تا مدتها مغزت آروم نمیگیره و احساس میکنی مظلوم واقع شدی احساس حماقت و ....

واقعا خوب میشد جواب این سوال معلوم میشد.................................

بهار زندگی تازه صندلی داغ رو دیدم فرصت شد شرکت میکنم ولی بی دل به عنوان مهمان بعدی گزینه عالی هست من که موافقم

سلام فکور جان. :72:

اجازه من جواب بدم؟ آخه ممنوع التاپیکم، نباید تاپیکای مشاوره ای رو باز کنم، فقط انجمن های سرگرمی!:p

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط فکور

اینکه به همه بفهمونی توام احساسات داری وباید بهش احترام بزارن یا اینکه باید از کنار بعضی آدما رد شد و درگیر این قضایا نشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

---

مشکل تو اون بایده!

هیچ الزامی نیست که دیگران حتما به احساسات شما احترام بذارن... اونها حق دارن انتخاب کنن که به چی احترام بذارن به چی احترام نذارن.

اگه بتونیم برای این حق آدما احترام قائل بشیم، درصد قابل توجهی از ناراحتیامون برطرف میشن. اگرم احترام نذاریم، مشکلی نیست، فقط عواقب روحی و روانی ای داره که شامل حالمون میشه.

سلام میشل عزیز
خوب یه سوال دیگه اگه این حق رو براشون قائل بشیم بعدا ما چی باید بهشون احترام بذاریم؟ بعدا به نظرت خیلی سخت نمیشه!!!!!!!!!چون احساس حماقت و عذاب فجیعی به سراغ آدم میاد


البته این رو هم بگم که بی احترامی کردن به دیگران برای من یکی مقدور نیست کمی زیادی گرم برخورد میکنم (حتی با کسایی که کاملا زیر دست من محسوب میشن) و ضمنا دلخوریهام رو از هیچ کس به کس دیگه نمیگم و در واقع نه به خود شخص میگم و نه به کسی درد دل میکنم (مثلا که غیبت نشه و اینا) ولی اینجوری که آدم تخلیه نمیشه گاهی سردرد میگیرم با این اخلاق. اصلا نمیدونم چرا گفتن ناراحتی از دست دیگران به کس دیگه ممنوع شده تو دین و عرف ما؟آخه پس آدم چه جوری خودشو تخلیه کنه؟صبور بودن خیلی بعضی وقتا خیلی کار سختی میشه

بذارید حال و احوال امروزم رو هم بگم:

راننده ای دارم که من رو به محل کار میبره و البته هزینه اش رو هم از همسرم تمام و کمال میگیره و بهش هم گفتیم اگه جایی ایستادی هزینه اش رو حساب کن امروز تو راه بانک کار داشتم بهش گفتم درب بانک ایستاد بعدا رفتم در حد دو تا سوال از دونفر بدون صف کارم طول کشید (کمتر از 5 دقیقه) بعد که بیرون اومدم و سوار ماشین شدم (با لحن خیلی ناراحت و بد اخلاق) گفت شما گفتی یه لحظه میری و میای نیم ساعت رفتی. من سعی کردم با آرامش جواب بدم گفتم البته هزینه اش رو حساب کنید مشکل نداره برام. با همون حالت بد اخلاقی گفت بحث این چیزا نیست

خیلی خودم رو کنترل کردم که ادامه ندادم (چون خیلی عصبانی شده بودم و دیگه نمیتونستم برخورد عادی داشته باشم و اون آقا همسن پدرم هست احساس کردم خیلی ناراحت میشم اگه کسی با پدرم تند برخورد کنه و سعی کردم ادامه ندم) متاسفانه آشنامون هم هست خیلی سخته بهش بگیم از این به بعد نیا!

ولی تا شب تو ذهنم سناریو داشتم که در آینده چه کار کنم چون اصولا خیلی زوره کسی که قرار بوده در خدمت شما باشه تازه حالت طلبکارها رو داشته باشه

آخرش تصمیم گرفتم به همسرم بگم و گفتم ( برای اولین بار چون گفتم که ناراحتیم رو از دیگران به هیچ کس نمیگم انقدر صبر میکنم که زمان بگذره و تو ذهنم کم رنگ بشه) و البته همسرم گفت که بهش میگه با توجه به شرایط من (بارداری) نیاز به ماشینی هست که هر جا لازم باشه بایسته و اگه نمیتونه یا نمیخواد مشکلی نیست و میتونه دیگه نیاد و ما هم با ماشین دیگه میریم.همسرم گفت برای نیم ساعت ایستادن هم نباید اینطوری حرف میزده چه برسه به 5 دقیقه. سه چهار مورد برخورد مشابه هم داشت که به همسرم گفتم و اون هم تصمیم قطعی گرفت که بهش بگه

الان سردردم خوب شده و دیگه حس بدی ندارم

خوب من غیبت اون آقا رو کردم ولی به جاش تخلیه شدم

حالا تصمیم گرفتم حداقل با زیردستام عین کوه یخ برخورد کنم چون تقریبا اونایی که دوربرم هستن همشون بعد از برخورد خودمانی سر آدم شیر میشن اونوقت دیگه نمیشه جمعشون کرد

حالا این مثال مربوط به کسی هست که هرچند سخته ولی میشه کلا حذفش کرد ولی بعضی آدما هستن یکهو تو روت حرفی میزنن که مغزت سوت میکشه(به اقتضای طبیعت خودخواه و پر رویی که دارن) بعدا قابل حذف هم نیستن زیردست هم نیستن فامیل هستن

برای کسایی مثل من که سعی میکنن لحن کلامشون بی ادبانه نشه و از طرفی اهل بیان ناراحتیشون از اون فرد پیش کس دیگه نیستن یه سردرد شدید میمونه و یه احساس حماقت...

بعدا البته همه افراد میگن فلانی خیلی خوبه خیلی صبوره خیلی باگذشته خیلی.... ولی اون شخص تو ذهن خودش تصور این صفات رو نداره فقط تصور میکنه خیلی مظلومه ....

باز هم سلام به فکور عزیزم.

دو تیکه از پستت هست که بدنیست کنار هم نگاهشون کنیم:

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط فکور

من سعی کردم با آرامش جواب بدم

چرا مجبور بودی سعی کنی تا آرامشت حفظ بشه؟ چون ذهن سطحیت شلوغ شده بود.

گفتم البته هزینه اش رو حساب کنید مشکل نداره برام.

تو اون شلوغی و به هم ریختگی ذهن سطحیت، نتونستی موقعیت رو درست تشخیص بدی و جوابی که دادی به هزینه اشاره داشت، درحالیکه بحث این چیزا نبود!

با همون حالت بد اخلاقی گفت بحث این چیزا نیست

خیلی خودم رو کنترل کردم که ادامه ندادم

خب کار درستی کردی! در اون شرایط چاره دیگه ای هم نداشتی!

(چون خیلی عصبانی شده بودم و دیگه نمیتونستم برخورد عادی داشته باشم

چرا اینطور شده بودی؟ چند تا از دلایلش رو پایین آوردی/

و اون آقا همسن پدرم هست احساس کردم خیلی ناراحت میشم اگه کسی با پدرم تند برخورد کنه و سعی کردم ادامه ندم) متاسفانه آشنامون هم هست خیلی سخته بهش بگیم از این به بعد نیا!

چرا سروکله ی سن اون آقا و مقایسش با سن پدرت، و اینکه چه حسی نسبت به پدرت داری و چه حسی پیدا می کردی اگه یکی با پدرت تند برخورد کنه و اینکه اون آشناست و چه سختی هایی برای رد کردنش ممکنه رخ بدن وسط اون بحث پیدا شد؟

خب چون اونا از قبل هم اون وسط بودن!! فقط تو درست نمی دیدیشون...

به قول بهار ذهن هامون مثل کتابخونه هاییه که کتاباش رو سر هم ریختن و هیچ نظمی ندارن.

اونقدر ذهن سطحیمون شلوغه که یکی یه سنگ کوچیک پرت کنه، طوفان میشه!

ولی تا شب تو ذهنم سناریو داشتم که در آینده چه کار کنم چون اصولا خیلی زوره کسی که قرار بوده در خدمت شما باشه تازه حالت طلبکارها رو داشته باشه

فکور جان این سناریوها هرچند الان به کار نیومدن، اما پس فردا وسط صحبت با مادرشوهرت (مثلا) یه دفعه پرت می شن وسط و چه کارا که نمی کنن!!

---

خب حالا مختصات درست موقعیت و برخورد درست چی بود؟ ایناهاش:

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط فکور

همسرم گفت که بهش میگه با توجه به شرایط من (بارداری) نیاز به ماشینی هست که هر جا لازم باشه بایسته و اگه نمیتونه یا نمیخواد مشکلی نیست و میتونه دیگه نیاد و ما هم با ماشین دیگه میریم.

---

خیلی آسون بود، نیست؟

اگه ذهنت اونقدر شلوغ نمی شد، تو هم می تونستی به همین راحتی مسئله رو حل کنی. در واقع جواب راحت بود، شوهرت هم خردمندتر از تو نیست! اما تو اون شلوغی شتر با بارش گم می شد، چه رسه به جواب مسئله!

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط فکور

الان سردردم خوب شده و دیگه حس بدی ندارم

خوب من غیبت اون آقا رو کردم ولی به جاش تخلیه شدم

---

نه عزیزم چیزیکه آرومت کرده، غیبت نبوده! همسرت کلاف به هم پیچیده ی ذهنت رو باز کرده و حالت خوب شده.

اگه این ذهن سطحی رو آروم کنیم خیـــــــــــــــــــــــ ــــلی از این عصبیت ها و سردرگمی ها و ناراحتیامون حل می شن.

بهش فکر کن:

http://www.hamdardi.net/thread-26620.html

ولی من « باید » فکور رو قبول دارم اونم به خاطر اینکه هر کسی برای خودش احساساتی داره و شخصیتش رو میسازه پس همه ما باید به احساسات همدیگه احترام بزاریم البته نه به معنی این که تبعیت از احساس باشه بلکه فقط نباید احساس همدیگه رو به سخره بگیریم یا اینکه اون رو بی ارزش و نادیده ببینیم بلکه باید احترام بزاریم ....
اگر من احترام نزارم می دونی چه اتفاقی می افته ناراحت میشی پس توام توقع فقط یه احترام رو می تونی داشته باشی .

مثلا من دوست دارم مهمونی رو تدارک ببینم و از یه عده ادم پذیرایی کنم پس نمیشه هر جور که دوست دارم رفتار کنم چون من میزبانم و بایداز مهمانم طوری پذیرایی کنم که احساساتشون رو مورد تمسخر قرار ندم و به آنها احترام بزارم من تنها در مورد زمان ان مهمانی (به تنهایی) می تونم تصمیم بگیرم و مهمان هم پذیرای آن هست به شرطی که تدارک بی احترامی را نبینم ....
پس احترام متقابله و باید به همدیگه احترام بزاریم ... اگر یکی پس بزنه اون یکی حتی اگه از سنگ باشه می ترکه ....

سلام

عزیزانم حالتون چطوره ؟

چشمک چه عجب از اینورا .....

خانمهای نازنین و گل پیشکسوت . اینجا تاپیک حال و احواله ها ........ این پستهای شما مشاوره ای ها ......

حالا چشک نازنین لطف میکنه و یه تاپیک در این مورد باز میکنه تا این پستها هم منتقل بشه اونجا و راهنمایی دریافت بشه .

آفرین خانمی ....... هرچه زودتر بهتر .......

در کل حال و احوال یاران همدردی همیشه خوش و خرم باد ..... آمیــــــــــــــــــــــ ــــــــن

فکور جان اصلا هم غیبت نبوده . تو عملکرد راننده تون رو به رئیسش (همسرتون) گزارش دادین.همین

سلام علیکم

هســــــــتم ولی خــســــــــــتم:concern:

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط بی دل

سلام علیکم

هســــــــتم ولی خــســــــــــتم:concern:

---

آدم باشه ولی خسته باشه بهتر از اینه که نباشه و خسته نباشه یا اینکه نباشه و خسته باشه!!

سلام و احترام خسته نباشید به اعضای خوب تالارهمدردی و مدیران خوب تالارهمدردی
دلم برای اعضای خوب تالار و مدیران خوب تالار خیلی تنگ شده بود
من چند وقت نمی توانستم ارسا ل پاسخ سریع داشته باشم مشکل داشتم الان مدیرهمدردی مشکل ارسا ل پاسخ سریع حل کرد خیلی خوشحا ل هستم اعضای خوب تالار و مدیران خوب تالار بهترین هستی
اعضای خوب تالار چند وقت احوا ل من نمی پرسد
از مدیرهمدردی مشکل من در تالارهمدردی حل کرد خیلی تشکرقدردانی می کنم

سلام محمد ابراهیمی
از اینکه بالاخره توانستی در تالار مطلب ارسال کنی خوشحال شدم.
در این چند ماه که تالار جدید شد و شما پیگیر بودید و نمی تونستید وارد شوید جایتان در تالار خالی بود.
به هر حال به خاطر این استمرارت در پیگیری مشکل و حل آن بهتون تبریک می گویم.

سلام اعضای خوب تالار
وبلاگ تخصصی ترین کنکور ارشد مشاوره نگاه کنید
مدیر وبلاگ استاد من دکتر جعفری است من در وبلاگ همکاری می کنم
دکتر جعفری از دوستان مدیرهمدردی است

سلام :courage:

به قول بی دل هستم ولی خستم!
بس که این چند روز کلاسام فشرده است ،همه ی درسامم تلنبار شده :dejection:

میخواستم برم بخوابم یادم افتاد که بیام پیغام پدربزرگ رو برسونم

پدربزرگ به همه سلام رسوند و گفت بگم که دلش برای همگی تنگ شده.
گفت تغییر شغل داده و تو شغل جدیدش دیگه سیستم دراختیارش نیست که بیاد تالار

واقعا چقد جات خالیه بابابزرگ
میشل جون شانس آوردی،اگه پدربزرگ بود حسابی جیز میشدی
منم فردا برم صندلی داغ ببینم چه خبره،سوالی مونده که من بپرسم یا نه :D

سبز و خیـــــــس و آآآآروم... هوا سبک و تازه بود... منو به حالی پرت کرد که باز هم با هر تنفسی حقیقت این حرف سهراب رو استنشاق می کنم:

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ... کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم...

===========


یه هدیه هم به دوستای همدردیم: :heart:


http://uploadtak.com/images/y733_204716_694.mp3

سلام به همه دوستان اعضای خوب تالارهمدردی خانم فرشته مهربان محترم اقای کیوان عزیز اقای لرد حامد عزیز خانم نازنین اریایی محترم خانم بهار زندگی محترم خانم ترانه محترم خانم بهار شادی خانم راحیل خانوم خانم صبا 2009 خانم بی دل خانم چشمک محترم مهاجر بی نشان محترم خانم دختر مهربون امیدوارم حا ل و احوا ل خوب باشد

با سلام به دوستان همدردی

منم ورود مجدد آقای محمد ابراهیمی رو به تالار تبریک میگم.

جاتون خیلی خالی بود و خوشحالم از حضور مجدد شما:72:

الان بی دل عزیز لازمه و انتقاماش.......;)

سلام بچه ها خوبید ؟
اقای محمد ابراهیمی منم خوشحالم که دوباره برگشتید ...
ویدا جان من می گم اول اجازه بدید آقای ابراهیمی یه نفسی تازه کنن تا بعد بی دل جان حسابی انتقام گیری کنند ..:distrust:

فرشته مهربان شما چطورید خوبید ؟ البته این بار هم خط کش به دست سراغمون اومدید اما خوشحالم که هستید ..:single_eye:
راستی بچه ها من به گفته فرشته مهربان تاپیکم رو باز کردم هر کسی دلش گرفته می تونه بیاد اونجا و احساساتش رو بیان کنه و خودش رو تخلیه روحی کنه حتی می تونه جیغ بزنه و دادو بیداد را بندازه و بزنه همه چی رو بشکونه ....من همتون رو دوست دارم :watermelon:

اینم آدرسش .. http://www.hamdardi.net/thread-28191.html#top

سلام
خوب نیستم
برام دعا کنید لطفا :(

صبح رفته بودم حرم،به یاد همه ی بچه های همدردی بودم :)

سلام راحیل خانم محتاجیم به دعا. انشالله بهتر بشین.

راحیل گلم ایشالا زود زود خوب میشی:46:
حال من که ...بهتره درموردش حرفی نزنم
از کنکوری های تالار چه خبر؟
دختر مهربون ,ریحانه کنکورو چی کار کردین؟رتبه تون چند شد؟
من خودم همیشه از کنجکاو های دورم که بعده اعلام نتیجه یادشون میفته حالمو بپرسن بدم میومد الان دیگه خودم هم مثله اونا شدم;)

سلام

راحیل جان انشالله حالت خوب میشه.http://www.pic4ever.com/images/toyou.gif

برای معتادین اینترنتی هم دعا کنید.http://www.pic4ever.com/images/putertired.gif

آرزو به دل موندم یه بار اینجوری باشم.http://www.pic4ever.com/images/reading.gif

همیشه نیم ساعت قبل امتحان اینجوری بودم.http://www.pic4ever.com/images/288.gif

روزای قبلش اینجوری http://www.pic4ever.com/images/treeswing.gif

بعد امتحان اینجوری http://www.pic4ever.com/images/shame.gif

روز نتایج...تو دانشگاه اینجوری http://www.pic4ever.com/images/sigh.gif
ولی مشکل دووم نیووردن من پای کتاب دفتر از کودکی بوده.http://www.pic4ever.com/images/899.gif

من چیکااار کنم؟هر 2دقیقه یه بار از پای کتاب بلند میشم.http://www.pic4ever.com/images/hanghead.gif

اینم احوال من.http://foolstown.com/sm/yar.gif
امیدوارم از فردا درست بشه.http://www.pic4ever.com/images/128fs318181.gif

موفق باشید

سلام یادی از اعضای قدیمی خانم داملا خانم گل مریم خانم شادی خانم رو زن اقای بی بی خانم انی خانم نادیا 7777 خانم شیدا حاتمی اقای حامد عزیز خانم سارا بانو خانم مریم 123 اقای پدر بزرگ محترم چند وقتی توی تالار نیستند جا در تالار خیلی خا لی است امیدوارم زودتر به تالار برگردید براتون ارزوی موفقیت و سلامتی می کنم

ممنون آقای روزنه :)
ترانه جان ممنونم،ایشالا :)

آخ آخ.بهار گفتی،منم دقیقا از عنفوان کودکی(پیش دبستانی!) همینجوری بودم! :topsy_turvy: برا همین پشت کنکور گیر کردم :18:
الان باز موقع امتحانا شد و و هنوز انگار نه انگار
چرا همیشه حرف دل منو میزنی؟زود پررنگ شو لطفا

بهار این شکلکارو که میذاری یاد gole kaghazi میفتم،چقد جاش خالیه دوسجونم :sad:
البته ازش بیخبر نیستم.حالش خوبه و سلام میرسونه :semi-twins:

سلام راحیل جان
مرسی به خاطر دعاهایی که کردی ..
منم امیدوارم زودتر هر چی رو که میخواهی به صلاحت باشه و خدا بهت بده ..

سلام ما رو هم به گل کاغذی برسون ..البته امیدواریم زودتر به تالار برگرده ...
راستی از پاییزان هم خبری نیست دلم براش تنگ شده امیدوارم اونم زودتر برگرده ..
همینطور پدربزرگ و بی نهایت و گلنوش و رایحه عشق خدا کنه زودتر بیان اینجا و از خودشون یه خبری بهمون بدن ..

بچه ها برای منم دعا کنید ..تا زودتر به آرامش قبلیم برسم ...

سلام
همه دارند يادي از دوستان مي كنند...جاي روياي صداقت هم خيلي خاليه...يادش به خير من و اون و صابر همش تو اون تالار قديميه تو صفحه ي افراد انلاين بوديم...
حال و احوالم هم زياد خوب نيست...دلم مي خواد درد و دل كنم با كسي و لي هيچ كي رو ندارم.

سلام پرنده غریب

چه خوب یادته راست می گی من و شما و رویای صداقت همش تو لیست افرار آنلاین بودیم چه روز هایی بود
امیدوارم زود حالتون خوب بشه
من به قسمت افراد آنلاین می گفتم برج دیدبانی خدایی خیلی مزه می ده :199: از اون بالا همه رو نگاه می کنی:o

اگه الان رویای صداقت بود بهت می گفت با من دردو دل کن خدا کنه زود برگرده و خبر خوشی هاشو بهمون بده
منم براتون آرزوی سلامتی و خوشی دارم

شب نیلوفری عزیز هم هم دوره ما هست برای ایشون هم بهترین آرزو ها را دارم امیدوارم ایشونم زودتر بیان و خبر خوشی ها و شادیاشونو اینجا بگن

سلام پرنده دوست داشتنی
ما که جدیدیم به دلمون موند یکی یادمون کنه!!!!

پرنده غریب عزیز، انگار قدم ما خیلی سنگین بوده ها،نه؟؟؟؟
امیدوارم زودتر دلت باز بشه:)

چقدر حس خوبیه آدم قدیمی باشه!

واقعا راسته که میگن ،کاربر هم کاربرای قدیمی!!!!!!:)


بچه ها من رفتم... جون من گریه نکنید.چرا ناراحت میشید؟!!
باشه نمیرم!!!http://www.hamdardi.net/images/smilies/tongue.png

ریحانه خانومی شما بدون جدید یا قدیمی بودن عزیزی.....:rolleyes:

تالار همیشه پذیرای کاربر خوب هست نه کاربر جدید یا قدیم....:cool:

پرنده غریب امیدوارم هر چه زودتر سرحال و شاد بشی...

نمیدونم این روزا آدم ها چرا فقط واسه روزهای خوشی میخوانت تا حالت بد میشه خودشونو تو هفتادا سوراخ گم میکنن که یه وقت نگی فلانی من خسته ام!نمیدونم فکر میکنن درد من واگیرداره یا میترسن خوشیشون نا خوش بشه
یه دوستی داشتم با هر ناراحتیش ناراحت میشدم و بدبختی های خودمو میذاشتم کنار و دست به دامن خدا میشدم که گره از کار اون باز کنه ولی من هر وقت بهش گفتم فلانی من گرفتارم و ...یهو غیبش میزد!امروز دلو زدم به دریا و به خودم گفتم اینکه باهات اینجوریه بگو این دوستی رو نمیخوام و برو پی کارت و دیگه نه من و نه تو!
گفتم
ولی قبل ازینکه حرفم تموم شه سرمو آوردم بالا دیدم رفته !چنان ازخدا خواسته رفت که اصلا انگار از اول ازل ترانه رو نمیشناخت
این روزا دیگه کم کم دارم به این نتیجه میرسم که مقصر منم!

راستی این بهار زندگی همون بهار زندگیه؟؟؟آخه اونی که من میشناسم الان تو ترکه و داره درس میخونه!!!!پس این بهار زندگی کیه؟؟؟
ریحانه جان شما هم بیا رتبه رو بگو فرار نکن گلم;)

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط taraneh89

نمیدونم این روزا آدم ها چرا فقط واسه روزهای خوشی میخوانت تا حالت بد میشه خودشونو تو هفتادا سوراخ گم میکنن که یه وقت نگی فلانی من خسته ام!نمیدونم فکر میکنن درد من واگیرداره یا میترسن خوشیشون نا خوش بشه
یه دوستی داشتم با هر ناراحتیش ناراحت میشدم و بدبختی های خودمو میذاشتم کنار و دست به دامن خدا میشدم که گره از کار اون باز کنه ولی من هر وقت بهش گفتم فلانی من گرفتارم و ...یهو غیبش میزد!امروز دلو زدم به دریا و به خودم گفتم اینکه باهات اینجوریه بگو این دوستی رو نمیخوام و برو پی کارت و دیگه نه من و نه تو!
گفتم
ولی قبل ازینکه حرفم تموم شه سرمو آوردم بالا دیدم رفته !چنان ازخدا خواسته رفت که اصلا انگار از اول ازل ترانه رو نمیشناخت
این روزا دیگه کم کم دارم به این نتیجه میرسم که مقصر منم!

راستی این بهار زندگی همون بهار زندگیه؟؟؟آخه اونی که من میشناسم الان تو ترکه و داره درس میخونه!!!!پس این بهار زندگی کیه؟؟؟
ریحانه جان شما هم بیا رتبه رو بگو فرار نکن گلم;)

---

ترانه جونم هر کسی لیاقت دوستی با تو رو نداره.اینو جدی میگم.

ولی واقعا منم دیدم آدمایی که فقط برای منافعشون باهات دوستن.تا وقتی براشون دوست داشتنی هستی که به نفعشون باشی...
هی روزگارررررر..............

ولی ترانه جانم ارزشش بیشتر از اینهاست.:43: کاش من پیشت بودم ولیاقت دوستی باهات رو داشتم.حیففففف.......:(

راستی چی گفتی؟نشنیدم!!!!!! رتبه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کدوم رتبه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آهاااااان رتبه ام تو تالار رو میگی؟ والا نمیدونم! مگه رتبه بندی شدیم خبر نداشتم!!حتما از آخر اول شدم....

بذار ببینم،دیروز انگار یه خبرایی بوده راستی.....
یه چیزایی یادمه می شنیدم درمورد کنکور ارشد و....
ولی به من چه ربطی داشت!!!!! مگه من کنکور دادم!!؟؟؟؟؟ کی ؟؟؟؟؟؟؟

آخه مگه نه قرار بود پدربزرگ برام دعا کنه؟!!!! از اون دعاها که می ترکونه!!!! فکر کنم یادش رفت !! چه کنم؟ تقصیر منه؟ نه تو بگو تقصیر منه؟!!!:p

حالا درگوشی بهت میگم ترانه:

تاریخ تولدای همه بچه های تالار رو با هم جمع کن، میشه رتبه ریحانه بیچاره...

احتمالا پدربزرگ برای سال دیگه دعا کرده;)

چند روزه که خودم رو تسلیم کردم .

رفتم و اعتراف کردم و بعدش برای همیشه آزاد شدم ...

آزاد آزاد ....