توهین به من و خانواده م در بحث های عادی زنا شویی (( دیگه هرچی به زبان ش میرسه میگه ))
با سلام خدمت همه دوستان عزیز
تشکر میکنم از مدیر سایت همدردی که چنین فضایی را ایجاد کردند تا من
و امثال بنده بتونیم مشکلات مون را مطرح کنیم و مشاوره بگیریم ....
مشکل اخیری که یک هفته ای هست برای بنده درست شده و اصلا
فکرش را هم نمیکردم اینجوری بشه برایتان بازگو میکنم تا شما قضاوت
کنید و راهکاری دهید ......
=================================
همانطور که قبلا هم عرض کردم بنده همسر قبلی م را با یک بچه
پسر (( اون موقع 6 ساله )) به دلیل مشکلات :
ارتباط با مرد دیگر ( چندین بار )
فحاشی به بنده و خانواده
و ......
طلاق دادم و اکنون بچه م 9 ساله ش تمام شده و البته حضانت
اصلی ش تا 15 سالگی با مادرش هست ولی 2 روز آخر هفته را
میاد پیش من و با من زندگی میکنه
==============================
الاایوحال بعد از 2 سال مجردی خانمی مطلقه ولی بدون بچه توسط
خاله بنده به من معرفی گردید و خوب جلسه اول همدیگه را دیدیم
و خلاصه این ازدواج سر گرفت ...................
=================================
ایشون خانم خیلی خوبی هست
ساده س
مهربون
خدایی برای شخص من خیلی کارها کرد که شاید کمتر
کسی میکرد
به عنوان مثال :
من دیسک کمر دارم و نباید زیاد رانندگی کنم
بنده به تازگی خونه خریدم ولی خوب خونه من تا محل کارم راه ش
دور و تقریبا 1:30 دقیقه باید رانندگی کنم
برای همین برای فروش گذاشتم ولی مشتری براش پیدا نشد
خلاصه ایشون از خودش خونه داره
به پیشنهاد و اصرار خودش خونه ایشون را
اجرا دادیم و اومدیم یه خونه تقریبا نزدیک محل کار من کرایه کردیم
این خونه اصلا جالب نبود
مثلا تراس نداشت
انباری نداشت
رو به افتاب نبود و ......
ولی با این حال ایشون 8-9 ماهی را زندگی کرد و چیزی هم نگفت
تا این آخری ها که دیگه خسته شده بود کمی غرغر کرد و خلاصه
باز به پیشنهاد خودش خونه خودش را فروختیم و اومدیم نزدیک تر
به محل کار من و یه خونه خریدیم
البته اینجوری به محل کار من خیلی خیلی نزدیک شدیم یعنی 7-8 دقیقه
راه
البته از خانواده خودم خیلی دور شدیم
پدر و مادر خودش هم که شهرستان هستند ....
=================================
مشکل من با ایشون اینه که
وقتی سر یه چیزی با هم بحث مون میشه چشم ش را میبنده
و دهنش را باز میکنه و شروع میکنه به توهین کردن
انگار که همین الان الان توی دادگاه داریم از هم جدا میشیم
و داره عقده های دلش را خالی میکنه
به عنوان مثال :::::
روزی اولی که من ایشون را دیدم از لحاظ ظاهری زیاد باب میل من نبود
چون ایشون تو این دو سال جدایی ش سختی کشیده بود و خیلی
لاغر و از بین رفته بود
خلاصه به ایشون گفتم که به درد هم نمیخوریم و بهانه اخلاق کردم
اما ایشون پا فشاری کرد و مدام میومد و میرفت و میگفت من تو را
دوست دارم
من ازت خوشم اومده
من عاشق ت شدم
تو همونی هستی که من میخوام
تا حتی یک روز صبح جمعه ایشون رفته بود یه جعبه شیرینی خریده
بود و اومد خونه ما و خلاصه زنگ زد و من هم در خواب خوش بیدار شدم
و ایفون جواب دادم و دیدم ایشون هست
خلاصه اومد بالا و با مادر م صحبت کرد و گفته بود با پسر ت حرف بزن
بگو من دوست ش دارم و خلاصه نمیدونم چطوری
ولی دیگه ازدواج سر گرفت
===============================
و اما مشکل و بحث اخیر ما ::
هفته گذشته رفته بودیم ولایت شون یه سری به پدر و مادرش بزنیم
اونجا مادرش خیلی اصرار کرد که بزار 4-5 روزی بمونه
منم بهش گفتم میخوای بمونی بمون
که ایشون گفت نه شوهر م نمیتونم تنهاش بزارم
تو برگشتن من بهش گفتم :
چون تک دختری توباید به همینجا شوهر میکردی که پیش
مامانت بودی .....
آقا ما این حرف زدیم
وای ایشون فکر کرد من دارم مسخرش میکنم و دارم بهش توهین میکنم
و میخوام بگم حیف من که تو را گرفتم و تو به درد همینجا میخوری
و من از تو سرترم و .......
خلاصه تو راه دعوامون شد و توی دعوا دیگه هرچی از دهن ش
درومد گفت :
فکر کردی کی هستی !!!
فکر کردی چی هستی !!!
تو نه تیپ داری ...
نه هیکل داری ...
نه قیافه داری .........
من از همه تون سر ترم
من از خواهراتم سر ترم
برو با اون بچه بی تربیت ت ....
تو همون زن های ..... به درد ت میخورند نه من ....
اون خواهرت با اون .....
برو با اون مامان .......
اون پدر ..........
خلاصه که انگار دقایق آخر و میخوایم الان امضا کنیم و
از هم جدابشیم
و میخواد دیگه عقده های دلش را خالی کنه ....
=============
اصلا من شوکه شدم
نمی دونم دیونه شده
به سرش زده -- اصلا معلوم نیست چش شده !!!!
برای توضیحات بیشتر و کمک به بنده
ایشون اردیبهشت ماه ی هستند ....
*************************************
بنظرتون چیکار کنم ؟؟؟؟
واقعا دیگه داره عصبی م میکنه !!!!
سر هر چیز کوچیکی یه توهین هایی میکنه که اصلا
فکرشم نمیکردم
چند هفته ای هست که زندگی مون شده بحث و دعوا .....
منم خیلی سعی میکنم فراموش کنم
بیخیال بشم چرا ؟؟؟
چون پای یه بچه دیگه در میان هست
به طلاق فکر نکنم ولی خودش نمیزاره ...............
میدونم که بار آخرش نخواهد بود
چرا ؟؟؟
چون این بار دفعه سوم ش بود که قول داده بود دیگه این حرف های
مفت نزنه
ولی بازم نمیتونه خودش را کنترل کنه
و میدنم دوباره هر چیز دیگه ای ممکنه به زبان بیاره ......
و البته خوب که این حرف ها را میزنه میاد و میگه :
ببخشید -- من ببخش -- من غلط کردم
من اشتباه کردم
من ضر مفت زیاد میزنم تو من ببخش
من فکر کردم تو میخوای من مسخره کنی
و .......
بهش میگم ببخشید تو
برای من چه فایده ای داره .... !!!
تو دیگه جایی برای بخشش نذاشتی .............
لطفا راهنمایی م کنید با این توهین ها و عدم کنترل
زبان و گفتار ایشون در هنگام بحث های زنا شویی
چیکار کنم ......
با بچه م نمیسازه __ نمیدونم چرا یه حسی داره منو به سمت بچه و زندگی اول م میکشونه .....
سلام به همه دوستان و اهالی سایت همدردی
خواهش تا ته تایپیک م را بخونید به مشاوره تون نیاز دارم .....
پیشاپیش از همدردی تون بسیار سپاسگذارم .... :72:
=========================================
همانطور که کم و بیش از مشکلات اخیر بنده با خبر هستید و با توجه به مسائل اخیر
همسرم با من و خانواده م
نمی دونم بخاطر حرفاشه - بخاطر بدگویی هاشه
که داره با مسائلی که قبلا توضیح دادم و کماکان هنوز هم دست بر نداشته
داره من را نسبت به خودش سرد میکنه و من دارم مستعصل میشم ........
هر چی بهش میگم یعنی چی (( با اون بچه بی تربیت ت )) ؟؟؟؟
من به این جمله حساسم - اون آخر آخرش بچه من
چرا تکرار میکنی !!!!!
میگه من حاضرم بری با زن اول زندگی کنی ولی بچه ت اینجا نیاد
یا میگه من حاضرم بری زن اول ت را صیغه ش کنی ولی بچه ت اینجا نیاری
نمیدونم دیگه باید چیکار کنم ؟؟؟؟؟
بهش میگم تو قول دادی که مثل بچه خودت ازش مواظب ت کنی
تو پای قباله مون را امضا کردی که میدونی من یه بچه پسر دارم
میگه امضا کردم که کردم --- حالا میگم نمی تونم ...
=======================================
من چهارشنبه ساعت 7-8 بچه را تحویل میگیرم
و تا جمعه ساعت 9- 10 شب بچه م پیشم هست
شغل من یجوری یه که دو هفته یکبار پنجشنبه ش را تعطیل م
وای اون هفته ای که پنجشنبه ش را باید سر کار باشم
زمانی که بچه م از خواب بیدار میشه شروع میکنند با هم بحث کنند
هر چی بهش میگم عزیزم این بچه س - ولش کن - فرض کن رادیو روشن
هرچی میگه بزار بگه ---- ولی انگار نه انگار که تو چی میگی
خودش را با یه بچه 9 ساله یکی میکنه و شروع میکنه به اس ام اس دادن به من
که :
وای یه زنگ بزن بهش داره من دیوونه میکنه
وای چقدر حرف میزنه
وای به من میگه چرا بابا و مامان من از هم جدا شدند
وای به من میگه اگه تو با بابام اشنا نشده بودی الان مامانم اینجا بود
و ......
هرچی بهش میگم بابا بیخیال ..........
ولش کن اون یه بچه س
ولش کن اون دچار تشنج های طلاق ما هست - اون داره احساسات ش را
به زبان میاره
خوب اون ته ته تهش دوست داره من با مادرش زندگی کنم
بهش میگم با زبان خوش باهاش حرف بزن
بهش محبت کن
و .....................
ولی نمیفهمه که نمیفهمه که نمیفهمه
خودش با بچه یکی میکنه ....
خلاصه داره یکاری میکنه که من دارم خیلی خیلی نسبت بهش سرد میشم
بهش گفتم خیلی خوب من دیگه حوصله بحث و جدل ندارم
چهارشنبه اخر هر هفته بچه م را که تحویل گرفتم میبرم ش خونه پدرم
و تا جمعه هم میمونم و بعدش دوباره میام
توام میخوای تو خونه بمون
نمیخوای برو خونه مادرت
من دیگه حوصله ندارم بیارمش اینجا و تو به هزار و یک جاش ایراد بگیری
و شروع کنی به چرا و چرا و چرا ....!!!!!
تو میدونستی و قول دادی و امضا کردی که من بچه دارم
الانم نمیزارم به این مفتی مفتی ها بخوای با این کارهات پاش از اینجا و
از من بکنی و فقط همچی بشه برای خودت ....
کاری کرده که اخرهای هفته من عذاب میگیرم که با اومدن
بچه م چیکار کنم !!!!
:305: نا گفته نمونه
جلوی من باهاش خوبه ها ..............
بغلش میکنه - کمرش را می ماله - دست تو موهاش میکشه -
رو تخت بچه م را تو دلش میگیره و میخوابند - ناهار و شامی که بچه م
دوست داره براش درست میکنه
نمی دونم چرا تا من پام از خونه میزارم بیرون مثل خروس جنگی میپرند بهم
شروع میکنه به زیراب زدن و پیام دادن که :
فلانی این کارا کرد - فلانی اون کارا کرد - این گفت - اونا گفت .....
=======================================
خدایی ش پسرم خیلی خوش برخورد و خوبه
خیلی شاداب و اجتماعی یه
با ابن همه مشکلات و طلاق من و مادرش اصلا گوشه گیر نیست .....
خیلی هم خوب با خانمم ارتباط برقرار کرده
تازه خیلی هم خواهرش را دوست داره ....
هر هفته که میاد برا خواهرش یه کتابی - جورابی - چیزی کادو میکنه و میاد
نگه ش میداره - شیر براش درست میکنه و بهش میده
براش لالایی میخونه و خوابش میکنه
همش خوانمم میگه باریکلا .......... عجب پسر گلی یه ....
باریکلا که خواهرش را دوست داره ....
ولی تعجب موندم و نمیدونم چرا این مسائل وجود داره .....
============================
البته پسر من هم حرفایی که نباید میزده را زده .....
ولی من نمیدونم در چه شرایطی قرار گرفته و اون بهش چی گفته که
این بچه این حرف را زده
مثلا با هم بحث شون شده و پسرم بهش گفته :
من اگه جا بابا بودم تو رو از خونه پرتت میکردم بیرون ....
یا گفته :
حیف که بابام زنده س ، والا از خونه پرت ت میکردم بیرون
=================================
قبول دارم که نباید این حرف ها را میزده و غلط زیادی کرده :81:
و این حرف ها برای یه بچه 9 ساله خیلی زیاد
ولی چیکار کنم زده دیگه .....
البته دقیقا هم نمیدونم چه شرایطی قرار گرفته که این حرف ها را زده ....
==================================
موندم حیرون ............
چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از یه طرف حرف و حدیث های خودش
از یه طرف توهین به بچه م
از یه طرف پای یه بچه دختر 6 ماهه در میونه .....
از یه طرف نمی تونم بیخیال پسرم بشم
==================================
به خودم میگم یه چند وقتی ول کنم برم
بلکه چشم ش به حساب بیاد و دست از رفتارش برداره
ولی خوب میبینم کسی را نداره
یه خانواده ای داره که هیچکس به هیچکس نیست
3 تا برادر داره که هرکی پی کار خودشه و از زمان شوهر معتادش به
بعد دیگه محل بهش نمی دند
از یه طرف یه پدر تقریبا بیخیال
از یه طرف مادر ی بسیار متعصب و ابرودار که تقریبا یک ماه پیش هم
سکته شدیدی زد و قلب ش را فنر گذاشته و خلاصه به یه جرقه ای بنده
تازه چون تو روستا زندگی میکنند یکسری مسائل و موارد خاص خودشون را هم
دارند
به مادرش میگم : حاج خانم یه چند روزی ببرش پیش خودت تا یکم تنها باشه
بشینه و فکر کنه
میگه : وای اصلا حرف ش را نزن
ما آبرو داریم - اونجا روستا س همه همدیگه را میشناسند
تنها و بدون شما بیاد اونجا -- همه میگند نکنه طوری شده
چرا دختر ت تنها اومده ؟؟؟
از یه طرف میترسم تنهاش بزارم و بلایی سر خودش بیاره و دیگه
تازه خر بیار و باقالی بار کن ....
=======================================
خلاصه که نمیدونم شاید بخاطر این کارها و رفتارش هست که
یه حسی داره منو به سمت بچه و زندگی اول م میکشونه .....
من در طول هفته یکی دوبار به پسرم زنگ میزنم و تلفنی با هم
صحبت میکنیم
همین که گوشی را بر میداره و سلام میکنه
میگه بابا خوبم - دارم درس هام مینویسم
به خودم هزار تا دریوری میگم ....
با خودم میگم چرا من ازدواج کردم و حالا این زن داره با این بچه
این کارها را میکنه ؟؟؟؟؟
من که این بچه را 2 روز آخر هفته میبینم
چرا این زن میگه بی تربیت
یا مثلا میگه بدت نیادا بچه ت یه جوری یه
انگار بچه ت مثل روانی یا نیست
انگار مثل دیوونه هاس ..... :47:
نمی دونم دیوونه س این حرفا را میزنه ؟؟؟
نمی دونم چیزی تو سرش میخوره که این حرف ها را میزنه ؟؟؟
اصلا پیش خودش نمیگه بابا اخر اخر اخرش بچه ش
من نباید این حرف ها را بزنم
========================================
برای همین توهین هاست
که میگم انگار یه حسی داره منو به سمت بچه م میکشونه ....
اوایل کار اینجور نبودم ولی نمی دونم چرا جدیدا اینطوری شدم ....
خیلی خراب م و داغون م - دارم دیوونه مشم ......
لطفا کمک کنید ، همدردی کنید ، باید چیکار کنم !!!!!!!!!!!!! :323:
علارقم مشاوره های شما ، مشکلات جدید و بچه گانه دیگری از راه رسید .....!!!!
با سلام وعرض ادب خدمت شما دوستان عزیز
کمابیش مشکلات بنده به گوش تون خورده و ممنون از راهنمایی هاتون
راستش در تایپیک های قبل صحبت کردم که با همسر دوم م یکسری مشکلات و مسائلی
بین مان پیش اومده :
یکی از این مشکلات سر بحث بچه بنده بود که خوب دوستان مشاوره دادند و بنده هم
مطابق با حرف دوستان عمل کردم
این تایپیک : با بچه م نمیسازه __ نمیدونم چرا یه حسی داره منو به سمت بچه و
زندگی اول م میکشونه ..... )) از اینجا میتونید بخونید...
یکی دیگر از مشکلات بنده (( توهین به من و خانواده م در بحث های عادی زنا شویی
(( دیگه هرچی به زبان ش میرسه میگه )) از اینجا میتونید بخونید .
===============================================
:305: (( قبل از هر چیز بگم که همسر سابق بنده
به یک آقایی که یه بچه دختر 4-5 ساله داره و حضانت ش
کامل با اون آقا هست و با خودش زندگی میکنه ، شوهر کرده ))
و اما بنده در این مدت اخیر
خیلی رفتارم را کنترل کردم ، خیلی بچه م را کنترل کردم باهاش صحبت کردم
حتی تنبیه دیداری ش کردم
ولی ظاهرا ایشون ول نمیکنه ....
بنده بچه م را چهارشنبه شب میاوردم ش تا جمعه ساعت 8-9 و بعدش میبردم
می رسوندم در خونه مادرش
بدلیل اینکه میگفت چهارشنبه که میاد فردا صبح پنجشنبه تو که سر کاری تا ظهر که
میخای بیای با من بحث میکنه و حرف گنده تر از دهنش میزنه و ....
و خلاصه بهانه تراشی و بحث راه می افتاد
بنده تصمیم گرفتم دیگه بچه را 4 شنبه نیارمش .
خلاصه این هفته همین کار را کردم و پریروز یعنی پنجشنبه
بعد از کارم رفتم دنبال بچه م و اومدیم خونه
بعدازظهر این بچه شروع کرد به اینکه بگه بابا شوهر مامان برای مامان گوشی
خریده - براش فلان چیز خریده و .....
من دیدم یدفعه رفته تو خودش و انگار ارث پدرشا میخواد ....
رفت تو اتاق رو تخت خوابیده بود و تو فکر بود
گفتم چته ، چیزی شده ؟؟؟
گفت هیچی !!
هی اصرار که چته - بچه م حرفی زده ؟؟؟
یدفعه گفت : برو یاد بگیر ... ببین اون آقا داره برا مامانش چیکار میکنه
هنوز نیومده ببین چی یا براش خریده
گفتم یعنی چی خانم ؟؟؟
مگه حسادت داره ؟؟؟
مگه زندگی چشم و هم چشمی یه ؟؟؟
اومدیم و فردا ایشون خواست براش ماشین 200-300 میلیونی
بخره - به من و تو چه ؟؟؟
خلاصه بحث بالا گرفت ....
مثل همیشه - شروع کرد به توهین و تحقیر کردن که :
یاد بگیر - یک سال و نیم برا من چیکار کردی ؟؟؟
تو سالگرد ازدواج مون یه شاخه گل نخریدی و بیای !!
خوب که فکر میکنم با مجردی م فرقی نمیکنم ....
اصلا منی که 5 روز باهاتم تا این بچه که میاد پیشت مثل هم میمونیم
خوب که فکر میکنم میبینم تو این یکروز تو به اون بیشتر توجه میکنی!!!
بهش گفت م : چجوری امروز یادت افتاده ؟؟!!
میگه من ادمی نیستم به رو بیارم
تو باید خودت بفهمی !!!!!!!!!!!
====================
گفتم عزیز من این که شما چیزی نیاز داری یا نه قبول !!!
ولی این خیلی بد که داری مقایسه میکنی ...
چرا حسادت میکنی ؟؟؟
زندگی هرکسی به خودش ارتباط داره .....
به من و تو چه !!!!
======================
چرا این حرف هاش نمیبینی که میگه :
مامان م بچه دختر این آقا را حمام میبره
این دختر میره دستشویی مامان م میره میشوره دش
شب ها براش قصه میگه
غذا دهن ش میزاره
لباس هاش عوض میکنه
موهاش میبنده
چرا این مورد ها را نمیبینی ؟؟؟؟؟
اون اگه براش کاری کرده ، حتما اونم از خودش چیزی نشون
داده که اون داره تشکر میکنه
===========================
تو چیکار کردی ؟؟؟؟؟؟
تو زدی زیر چیزی که دیدی و قبول کردی و امضا کردی
کاری کردی که این بچه را من پس مادرش دادم
هر روز بودنش شد 2 روز و نیم در هفته
حالا ا م که کاری کردی که بشه 1 روز و نیم
فقط پیش من زیرآب شا زدی
از من دورش کردی
تو گوش من خوندی که بی تربیت
حرف مفت میزنه
اراجیف میگه
گفتی ولش کن حالا یکهفته ندیدیش بشه دو هفته مگه چی مشه !!!
گفتی یه چیزی بگم بدت نیاد ....
بچه ت شکل مونگولا نیست ؟؟
بچه ت شکل دیوونه ها نیست ؟؟؟
گفتم : همین بچه ای که با تمام این مشکلات ما
مقام اول ریاضی تو استان ... شده !!!
=======================
خلاصه دیگه کم اوردم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
تا بود مشکل بچه
بعدش مشکل اینکه بچه ت حرف زیاد میزنه و....
بعدش مشکل این که بی تربیت و همه چیز میگه و....
حالا این هفته که این بچه زودتر نیاوردم ش و چهار چشمی هم مواظب شون
بودم که یوقت حرفی چیزی نزنند و مشکلی درست نشه
بهونه این هفته ش :::
مقایسه من با شوهر جدید همسر سابقم
مقایسه خودش با همسر سابق م
و ......
واقعا دیگه موندم چیکار کنم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
==================================
:303: خانوادم همه میگند ما چقدر بهت گفتیم و تو هی میگی نه
بابا اینا همه ش بهونه س !!!
این خانم مشکل ش فقط و فقط بچه تو --
به قولی قدیمی ها این خانم ویار بچه تا داره .....
تا بچه تا میبینه انگار حالش بهم میخوره و حالت تهوع میگیره
حالا این هفته دیگه مشکلی نداشته - موردی نبوده بامبول ش کنه
این سری گیر داد به این موضوع که ببین :
مرد داره برا زن سابق ت چیکار میکنه و چی خریده و چرا تو نکردی
داره یکاری میکنه که تو خودت به بچه ت بگی بابا دیگه نیا اینجا
و دیگه نری سراغ ش .....
====================================
خانواده م میگند بابا چقدر بهت بگیم دیگه بچه را نبرش اونجا
ما خودمون آخر هفته ها میریم و میاریمش اینجا و خودمون بزرگ ش میکنیم
توام اگه دوست داشتی جمعه بیا یه 2 ساعت ببینش و برو
گفتم :
:324: اول که من چنین کاری نمیکنم ، من به این خانم گفتم یه بچه دارم
بزنه زیرش میزنم زیر همه چیز
بعدشم مگه اونسری مشکلات اینجا را ندیدید ....!!!!؟؟؟؟؟
اینجا هم که بیایم یه سری مشکل جدید دیگه چاق میکنه !!!!
میگه :
چرا مامان ت غذا دهنش میکنه
چرا مامان ت دستشویی میبردش
چرا مامان ت لوس ش میکنه
چرا خواهرت بچه میشه و باهاش بازی میکنه
وای که وقتی مامان ت غذا دهنش میزاره اصلا نمی تونم این صحنه را
ببینم ---- و ......
خوب شما بگید چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
انگار فقط میخواد تو هر جمعی فقط و فقط مرکز توجه ایشون باشه ...
دیگه موندم بخدا
شده یه آدم بی قلق ...... !!!!
هرکاری میکنم یه چیزی توش در میاره ....
به قول گفتنی : به میخ نکوبیده هم بنده !!!!
********************************************
خلاصه برا اینکه بحث بالاتر نگیره دیروز ظهر از خونه زدم بیرون
دیدم دوباره شروع کرد به پیام دادن و توهین کردن به خودم و خانواده م
هر چی هیچی جواب شا نمیدم
فقط جوابش مینویشتم دستت درد نکنه -- خیلی ممنون
میبینم ول نمیکنه ---- توهین رو توهین - فوش رو فوش
نمی دونم چرا با من مشکل داره --- دیگه چرا سریع میره سر خانواده م
خلاصه ساعت 9 بود اومدم خونه و رفتم سمت ش گفتم بیا بشینیم با هم صحبت
کنیم
من چی کم ت گذاشتم ؟؟؟؟
چی میخوای بگو برات بخرم ؟؟؟
شروع کرد حرف نزدن و لجبازی کردن و کلفت و گنده گفتن
سه هفته س من خانواده م را نه دیدم و نه حتی تماسی داشتم
میگه میخوای بری چیکار !!!
ولشون کن ، خوشت میاد ....
دیشب بهش میگم بعد سه هفته
مگه امروز ظهر بهت نگفتم کارتا بکن تا یه سر بریم خونه بابام !!!
میگه برو بابا بگیر بتمرگ تو خونه !!!
همش میخوای ولگردی کنی و دور بتابی !!!
مثل مامان ولویی ت میمونی !!! فقط میخوای اینور اونو باشی ...
خلاصهتا خود ساعت 12 شب دعوا بحث مشاجره و توهین به همه
======================================
بعد میبینم از رو گوشی ش هم شماره من پاک کرده هم عکس های من
به نظر شما یه ادم عاقل و سالم باید سر هر بحثی عکس و شماره پاک کنه ؟؟؟
بهش میگم چرا این کار میکنی
میگه ازت متنفر میشم ....
بنظر شما این کار عاقلانه س ؟؟؟؟
بعد از یکروز از روی بحث و دعوامون دوباره فلش مموری از من میگیره و عکس ها را
بر میگردونه .....
دیگه کم اوردم ، دیگه نمیدونم باهاش چه رفتاری بکنم ....
خداشاهده هیچ خلاف و حاشیه ای هم ندارم
مثل یک ادم اهنی تا از کار تعطیل میشم 20 دقیقه بعد خونه م
نه سیگاری - نه مشروبی - نه خلاف ناموسی - نه هیچی هیچی هیچی
نمیدونم دیگه چیکارش کنم !!!!؟؟؟؟
=============================================
دوستان عزیز شما قضاوت کنید :
از کار که میام میرم یه نیم ساعت دراز میکشم - بعدش میام و بهش میگم کاراتا بکن
بریم بیرون
میگه وای نه هم هوا سرد - حالشم ندارم - تو ام خسته ای
خوب منم میشینم با هم یه فیلم نگاه میکنیم -- یه دست تخته نرد میزنیم
بعدش من میرم یکم پیانو میزنم
بعدشم میخوابم
من صبح ها باید ساعت 5 و نیم بیدار شم برم سر کار ....
===========================
دیروز تو دعوا میگه :
میگه تو به اهمیت نمیدی !!!
تو به من توجهی نداری !!!!
تو کارت شده میای میخوابی - بعدش فیلم مبینیم - بعدش هم پیانو تا میزنی
و بعدش هم میخوابی !!!!
میگم : چرا چرت میگی من بهت نمیگم پاشو بریم بیرون بگردیم میگی نه هوا سرده
بچه سرما میخوره - حالش ندارم - خودتم خسته ای برو استراحت کن !!!
بابا چرا دورویی تو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پس یه جور حرف بزن ..............
===================================
خداوکیلی بگید من باهاش چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بهش میگم یعنی چه که تو به توجهی نداری ؟؟؟؟
باید چیکار کنم برات ؟؟؟؟
میخوای بزارمت سینه دیوار و بهت نماز بخونم !!!!
بابا ول کن هی .....
مردم هزار و یک بدبختی و قسط و بدهی امون شون بریده
مردها اکثرا دو کاره و سه کاره
فقط کار و کار و کار
اونوقت شما از درد بیکاری و بی مشکلی مدام مشکل تراشی میکنی
======================
به نظر شما ممکنه مریض باشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ممکنه افسرگی یا مریضی دیگه ای داشته باشه ؟؟؟؟؟؟؟
خود و بیخود دنبال بهونه س -- دیگه موندم چیکار کنم !!!!
اینم بگم که از شنبه تا چهارشنبه تقریبا مشکل خاصی نداریم
نمیدونم چرا این 2 روز آخر هفته انگار منفجر میشه
و مشکل پیش میاد .....
خواهش نظر بدید -- ببینم کجای کار مشکل داره :323:
با تشکر از همه گی شما .... :72: