-
آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
سلام
خواهش همه اونایی که منو می شناسند و یا نمی شناسند کمکم کنند
برای اونایی که منو نمی شناسند یه مختصری می گم
زندگی خانواده همسز من جوریه که 6 ماه در سال زو در یه جای کوهستانی خارج از تهران به سر می برند و همسر من با اصرار می خواد که تمام تعطیلات و جمعه ها
رو اونجا بره و حتی حاضره من نباشه ولی به خواسته اش برسه
5 سال از زندگیم می گذره و بیشتر سر این قضیه و علاقه و تعصب زیاده همسرم به خانواده اش دعو اها و در گیری های زیادی با هم داشتیم
رفت و امد به اونجا واسه یه زن خیلی سخته و اونجا شراتطش طوریکه باید تو خونه با مادرشورم از صبح تا عصر باشم قبل از ماه رمضان تا یه حدودی راضی شده بود
که دو هفته بره و یه هفته به خاط من خونه باشیم جمعه ها ولی .............
ماجرا از اونجا شروع شد که به خونه خواهرم اینا رفته بودیم
شوهرم پرسید که این هفته به کوهستان می رید یا هدفشم این بود که می خواست برای مادر شوهر بنده چیزی رو بده ببره و همسرم هم گفت آره این درحالی بود که با توجه
به روالی که گذاشته بود باید منو در نظر می گرفت من خیلی به هم ریختم و لازم بگم اینقدر روی این مسئله حساس شدم که هر حرفی راجع به این قظیه و با اصلا
کوهستان برده میشه به شدت بهم می ریزم
به خونه اومدیم و همسرم دید که ناراحتم و ازم پرسید چرا ناراحتی منم گفتم سر موضوعیه که خودت می دونی فردای اون روز با هزار ناز و روی خوش ازش پرسیدم که
عزیزم برای جمعه های شهریور چه برنامه ای رو داری وقتی برنامه ات رو می دونم راحت ترم که اونم گفت بعدا راجع بهش تصمیم می گیریم در حالیکه با توجه به قول و
قرارمون جواب من روشن بود که منم زدم زیره گریه و قاطی کرده بودم که اون شب گذشت فرداش همسرم رفت پیش شوهر خوارم که می خوام با بابای اقلیما حرف بزنم و باید تکلیف روشن شه که شوهر خواهرم بهش گفته بود حرف زدم با بابای اقلیما فایده ای نداره و بیخیالش کرده بود شبش عروسی دعوت بودیم که خواهرم برام تعریف کرد اینکه صبح شوهرم به شوهرش زنگ زده و .....
خیلی حالم بد شده بود داشتم می ترکیدم تو عروسی اصلا اونجا حالیم نبود کی می اد و کی میره و که چی میگه به ...............
خلاصه تو ماشین زدم زیر گریه بابا و مامانم هم بودند و به همسرم گفتم حرفاتو بزن دیگه.................
و اونم شروع به حرف زدم کرد که کوهستان زندگیه منه و اقلیما اگه می خواد منو باید هر هفته و اصلا هر روز بیاد کوهستان و اصلا من بعد پدرم می خوام برم اونجا و کسی هم نباید حرف بزنه خلاصه دیروز که جمعه بود بلند رفت کوهستان و من مثل دیوونه ها شده بودم و ساعت 9 شب اومد خونه
منم زدم بیرون و مثا خلا تو خیابون راه می رفتم که بهم زنگ زد کجایی و منم گفتم نمی دونم و تهدیدم کرد اگه نیام خونه همه چیزو یه طرفه می کنه منم ساعت 9 شب رفتم خونه و گریه کردم داد زدم و حتی خودمو زدم که چرا کوهستان از من مهمتره که چرا حاضری به خاطر اونجا منو بذاری کنار
دوباره پدر و مادر بیچاره ام اومدن و آخر شب با هزار تا نصیحت رفتند
حالا همسرم پیشنهاد داده یه مدت از هم دور باشیم یعنی یه هفته و میگه تو توی خونه باش و من میرم خونه بابام اینا که الان کسی توش نیست چون باباش اینا کوهستانند میگه وقتی جفتمون به آرامش رسیدیم حرف می زنیم
بگید چی کار کنم آیا این راه کمکی بهم میکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟
سه روز به شدت اوضاع زندگیم داغون شده
همسرم دیشب می گفت به جدایی فکر می کنه
خواهش می کنم هرکسی می خونه نظرشو بگه حالم اصلا خوب نیسن
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
سلام اقلیمای عزیزم آروم باش:72:
من نمیدونم چی باید بگم فقط اومدم که بگم من پستتو خوندم وبرای دلواپسم :46:
ولی دوتا چیزو میدونم وسط دعوا حلوا پخش نمیکنند "همسرم دیشب می گفت به جدایی فکر می کنه" توقع داری اونجا شوهرت برات خاطره عاشقونه درست کنه ؟!!!(هرچند از ما زنا بعید نیست:311:)
برای شوهرت اصلاقابل درک نیست ناراحتیت آخه اینجور نگاه میکنه جای باصفا به دور از ترافیک و کثیفیه هوا نه اون طور که تو نگاه میکنی
فاصله ها عضی وقتا لازمه تا فرصت بده شما دلتنگ بشید
موفق باشی وشا شاد شاااااااااااااااااد:46:
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
سلام اقليما جون
من ميشناسمت و هميشه تاپيكهاتو خوندم واقعا ميگم از ته دلم بخاطر اين وضعيت ناراحت شدم ، من الان حس ميكنم نميتونم حرف درستي بزنم كه راهنمايي بهت بكنم .:302:
من شاهد همه تلاشهاي تو بودم ديدم چجوري رو خودت كار ميكردي تا بتوني حساسيتهاتو كم كني ، ديدم چجوري رو خودت كار ميكردي تا صبور تر بشي، ديدم چجوري رو خودت كار ميكردي تا قوي باشي تا نسبت به شوهرت وابستگيتو كم كني ولي عاشق بموني
من تحسينت ميكنم :104:
بنظر من آروم باش شوهرت ادم خشك ومنطقيه ، هيچي نگو يه مدت سكوت كن همون يه هفته را قبول كن و سكوت كن با هيچكس درد دل نكن بزار با سكوت دلت اروم بگيره هيجانت واحساست ازاين تنشي كه توشي اروم بگيره . سكوت كن تا همه اروم بشن پدرت ومادرت وشوهرت اروم بشن .
تابفهمند تو هم بلدي اروم باشي
ميدوني مشكل ما زنهاي بدبخت چيه اينه كه قبل اينكه ازمون سئوال كنند همه چيو ميريزيم رو دايره ولي مردا اينجوري نيستن هميشه منتشونو بايد كشيد تا يه كلمه حرف بزنن .
بزار هيچ كس چيز تازه اي ازت نشنوه الان هيچي به كسي نگو اروم بگير و ساكت باش تا بياند نازتو بكشند حرف بزني وقتي اروم شدي منطقت بكارميفته ميتوني بدون ترس با دليلها و منطقت حرفتو بزني بدون گريه بدون داد بدون هيجاني شدن ، چون وقتي زنها هيجاني ميشند وحرف ميزنن وگريه ميكنند كلا هيچكس جديشون نميگيره حتي مامان و باباي خود آدم ميگند خوب ناراحته گريه ميكنه خالي ميشه .
آروم بگير تابتوني بغضتو جلو بقيه نشون ندي و نشون بدي با صلابتي و بگي كه زندگي ميدون جنگ نيست كه من بخواهم توش برنده باشم ، بگي من ميخوام روزاي تعطيل سهم خودم وشوهرم باشه .
اگر تو جاي شوهرت بودي كه بايد هرروز جمعه ميرفتي خونه مادرت بدليلي آيا اون ميتونست تحمل كنه؟ من بهت حق ميدم ولي نزار اين هيجاني بودنت باعث بشه حرمتهايي كه هنوز بين تو و شوهرت و خانواده هاتون هست بشكنه هنوزم ميشه همه چي درست بشه .
آخه يعني چي مردا تا تو زندگيشون يه مشكلي ميبينن ميگند ميخواهم بريم با بابات حرف بزنيم ، مگه با بابات عروسي كرده ؟ يا بلا نسبت تو يه جنس بودي از بابات خريده الان درست كار نميكني رفته بهش شكايت كنه؟نميخام تحريكت كنما ولي خب شوهرت واقعا ادم سنتيه ، حاضر هست باهات بره مشاوره تا مشكلاتتون حل بشه ؟بفهمه تو تلاش ميكني و خودش هميشه بي تغييره مونده ؟
راستش اقليما احساس ميكنم تو چندسال اينده خودمي براي همين هميشه تاپيكهاتو دنبال ميكنم وتلاشتو سرمشق خودم كردم .:46:
ولي بخدا دستم بشوهرت برسه كچلش ميكنم:163: شوخي كردم
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
سلام عزیزم منم با مشکلی که تو داری تقریبا در گیرم پدرو مادر همسرم توی یه روستا زندگی میکنن که با شهر ما یک ساعت فاصله داره شوهرم هم محل کارش شهرستانه و نزدیک خونه پدرش ظهرها همیشه میره اونجا ناهار میخوره و یه استراحتی میکنه بعد ساعتای هفت میاد خونه منم هیچ مخالفتی ندارم چون میبینم ظهرها واقعا سختشه بخواد بیا خونه با هم ناهار بخوریم.تا این حد کوتاه اومدم اما چند وقت پیشا بهم میگفت از رفت و آمد خسته شدم تو هم بیا بریم اونجا زندگی کنیم اما منم کارمو بهونه کردم و گفتم کارمو از دست میدم اما اون کوتاه نیومد و با هم دعوامون شد تا بالاخره با پادرمیونی پدر و مادرم کوتاه اومد اما هنوزم هر وقت بحثمون میشه میگه دیگه حوصله رفت و آمد ندارم منم گفتم تو که میدونستی از اول شرایطت اینجوریه یا باید ضمن عقد میگفتی یا الان باید بسازی البته اینم بگم من رابطم با خانواده همسرم خیلی خوبه مخصوصا با مادرشوهرم و خیلی دوسشون دارم و به غیر از اینکه شوهرم هر روز اونجاست با همدیگه هفته ای یه بار حتما بهشون سر میزنیم.
به نظر من شما کوتاه بیا و بهش بگو مثلا 3روز در کوهستان بقیه هفته خونه خودمون.در رابطه با اینکه یه مدت از هم دور باشین خیلی خوبه من این کارو کردم جواب میده تو هم اینکارو بکن نگران هیچی هم نباش خودش دلتنگت میشه و میاد البته یه جوری اینکارو بکن که خانواده ها متوجه نشن.
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
اقلیما جان
سلام
خوبی خانومی؟
مگه فرار نشد دختر خوب حساسیتت رو کم کنی؟
خودتم میدونی که حساس شدی.تو بیشتر از همه حساسیتته که داره داغونت میکنه و از پا درمیارتت.
ببین
هر کدوم از ماها شوهرامون یه سری شرایط خاص دارن.
یکی خانواده اش مریض هستن و باید پسرشون دائم رسیدگی کنه
یکی خواهر برادراشون زیادن بازم پسرشون باید رسیدگی کنه
یکی خواهرش طلاق گرفته بازم پسره باید رسیدگی کنه
....
فکر نکن فقط تویی که شرایطتت سخته.
اگر همسرت رو دوست داری اگر زندگیت رو دوست داری (که میدونم دوست داری ) پس باید رو به یکسری مسائل چشم ببندی.
در واقع اینجاست که هنر اداره و مدیریت زندگی زن خودش رو نشون میده
اما مشکل تو اداره و مدیریت زندگی نیست (چون میدونم که در این زمینه مشکلی نداره)
مشکل اصلی تو حساسیتت به این موضوعه/
وقتی اسم کوهستان میاد تو خون جلو چشمات رو میگیره !
اقلیما جان اون مرده.نباید ازش انتظار داشته باشی جلو با جناقش بیاد حالا بگه اقلیما نظر تو چیه ؟
بالاخره همین باجناق پس فردا نمیگه مثلا فلانی زن ذلیله؟؟!
حس مردانگیش بهش این اجازه رو نمیده.اینو باید درک کنی
مردها دوست دارن بگن ما همه کاره هستیم.خب بذار این حس رو داشته باشه.
و یه مورد دیگه اینکه
اقلیما جان شما چرا مسائل زندگیتون رو به خارج منزل انتقال میدید؟؟؟
هم شما و هم همسرت.
این اشتباه محضه.اخر سر هم که شما اشتی کنید اما دید اطرافیان به شما خراب میشه
دختر خوب
شاید حرف همسرت فقط یه تهدید بود اما تو با رفتارت توی ماشین این میدون رو بهش دادی که :
آره..بیا..حرفهای خصوصیمون رو به دیگران بگو
اقلیما جان
ساعت 9 شب از خونه زدی بیرون؟!اخه این چه کاری بوده که کردی؟
چرا بیشتر شلوغش میکنی؟
حرف همسرت در مورد جدایی اصلا مهم نیست.عصبانی بوده
اما مهم ترین کار تو به دست گرفتن اوضاع خونه است.
باید ارامش رو به زندگی برگردونی.
مشکل کوهستان برای تو شده مثل یه زخم.که کمکش نمیکنی خوب بشه.فقط روشو میبندی.اما چون ازش مراقبت نمیکنی هر چند وقت یکبار خونریزی میکنه و همه چی بهم میریزه
باید تصمیم جدی بگیری و این دفعه بعد از حل شدن مشکل فعلیت حتما یه فکری برای این زخم بکنی
اگر میتونی کنار همسرت باشی و ایجاد تنش نکنی کنارش باش.
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
سلام اقلیما جان
آروم باش
تو تاپیک قبلت دیدم آقای baby برات این پست رو گذاشته و ظاهرا شما هم پذیرفته بودی و توی یک تاپیک دیگه هم توصیه اش کرده بودی ولی ظاهرا خودت نتونستی انجامش بدی.
البته متاسفانه خیلی از مردها این ایراد رو دارن که فقط دوست دارن با خانواده خودشون باشن و این خودخواهی محض هست و اشتباهه ولی فکر نمیکنم با این جور برخوردها درست بشن.شما فقط 2-3 روز دیگه تا آخر شهریور رو باید تحمل میکردی.
به نظر من تنها راهی که داشتی این بود که اگر مشکلی نداره شما باهاش نری کوهستان و وقتی هم برمیگرده با روی خوش ازش استقبال کنی و دعوا و دلخوری هم پیش نیاری خودش وقتی شما همراهش نمیرفتی دلتنگت میشد و یک هفته در میان میرفت یا به هرحال یک تعادل به وجود میاورد که شما هم اذیت نشی.اگر هم مجبور بودی بری یک کتاب هر هفته با خودت میبردی (رمانی چیزی) و خودتو سرگرم میکردی فکر میکنی تا کی این وضعیت ادامه داشت زمانی که بچه وارد زندگیتون میشد هیچوقت مجبورت نمیکرد بری و شاید اصلا مادرشوهرت میخواست که نری چون بچه تو دست و پاست.
یا اون موقع که شوهرت نمیرفت و پدرشوهرت شما رو دعوا کرده بود اصلا به گوش شوهرت نمیرسوندی اگه پدرش جرات اینکه خواستشو به پسرش بگه نداشت شما هم راحت نقش واسطه رو انجام نمیدادی و میذاشتی زندگیت روند عادی خودش رو دنبال کنه
الان اگه رفتن شوهرت به خونه پدرش تابلو نیست و کسی متوجه اختلاف شما نمیشه بذار بره تا هر دو آروم بشید اگر هم که فامیل شوهرت در جریان قرار میگیرن حتی اگه هتل هم بره بهتره تا جایی بره که همه از مشکلاتتون با خبر بشن. هر دو تون فکر کنید و قدر هم رو هم بدونید.اتفاقی نمیفته نگران نباش.
quote='baby' pid='223495' dateline='1344929791']
اقلیمای عزیز
پیرو صحبتهای بهار
شما دوس داری همسرت بهت محبت کنه ، از طرفی هم نمی خوای بخاطر کاری باشه که برا پدر و مادرش می کنی ، میخوای صرفا برا خود خودت باشه.
اول اینکه تو حساسیت همسرت رو یافتی ، بقول خودتون با یه کار ساده (پختن آش) می تونی جلب محبت همسرت رو بکنی ، خب دنبال فرصتهائی باش و با محبت به پدر ومادرش (البته اگه نیتت رو هم خدائی کنی که نور علی نوره) محبت همسرت رو می گیری ، تعداد تکرار این محبتها از طرف همسرتون زیاد میشه و او یاد می گیره تشکر و ابراز محبت رو. این میشه یه دور مثبت.
وقتی میگی "بارها بهش گفتم که چرا کم و کیف رفتارهات با من به رفتار من با پدر و مادرت بستگی داره" او هم جبهه میگیره ، پشیمون میشه از همین ابراز محبت سالی یه بار !!!
درحالیکه همین "پدر و مادر" رو به یه فرصت برا خودت تبدیل کن و نهایت استفاده رو ببر (فعلا اغماض کن از یافتن دلیل محبتش ، محبت و توجهش رو جذب کن.
آروم آروم محدوده این کارهائی که همسرت رو خوشحال می کنه بیشتر می کنی ، او بیشتر قدر دانی می کنه و به این ترتیب از این دور زجر اوری که اشاره کردی بیرون میای.
دیروز قرار بود بریم یه مراسم افطاری که همسرم رغبتی به اومدن نداشت ، بعد که داشتیم صحبت می کردیم می گفت ببین من چه جوری تو رو ترغیب به اومدن می کنم ، تو هم همین جوری منو ترغیب کن. منم گفتم این هنر شماست و من از این هنرها ندارم :302:
نحوه ابراز احساسات من کلامیه ، (کلی با خودم تمرین کردم تا بتونم بروز بدم) بعد یافتم که او اینجوری تمایل نداره ، دوس داره عملی بهش محبت و توجهم رو نشون بدم. اما من دوس دارم ....
خلاصه اینکه تفاوتها را بپذیر
[/quote]
البته من فقط نظر خودم رو گفتم همونطور که شما خواسته بودی
راستی من اینجور مواقع به قرآن پناه میبرم (هم متن عربی و هم ترجمه) وقتی توی تک تک آیاتش عظمت خدا رو حس میکنم اونوقت دلخوریم از نوع بشر که فقط مخلوق خدا هستند و تحت اختیار اون خیلی کم میشه و آروم میشم.این رو هم میتونی امتحان کنی.
موفق باشی
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
سلام و ممنون که باعث دلگرمیم شدید
راستش با اصرار همسرم برای دوری یه هفته ای موافقت کردم و قرار شد من تو خونه و اونم خونه پدر و مادرش باشه که کسی توش نیست باشه
و از طرفی قرار شد ه پدر و مادرش شب بیان و با پدر و مادر من حرف بزنند و من نفهمیدم فایده ی این مسئله چیه....
و خودم هم می دونم کار اشتباهیه و من گفتم حرفی با پدرت ندارم و همسرم هم گفت اگه تلفن اونجا که قطعه وصل بشه می گم که نیان
و از طرفی از همسرم خواستم کسی نفهمه از هم دوزیم گفته باشه ولی بازم به خودش برمی گرده
و من موندمو یه دنیا تنهایی توی خونه ای که حالا دیگه برام شده یه دنیا خاطره بد
و واقعا نمی دونم که از این دوری چه استفاده ای بکنم
به چی فکر کنم
چی کار کنم
تو روخدا قسمتون می دم منو توی این روزا تنها نذارید
خیلی احساس بی کسی می کنم
مریم گفتی حساسیت
من چی کار کنم با حساسیتم
بهم بگو ..........................
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
سلام اقليما؛
متاسفم كه اينقدر آزرده و نگرانيد و البته حق داريد. شما احساس مي كنيد كه ناديده گرفته شده ايد و در مقايسه اي غلط وارد مسابقه شده ايد و البته احساس مي كنيد كه باخته ايد! و البته واقعيت اين نيست!!!
شما با توجه به شناختي كه از تاپيكهاي قبلي داريم و نكاتي كه اشاره كرده ايد بسيار سريع تصميم مي گيريد و به جاي نهادينه كردن رفتارهاي مداوم، با پيچيده كردن شرايط براي خودتون، خود رو در موقعيتهايي قرار مي دهيد كه يا بايد پرخاشگر باشيد يا منفعل!
مثالي مي زنم: مثل اين مي مونه كه كسي به همسرش بگه اگر اين شام رو نخوري من خودم رو مي كشم!!! خب اون شام رو نمي خوره! آيا اون زن واقعا خودش رو مي كشه؟ پس چون نمي كشه پرخاشگري مي كنه و اگر پرخاشگري نكنه، بايد منفعل باشه... اما كي گفته بود كه اون اين حرف رو بزنه و اين شرط رو بذاره؟؟؟ هيچكس! رفتار و شرط از اول اشتباه بوده
وقتي شما مي گيد من مهمترم يا اينكه تو بري كوهستان! اين دو قابل قياس نيستند! پس اين مقايسه شما رو در مسابقه اي قرار مي ده و شرايطي رو ايجاد مي كنه كه شما پرخاشگر يا منفعل خواهيد شد
پس :
- فعلا صلاح نيست دور از هم زندگي كنيد
- سعي كنيد آرامش خودتون رو حفظ كنيد و با يه بهانه كوچك موضوع رو به شادي حل كنيد
- رفتار شما و باز كردن موضوع نزد پدر و مادر كار اشتباهي بوده و خواهد بود
- من بعد از اين اگر واقعا فكر مي كنيد كه پدر و مادرتون بايد دخالت كنند، مطمئن باشيد كه به بلوغ كامل جهت تصميم گيري در زندگي نرسيده ايد!
- به تصميم هاي هم احترام بگذاريد. به نظر من در حال حاضر احترامي در كار نيست!
- شما وقتي از ايشون سوال مي كنيد كه برنامه تو براي جمعه هاي شهريور چيه؟ اين يك برخورد جرات مندانه است اگر به ايشون حق بدهيد كه بگه بذار فكر كنم! نه اينكه بگيد نه حقي نداري فكر كني! بايد بگي هيچي و هر چي تو بگي! در اين شرايط اين برخورد پرخاشگرانه است
- مي توانيد به خواسته ايشون احترام بگذاريد و بگيد من با تمام احترام اين روزها رو نمي تونم با تو همراه بشم و برنامه هاي خاص خودتون رو داشته باشيد
- به شدت روي عزت نفس خودتون كار كنيد
- به سرعت اعتماد به نفس خودتون رو تقويت كنيد
اگر سوالي بود بپرسيد
موفق باشيد
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
سلام اقليما جان
درست هست كه شما تجربه زندگي مشتركتون خيلي بيشتر از من هستش و من خودم زياد تو زندگي متاهلي موفق نبودم ولي دلم مي خواد چند تا حرف دوستانه بهتون بگم.
يكي اينكه دخالت خونواده ها خيلي خيلي كار رو خراب مي كنه سعي كنين هيچ وقت دخالتشون ندين( چه شما و چه همسرت) و ديگري اينكه به من هم گفتن يه مدت از همسرت دور باش، نمي دونم تاپيك من رو خوندين يا نه ولي اين دخالت ها باعث شده كه من 4 ماه از همسرم و زندگيم دور باشم و تا اين لحظه بلاتكليف بمونم.
يه چيز ديگه ، عزيزم اگه آخر هفته ها از همسرت تقاضا كني كه پيشت بمونه و بهش بگي كه به اين آخر هفته ها كه يه روز تعطيل داريم احتياج داري ، شايد قبول كنه.
من يه دوستي دارم كه همين مشكل رو به يه نوع ديگه داشت، شوهر دوستم اكثرا مي خواستن به خونوادشون سر بزنن و حتي اگه دوستم همراهيشون نمي كرد به راحتي بهشون مي گفت كه شما برو خونه من يه سر بزنم به مادرم . اين دوستم بعد از چند سال زندگي مشترك فهميد كه رگ خواب شوهرش چي هست، دوستم مي گفت هرچند بار يكبار به شوهرم كه مي گفت بريم خونه مادرم، مي گفتم كه عزيزم من الان به شدت هوس آغوشت رو كردم و مي خوام باهات تنها باشم و مي گفت اونقدر با لطافت تحريكش مي كردم كه يهو مي ديدم سر از خونه درآورديم. اين مدلي اين دوستم رفت و آمد شوهرش رو كمتر كرده.
الان شما هم ببين از اين طريق مي توني رگ خواب همسرت رو به دست بگيري.بهش القا كن كه بهش نياز داري مخصوصا روزاي تعطيل كه آدم بعضي وقتا واقعا دلش مي خواد دوتايي تو خونه تنها باشه.
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
اقلیما جان ما همه در کنارت هستیم
نگران نباش
از این مدت یک هفته ای استفاده کن.شاید اگر بفهمید که نه تو بدون همسرت و نه اون بدون تو نمیتونین زندگی کنید دیدگاهتون کمی تغییر کنه.
به خصوص خود شما.اونوقت که جای همسرت رو خالی ببینی و بدونی که دوریش چقدر برات سخته اون حساسیت کاذبت هم کم میشه.شک نکن.
اما اقلیما به خدا همیشه فرصت برای جبران نیست.
این جر و بحثهای هر چند وقت یکبار اون هم سر یه مسئله ای که جز لاینفکی از زندگی مشترک تو و همسرته شما رو از هم درو میکنه و مطمئنا صمیمیت رو بینتون خراب میکنه
یکبار برای همیشه تصمیم بگیر به خاطر عشقت و به خاطر زندگیت هر بار اسم این کوهستان میاد خودتو کنترل کنی.
بدونی اصلا کوهستان = شیطان.
ببین
تو نمیتونی دیدگاه همسرت رو عوض کنی و فایده ای هم نداشت جر و بحثهات با همسرت.جز اینکه روتونو تو روی هم باز کرده ....
همسرت همینه.باید بپذیریش اگر میخوایش.پس میمونیه راه دیگه.اونم اینکه خودت حساسیتت رو کم کنی.با گفتن جملاتی به خودت مثل این: حساسیت بیش از حد من روی این مسائل زندگی منو خراب میکنه
با داد و بیداد و پرخاشگری هیچ چیز درست نمیشه
باید با سیاست بود.
اقلیما جان حساسیت دارو و امپول نیست که من بهت بگم و تو بری دکتر و برات تجویز بشه.بعد تو بزنی اون امپول رو و بعد همه مشکلاتت حل بشه.
خودت باید به یه حدی برسی که بخوای مشکلاتت حل بشه.اونم با عدم حساسیتت.
اگر به تو بگن این جاده ای که داری میری انتهاش میرسه به یه پرتگاه عمیق.ایا تو سرعتت رو بیشتر میکنی؟یا کاملا توقف میکنی و دور میزنی و از یه راه دیگه میری؟
حالا جریان حساسیت شماست.
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
سلام sci عزیز خوشحالم که اینجایید ولی خواهش نرید و بهم کمک کنید واقعا نمی دونم چه کنم
چند تا سوال دارم
اول اینکه همسرم میگه به تنهایی نیاز داره و این دوریه چند روزه لازمشه و میگه بعدش که هر دو آروم شدیم صحبت می کنیم با این قضیه چی کار کنم و چهطوری حلش کنم و آیا اصلا این دوری لازمه؟
دوم اینکه به شدت پرخاشگر شدم و سریع گریه ام در می اد و حالم بهم می ریزه و تمام سرم از پشت سر میشه و داد و بیداد می کنم و احساس می کنم دارم غش می کنم و راحت بگم کنترل اعصابم رو ندارم و همسرم میگه رفتارهات غیر عادی شده و باید بری پیش دکتر
سوم تمام ذهتم پر از پیش بینی های به شدت منفی برای زندگیم شده
در مورد عزت نفس و اعتماد به نفس گفتید که هیچی برام باقی نمونده و احساس خیلی بدی رو خودم دارم
همسرم به شدت ازم دوری می کنه ..................
آیا من مشکل روان پیدا کردم؟
احساس می کنم به چیزی نیاز دارم تا آرومم کنه
به شدت احساس نیاز می کنم به همسرم که در آغوشم بگیره و اشکامو پاک کنه و بهم احساس دوست داشته شدن بده
در موجودم و افکارم همش دلم می خواد کس دیگه ای رو به جای همسرم بذارم و از این طریق ازش انتقام بگ
یرم ولی نمی شه و تمام افکارم پر شده از همسرم
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
سلام راستش داشتم پستای قدیمی یکی از دوسان رو میخوندم دیدم خالی از لطف نیست این پستتو یاداوری کنم
شنبه ۰۵ آذر ۱۳۹۰, ۱۳:۱۰ عصر
من حرفای نگفته به همسرم خیلی زیاد دارم
چند وقتیه به خاطر اینکه روز تولد و سالگرد ازدواجم نه کادو و نه تبریک درست و حسابی بهم ندادی ازت دلخورم
و هرچی خوبی و توجه بهم میکنی چشمامو بستمو نمی بینم و همش ازت گلگی می کنم
و فقط منتظرم کوچکترین اشتباهی کنی تا تلافی کنم و گلگی کنم
می خواستم بهت ایمیل بزنم و بهت بگم چهقدر برام عزیزی و تمام لطفاتو می بینم ولی چون ازت دلخورم خودمو به ندیدن می زنم ولی توانایش رو ندارم چون هنوز دلخورم........
ببخشید اگه موثر نبود
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
سلام دریا امیدوارم زود مشکلت حل شه
همسر من صبح روزای جمعه و تعطیل ساعت 7 صبح میره و جایی برای دلبری نمی ذاره و اونجا براش شده خدا و منم شدم شیطان و کار ما از این چیزا گذاشته......
مرسی single چه حس خوبی بهم دادی یادش به خیر بازم ممنونم
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
اقليما جون
ضمن تاييد همه دوستان فقط خواستم بگم :
تو هيچ مشكلي نداري نه روحي نه روان ، نه بخودت تلقين منفي بكن ،نه رفتاري بكن كه بقيه اينقدر راحت بهت اين برچسبو بزنن .
شايد شوهرت واقعا نتونه هيچ وقت درك كنه تو چقدر براي اين موضوع درد ميكشي و نفهمه اين واكنشاي تو يجور تخليه هيجانات منفي تو هستش نه رفتاراي غير عادي.
كلا مردها هميشه نسبت به گريه ها و ناله هاي زنها عينه يه چيز مريخي نيگاه ميكنند براشون عجيبه و غير قابل فهمه معادله چهار مجهوليه ، نميدونم چرا ولي اين واقعيته .
شوهرت عصباني ودلخوره بهت يچيزي گفته تو رفتارت غير عاديه تو به دل نگير و بگو نه من فقط از دسته مشاجره هاي تكراريمون خسته شدم و اعصابم ضعيف شده .
بازم ميگم آروم باش كمي سكوت فقط سكوت نه خود خوري ،اين دوسه روز با رفتار منطقي وآرامش ميتوني خودتو وشوهرتو آروم كني .
بازم داد وبيداد واشك واه وناله راه نندازي كه بقيه بهت بگند مجنون شديا :305:
بيا اينجا واسه ما درد دل كن تا اروم بگيري
من كوچيكم دركنار بزرگاي تالار ميشينم و با تمام جون حرفاتو ميشنوم و باهات حرف ميزنم .
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
سلام عزیزم آروم باش اقلیما جان. میگن زندگی مشترک میگن زن و شوهر.فکر نمیکنم راه حل خوبی باشه مخصوصا واسه شما آقایون معمولا بعد از یه مدت زندگی متاهلی خیلی هم بدشون نمیاد خلوت کنن اما ما خانوما طاقت نداریم مدام منتظریم و....نمیدونم اما اگه جای شما بودم زیربار نمیرفتم تو خیلی رو خودت کار کردی همونو ادامه بده سازش و پذیرش شرایط زندگیت شرایطی که خاص نیست شکلی از زندگیه
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
پاسخ به پست 11
_____________
به نظرم اين دوري لازم نيست.
اما اگر واقعا موجب بشه كه شما دو نفر آروم بشيد... شايد بد نباشه! اما لازم و ضروري نيست
در پاسخ به سوال دوم: حتما از شوهرتون بخواهيد كه با شما همراهي كنه و به متخصص مراجعه كنيد
اين مشكلاتي كه شما داريد از جمله دردهاي پشت سر، بي حالي، حالت غش و گريه، اثرات فيزيولوژيك اضطرابه و با تجويز داروهاي مهار كننده حل مي شه اگر مشكل ديگه اي نداشته باشيد... گاهي يك آريتمي قلبي موجب اضطراب مي شه و اون اضطراب به استرس و ديگر اثرات ختم مي شه... بنابراين حتما به روانپزشك مراجعه كنيد و اين علائم رو به ايشون بگيد يا به متخصص داخلي.
شما عملا زندگي رو به طور كامل در اختيار منتقد دروني قرار داده ايد! بايد ازش با تمام قوا پس بگيريد... مدتي نياز به آرامش داريد. تمرينات قبلا به شما گفته شده، مثل تمرينات تنفسي و ...
روي يك كاغذ سفيد هر چه غم داريد به دقت بنويسيد و آنرا زير آب با دقت بشوريد تا كاغذ از بين برود
حتما مطالعه يك كتاب رو امروز شروع كنيد كه حاوي مطالب در ارتباط با رشته تحصيلي شما باشه و يا آموزشي باشه... رمانهاي دم دستي نخونيد
هر شب يك فيلم ببينيد
امروز آموختن يك كار دستي رو شروع كنيد ( بدون كلاس فعلا) مثلا ساخت و طراحي بدليجات / سفالگري/ شمع سازي/ گلدوزي و ... اطلاعات اين هنرها در اينترنت هست
سريال مشخصي رو دنبال كنيد
پياده روي سريع روزانه 20 دقيقه رو از شما درخواست مي كنم! خواهش مي كنم! محبت كنيد و اين كار رو انجام بديد و بهانه نياريد
موسيقي بدون كلام پيانو و يا تار گوش كنيد و سعي كنيد سبك و گوشه ها رو ياد بگيريد ( تو اينترنت سرچ كنيد گوشه هاي موسيقي ايراني)
يك دفترچه برداريد و دستورات اشپزي رو كه بلد هستيد در اون دفتر يادداشت كنيد
هر روز نيايش كنيد روزانه 10 دقيقه.. بصورت راز و نياز ( اگر دعايي خوانديد حتما ترجمه فارسي آنرا بخونيد)
اين رو بدونيد كه شوهر شما نمي تونه بدون شما زندگي كنه... بنابراين به اين تهديد ها اهميت زيادي نديد. ايشون به شما بر مي گرده
به هيچ وجه فعلا صحبتي كه حاوي تعارض باشه نكنيد. پيشنهاد مي كنم ايشون رو به منزل دعوت كنيد و بهشون بگيد كه فعلا طي يك هفته هيچ صحبت و بحثي نمي كنيم تا حالمون بهتر بشه... بعدش صحبت مي كنيم
به هيچ چيزي فكر نكنيد... هيچ مشكلي نيست كه حل نشه!
من به زندگي اقليما اميدوارم...
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
سلام اقلیما
خوبی؟
خواستم بهت بگم اون بخش از حرف آقای sci رو که گفت پیش مشاور برید جدی بگیر (البته یک مشاور خوب و با انصاف)
شوهرت رو هم متقاعد کن دیگران رو دخالت نده پس فردا که رابطتون خوب شد ممکنه پتک بشه تو سر خودتون. با وجود این همه مشاور دیگه نیازی به مشورت یا دخالت خانواده ها (که بی طرف هم نیستن) نیست هیچ فکر کردید بعد از خوب شدن رابطه شما اطرافیان ممکنه به رابطه شما دو نفر به شکل یک رابطه متزلزل نگاه کنن و روی زندگیتون حساب نکنن.
یکی از اطرافیان من یک ضرب المثل جالب داره میگه اگر توی خانواده (که الان شما دو نفر هستید) خون توی دهنت بود دهنت رو باز نکن که دیگران ببینن
من فکر میکردم خانواده شوهرت حداقل در جریان نباشن به نظر من الان هم بهتره به شوهرت بگی که بیاد خونه و به همه اعلام کنه ما مشکلمون حل شده و نیازی به هیچ حرکتی از جانب شما (خانواده ها) نیست.بعد از برگشتن به خونه میتونید یک هفته یا بیشتر توی دو اتاق جدا زندگی کنید و مثل دو همخونه کاری به هم نداشته باشید حتی همدیگه رو تا جای ممکن نبینید و فکر کنید.
به نظر من سعی کنید انسجام خودتون رو در چشم دیگران به دست بیارید
راستی این بخشهای پست آقای sci هم خیلی تاثیر گذار هست حتما انجام بده من امتحان کردم مخصوصا بخش راز و نیاز
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
پاسخ به پست 11
_____________
پياده روي سريع روزانه 20 دقيقه رو از شما درخواست مي كنم! خواهش مي كنم! محبت كنيد و اين كار رو انجام بديد و بهانه نياريد
هر روز نيايش كنيد روزانه 10 دقيقه.. بصورت راز و نياز ( اگر دعايي خوانديد حتما ترجمه فارسي آنرا بخونيد)
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
سلام اقلیمای عزیزم
عزیزم حساسیت هات رو درک می کنم و میتونم بفهم چه حالی داری و خوب دوست داری شوهرت کنارت باشه.
این همه مدت سعی کردم به اقلیما کمک کنم تا حساسیت هاش رو کاهش بده اما تو عمل نکردی عزیزم و باعث
وخامت اوضاع شدی.
بیشتر به نظرم میاد که با تاپیک هات فقط درد و دل می کنی گلم و احساسات منفی درونیت رو تحلیه می کنی اما
عملا تغییری در خودت لحاظ نمی کنی.
آرامش نداری ، دنبال محبت بیرون از خودت میگردی ، حساس و شکننده ای و بسیار وابسته به همسرت و حضورش.
الان شرایط همونه اما همسرت یکم فقط کلافه شده و چون میتونه تو از تنهایی و ترک شدن واهمه داری این
پیشنهاد رو داده شاید به خودت بیای.
با توصیه های sci بسیار موافقم.
الان بهت توصیم اینه که آروم باش و آرامشت رو حفظ کن و برای آرامش توصیه های sci رو انجام بده.
تمام پست های تاپیک های قبلیت رو برو و یک بار دیگه بخون ، نت برداری کن و عملیشون کن!
اونجا هم من و هم جناب sci پست های خوبی برات گذاشتیم. همینطور فرشته مهربان.
بخونشون. اصلا از اقلیما بیا بیرون و به عملکرد اقلیما از بیرون نگاه کن.
روشت رو تغییر بده! روش زندگی کردنت رو میگم!
برات در حرم امام رضا خیلی دعا کردم. نگران نباش. من هم به زندگی اقلیما خیلی خوش بینم! :46:
همسرت تو رو دوست داره و میدونم اگر تو تغییر کنی همسرت هم تغییر می کنه.
ضمنا اگر تو حساسیت هات رو کاهش بدی و در آینده هم مادر بشی قطعا همسرت وقت زیادیش رو پیش شماست
اما خواهشا این حساسیت هات رو کاهش بده. این همه مقاله برای کاهشش تو همدردی هست.
در مورد بیماریت هم که sci عزیز گفتن. بیشتر به نظر عصبی میاد. چون زمانی که خیلی آدم حساسی بودم
مشکلاتی داشتم که امروز دیگه ندارمشون با درمان حساسیتم.
در پست بعدیت از اقدامات عملی مثبتت با توجه به راهکارها برامون بگو.
موفق باشی دوست گلم :43:
:72:
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
سلام
مرسي از همه
آقاي sci پست آخرتون به خصوص اين جمله
نقل قول:
من به زندگي اقليما اميدوارم...
روح تازه اي بعد از 3 روز در وجود من گذاشت.......
و بعد از 3 روز ناراحتي در خانه انگار روحيه اي تازه اي گرفتم
به همسرم تلفن زدم و گفتم دارم براي شام غذا درست مي کنم و منتظرتم و اونم از خدا خواسته قبول کرد.....
خونه که اومد رفتم سراغ کار خودم و کمد لباسامو ريختم بيرون تا زياد دورش نباشم و اون احساس تنهايي و آرامشي رو که دنبالش بود و مي خواست با فرار از خونه به دست بياره رو ،بهش بدم
يه نيم ساعت بعد ديدم اومد سراغم و جویای احوالم شد و گفت دستت خوب شد چون دیشب با درد دستم از خواب پریدم
شام رو آماده کردم و اون هراز گاهی باهام حرف می زد
آخر شبم در آغوشم گرفت و بدون هیچ کلامی نوازشم می کرد
دیروز بعد از ظهر به به همسرم زنگ زدم و ازش خواستم که به پدر و مادرش بگه که برای صحبت پیش پدر و مادر من نیاند چون مشکلی حل نمی شه و اون هم اینکارو کرد
مادر همسرم دیروز بهم زنگ زد و خیلی مادرانه و دلسوزانه نصیحتم کرد و باهام همدردی کرد
ولی من خیلی خیلی ایراد های اخلاقی دارم که باید حل شه و ازتون می خوام توی این تاپیک بهم کمک کنید حل بشه..........
از جمله مهم ترینش فراموش کردن این دعواها و دوباره دست گذاشتن روی حساسیت ها در آینده است
انگار هیچ وقت هیچ چیز درس عبرت برای من نمی شه
همسرم با رفتم پیش مشاور موافق نیست چون سال دوم زندگیمون رفتیم پیش مشاور و مشکلاتمون رو بیشتر کرد علتشم این بود که هر دو می خواستم با رفتن پیش مشاور به دیگری ثابت کنیم که تو مقصری و من بی تقصیر!!!!!!
و مدتها در دعواهامون بهم می گفتیم یادته مشاورم فلان چیزو بهت گفته بود
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
انگار هیچ وقت هیچ چیز درس عبرت برای من نمی شه
اقلیما جان همین جمله ، یکی از اشتباهات شماست.
کمی روی خودت کار کنی زندگیت میشه بهشت. منتظر روزی ام که با خبر خوش برگردی
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
نقل قول:
همسرم تلفن زدم و گفتم دارم براي شام غذا درست مي کنم و منتظرتم و اونم از خدا خواسته قبول کرد.....
خونه که اومد رفتم سراغ کار خودم و کمد لباسامو ريختم بيرون تا زياد دورش نباشم و اون احساس تنهايي و آرامشي رو که دنبالش بود و مي خواست با فرار از خونه به دست بياره رو ،بهش بدم
يه نيم ساعت بعد ديدم اومد سراغم و جویای احوالم شد و گفت دستت خوب شد چون دیشب با درد دستم از خواب پریدم
شام رو آماده کردم و اون هراز گاهی باهام حرف می زد
آخر شبم در آغوشم گرفت و بدون هیچ کلامی نوازشم می کرد
آفرین
:104::104::104::104:
نقل قول:
مدتها در دعواهامون بهم می گفتیم یادته مشاورم فلان چیزو بهت گفته بود
امان از دست تو اقلیمای عزیزم :)
خوشم میاد با کوچکترین تغییر در تو همسرت Reaction مثبت نشون میده و واقعا بهت تبریک میگم بابت داشتن
چنین همسر با احساسی! :104: :104:
و اما اقلیمای عزیزم
آینه چون نقش تو بنمود راست .... خود شکن آیینه شکستن خطاست!
کاملا مشخصه که همسرت رو بین خودت و خانوادش گذاشتی و آرامش همسرت رو گرفتی و اون فقط آرامش میخواد
و دوست داره خانوادش رو ببینه.
یک چیزی بذار بهت بگم. متاسفانه عروس ما که به تازگی عضو جدید خانواده ما شده بعد چند وقت رفتارهایی بسیار
کودکانه و ناشایست انجام میده که موجب ناراحتی ما میشه. اما تصمیم گرفتم بپذیرمش و بهش یاد بدم برخورد
درست رو و برادرم رو بین زنش و خانوادش قرار ندم چون کلافگیش رو می دیدم!
تو هم این کار رو نکن! سعی نکن همسرت رو از خانوادش محروم کنی! من کلافگی برادرم رو وقتی خانوادش رو زیاد
نمی بینه می بینم!
ما دائم بر عکس خانواده همسرت به عروسمون احترام میذاریم و اون بی احترامی میکنه دائم! اما سعی می کنیم
بپذیریمش و بگذاریم به حساب سن کمش و برادرم رو تحت فشار قرار ندیم!
پس تو هم یک بار از این دیدگاه به همسرت نگاه کن!
حساسیتت رو به این موضوع کم کن و خانواده همسرت رو بپذیر! قبول دارم پذیرش سخته وقتی که بی احترامی
میبینی اما مگر چاره دیگه ای جز پذیرش داری؟
اگر پذیرش رو وارد سیکل زندگیت کنی می بینی که حساسیت هات بی مورده!
تو همیشه میخوای زندگی بر وفق مرادت باشه اما همیشه زندگی بر مراد ما نیست! درست اونه که ما احساسات
دیگران رو درک کنیم و واقعیات زندگی رو بپذیریم تا با شرایط کنار بیایم!
پس سعی کن چند کار بکنی :
اول افزایش اعتماد به نفس و ساخت شخصیت درونیت و افزایش عزت نفست!
دوم رشد شخصیت و نزدیک کردن فکرت به یک شخصیت پخته و بسیار بالغ که جز با صبر و پذیرش و مطالعه بدست نمیاد!
سوم کاهش حساسیت هات و زود رنجی هات
چهارم تبدیل وابستگی و نیاز به دلبستگی و استقلال!
پنجم یادگیری مهارت های زندگی هرچه بیشتر و بیشتر
همه اینها رو هم انجام بده چون قراره پس فردا مادر بشی و الگو و زندگی مشترکت الگوی فرزندت . زندگی ای رو بساز
که دوست داری الگوی فرزندت باشه!
برای افزایش اعتماد به نفس روی لینک زیر برو و هر روز در 30 روز یک ماه روی یک اصل کار کن!
لینک درس اعتماد به نفس (در این کارگاه باهام همراه باش حتما)
موفق باشی گلم
:72:
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
سلام عزیزم آفرین که تونستی اوضاع رو سامون بدی ولی یه چیزی رو صادقانه بهت می گم بهت حسودیم شد . باور کن شوهرت خیلی با گذشت و مهربونه قدرش رو بدون با شوهر خودم که مقایسه اش می کنم (توی این مورد ) اصلا شوهر من بعد از دعوا طرف من نمی یاد و یا یه مدتی که معلوم نیست شاید حتی چند روز هم بشه گارد می گیره و انتظار داره که من قبول کنم که صد در صد مقصر بودم (تازه اون دعوا رو به یه کینه تبدیل می کنه).:302:
بگذریم.......
به هرحال که درست تشخصی دادی و باید خیلی روی خودت کار کنی و البته فقط در حد مطالعه نباشه بلکه مطالب رو باور کنی و توی مغزت حک کنی تا در موقع عصبانیت و بحث و افکار منفی (کوهستان:163:) بیایند سراغت و جلوی خیلی از اتفاقات رو بگیرند بهار شادی عزیز راست می گه در تاپیکهای قبلیتون یه سری بزنید مطالب بسیار سودمندی دوستان عزیز نوشتند.
امیدوارم که همیشه موفق باشی عزیزم:72:
ببخشید شاید مطالبم تکراری باشه تا اومدم ارسال کنم مطلب بهارشادی جان اومد:72:
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
سلام اقليما،
بسيار خوشحالم كه توصيه ها رو عملي مي كنيد. نتيجه را لطفا همين جا بنويسيد
ضمنا، من توصيه كرده به متخصص روانپزشك، (يا داخلي) جهت اين دردهاي پشت سر و قفسه سينه و ... مراجعه كنيد تا اگر منشا عصبي داره يا منشا فيزيولوژيك روشن بشه... اين به معني مراجعه به روانشناس و مشاوره روانشناسي نيست.
يك هفته اي توصيه ها رو انجام بدهيد و در رابطه با هيچ اختلافي صحبت نكنيد
سوالي بود بپرسيد
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
سلام
آقای sci سر شدن پشت سرم و.... زمانی می اد سراغم که گریه می کنم و این گریه شدت پیدا می کنه و در حال عادی زیاد سراغم نمی اد آیا بازم لازمه و با توجه به اینکه من سر کار می رم نمی تونم زیاد داروهای آرامبخش مصرف کنم چون خواب آوردن
راستش چند تا مساله است که خیلی اذیتم می کنه
اولیش آینده نگیری منفی می کنم و ذهنم به صورت خودکار از تمتم اتفاقات برای آینده منفی نتیچه گیری می کنه
مثلا همسرم می خواد ماشین بخره ناخوداگاه هزاز چیز و نکته منفی در رابطه با این مسئله می اد سراغم .....
آیا مثلا همسرم شاید شغلش طوری بشه که دو روز سر کار باشه و دو روز تو خونه و همش می اد تو ذهنم که قطعا در آینده با این روال شغلی همسرم باهاش به مشکل بر می خورم و اون می خواد همه تعطیلاتشو بره کوهستان !!!!!!
خیلی ذهنم مشغوله و احساس می کنم دچار مرض فکری شدم
و نسبت به آدمای اطرافم خیلی زودتر عصبانی می شم
بی حوصله هستم و مثلا دیشب خونه مادرم مهمان بودیم و من که اونجا رو دوست دارم اصلا دوست نداشتم اونجا باشم و همش می خواستم زود برگردم خونه و مادرم اینا دیر شام می خورند و دیشب این مسئله خیلی ساده منو عصبی کرده بود
همش انگار یه غم بزرگ تو دلمه
مادر همسرم که زنگ می زنه بهم یاد کوهستان که الان اونجا هستن می افتم حالم بهم می ریزه
خیلی خسته ام
همش دلم می خواد خونه باشم و تنها
فکر می کنم به یه روانشناس بالینی نیاز دارم
آیا اینطوریه و من مشکل دارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
راستی sci عزیز چند وقته اوضاع کاریم شلوغه و وقت پیاده وری و کتاب خوندن ندارم مثلا دیشب 8 رسیدم خونه و پریشبشم همین طور
ولی سریال نگاه می کنم
و من نقاشی رنگ روغن رو انجاوم می دم ولی هفته 3 ساعت اونم 5 شنبه صبح که بیکارم و هم چنین هنوز وقت نکردم غم هامو رو کاغذ بنویسم و اینقدر بشورم کاغذو که پاک شه و می خوام بدونم این کار از نظر روانی چه تاثیری داره
ولی صبح ها چشمام که باز می کنم غم هام می اد جلوی چشمم و توی ذهنم و اول صبح اصلا حالم خوب نیست و گاهی دلم می گیره
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
اقلیمای خوبم
تو چیزیت نیست عزیزم
فقط کمی منفی نگری
افکارت رو کنترل کن برای پرهیز از منفی نگری. سعی نکن برای خودت مشکل بتراشی.
با روحیه ای که ازت سراغ دارم میدونم چیزیت نیست و دلیل این احساساتت همون منفی نگریته و این بار راجع به اوضاع
و احوال خودت منفی شدی.
یک هفته تمرینات یوگا و تمرکز رو انجام بده و چیزهایی که آقای sci گفتن.
کم کم ریلکس و آروم میشی.
گلم آروم باش و تمریناتت رو انجام بده :46:
یوگا و مدیتیشن ، کنترل افکار منفی ، عبادت ، استراحت و استحمام به آرامشت کمک می کنه!
اگر بتونی یک سفر مذهبی مثل مشهد هم بری خیلی به آرامشت کمک می کنه :310:
افکار منفی رو با تاپیک ستاره کنترل کن :303:
زود حالت خوب میشه. اما برای حالاتت به یک پزشک داخلی مراجعه کن تا مشکلی نباشه. بیشتر عصبی به نظر میاد
اما برای محکم کاری این کار رو بکن.
ببین با خودت الکی چه کردی :46:
:72::43:
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
پاسخ به پست شماره 24،
اقليما،
خب بيا خيالبافي و فيلترينگ قوي رو كه جلوي خودت گذاشتي رو بذاريم كنار!
پس آينده نگري همراه با خيالبافي نكن كه دكتر متخصص شما، بعد از مراجعه آيا به شما آرامبخش مي ده يا خير و اثرات خواب آوري اون روي كار شما تاثير مي ذاره يا نه.... اين خيلي خوب نيست!
به دليل اينكه مدتي اضطراب شما زياد شده و اين اضطراب اثرات فيزيولوژيك روي بدن شما داشته، توصيه مي شه كه به روانپزشك يا متخصص داخلي مراجعه كنيد..
شما به يقين مشكل رواني نداريد و فقط و فقط مضطرب هستيد.
توصيه هايي كه قبلا گفتم به شما كمك مي كنه كه اضطرابتون رو كم كنيد و بايد اونها رو انجام بديد!
خب علت اين واكنش شما نسبت به آينده، اين بوده كه اتفاقاتي در زندگي شما افتاده و شما رو نسبت به وقايع اطرافتون شرطي كرده تا جائيكه تمام اتفاقات رو منفي نگاه مي كنيد
دو نفر به غروب خورشيد نگاه مي كنند... يكي تفسيرش پايان روز است و ديگري آغاز شب! يك بار اين حس رو براي خودتون تداعي كنيد ببينيد وقتي فكر مي كنيد پايان روز است چقدر غمگين مي شويد و وقتي فكر مي كنيد آغاز شب است.... چقدر حال بهتري داريد! خب غروب كه تغييري نكرده است! پس اين ذهن و برداشت ذهني شماست كه مي تواند محيط پيرامون شما رو از نظر رواني تغيير دهد.
فيلتر! اما واقعا فيلتر چيست و چگونه بفهميم كه فيلتر مي كنيم؟
وقتي چيزي كه مي گوييم و قصد داريم بگوييم، با چيزي كه همسرمان مي شنود متفاوت است و يا وقتي چيزي كه برداشت مي كنيم با آنچه كه واقعا وجود دارد ( و در خلوت و آرامش در مي يابيم) متفاوت است حتما فيلتر ها در كار هستند. مثلا وقتي اقليما از دير شام خوردن خانواده ناراحت مي شود / از تماس مادر شوهرش ناراحت مي شود/ از پيش بيني كار شوهرش ناراحت مي شود و و و حتما فيلتر ها فعالند و اين با نگرش هاي منفي نسبت به آينده كمي فرق دارد!
حالا اگر بخواهيم فيلترهاي اقليما رو بررسي كنيم متوجه مي شويم كه دو فيلتر اصلي مانع از زندگي مطلوب او شده است:
1. حواس پرتي
وقتي چيزي مي شنود و يا مي بينيد توجه لازم را ندارد و دائما ذهنش درگير و دار مساله ديگري مشغول است.
تمرينات تنفسي / آرامش ذهني را به دنبال مي آورد و اين حواس پرتي شما را كه ناشي از گفتگوهاي دروني با خود است را بر طرف مي كند.
پس وقتي با كسي صحبت مي كنيد مثلا مادر شوهرتون، توجه لازم را فقط به معناي كلام ايشون داشته باشيد و سعي كنيد روزانه چند دقيقه تمركز كنيد...
5 نفس عميق با دم طولاني و بازدم سريع داشته باشيد (شيوه 4 - 2 - 1 چهار شماره دم، 2 شماره نگهداشت نفس و 1 شماره بازدم)
به يك شي ساده، مثل صندلي خيره شويد و سعي كنيد با تمام حواس خود با آن شي ارتباط داشته باشيد و تمام اجزاي آنرا ببينيد... به مدت 1 دقيقه
به مدت يك دقيقه چشمان خود را ببنديد و سعي كنيد آن جسم را پشت پلكهاي خود بازآفريني كنيد.
اين تمرين را به مدت 3 بار در هر نوبت و 2 نوبت در طي روز انجام ( يك بار سر كار و يك بار منزل هنگام غروب) انجام دهيد.
2. هيجانات و وضعيت خلقي
هيجان زده بودن و وضعيت خلقي بد شما موجب مي شود كه بدون هيچ گونه تلاشي براي مثبت انديشي، برداشتي منفي از محيط، رفتارها و گفتارها داشته باشيد.
توصيه هايي كه به شما كردم موجب مي شود كه فيلتر ها غير فعال شوند...
هميشه وقتي عصبي هستيد، همه چيز بدتر مي شود.. وقتي اعصاب شما از موضوعي به هم ريخته است، ترافيك سنگين خيابان فشار بيشتري به شما وارد مي كند و وقتي آرام هستيد ترافيك سنگين شما رو تا آن حد عصباني نمي كند! ترافيك كه تغيير نكرده است... پس ترافيك يك واقعيت ( مشابه مثال غروب ) است و آنچه ما استنباط كرده ايم متفاوت است پس حتما فيلتر فعال است. خب فيلتر را حذف مي كنيم... حالا اگر تشخيص مي دهيد چه زماني فيلتر ها فعالند، سعي كنيد فيلتر را شناسايي كنيد و آنرا از مقابل ديد خود برداريد و اين مقدور نيست مگر با تغيير سريع موقعيت!
در اين مواقع قواعد را تغيير دهيد... منتقد دروني شما رو به سمت عصباني شدن مي برد و سعي مي كند با تكنيك تكرار مداوم، موضوع را براي شما سنگين و سنگين تر كند!
خب قاعده را عوض كنيد و بگيد اصلا بازي نمي كنم! بازي ديگري را آغاز كنيد... مثلا مي بينيد كه دير شام خوردن شما را ناراحت مي كند، مجله بخوانيد! با مادر و يا خانواده را جع به موضوعي صحبت كنيد... بازي ترتيب دهيد! يكي از اعضاي خانواده را به پياده روي دعوت كنيد...
و به عبارت بهتر، وقتي فيلتر ها فعالند، موقعيت را تغيير دهيد و فيلتر را كاملا غير فعال كنيد!
يك راهكار ساده به شما مي گويم، من بعد از اين به محض اينكه آينده نگري خواستيد بكنيد، يك كاغذ سفيد برداريد
(لطفا از كاغذهاي استفاده شده، استفاده نكنيد)
روي يك طرف كاغذ دو ستون باز كنيد
ستون اول: تمام آنچه پيش بيني مي كنيد را بنويسيد....
ستون دوم: تمام آنچه بابت اين پيش بيني از دست مي دهيد را بنويسيد
روي طرف ديگر كاغذ:
دو ستون باز كنيد
ستون اول :
آنچه واقعيت دارد و مي دانيد ( پيش بيني نمي كنيد) و مي پذيريد را بنويسيد
اگر اين موضوع يك فرصت براي شما باشد، و چيزي بخواهيد بدست بياوريد را در ستون دوم بنويسيد!
حالا بجاي آينده نگري، دو طرف كاغذ را نگاه كنيد ببينيد چيزي كه داريد اونقدر ها هم نگران كننده نيست!
-----------
توصيه هايي كه گفتم را انجام بدهيد! بهانه پردازي ممنوع! اون توصيه هايي كه كردم وقتي از شما نمي گيرند!
وقتي غمهات رو نوشتي رو كاغذ و با دقت، توجه كن با دقت! شستي اون ها رو به همون شيوه اي كه گفتم خودت متوجه تاثيراتش مي شي...
تمام حواست رو بده به كارهايي كه بهت توصيه مي شه!
يك داستاني رو تو پرانتز بگم:
به کوچه ای رسیدم که پیر مردی از آن خارج میشد ...
به من گفت : نــرو كه بن بسته !
گوش نکردم و رفتم ...
وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم پیر شده بودم ...
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
سلام اقلیما جون
حالت چه طوره ؟
بیا یه خبری بده از حال و اوضاعت بگو عزیزم؟
وای که چقدر من درکت میکنم
خیلی جاها انگار داری زندگی منو تعریف میکنی
عزیزم بیا بگو زندگیت رو به راه شده انشاالله
بیا بگو چه کار میکنی تا منم استفاده کنم
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
من سوالی در قسمت مشاور خانواده مطرخ کردم کسی هست جوابمو :72:بده
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
.اقلیما جان سلام
برات ارزو دارم هر چه زودتر به ارامش و رضایت درونی برسی:72:
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
سلام
یه هفته هست که از دعوامون می گذره و تبعاتش هنوز ادامه داره
و هر دو از هم دل چرکین هستیم
این یه هفته سعی کردم کمی به دستورات sci عزیز عمل کنم
و sci بهم گفته بود که بعد یه هفته باهاش صحبت کنم
پنج شنبه بود که عصری که زمان مناسبی بود رو برای صحبت انتخاب کردم و اونم قبول کرد باهم حرف بزنیم
ولی نتیجه اش شد شروع یه دعوا و بحث دیگه و اون همش می خواست منو تخریب کنه
آقای همسر مصرانه حرف خودشو می زنه و هی میگه شرایط زندگی ما اینه و تو باید این شرایطو قبول کنی چون تو زن من هستی
خلاصه دعوای ما داشت کش پیدا می کرد دوباره که بهش گفتم ببین حرف زدن ما الان بی نتیجه است و دیگه ادامه ندادیم
جمعه کوهستان نرفت ولی صبحش عین برج زهرمار بود و ناراحت انگار که من مرده بودم
بعد از ظهرش من هی حال و هوا رو عوض کردم و یه فیلم که می دونستم دوست داره ببینه رو گذاشتم که باهم ببینیم با اینکه اصلا از فیلم خوشم نمی اومد همراهیش کردم
بعدشم رفتیم خرید و تا آخر شب خوب خوب شد باهام ولی چه فایده مشکلات هنوز همون طور باقیست و حل نشده و می دونم دوباره سر باز می کنه
بگید چه طوری این مسئله رو حل کنم
حرف زدن بی فایده است
به خدا خسته شدم بس که حرف زدم
sciعزیز مرحله بعدی رو هم رفتم ولی بی فایده بود
اینقدر این مسئله حساسیت ایجاد کرده که محال در موردش حرف بزنیم و دعوامون نشه
حرف یه روز دو روزم نیست که بیخیالش شم
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
اقلیمای عزیزم
چون تجربه پدری لجباز و بسیار مهربون رو دارم که دوست داشت هر هفته بره خونه برادرش اینو بهت میگم :)
ببین من آدمی هستم که سعی دارم آدمها رو با بحث منطقی مجاب کنم. برای همین در گذشته با پدرم اصطکاک زیادی
داشتم. یعنی چی؟ الان میگم. پدر من توقع داشت ما هر هفته بریم خونه برادرش و خوب این من و بقیه رو کلافه میکرد.
از اونجاییکه من مثل بابا حرف زور تو کتم نمیره باهاش بحث می کردم که باید به نظر ما احترام بگذاره اما بابا میگفت تو
فرزند من هستی و اطاعت از من واجبه.
به نظر تو عکس العمل من چی بود؟ باهش بحثم می شد و بعد ازش دلخور می شدم.تا اینکه...
یک روز به رفتار خواهرم و بابا دقت کردم. خواهرم هر چی میگفت بابا بعد از یکم غر و لند می پذیرفت. اونم مثل حرفای
من رو میزد اما بابا نه تنها دلخور نمیشد میپذیرفت. من فهمیدم یک جای کار من می لنگه.
من کم کم فهمیدم بابا چون میدونه من نظرم باهاش مخالفه اصلا به صحبت های من گوش نمیده و منتظره تا ساز
مخالف کوک کنه! :) طوری که یک روز که ازش خواهشی داشتم بدون اینکه بفهمه چی میگم گفت دستور نده!
منو میگی زدم زیر خنده :311: گفتم بابا ، گفت جانم؟ گفتم میشه تکرار کنی من چی گفتم؟ هی طفره رفت اما
آخر گفت نفهمیدم چی گفتی اما مخالفت کردم :310: خودشم خندش گرفت :)
گفتم یعنی من انقدر بد حرف میزنم که جبهه میگیری؟ گفت آره. تو حساسی ، منم به حرفات حساس کردی.
دیدم راست میگه. از سری های بعد سعی کردم بابا به من و کارم و حرفام کمتر حساس شه.
بعد سعی می کردم به جای اینکه منطقش رو مجاب کنم احساسش رو مجاب کنم برای انجام کارها.
تازه این چشم گفتنم باعث شده بود که همه کار برام بکنه و اون حس اقتدار پدرانش حفظ بشه :)
از اینطرف میگفتم چشم پدر جان ، امر امر شماست ، بعد با زیرکی نظر خودمو چاشنی کار می کردم!
حالا می فهمیدم من راه برقراری ارتباط رو بلد نبودم یک راه غلط رو هی تکرار می کردم و سرم میخورد به سنگ!
=====================================
حالا اقلیمای گلم.
تو هم با همسرت حرف میزنی اما اون که تغییر نمی کنه ، پس تو روشت رو عوض کن.
کاری کن که بهت حساس نباشه و احساس کناه تو کنارشی نه در مقابلش!
اینطوری میتونی با مجاب کردن احساسش کم کم وارد حیطه اعتماد همسرت بشی و حرفت رو به شیوه ای که اون
میپذیره به کرسی بنشونی.
من وقتی دیدم تغییر رفتارم چقدر رفتار پدرم رو با من عوض کرد خودم هم باورم نمیشد که یک رفتار چقدر میتونه
مخرب باشه و یک رفتار دیگه سازنده.
بحث تو و همسرت رو که خوندم یاد پدرم افتادم.
جالبه بدونی الان پدر من ماهی یک بار میره خونه برادرش و اونم به پیشنهاد من میره. بیشتر ما دعوتشون می کنیم.
واسه بقیه تعطیلات از ما نظر میخواد. عوضش ما هم با گنجوندن علایقش در تفریحات خوشحالش می کنیم.
هر چیزی یک راهی داره.
نوع مذاکره شما هم با همسرت باید روش دیگه ای داشته باشه.
اون راه ارتباطی رو پیدا کن و در کنارش سعی کن کمتر آدم حساس و منفی نگری باشی.
:72:
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
سلام اقلیما.
قرار ما این بود که شما در طول هفته توصیه ها رو انجام بدهید و همین جا بفرمایید چه کرده اید
و بعد با هم مرحله بعدی رو برنامه ریزی کنیم
خب هنوز موقع حرف زدن نرسیده
توصیه های قبلی رو بطور کامل انجام دهید و بفرمایید چه کردید
کمی به توصیه ها عمل کردن نتیجه اش هم کم خواهد بود
امیدوارم کمی جدی تر تصمیم بگیرید مسائل رو حل کنيد
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
بهار جان سلام و ممنون بابت همراهیت
حق با توئه و واقعا همین طوره
میشه در مورد جمله زیر بیشتر توضیح بدی
نقل قول:
بعد سعی می کردم به جای اینکه منطقش رو مجاب کنم احساسش رو مجاب کنم برای انجام کارها.
مثلا من در مورد مسئله کوهستان چه طوری میتونم احساسشو مجاب کنم
مجاب کردن احساسش یعنی همراهی کردن عملی من برای همیشه
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
حق با شماست sci عزیز این هفته جدی تر به توصیه ها عمل می کنم و می ام می نویسم چی کار کردم
الان در حال حاضر فقط به 4 تا از توصیه هاتون دارم عمل می کنم
1.تمرین تنفس
2.توصیه ای برای هواس پرتی بهم کردید
3.دیدن سریال
4.انجام یه کار هنری که قبلا هم انجام می دادم
پیاده روی و خوندن کتاب رو اصلا وقت نمی کنم و انرژی پیاده روی رو هم ندارم و کار خونه و سر کارم خیلی خسته ام می کنه آیا جایگزینی هست براش.....؟
ولی دارم برای جمعه این هفته برنامه ریزی می کنم تا با دوستای زمان دانشجوییم یه تور یه روزه بریم و همسرم هم بره کوهستان البته اطلاعی از برنامه ی من نداره یعنی راستش اینقدر اذیتم کرده سر کوهستان دلم نمی خواد خیالشو برای آخر هفته راحت کنم
sci عزیز واقعا و جدا می خوام که مسائلمو حل کنم ولی نمی دونم چه طوری
راستش نمی شه گفت همسرم انعطاف نداره اون خیلی خوب و زود تحت تاثیر رفتار های من قرار می گیره ولی من خیلی حساسو کم طاقتم و بهش فرصت کافی نمی دم
و یه سری خط قرمز برای خودم تعریف کردم که همش توقع دارم اون پاشو از این خط قرمز ها فراتر نذاره و متاسفانه این خط قرمز ها شده ملکه ذهنم و شکستن اونا خیلی برام سخته و ذهنم بصورت خودکار می خواد قوانین غلط خودشو اجرا کنه
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
ببین اقلیمای عزیزم
همه آدمها تصمیماتشون رو بر اساس احساس می گیرن. مثلا همسر شما خانوادش رو خیلی دوست داره. از طرفی
تو رو هم دوست داره. مثلا وقتی پیش شماست دلش پیش خانوادشه و وقتی پیش خانوادشه دلش پیش شماست.
اما احساس خوبی که به خانوادش داره و ناراحتی ای که از شما داره به خاطر حساسیت بیش از حدت باعث میشه
که انگیزش برای تصمیم رفتن به کوهستان قوی تر بشه و تصمیم میگیره بره پیش خانوادش چون اونجا از استرس و
فشار و محدودیت ها رها میشه و یک حس خوب بهش دست میده.
مهم اون حس خوب هست. تو هم باید برای تفریحاتتون طوری برنامه بریزی که اون یک احساس خوب درش ایجاد
بشه ، احساسی قوی تر از رفتن به کوهستان و در این میان اصلا نباید حس کنه شما میخوای اعمال نظر کنی یا
زور بگی یا حساسش کنی نسبت به اون موضوع.
ممکنه چند ماه طول بکشه تا باور کنی تو دیگه حساس نیستی.
چون همون طور که برای تو تغییر باورهای غلطت سخته برای اون هم سخته.
بعد با دادن پیشنهاداتی خوب می تونی احساسش رو تحریک کنی. مثلا چی؟
فرضا شما علایق دیگه همسرت رو در نظر میگیری می بینی ماهیگیری خیلی دوست داره. به یک سری افراد هم
علاقه داره. بنابراین بهش میگی یک رودخونه ای هست که هم هواش خوبه (اکسیژن خالص) هم خیلی ماهی های
خوبی داره هم میتونیم آتیش روشن کنیم و ماهی کباب کنیم مثلا با بچه ها.
چنان توصیف خوبی بکنی که احساسش تحریک شه اما اصراری نکنی. اگر خوب عمل کنی و احساسش مجاب
بشه باهات همراهی میکنه.
اگر مزایای یک چیز رو با نکات مثبت برای یک شخص توضح بدی و بتونی احساسش رو تحریک کنی و از نکات منفی
ذهنی فرد چیزی به میون نیاری فرد با احساسش تصمیم میگیره. البته باید این انگیزش خیلی قوی باشه و فرد حس
نکنه شما نسبت به تصمیم قبلیش حساسی یا داری تحکم می کنی.
به این فرآیند میگن مجاب کردن احساسات مخاطب در تصمیم گیری.
ضمنا داری می بینی چقدر شکستن قالب های ذهنی سخته. تازه تو میخوای یک حرکت خودخواسته شروع کنی.
دیگه ببین همسرت که خودش هم نمیخواد چقدر سخت تره تغییر قالب های ذهنیش.
البته فکر می کنم همسرت منعطف تر از خودته با توجه به توضیحاتت و این re action بدش در اثر action منفی
شماست و خیلی تحت تاثیر رفتار شماست کارهاش.
رفتار عملی مثبت هم که قبلا گفتم یعنی همین. یعنی شکستن باورهای ذهنی غلط قبلی و جایگزین با رفتار
درست طوری که روی اطرافیان تاثیر مثبت بگذارد.
:72:
==================
اقلیما
الان داشتم خاطرات عاشقانه تو و همسرت رو میخوندم. همسر به این خوبی داری بد این همه ناشکری؟
به نظرت زیادی ازش توقع نداری؟ زیادی خستش نکردی؟ پیداست تو رو خیلی دوست داره و با همه براش
فرق داری. قدرش رو بیشتر بدون و سعی کن احساسش رو بیشتر درک کنی تا اونم درکت کنه!
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
سلام اقلیما جان خوبی
دورادور تاپیکتو دنبال میکنم ولی چیزی در توان ندارم که برات بنویسم و خوشبختانه دوستان خوب راهنماییت میکنند
برات خوشحالم که بحرانتو کنترل کردی
راستش هروقت تاپیک جدید باز میکنی و میبینم رفتن همسرت به کوهستان عذابت میده با همه وجودم درکت میکنم چون رفتن همسر منم خونه مادرش و دیدن بچش خیلی ازارم میده گرچه دارم خودمو به بی خیالی میزنم ولی اینقدر ریختم تو خودم که مریض شدم
اینم بگم که من نمیخوام ونمیتونم راابطه بین یه پدر و یه بچه رو نادیده بگیرم ولی متاسفانه نوع رابطه طوریه که من سایه سنگین همسر قبلی همسرمو دارم تو زندگیم حس میکنم
اقلیما جان ببخشید تو تاپیکت درد دول کردم ولی خواستم بگم هروقت مشکلاتت اومد سراغت و خواست بهم بریزت و عصبی بشی یاد من باش که مشکلم به مراتب خیلی خیلی از تو بیشتر و سخت تره
موفق باشی گلم
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
سلام بهار جان ممنون از راهنماییت
ترانه جان سلام امیدوارم مسائلمون هرچی زود تر حل بشه و به آرامش در کنا همسرامون برسیم
می دونی ترانه جان اینجور وقتا خیلی حالم گرفته میشه و انگار یه نیرویی با تمام قدرت منو به سمت حرف زدن با همسرم می کشونه که حرف زدن در شرایط با روحیه بد من جز دعوا سودی نداره
خدایا چرا همش این تابستون لعنتی تعطیلهههههههههههه................ ....................
هر روز هفته تعطیل........................................ .................................
:302::302::302:
اینا غر بود برای تخلیه روانیه خودم
ببخشید
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
سلام عزيزم
من تازه عضو شدم مشكلت برام مهم بود چون خودمم تقريبا يه همچين مشكلي با شوهرم دارم فرقش اينه كه اون تا اين حد به عمه ش وابسته ست اونا تقريبا همسنن و عمش مجرده و تقريبا از كوچيكي با هم بودن شوهر منم حاضره منو طلاق بده ولي از عمش جدا نشه هر روزم ميره اونو ميبينه
به نظر من اين اصلا حساسيت نيست
توام حق داري اونجوري كه دوست داري زندگي كني بايد باهاش صحبت كني و بهش بگي كه كوهستان رفتن حدي داره و نبايد اين موضوع زندگيتونو مختل كنه
راستش من مجبور شدم واسه اينكه شوهرمو از عمش جدا كنم مهريه مو اجرا بذارم اين واسش يه تلنگر شد و الان داريم با هم زندگي ميكنيم و خداروشكر خيلي بهتر شده
به نظرم توام يه هشدار به شوهرت بده نذار فكر كنه كه بدون اون مي ميري.
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hajes
سلام عزيزم
من تازه عضو شدم مشكلت برام مهم بود چون خودمم تقريبا يه همچين مشكلي با شوهرم دارم فرقش اينه كه اون تا اين حد به عمه ش وابسته ست اونا تقريبا همسنن و عمش مجرده و تقريبا از كوچيكي با هم بودن شوهر منم حاضره منو طلاق بده ولي از عمش جدا نشه هر روزم ميره اونو ميبينه
به نظر من اين اصلا حساسيت نيست
توام حق داري اونجوري كه دوست داري زندگي كني بايد باهاش صحبت كني و بهش بگي كه كوهستان رفتن حدي داره و نبايد اين موضوع زندگيتونو مختل كنه
راستش من مجبور شدم واسه اينكه شوهرمو از عمش جدا كنم مهريه مو اجرا بذارم اين واسش يه تلنگر شد و الان داريم با هم زندگي ميكنيم و خداروشكر خيلي بهتر شده
به نظرم توام يه هشدار به شوهرت بده نذار فكر كنه كه بدون اون مي ميري.
سلام
ممنون که بهم سر زدی دلایلی که من رو مجبور می کنه که این مسئله رو بپذیرم و باهاش کنار بیام:
1.پدر و مادرشند و اونم نیاز داره هفته ای یه بار اونا رو ببینه و حالا چون جمعه ها وقتش آراده مجبور جمعه ها بره
2.پدرش دست تنهاست و نیاز به کمک پسرش داره البته گاهی
3.گاهی از نظر مالی همسرم سود می بره
4.این قضیه 5 ماه در سال اتفاق می افته و باقی سال رو اونا تهران هستند و مجبور نیستیم اونجا بریم
راستش اجرا گذاشتن مهریه کار درستی نیست و این کار داغی میشه بر دل شوهر آخه زندگی مثل میدون جنگ میشه که...............
اگه همسرم می خواد به خاطر مهریه با من زندگی کنه همون بهتر که نکنه
فعلا که توکل کردم به خدا
گاهی وقتا که به آینده فکر می کنم دلم می گیره
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
راستش اجرا گذاشتن مهریه کار درستی نیست و این کار داغی میشه بر دل شوهر آخه زندگی مثل میدون جنگ میشه که...............
اگه همسرم می خواد به خاطر مهریه با من زندگی کنه همون بهتر که نکنه
فعلا که توکل کردم به خدا
گاهی وقتا که به آینده فکر می کنم دلم می گیره
درست فکر میکنی اقلیما
راه درست همین هست
به اینده هم اصلا فکر نکن باور کن 90 درصد چیزهایی که نگرانش هستیم هیچوقت اتفاق نمی افته.
شاید شوهرت یک کم بیش از حد مجبور باشه برای خانوادش وقت بذاره ولی اون طور که توی پستهات دیدم خانوادش آدمای با فرهنگی هستن همین خودش یک دنیا ارزش داره
با افزایش مسئولیت همسر شما در برابر شما مثل زمان بارداری یا بچه دار شدن توقع اونها هم کم میشه و همسرت هم احساس خواهد کرد بیشتر باید برای این طرف وقت بذاره و تعادل بیشتری ایجاد میشه چون خانوادش شما رو دوست دارن و بی فرهنگ هم نیستن مطمئن باش کمکتون هم میکنن.فکر بیش از حد به آینده زمان حال رو خراب میکنه.
من اینو توی زندگی شخصیم تجربه کردم و با اطمینان بهت میگم که جواب میده.هیچوقت با فکر به اینجور مسائل که شاید و فقط شاید در آینده اتفاق بیفته زمان حال رو از دست نده.امتحان کن ضرر نمیکنی هر وقت فکرت خواست اونوری بره بگو بی خیال اصلا کی میدونه آینده چی میشه به جاش مثلا به غذایی که امروز میخوای درست کنی فکر کن یه چیز جدید از تو اینترنت پیدا کن و فکرت رو مشغول درست کردن اون غذا بکن یا هر کاری که فکر میکنی برای ذهنت جذاب هست و میتونه از حال و هوای برخوردهای احتمالی با خانواده شوهر که اصلا قرار نیست اتفاق بیفته درش بیار...
-
RE: آیا رفتن تو این شرایط کار درستیه خواهش می کنم سریع جواب بدبد
فکور جان فعلا که سال به سال داره اوضاع بدتر میشه
البته امسال دیگه تموم شد اگه خدا بخواد
کاش می تونستم در مورد مشکلاتم با پدر و مادر همسرم حرف بزنم
ولی تعصب پدر شوهرم روی اونجا خیلی زیاده چون واقعا تمام زندگیشو برای اونجا گذاشته و نمی شه درمورد اونجا حرف زد و تا می ای حرف بزنی می گه 4 ماه در سال یعنی شما نمی تونید 4 ماه به خاطر ما تحمل کنید
یه بار به پدرشوهرم گفته بودم که کوهستان باعث اختاف من و همسرم شده که خیلی ناراحت شده بود و می خواست به پدرم زنگ بزنه و گلگی کنه!!!
خیلی غم رو دلم سنگینی می کنه
باشه سعی می کنم به آینده فکر نکنم
دیشب به همسرم گفتم که از اینکه بیام تو خونمون بدم می اد و دوست دارم همش بیرون باشم که با صدای بلند گفت مگه بقیه چی کار می کنند
منم ناراحت شدم و گفتم بقیه تعطیلاتشون واقعا تعطیلعه و پیش همسرشون ولی من همش باید تو خونه باشم و در و دیوار و نگاه کنم
دیگه هم تا اخرشب نگاهش نکردم ولی آخر شب دلش برام سوخت و بوسید منو
دو هفته است خونه جمعه ها تنهام و بد حالی دارم
فکر کنم این هفته هفته آخر کوهستان باشه
همش از همسرم یه کینه بزرگ دارم و نمی تونم ببخشمش بابت ابن همه تنهایی و با اینکه بهم محبت می کنه نمی تونم بهش محبت کنم
اصلا دوست ندارم مثل قبل ببوسمش
قبلنا دلم ضعف می زد برای بوسیدشو بغل کردنش ولی حالا با خودمم قهرم چه برسه به................