-
داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
سلام دوستان
اسمم كه معلومه ..26 سالمه ... كارشناسي ارشد مكانيك دانشگاه علم و صنعت
نميدونم بايد از كجا شروع كنم و بايد چي بگم ولي دوست دارم منطقي كمكم كنيد .... ، همه چي داشت خوب پيش ميرفت عاشق درس خوندنم اما ديگه نه ... ..تابستون 87 بود كه براي كاري به پستخونه رفتم ..كنار من يه خانومي ايستاده بود ..ازش خودكار خواستم... بهم يه نگاهي كرد خودكار بهم داد ... بعد از اتمام كارم ازش تشكر كردم ...همزمان اومديم بيرون ...ازش خوشم اومده بود ..گفتم اگه مي خواهيد برسونمتون
گفت آخه مزاحمتون مي شم.....خلاصه با هم آشنا شديم ....درسته ازش خوشم مي يومد ولي باور كنيد هيچ حسي بهش نداشتم
ولي دوست داشتم كنارم باشه بهم آرامش مي داد
باور كنيد به 1 ماه نكشيد كه ازش خواستم كه ديگه جدا شيم
چون من تو فكر ادامه تحصيلم بودم و نمي خواستم ايشون اذيت بشن.... چون به عقيده من دوستي زماني خوبه كه به ازدواج ختم بشه اونموقع من شرايط ازدواج نداشتم .. وقتي اين درخواستو ازش كردم ... به هيچ عنوان قبول نكرد...به مادرش همه چي ميگفت .. هر چي بهش مي گفتم نگو...اما گوش نمي داد ... تا اينكه يه روز با مادرش اود پيشم ... با مادرش آشنا شدم ...بهش همه چي گفتم ...ولي اون دختر اصلا نه به حرف مادرش نه به حرف من گوش ميداد....بهش گفتم آخه هنوز به 2 ماه نريسيده كه ميگي نمي توني جدا شي
بهش شك كردم ( اونم 26 سالشه) در موردش تحقيق كردم ...من اولين كسي بودم كه وارد زندگيش شدم ... يه جورايي ديگه از اينكه همش بهم زنگ و اس مي داد خسته شده بودم اونم تو 3 ماه اول آشناييمون....نمي خوام بگم خود خواهم .. نه به خدا ولي جوابشو نمي دادم ..اما باور كنيد هر جا مي رفتم مي اومد ...حتي از دانشگاه كه برمي گشتم ... مي اومد دنبالم
اين رابطه تا مهر سال 90 ادامه داشت ... يعني مي فهميد هيچ حسي ندارم اما كم نياورد. ...ولي من كم اوردمو آخر تسليم عشقش شدم ... دختر خيلي خوبي بود هنوزم هست ....چي بگم مادرش از رابطمون مي دونست ...با هم آخر شبا حرف مي زديم بعضي وقت ها تا 4 صبح مكالمه ما ادامه داشت... كم كم عاشقش شدم ..حرفهاي دلم ميگفتم ... با خودم گفتم هيچ كس پيدا نمي شه كه اينطور منو دوست داشته باشه ... پس اين حق من و اونه كه براي هم باشيم ...كجاها نبود كه با هم نرفتيم از من خواست كه براي خواستگاري برم خونش اما بهش گفتم كمي صبر كن تا تابستون 91 كه پروژه به اتمام برسونم اينو به مادرشم گفته بودم ....اما مادرش اي اواخر هي چكش مي كرد به منم بر مي خورد مي گفتم مگه من مي خوام از دخترتون سو استفاده كنم . خلاصه به من بدبين بودند... آخه خيلي جالبه اين آواخر مادرش خيلي حساس شده بود...خواستگاري هم نداشت...من قول دادم به مادرش كه نه اهل خيانتم نه دوستي اينطوري قبول دارم ..يكم بهم فرصت بدين.. اما اصلا گوش نيمدادن...(اسمش ياسمين ) ياسمين بهم مي گفت من تورو ميخوام بين پدرو مادرم هم تورو انتخاب مي كنم ....واي چي بگم ....با خودم گفتم ..ديگه مطمئنم كه هيچ كس اينطور منو نميخواد... بدون صداي من خوابش نمي برد...منم همينطور...يه روز بهش گفتم اكه يه روزي پدرت بفهمه و مارو از هم جدا كنه چي ... گفت فرار مي كنم...مي گفت من تصميمو گرفتم...
عيد امسال دعوامون شد سر دخالت هاي مادرش ... منم گوشيمو خاموش كردم ...تا 1 ساعت...ياسمين 26 تا قرص فشار خورد و خودكشي كرد....تو بيمارستان گريه مي كردم...
خلاصه دوست داشتنم هر روز زياد و زياد تر مي شد ...همينطور دخالت هاي مادر ش بيشتر و بيشتر ميشد...تا جايي كه گوشي دست مادرش بود و اس ام اس هاي منم مي خوند..يه بار دعواي ما شديد شد كه اومد جلوي خونمون و رگش زد .. داشتم سكته مادرم فهميد ....البته مادرم كمو بيش از رابطمون با خبر بود...مادرم دبگه از زماني كه ياسمين خود كشي كرد 180 درجه نظرش برگشت..ولي مي دونستم مي تونم راضيش كنم...تا اينكه پدرش فهميد ..با من بيرون قرار گداشت...بهش گفتم مي تونم دخترتونو خوشبخت كنم..اولين قراري كه با پدرش داشتم خوب پيش رفت اونم از من خوشش اومد ولي شرط گذاشت مي گفت هفته اي 1 بار در حد 10 دقيقه با هم تلفني صحبت كنيد اما نه من مي تونستم نه ياسمين .. بعد از چند روز پدرش زنگ زد گفت مردونگي كن پاتو از زندگي دختر من بيرون بكش ....خرداد همين امسال ... ديگه نه ايميلي بهم داد نه ازش خبري دادم
من حتي يكبار ديگه با پدرش قرار گذاشتم و گريه ام كردم اما بي فايده بود ... گوشيشم خاموشه. خلاصه هيچ دسترسي بهم نداريم
اون كه ميگفت بدون تو نميتونم ...ما حتي خونه هم بوديم البته زماناييكه خوانوادمون نبود.....رابطه احساسي ما خيلي بهم نزديك بود و رابطه جنسي هم داشتيم ...هم مادرش و هم پدرش ... .به ياسمين شك كردن و اونو بردن دكتر...و فهميدن كه رابطه داشتيم با هم و پدرش هم بهم گفت تو در حق من نامردي كردي ولي به خدا هر چي بوده 2 طرفه بوده ... و گفت ياسمين اگه بميره بتو نميدم
من بايد چكار كنم... دستم به هيج جا بند نيست
هروز ميگم امروز ازش خبري مي شه اما نه
اصلا منتظرش باشم دلم براش خيلي تنگ شده ... هر شب با گريه مي خوابم...مگه مي شه نتونه يه ايميل بده ... باورم نميشه...
من كه ميگم مي خوامش ...چرا ...كمكم كنيد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اي كاش خداحافظي مي كرد
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
سلام به شما
قبل از هر چیزی لطفا از آوردن اسم افراد خودداری کنید.چون نه نیازی هست که ما بدونیم اسم طرف چی بوده و نه کار درستیه و ممکنه باعث شناسایی بشه
ببینید این رابطه ای که شما و ایشون شروع کردید اوایلش میتونست با کمی دقت و طی کردن روال معمولی بره به سمت یه ازدواج اصولی.اما چون سریعا وارد فاز احساسات شدید نتیجه کاملا عکس شد
صرفا ادامه تحصیل نمیتونست مانعی باشه برای تشکیل زندگی و یا حتی نامزد کردن.
به خانوادش حق بدید که نگران دخترشون باشن..شما به مادرش گفتید که قصدت سو استفاده نیست اما کردید این کار رو...درسته که خودش هم خواسته اما درست بود که شما روی قولت وایمیستادی
شما الان نمیدونی اون خانوم در چه شرایطیه .
شاید دسترسی به اینترنت و ... نداره.
اگر هم داشته باشه ادامه رابطه شما اگر بخواد مثل گذشته باشه اصلا درست نیست.
و نکته بد اینه که الان هر دو خانواده از دست هر دو طرف شاکی هستن و حق هم دارن.
به این خانوم اجازه بده با خودش کنار بیاد.شرایطش رو بفهمه و درک کنه.خود شما به هیچ عنوان اقدامی نکن.چون وضع رو خراب تر میکنه
اگر مادرتون قبول میکنه بهش بگید ایشون اقدام کنه..و رسمی برید جلو.ایراد کارتون هم این بوده که رسمی جلو نرفتید.
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
سلام
شما نميدونيد الان اون دختر تو چه شرايطيه , فشار خانواده اش, رفتن پيش دكتر ,مشكلات روحيش, مسلما شماتت خاتواده و....
مطمين باش اون تو شرايط خيلي سختيه
حتما از طريق مادرتون اقدام كنيد, شرايطتون رو براش توضيح بديد و سعي كنيد با كمك بزرگترها جو رو اروم كنيد
هر قدر خودتون پيش بريد دلخوري ها بيشتر ميشه, اما دخالت بزرگترها هم حس اعتماد رو برميگردونه هم محترمانه تره
وقتي رسمي اقدام كنيد بهتر ميتونيد شرايط همديگه رو بررسي كنيد, با گريه و غصه كاري از پيش نميره, منتظر حركت اون دختر نباش اون اوضاع بدي داره,خودت حركت كن وسعي كن ديگه قدمهاتو اشتباه برنداري
موفق باشي
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
همه چیز رو به گردن مادرش نندازید گرچه به نظر میاد رفتارها و مدیریت غلط اونها سبب خیلی از این اتفاقات شده ولی به هر حال شما هم خیلی مقصری...
ببین برادر من,اینها اشتباهاتی هست که کردی ,باور کن قصد ناراحت کردنت رو ندارم فقط شاید اینجوری به اشتباهاتت بیشتر واقف بشی,,چون عنوان تاپیک رو جوری انتخاب کردی که هر کی ندونه فکر میکنه یه پسر بیچاره و تنها هستی که عشقش تنهاش گذاشته!!! و استفاده از کلمه ی " بی دلیل" دیگه واقعا حیرت انگیزه!!
1- شما در ابتدا بدون هیچ معیار خاصی و صرفا برای خوشگذرونی با اون خانم آشنا شدی
2-با دست پس میزدی و با پا پیش میکشیدی! اگه همون ابتدا میخواستی ماجرا تموم شه مطمئنم به راحتی این کار رو میتونستی بکنی ولی نکردی!اگر ایشون رو میخواستی اقدام میکردی نه اینکه به بهانه پروژه 4 سال رابطه رو کش بدی!
3-با احساساتش بازی کردی و غرورش رو لگدمال کردی چون میدونستی خیلی دوستت داره!
4- از این علاقه سو استفاده کردی و باهاش رابطه جنسی برقرار کردی!
خب این کارها باعث شد ایشون تا خودکشی هم پیش بره...فکر میکنی صرفا به خاطر چندتا بحث و دعوا دست به خودکشی زد!!؟ یا اینکه ریشه در موارد بالا داره!؟
الان برای چی میخوای این رابطه دوباره شروع بشه!؟
توروخدا بذار یه کم آرامش داشته باشه,بذار به نبودت عادت کنه و به زندگی عادی برگرده!
شروع دوباره این رابطه هیچ سودی واسه شما و ایشون نداره...
فقط شاید گذشت زمان بتونه...
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
من پستم رو كمي كامل كنم(جوابم در پاسخ كسي نيست فقط تكميل پست قبلمه. ايشون هم هنوز نيومدن كه توضيح بيشتري بدن)
ادما وقتي اشتباه ميكنن بايد بپذيرند و درصدد جبران اشتباهاتشون بربيان
اون دختر احتياج به ارامش داره درست
اما يكي بياد و باهاش رابطه برقرار كنه, يكي بياد بگه ديگه حق نداري اونو ببيني, يكي ببرتش دكتر و....
روحشم كه زخمي و الان هم همه دارن بهش ميگن تورو فقط واسه ... ميخواست, اين انصافه؟ خودش اين وسط چي؟غرورش الان لگدمال نيست؟؟؟
من ميگم بريد و رسمي مطرح كنيد و اونجا هردو منطقي رفتار كنيد و شما هم اصرار به ازدواج نداشته باش بلكه حالا ديگه بزار خود دختر تصميم بگيره, به هر حال خيلي مسايل روشن ميشه
نميشه كه بزني و بشكني و بري و بگي حالا اشتباهي بوده كه شده
هر چند اون خانم هم خودش عاقل بوده اما احساسات زن كجا و احساسات مرد كجا, پس لطفا مثل يك مرد مسووليت رفتارتون رو به عهده بگيريد
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
maryam123 وz o h r e h عزيزم
واقعاممنون از راهنماييتون
اينكه گفتيد با خوانواده رسما بريد جلو ...خود مادرش مي گفت بزار ارشد تمام بشه بعدبيا جلو وازشوهرش پنهان مي كرد... و حتي اين اواخر مادر من اقدام كرد و حتي به غير از پدرم ..يكي از بزرگان ما رفت با پدرش صحبت كرد .. اما نتيجه اي نداشت... پس من اقدام كردم ...اما هر دفعه كه يكي اقدام مي كرد ...جالب اينكه ... شرايط سخت تر مي شد ...كوتاه تمي اومدند
و همچنين از آقا مهران ممنون بخاطر راهنماييشون
اولا تا مهر 90 من هيچ وقت خوش گذروني رو با ايشون نداشتم و حتي تلفني با ايشون رابطمو حفظ مي كردم ..و آدمي هم نيستم كه كسي بياد طرفم من بيشتر اذيتش كنم ...بنظر من اينطور آدما مريضن ... من وقتي خطمم اوايل عوض كردم كم محلي كردم اما به خدا ...يا جلوي دانشگاه بود يا جلوي خونمون ...بالاخره ما آدمي ... انسانيم ...وقتي يكي اينطور منو دوست داره من نه دلم مي آد بهش بي احترامي كنم نه قلبشو بشكونم...الا نم هر بگيد مي كنم
ولي آيا اين انصافه اينطور جدا شيم
من يه چيزي برام عجيب ... وقتي پدرش و مادرش فهميد ما رابطه جنسي داشتيم ...چرا شكايت نكردن.... البته غرورمو شكوندن
اما چرا يه سيلي به گوشم نزدن؟؟؟
با جواب هاي مكرر منفي
خانواه من هم ديگه كوتاه نميآن
شرايط من فكر نكنم بهتر از اون باشه
من بدون اون نمي تونم
من مردم نه نامرد
نمي خوام دست هيچ مردي بهش بخوره
خود من 5 جلسه پدرش ديدم گفتم جونمو ميدم گفتم زندگيمو بهش ميدم بزاريد بياييم خواستگاري اما هردفعه بدتر مي شد ...هر چي من جلو مي رفتم اون بيشتر عقب مي زد ...من اهل خيانت نيستم ...احساس عذاب وجدان مي كنم...دور ور من آدم هايي بودند
كه رابطه جنسي براشون شده عادي بود شده كار هر روزشون ...اما من نمي تونم خودم با كسي باشم
شايد بگيد دوست شو فراموش كن
بله
من مطئنم كه رابطمو با كس ديگه اي شروع كنم به مرور ايشون در ذهن من كمرنگ تر مي شن
اما اينكار نمي كنم...
منتظرش مي مونم تا چند سال
اگه فهميدم ازدواج كرد
بورس مي گيرم براي ادامه تحصيل مي رم
نميدونم مغزم قفل كرده
چيكار بايد كنم ؟؟؟ نميگم من مقصر نيستم
اصلا من مقصر ...اشتباه كردم
اما اين اشتباه من انقدر بزرگ بوده كه به ايجا ختم شه
باشه منتظر مي شينم
تا يه روزي خبري بشه
هر روز كه ميگزره بيشتر مطمئن ميشم كه ديگه بر نميگرده
چكار كنم ... زمان هر چي بگذره احساس بدتري مي كنم
و اينكه بدونيد از روي دلسوزي ايشون انتخاب نكردم ....به خدا دوسش دارم ....اونم تا 1 ماه پيش مطمئن هستم منو دوست داشت به خدا داشت.. شكي ندارم اما الان نمي دونم
يعني متنفر از من ؟؟؟
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
سلام دوست عزیز.به همدردی خوش اومدی.
ازظهر دل دل بودم بنویسم برات یا نه.
نقل قول:
من حتي يكبار ديگه با پدرش قرار گذاشتم و گريه ام كردم اما بي فايده بود ... گوشيشم خاموشه. خلاصه هيچ دسترسي بهم نداريم
اون كه ميگفت بدون تو نميتونم ...ما حتي خونه هم بوديم البته زماناييكه خوانوادمون نبود.....رابطه احساسي ما خيلي بهم نزديك بود و رابطه جنسي هم داشتيم ...هم مادرش و هم پدرش ... .به ياسمين شك كردن و اونو بردن دكتر...و فهميدن كه رابطه داشتيم با هم و پدرش هم بهم گفت تو در حق من نامردي كردي ولي به خدا هر چي بوده 2 طرفه بوده ... و گفت ياسمين اگه بميره بتو نميدم
من بايد چكار كنم... دستم به هيج جا بند نيست
وقتی رابطه ازحد مجازش فراتر بره نتیجش میشه همین که دختر و پسر جزخودشون و اون وصلت بینشون به هیچی دیگه فکر نکنن.
مادری که یه عمر زحمت کشیده نگران دخترشه و میخواد به رابطتون نظارت کنه..تو میگی من اهل سوء استفاده نیستم و بهت برمیخوره که چرا میخواد مراقبتون باشه اما از اونور قولتو زیر پا میذاری.
پدری که تصمیم داشته بهتون کمک کنه اما...
چرا متوجه نیستین چیا ازبین رفته؟مسئله صرفا بکارت یه دختر نیست..مسئله غرور پدر هست که لگدمال شده..پدری که یه عمر تلاش کرده تا با ابرو زندگی کنه یه دفعه میبینه یه پسر و دخترش تموم خط قرمزای زندگیشو زیرپا گذاشتن و یه دفه دنیا براش تیره و تار میشه..
اعتماد و غرور اون پدر و مادر ازبین رفته.چیزی که خیلی مهمه.
سالها از دخترت مراقبت کن و اونوقت حالا......
نقل قول:
من يه چيزي برام عجيب ... وقتي پدرش و مادرش فهميد ما رابطه جنسي داشتيم ...چرا شكايت نكردن.... البته غرورمو شكوندن
اما چرا يه سيلي به گوشم نزدن؟؟؟
انتظار غربتی بازی ازشون داشتی؟
من درک میکنم چه حالی داشتن..یه جور شوک.
میخوای دخترشون که افسار احساسش پاره شده و با هر تقی به توقی خودکشی می کنه رو بدن دست پسری که تموم ذره ذره زحمات چندین سالشونو زیر پا گذاشته؟
ازدواج که بچه بازی نیست که با من بمیرم و تو بمیری درست بشه.
اگه طالب ازدواج با اون دختری بشکن..غرورت کاذبتو..همون که نمیذاره رنج پدرشو ببینی و تموم فکر و خیالت فقط خودت باشی و اون دختر..
تنها راه برگشت تغییر واقعی هست و برگردوندن اعتماد خونواده اون..و این به شرط اینه که عاقل و بالغ باشی و نخوای با اه و زاری دخترشونو ازچنگشون (به زعم اونا ) در بیاری.و اولین قدم درک درست اشتباهته.و پذیرش عواقب اشتباهتون.
کمی عمیقتر به مسائل نگاه کن.
امیدوارم اون دختر هم ازاین فرصت برای عاقل شدن استفاده کنه.
موفق باشی
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
ممنون از زاهنماييتون اينكه گفتيد
میخوای دخترشون که افسار احساسش پاره شده و با هر تقی به توقی خودکشی می کنه رو بدن دست پسری که تموم ذره ذره زحمات چندین سالشونو زیر پا گذاشته؟
ببينيد من از مادرش خواستم به شوهرش بگه اما نگفت ...در ضمن شما جوري مي گيد كه انگار به زور رابطه جنسي ازش خواستم تو اون شرايط آدم اصلا نمي تونه تصميم بگيره ...چي درسته چي غلط
الان من دنبال مقصر نيستم ....دنبال راه حلم كه شما هم نگفتيد چكار كنم ... واينكه گفتيد اعتماد و غرور اون پدر و مادر ازبین رفته
من از اول به مادرش گفتم كه جلوي دخترش بگيره
الان تازه يادشون افتاده كه دختري هم دارن
در ضمن تو رابطه جنسي درسته بايد مديريت مي كردم اما نشد و اينكه من مقصرم نه ...هر چي بوده 2 طرفه بوده
به هر حال غرورمم خيلي شكسته
حال راه حل چيه؟؟
اصلا من مقصر
بازم ممنون
دوستان از همتون ممنونم
شرايطم كه خيلي خوب ...اصلا الان همه چي خوش مي گذره...بي خيال اون دختر ....مي رم دنبال يكي ديگه
چيزي كه زياد دختر ... رابطه جنسي برقرار مي كنم....بعد كنارش مي زارم...باز مي رم سراغ يكي ديگه
خوبه اينطوري ..... نه به خدا من آدمش نيستم ... چرا كسي دركم نمي كنه...
اصلا من مقصر ..... چكار بايد كنم
زمان هيچي حل نمي كنه
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
دوست عزیز من دنبال متهم کردن شما نیستم و دقیقا هر اتفاقی که افتاده دو طرفه بوده و هر دوتون باید پیامد رفتارتونو ببینید..اگه رنجی میبرید پیامد انتخابتون بوده.
نقل قول:
ببينيد من از مادرش خواستم به شوهرش بگه اما نگفت ...در ضمن شما جوري مي گيد كه انگار به زور رابطه جنسي ازش خواستم تو اون شرايط آدم اصلا نمي تونه تصميم بگيره ...چي درسته چي غلط
لابد اونم دلایل خودشو داره..ما نمیتونیم هنوزحرفای اون خانومو نشنیده حرفی بزنیم.
نه من اینجوری که شما میگید نگفتم.
نقل قول:
واينكه گفتيد اعتماد و غرور اون پدر و مادر ازبین رفته
من از اول به مادرش گفتم كه جلوي دخترش بگيره
الان تازه يادشون افتاده كه دختري هم دارن
پس با این حساب اصلا والدین اون مقصرن..اره؟
بگذریم..بگذریم.
من راه حل رو گفتم اما شما سرسری خوندی..قدم اول اینه که بپذیری اشتباه کردین..نه ازسرلجبازی...شما دو تا ادم عاقل و بالغ اشتباه کردین و الان باید تبعاتشو قبول کنین..همین رنج.
اگه من ازحال و احوال پدر و مادرش گفتم خواستم بدونی جریان چیه؟
الان شما بذار یه مدت زمان بگذره...بعد ارو اروم خونوادتو راضی کن..خودتو اروم کن..و منطقی برو خواستگاری..اشتباهتو قبول کن و ازشون عذر بخواه.
نیازنیست گریه زاری کنی..نیازنیست بگی بدون اون میمیرم.رفتارای هیجانی اوضاع رو بدتر میکنه.فقط مردونه پای جبرانش بایست..
بعدش اونا هم حق دارن فکر کنن و به خواستگاریت جواب مثبت یا منفی بدن..شما سهم خودت رو درست انجام بده و بقیشو بسپار به خدا.
موفق باشی
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
بازم ممنون از شما
اما مي دونم وقتي از خودش خبري نيست
با خانوادم كه راضي هم بشن بريم اونجا
كه بماند به خانواده ما پدرش گفته پاتون خونه ما نگذاريد
ودر كل بريم و خود دختر اونجا بگه نه
و با اين حال كه من واقعا دوسش دارم
اونموقع چي براي من مي مونه
نه زمان اونو از من دور مي كنه
در ضمن ببخشيد اگر بنده تند رفتم
دوسش دارم ....آخه من به كمك اون هم احتياج دارم
دوستان
راستش ديگه اميدي ندارم
بيخيال
راهي نيست
ختده داره اما مرگ برام بهتره
من خيانت كردم
نمي تونم به خدا نمي تونم ادامه بدم
شايد براتون حرفم بچگانه بياد..
اما از ته دلمه
من كثيفم
من پستم
من هرزه ام
براي چي دارم زندگي مي كنم
منو باش فكر دكترا گرفتنم مي كنم
من دار بزنن بهتر از اينكه اينجا راست راست نفس بكشم
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
محمد مهدي شايد اين پستم كمي به نظرت بيرحمانه و غير منصفانه باشه اما چيزي كه من تو پستهات ديدم اينه كه هنوز وقت ازدواجت نرسيده
هنوز درگير خودتي, ربطي هم به اتفاقات اين روزها نداره , انگار خودتو براي زندگي مشترك اماده نكردي
همينجوري يه رابطه رو شروع كردي و حالا وقت زياده و... گفتي و حتا به خودت زحمت ندادي بفهمي ازدواج يعني چي
حالا هم اومدي و همه چيزو قاطي كردي و من اصلا براي چي زندگي ميكنم , من براي چي ادامه تحصيل ميدم, من براي چي زنده ام و و و و
تو كه هنوز جواب اين سوالاتو پيدا نكردي براي چي به ازدواج فكر ميكني؟مشكلات بزرگ برات پيش بياد چه ميكني؟ چه اين خانم چه خانم ديگه اي بياد تو زندگيت اونم درگير ميشه, پدر اون دختر كار درستي كرد
حالا ديگه موافقم اول خودتو بشناسي و بسازي و بعد به فكر ازدواج باشي چه اين خانم چه دختر ديگه اي
وقتي تعريفت از ازدواج اينه كه ممكنه ديگه كسي مثل اون تورو دوست نداشته باشه يعني هنوز بلوغ فكري براي ازدواج پيدا نكردي
روشتو عوض كن برادر من تا هر تصميمي ميگيري دوباره پشيمونت نكنه
موفق باشي
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
التماستون مي كنم
ترو به خدا جبهه نگريد
من يه مرد هستم
به پاتون مي افتم ...
فقط كمكم كنيد
به خدا زندگيمو مي دم
فقط بگيد چكار كنم
من خيانت نكردم
اهلش نيستم
دلم براش تنگ شده
مگه شما قلب نداريد
مگه روح نداريد
فقط كمكم كنيد
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
برادر من...اینجا که با شما پدر کشتگی و خصومت نداریم! منم خیلی دوست داشتم بگم همین فردا بلند شو با خانواده برید منزلشون با گل و شیرینی و... ولی نمیشه...باور کن نمیشه...
بعضی اتفاقات که توی خانواده ها و زندگی می افته مثل زخم های عمیقی هست که باید با گذشت زمان و مراقبت کامل بهبود پیدا کنه!
اگه الان بخوای اقدامی کنی مثل دستکاری و کندن و عمیقتر کردن این زخم می مونه...
آروم باش و فکر کن و برای لحظه ای هم که شده درک کن که توی این مدت چه اتفاقات ناگواری توی این رابطه رخ داده...و یک شبه نمیشه همه چیز رو به حالت اول برگردوند
یه خورده صبور باش و منطقی به اشتباهاتتون فکر کن(بدون اینکه بخوای صرفا دنبال مقصر باشی...)
امیدوارم مشکلت حل بشه و به آرامش برسی...
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
اتفاقا داريم كمكت ميكنيم كه ميگيم ازين حالت بيا بيرون و يه كم خودتو بساز
داريم ميگيم چيكار كني اما تو باز حرف خودتو ميزني
قلب و روح رو همه مون داريم مگه ميشه نداشته باشيم!!!!!
اما اينقدر شلم شورباي احساس واسه خودت درست كردي كه نميتوني درست بخوني
يعني از خباثتمونه اومديم و داريم حرفهاتو ميخونيم و ميگيم درست فكر كن؟؟؟فكر ميكني من خودم تو موقعيت تو نبودم يا خيلياي ديگه مون اما ميدوني فرق مني كه دارم به قول تو بدون قلب و روح حرف ميزنم با توچيه؟ من به خودم فرصت دادم, اومدم اينجا و ياد گرفتم خودمو بسازم
تو اما تا خودت نخواي نميتوني اروم بشي
حالا هزار نفرم بهت بگن باز حرفت همونه:دلم براش تنگ شده و فكر ميكني ما نميفهميم دلتنگي چيه
محمد مهدي هيچكس جز خودت نميتونه ازين وضعيت بيارتت بيرون, تو از من كوچكتري و فكر كن خواهر بزرگت داره بهت ميگه: بس كن!!!!
نه خودتو مقصر ببين نه اونو
يه مدت اصلا فكرتو ازش منحرف كن, تا فكرش مياد سراغت خودتو سرگرم كن به كاري, بعد يه مدت ميتوني خودت افكارتو كنترل كني و ارومتر ميشي و راحت تر ميتوني تصميم بگيري
الان تو اين هيجانت باور كن بيراهه ميري
اول اروم باش بعد كه از هيجان و تنش رها شدي بيا و حستو بنويس
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
سلام آقا محمد مهدی،
به تالار همدردی خوش آمدی.
دوستان راهنمایی های خوبی کردند.
برادر من! همسن هم هستیم! من کاری به اشتباهاتت در گذشته ندارم و الآن رو می گویم.
چرا اینقدر ذهنت رو، فکرت رو و اعمالت رو دادی دست احساسات.
چرا این حرفها رو می زنی؟ قوی باش! مرد باش! خودت رو کنترل کن.
هر دو اشتباه کردید. شاید اشتباهتون قابل جبران باشد و شاید اگر صلاحتون در این بود بتوانید ازدواج کنید. ولی نه اینطوری!!! و نه از این راهی که پیش گرفتی! خیلی خیلی باید خودت رو تغییر بدهی.
به خودت فرصت بده تا آرام بشوی. بگذار این احساساتت فروکش کنند. شاید چند هفته طول بکشد. بگذار اون خانواده هم کمی به آرامش برسند. و بعد با مشورت بزرگتر یک تصمیم اساسی بگیر.
ازدواج حرف یک عمر زندگی هست. مهم ترین تصمیم زندگی هر دوی شماست.
هر دو باید خیلی منطقی تر از این حرفها عمل کنید.
تا اینجای کار رو کاملاً احساسی پیش بردی و آخرش این شد! از این به بعد رو حداقل منطقی باش!
موفق باشی.
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
ممنون از زهره خانم كه واقعا يه لحظه احساس كردم انگار همينجا هست و روبروي من داره منو راهنمايي مي كنه
و همينطور از حامد و مهرداد عزيز
ok صبر ميكنم و همه اينكارارو ميكنم
اما اگه نشد چي؟؟؟
مي شه بگيد از كجا شروع كنم و چيكار كنم
من نه به پروژم مي رسم
و نه به كارم
همينطور گيج شدم
ولي گوش مي دم به حرفتون به خدا گوش مي دم
فقط مي ترسم
نمي دونم از چي ولي مي ترسم
خوب يكي اينكه مي ترسم از دستش بدم
ولي باشه بهم بگيد چيكار كنم و از كجا؟
چون شما اين راه رفتيد مطمئنم مي تونيد كمكم كنيد
نمي دونم اگه كاري از دست منم بر بياد مطمئن باشيد جبران مي كنم
اگه بعد چند ماه گذشت و من به تمام حرفاتون گوش دادم بعدش چي؟؟
به هر حال ممنون از اينكه جوابمو مي دين چون احساس تنهايي نمي كنم...
موقعي كه ورزش مي كنم وقتي در حال دويدن هستم يه دفعه مي ياد تو ذهنم
بعدش مي ايستم تمام تمركزم بهم مي خوره
يا هر كاري
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
mohammad mahdi عزیز سلام
پست حامد عزیز را دوباره بخون و سعی کن بهش عمل کنی
نظر منم اینه به خودت فرصت بده تا ذهنت کمی آروم بشه تا بتونی مسلط تر تصمیم و عمل کنی
ورزش رو ادامه بده تا فکرش آمد ذهنت از تکنیک توقف فکر استفاده کن خیلی اثر داره
به خدا توکل کن از پسش بر میای نگران نباش:72:
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
اولين قدم اينه به خودت كمك كني ارامش روحيه ات برگرده و افكارت اينقدر به همت نريزه
توقف فكر بهترين راهه..يعني وقتي افكار منفي بياد سراغت ذهنت بهشون بي توجه باشه
لينكشو واست ميزارم
تكنيك توقف فكر
محمد مهدي فقط خواهشا بخون و انجام بده نه اينكه دوباره شروع كني به مرثيه سرايي
اولين قدمو كه برداري حالت خيلي بهتر ميشه , مطمين باش
يعني به اين فكر نكن اگه ازدستش بدم و ديگه نبينمش و ....
فقط به اين فكر كن بايد ارامشت برگرده
موفق باشي
پست من و ويدا همزمان شد
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
چه جالبه که بازم انتظار کمک اون دختر رو دارید!!! [
اما مي دونم وقتي از خودش خبري نيست
با خانوادم كه راضي هم بشن بريم اونجا
كه بماند به خانواده ما پدرش گفته پاتون خونه ما نگذاريد
ودر كل بريم و خود دختر اونجا بگه نه
و با اين حال كه من واقعا دوسش دارم
اونموقع چي براي من مي مونهquote]
چی میشه؟!! غرورتون میشکنه؟!!
اون دختز غرور نداره؟ ابرو نداره؟ پدرش غیرت و غرور ندارن؟
اقا محمد عزیز دختر نیستی شاید نتونی اونقدر درک کنی حس الان اون خانوم رو.ولی من مطمینم داره عذاب میکشه. نه فقط از دوری شماها.از دیدن شکستن غرور پدرش.شکستن دل مادرش.له شدن خودش.بی ابرو شدن خودش و ... .
دیگه نمی دونم واقعا جایی میمو نه که شما هم انتظاری از اون داشته باشی؟؟
حتما اقدام کن.حتما.حتی 100 بار. البته خودت اصلا.خوانوادت اقدام کنن ( طوری نباشه که حالت مزاحمت پیدا کنه و بیشتر تنش ایجاد شه).
خدایا به همه دخترا از جمله خودم کمک کن درست رو از نادرست تشخیص بدیم و از احساسات پاکی که به همه ما دادی درست و بجا استفاده کنیم:323:[/quote]
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
سلام دوست عزيز
به نظرت واقعا بي دليل رفت؟نميدونم شايد ناراحت بشي ولي تو در حق اون دختر خانم ظلم كردي بعد چهار سال اومدي ميگي عاشقشم پس اين مدت چيكار ميكردي ،ميدوني چيه ما آدما وقتي يكي هست قدرشو نميدونيم ولي وقتي ميره تازه مي فهميم كي بود الانم بذار به حال خودش باشه اين بزرگترين كمكيه كه ميتوني بهش بكني
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
از زهره عزيزم ممنون كه پا به پاي من مي آد و كمكم ميكنه واقعا ممنون
همچنين از حامد و مهرداد و ويدا عزيزم و تمام دوستان كه تو اين راه دارن كمكم مي كنن ممنون
امروز يكم بهترم ولي واقعا سخت
سعي مي كنم كنار بيام ولي به خدا من فكر آينده ام مي كنم
يعني اينطوري اون بيشتر از من متنفر نميشه ؟
من مي ترسم بعد از يه مدت كه بگذره از دستش بدم
الان حسم ميگه اون از من بدش مي ياد
مي خوام بدونم آيا حسم درسته يا نه؟مي خوام بدونم اصلا دوسم داره يا نه اين چيز زياديه؟
نمي تونم شرايطشو الان بفهمم
الان نزديك به 2 ماه مي شه كه صداشو نشنيدم و هيچ خبري ازش ندارم
مي خوام يه پيشنهادي بدم
نميدونم درسته يا نه
اشكالي داره حضوري همگي جمع شيم و با هم بحث كنيم
به نظر من اينطوري بهتر ؟
البته اين يه پيشنهاد
چون همه كه بي مشكل نيستند
اينطوري مي تونيم مثل يه مشاور باهم صحبت كنيم
و به يه نتيجه خوب برسيم
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
سلام آقا محمد
من در حدی نیستم که بتونم نظری بدم ولی شاید حرفام بتونه بهتون کمک کوچیکی بکنه
من با اینکه دخترم ولی کاملاً می تونم بفهمم چه احساسی دارین
خودم گرفتار این عذاب وجدانی که شما شدی بودم و روزای خیلی سختی رو گذروندم
شما بیشتر از هر چیز باید حس عذاب وجدان رو از روی خودتون بردارید و به این فکر نکنید که اون دوستون داره یا نداره
به زور نمیشه هیچی رو بدست آورد بلکه با این افکاری که داری سلامتی روحی خودتم از دست میدی
از نظر من هم باید مدتی صبر کنید و تو این مدت روی روحیه خودتون کار کنید
و انقدر عذاب وجدان نداشته باشید
اگر واقعاً از اشتباهاتتون پشیمون شده باشید،خدا بزرگتر از اونه که مخلوق خودش رو رها کنه و نبخشتش
به خدا توکل کن.همه چیزو درست میشه:323:
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
az yad rafte عزيز
اتفاقا ممنون از راهنماييتون ...توكل به خدا همه چي سپردم به خدا
راست ميگي به زور هيچ چيز درست نمي شه
وقتي شب ميشه حالم بدتر ميشه
بورس بگيرم بهتره
هر جا پا مي زارم
انگار داره منو نگاه مي كنه
مي رم از اينجا ...دوستان واقعا كمك مي كنن ولي؟؟؟نميدونم
مي دونيد امروز چه اتفاقي افتاد
رفته بودم مركز خريد
يه دختري از دور تو همونجا ديدم به خدا خيلي شبيش بود ...انگار يه سيب نصف شده بود
انقدر خوشحال شدم گفتم الان مي رم جلو بهش مي گم منو ببخش
وفتي نزديك شدم اون دختر داشت بشت ويترين مغازه به كيف ها نگاه مي كرد
رفتم جلوتر بهش گفتم سلام
برگشت گفت بجا نمي ارم
عرق از پيشونيم همينطور مي ريخت
معذرت خواهي كردم
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
محمد مهدی عزیز تموم تمرکزت رو گذاشتی روی مسائل منفی..اگه نشه..اگه نشد..
این تمرکز منفی و اگه اگه ها تو رو خسته میکنه..یبه مدت رهاش کن..یه مدت بهش فکر نکن..هروقت فکرش اومد تو ذهنت بدون سرزنش خودت ذهنتو ازش منحرف کن.
نیاز نیست بیشتر از سهمت بار روی دوش خودت بذاری..اگه اون دختر الان هر وضعیتی داره خودش هم مسئوله چون ما اول از همه نسبت به خودمون مسئولیم..اون در مقابل احساسش و جسمش سهل انگاری کرده و الان باید تبعاتش رو بپذیره..مطمئن باش همه پدر و مادرا خیر و صلاح بچه هاشونو میخوان..حتما مصلحتی دونستن و این شرایط رو برای دخترشون ایجاد کردن..تو به اندازه خودت تلاش کن.اونم به اندازه خودش.
شاید لازمه اون دختر هم رنج بکشه و تلاش کنه تا بزرگ بشه.مثه یه جوجه که می خواد سر از تخم دربیاره..تو نمیتونی به هوای کمک بهش پوست تخم رو براش بشکنی..خودش باید زحمت بکشه تا یاد بگیره تا اماده زندگی تو این دنیا بشه.
اون دختر هم داره پوست میندازه..داره سختی میکشه تا بزرگ بشه.و گرنه خیال نکن پدر و مادرش خیر و صلاحشو نمی خوان.
اگه یه کرم میخواد پروانه بشه باید تو پیله موندن و پیله شکافتن رو خودش تنهایی انجام بده و گرنه میمیره.
پس بذار هم خودت و هم اون دختر تنهایی پیله هاتونو بشکافین.
مهم نیست اخر سر شما دوتا با هم ازدواج میکنید یا نه؟؟مهم اینه که چی به صلاحتونه.
مگه خود خدا نگفته تو یه قدم بردار منم کمکت میکنم.پس از چی میترسی؟؟
تو راه درست رو برو نتیجش رو بسپار به خدا..و بدون اگه راهی که میری درست باشه نتیجش قطعا به صلاحت خواهد بود.
یه دفترچه یادداشت بردار و هر دفعه که تونستی یه قدم مثبت برداری توش بنویس و از خودت تشکر کن.
لینک زیر رو هم بخون.
رهایی از انرژی تلنبار شده ی خاطرات منفی
و نکته اخر اینکه محمد مهدی باید انجام بدی تا نتیجش رو ببینی.یه مدت مثلا یک ماه یا دو ماه اینکارایی که گفته شد رو انجام بده بعد تصمیم بگیر.نه اینکه بخوونی و انجام ندی.اینطوری هیچ فایده ای نداره.
موفق باشی
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
سلام
من شرایط اون دختر رو به طورکامل نه ولی تقریبا تجربه کردم.الان اون خانوم واقعاتو شرایط بدیه.ادم وقتی تو اون شرایط قرارمیگیره از خجالت نمیتونه سرشو بلابگیره هرچند شما گفتین خانوادش از رابطتون اطلاع داشتن ولی چیزی درمورد رابطه جنسیتون که نمیدونستن الان تو چشم اون پدر شماکسی هستین که دخترشوفقط برای سوءاستفاده میخواسته وبازیش داده هرچندگفتین قبلا ازشماخوششون اومده.بعد اون خانوم الان مطمئنا نه به گوشیش دسترسی داره نه به اینترنت نه اجازه بیرون رفتن الان ایشون به شدت تحت کنترلن بدتر از همه سرزنشاو نگاههای معنی داره پدرومادرشه.شما به نظرمن حق گله ندارین چون وضعیت اون دخترچندین برابر بدترازشماست.الان هم ایشون ازشما دورند هم تو زندانیه بابا مامانش.بجای اه و ناله هم بهتره قدم پاپیش بذارین.اگه واقعااون دختربراتون مهمه حتی از10بارم باباش از خونه شمارو بندازه بیرون نبایدکم بیارین.اگه هم نگران نه گفتنه اون خانومید اصرارکنین 1بار باهاتون حرف بزنه درحضور بزرگتراتون تادلایلشو بشنوین بالاخره باید اینکاروبکنین چه نه بشنوین چه اره.امیدوارم تونسته باشم کمکتون کنم.ناامیدنباشین.
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
از بهر زندگي و الاي گلم ممنون
من يه قسمتي از اتفاقو براتون نگفتم
واقعا همينطور گيج مي زنم
قبل از اينكه بگم الان دعاي جوشن كبيرم به اتمام رسيد
بالاخره هيچ كس به مشكل نيست
همتون دعا كردم كه به حاجتتون برسيد
و بعدش از خدا خواستم اوني كه صلاح من جلوي پام بزاره
يه جورايي به خدا سپردم
از همتون التماس دعا دارم
در اصل حرف هاي بهار زندگي و الاي عزيز باعث شد كه يادم بياد
مي دونيد من چطور فهميدم
كه خانوادش فهميدن كه من رابطه جنسي داشتم
بعد از آخرين باري كه با هم دعوا كرديم
بعد از 2 روز ديدم مادرش زنگ مي زنه و قرار مي زاره ميرم سر قرار با دخترش اومده بود
به من ميگه زود مياي خواسگاري دخترم
مي گم چي شده
بعدم دخترش مي گه من همچي به مامانم گفتم
باور مي كنيد تو ماشين كه نشسته بودن از خجالت آب شده بودم
من از خجالت مي گفتم من اين كارو نكردم
به خدا خجالت مي كشيدم
بعدم صداش كردم گفتم بيا بيرون از ماشين
بهش گفتم آخه چرا گفتي گفت شك كرده بود
گفتم آخه شك مي كرد تو نبايد مي گفتي بعدم
بهم گفت بگو من اومدم خونتون نه تو منم گفتم باشه در صورتي كه من همش خونه اونا بودم
حتي با خجالت تمام رفتم به مادرش گفتم بله من اينكارو كردم
مادرش گفت كه من مي خوام كمك كنم
گفتم پس به شوهرتون نگيد
گفت باشه
بعد از چند جلسه كه با پدرش قرار داشتم
نگو همه چيو پدرشم ميدونه ولي باز مي اومد منو ميديد
مي دونيد آخرين بار چه اتفاقي افتاد
وقتي كه فهميدم پدرش فهميده با پدرش قرار گذاشتم
پدرش عصباني بود ولي چرا روزاي پيش نه
مي دونيد پدرش تصورش اين بود كه من دخترشو به زور اوردم خونمون و چيز خورش كردم اين دقيقا حرفي بود كه هم به خانوادم و هم به خودم گفت
بعد از مشورت با خانوادم و رفتن به مشاور
كه گفتن حقيقتو بگم
منم حقيقتو گفتم
وقتي تو قراري كه با پدرش گذاشته بودم گفتم من خونه شما اومدم و همه چيز 2 طرفه بوده
خلاصه پدرش منم بهش حق مي دم خيلي عصباني شد و يه بار مي گفت دختر نميدم
5 دقيقه بعد مي گفت بعد از اتمام درست و كسب و كارت و داشتن يه ملك بهت دختر مي دم
باز آخرين حرفش اين بود كه دختر نميدم به تو
مي گفت هر دو تون بهم خيانت كردين
تو برو دنبال زندگيت
بعد از چندين بار اصرار خانوادم حرفش همش همين بود
بعد از حرفام به پدرش همون روز
2 ساعت بعد دختر بهم زنگ زد پيش پدرش بود البته از خط پدرش
و گفت من پسري كه بهم تهمت ميزنرو نميخوام
ديگه تا الان هيچ خبري ازش ندارم
]آيا من كار بدي كردم
بايد مي زاشتم كه در مورد من اينطور قضاوت مي كردن
حتي دخترشون
چو ن گفتم هردومون اشتباه كرديم مارو ببخش اما اصلا كوتاه نمياومد
توروخدا مي خوام بدونم من كار اشتباهي كردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حال با اين تفاسير ديگه بر نميگرده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
الاي عزيز گفته نه به اينترنت نه به ... دسترسي داره
آخه مگه مي شه
نتونه يه ايميل بهم بده يا تو اين 2 ماه يه زنگي بهم بزنه
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
سلام دوست عزیز
ببینین به نظرمن اونا الان دستپاچه ان که چیکارکنن?چی درسته چی غلط?شمارو دوست دارن اماوقتی به کارتون فکرمیکنین که 2تاتون انجام دادین موضع میگیرن,به نظرمن طبیعیه چون واقعا تجربش کردم.اما حالا بذاریم اونا کار بدی میکنن عاقلانه نباشه,! اون دختر بد کرده باشه اماشما بعنوان یه مرد وظیفتونوباید انجام بدین اگه میخواینش و نمیخواین تا آخرعمرتون سردرگم باشین که چی شد,کجارفت,بهترازمن پیداشد,اخه اهلش نبود,یعنی مجبورش کردن,الان چیکار داره میکنه,یعنی به من فکرمیکنه,دلم براش تنگ شده...اگه میخواین از این حرفا رهابشین برین خواستگاریش با منطق التماسوگریه زاریم نکنین تاتکلیفتون روشن بشه ولی میدونم اون دختر الان منتظره چون خودتون گفتین واقعادوستتون داره.انشاالله بزودی باخبرای خوش بیاین.
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
سلام اقای محمد مهدی
واقعا از خوندن مشکلتون متاثر شدم.منم تو ازدواج با شوهرم مشابه این مشکلو داشتیم البته خیلی کمرنگتر.ما رابطه جنسی نداشتیم ولی همو خیلی میخواستیم و خونواده من اول خیلی مخالفت میکردن.ما هم صبر کردیم.به نظرم بهتره شما هم کمی صبور باشین تا ابا از اسیاب بیفته مطمئنا وضع خیلی فرق خواهد کرد.الان هیچکس حتی شما نمیتونین منطقی به مساله نگاه کنین.
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
ممنون از راهنماييتون هم از نيلوي عاشق هم از الاي عزيز
ولي نيلوي عاشق عزيز
خوشبحالتون كه شما 2 نفر همو مي خواستيد
اما اي كاش يه ايميل بهم مي داد و ميگفت منتظر هم بمونيم
اي كاش ميگفت
تلاش همو بكنيم
تا بهم برسيم
نيلوي عاشق داستانتون دوست دارم بدونم اگه ميشه بگيد
چ.ن مطمئنم
از شما هم حركتي بوده
ولي از دختري كه از ته قلبمم هنوز دوسش دارم هيچ خبري ندارم
الاي عزيز ميگه بريد خواستگاري
اما با اين جواب هاي كه شنيدم
مطمئنم بازم جواب رد مي شنوم
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
دوستان از همتون ممنونم
همه واقعا لطف دارين
اينو جدي مي گم
همتون مي ياييد يه چيزي مينويسين تا كمكم كنيد
از همه و همه ممنون
ولي هيچ كس نتونست بگه راهي نيست مي دونيد چرا چون دلتون نيومد
چون اميد داريد
هيچ كس نگفت بر نميگرده
همه يه جورايي بهم اميد دادن ... اما اين قبول نيست ... نمدونستم بازي با عشق انقدر خطرناك
بابا يه روزي به دوستام كه عاشق بودن مي خنديدم
ميگفتم عشق و دوست داشتن ...همه براي من بي ارزشن ...فقط درس دوست داشتم ..
اما ميبينم اينطوريا هم نيست
چرا روتون نميشه راستشو بهم بگين....همه يا ميگيد زمان يا ميگيد برو خواستگاري ... يا تمام حرفهايي كه نوشتيد
ميگن حال يه
ماهي در حال سرخ شدن تو ماهي تابرو فقط خودش ميتونه درك كنه
حالا واقعا ممنون
راههايي كه گفتيد ... نتيجه نداره
چون از اون بايد حركتي بشه
حتي يه ايميل
توروخدا به حال من كاري نداشته باشيد روحيه من به درك
مهم اون دخترست كه بفهمه من دوسش دارم
ببينيد من نه از لحاظ مالي كم دارم نه از تحصيلات خودم و نه خانواندم
خوب خواهرم پزشكي دانشگاه تهران مي خونه
به من حتي چند تا دختر معرفي كرد همين ديروز
عكساشونو تو موبايلش بهم نشون داد
ولي اينو به همتون ثابت مي كنم عشق اين نيست كه مي گن
يا اون دختر يا هيچ وقت ازدواج نميكنم
حتما با خودتون ميگيد اين داغ الان چرت و پرت ميگه
اما نه ....اون دنيا چي
جواب خدا رو چي
مي شه اونجا زيرابي رفت؟؟؟
راستشو بهم بگيد
مي خوام بدونم بر مي گرده يه روز يا نه
ببنيد راهي نيست كه باهاش ارتباط برقرار كنم ؟؟؟
و از خواستگاري هم نگيد؟؟؟
فقط ممنون ميشم اون هايي كه دخترن بهم بگن برمي گرده؟؟؟يا نه؟؟؟
الان 2 ماه كه هيچ نه صداشو و نه زنگي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اين كمك بزرگي به من ميكنيد ....
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
خوب رابطه جنسی شما اشتباه بوده ولی نگید دو طرفه چون تعریف خانومها ازین رابطه با مردها متفاوته برای زنها یعنی تسلیم بی قید وشرط خود به مردها
شما حتما باید به خواستگاری برید چون غیرت خودتونو ثابت کنید حتی اگه علاقه ای هم نباشه شما الان در برابر آبروی یک دختر یک خانواده ویک جامعه مسئولید. به نظر من دل پدر ومادر این دختر را نرم کنید حتی اگر شده مانند خود همان دختر در خانه شان بایستید شب همان جا جلوی در بمانید تا آنان را راضی کنید
این طور حداقل به خودتان ثابت میکنید که خائن نیستید وپیش وجدان خودتان ودر برابر یک جامعه رو سیاه نمیمانید
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
محمد مهدی عزیزم
من تاپیکتونو خوندم . میخواستم یکم باهاتون حرف بزنم. از جنس حرفای دلم . نه حرفای مشاوره ای. شاید هیچ بار مشورتی تو حرفام نباشه اما لااقل حرف دلمه.
منم شبیه اون خانوم.
با یه گذشته تلخ.
مردی که به خاطرش از همه چیم گذشتم. از خیلی از نبایدها و خط قرمزها. از نجابت و باکرگی. با یه عالمه درد جدا شدم. چون نمیخواست منو.
چون در شأنش نبودم ظاهراً.
چون براش مهم نبود چی به سرم اومده.
.
.
.
خدا رو شکر میکنم به خاطر وجدانتون. خدا رو شکر میکنم به خاطر مرد بودنتون .مردونگی که دارید و نگرانش هستید.
حداقلش اینه که دارید تلاش میکنید که وجدانتون رنج نکشه. اما مردی که تو زندگی من بود واقعاً چی بود؟ کی بود؟ کجا بود وجدانش؟
تو میگی که خانوادش کنارش بودن ، قطعا کمکش میکنن.
میبرنش دکتر. تنهاش نمیزارن. دخترشونه. باباش هست. مامانش هست.
اما من چه رنجی کشیدم؟ دکتر که میرفتم به پهنای صورتم اشک میریختم. با قلبی که به شدت شکسته بود. با روحی که به شدت داغون بود. با دلی که براش پر میزد که دوباره برگرده. عاشق بودم . اما اون بر نگشتم. من موندم و یه عمر ترس.
با لبخندی که سعی میکردم تو خونه به لبم باشه تا پدر و مادرم متوجه نشن . تا اونا دیگه رنج منو نخورن.
ب حالی که خراب بود و نمیتونستم راه برم، میاومدم سر کارم....
ببخش سر درد دلم باز شده. اما چندتا راهکار بلدم که واقعا ازشون جواب گرفتم . چیزی که کمکم کرد. بخدا بهت راست میگم. خیلی آروومت میکنه. خیلی بیشتر از توقف فکر و ....
مثل امشب که شب لیله القدره از خدا بخواه. امشبو از دست نده داداش.
برای خودت دعا کن. برای یاسمینم دعا کن. دعا کن آرووم بشین. شک نکن خدا جوابتون میده..
باور کن من شب قدر توبه کردم و فکر میکنم به همون دلیله که الانم زنده ام وگرنه باید میمردم.
یه کار دیگه ام بکن. حدیث شریف کساء رو بخون . معجزه میکنه این حدیث . عجیب آدمو آرووم میکنه.
حدیث کساء که از ضرت زهراست حتما بخون.
مطمئنم با احساس مسئولیتی که دارید و نگرانی که برای آینده این خانم دارید و علاقه ای که وجود داره بینتون، خدا هم نظر میکنه.
از خدا بخواه. خودش چنان راهی جلوی پات میذاره که حال کنی.
ببخش. فقط تجربه مو بهت گفتم . راهی که کمکم میکرد من آرووم بشم.
محمد مهدی حال اون دختر مطمئن باش خیلی خرابتر از این حرفاست. با گوشت و پوستم درکش میکنم و میفهمم چه رنجی داره میکشه. انشالله خدا یه گشایش تو کار شما میکنه.
شاد باشی داداش.:72:
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
سلام
به نظر من پر اشتباه ترین فرد در این رابطه مادر اون دختر بوده که اجازه داده یک رابطه غیررسمی ادامه پیدا کنه و احساسی بشه و ... از یک آدم سرد و گرم چشیده و عاقل این کار بعیده!
آیا امکانش نیست از طریق یک واسطه مثلا یکی از دوستان اون دختر خانم از احوالش با خبر بشید؟
اگر اون خانم دانشجو هست یا جایی بیرون خونه فعالیت داره امکانش نیست که خواهرتون یا یک فرد مونث دیگه بره باهاش صحبت کنه و از احوالش با خبر بشه؟
البته اگر به خاطر تنبیه زندانی نشده باشه که در اون صورت علاوه بر اینترنت و تلفن از دانشگاه رفتن و ... هم محروم هستش.
اول از احوالش با خبر بشید از تصمیمش اطلاع پیدا کنید بعد شما تصمیم بگیرید که چه کار کنید.
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
شرایط همه یکی نیست ولی خوب اگه بخوام در مورد رابطه خودمون بگم من چون واقعا از ته دل دوسش داشتم از هر طریقی بود ارتباطمو باهاش قطع نکردم.البته طرز برخورد خونواده ها هم مهمه.اگه واقعا زندانیش کرده باشن چطوری میتونه بهتون ایمیل بزنه؟!
باز میگم منتظر بمونین.اگه بخوادتون بعد یه مدت که خونواده ش ازادش گذاشتن میاد سراغتون.نکنه کار اشتباهی بکنین و برین تو این خلا عاطفی با یکی دیگه اشنا بشین.
از حرفاتون میشه فهمید که جدی جدی دوسش دارین.پس خدا کنکتون میکنه.
راستی یه چیز دیگه
برای تبرئه خودتون اونو مقصر جلوه ندین یش همه دلش خالی میشه اینطوری.باید نشون بدین که همه جوره حمایتش میکنین.این مسایل بی اعتمادش میکنه.
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
سلام به همه دوستان و ممنون از راهنمايياتون
sera عزيز ممنون ولي من يه بار از صبح تا شب جلوي درب خونشون ايستادم اما كسي نديدم
اينطوري بدتر اونموقع پدرش خيال مي كنه مي خوام آبروي خانوادشونو ببرم
از mehrabooni عزيز واقعا واقعا واقعا ممنون
از ته قلبم مي گم
از لحاظ درد و دل هر وقت خواستي درد و دل كن منم به عنوان يه دوست بدون يه برادر
من گفتم اگر مي خواهيد هر كي مي تونه
چه پسر په دختر قرار بگزاريم و مشكلاتمونو رو در رو با هم حل كنيم مثل اينكه داريم ميريم مشاوره
مي دونم حالش بد ولي من كاري واقعا نمي تونم بكنم اجازه بهم ندادن
واقعا متا سفم كه اين اتفاق براي شما افتاده
اينطور پسرا هستم حتي به منم دوستام ميخندن ميگن بيكاري افتادي دنبال همچين دختري
ولش كن برو دنبال يكي ديگه
باور مي كني تو دوستاي خودم هم يا هر كسي كه با هاشون هستم
براشون رابطه به اين شكل بي معني
يعني حسي ندارن مهم نيست اگه با دختري بهم بزنن
مطمئنم اون دوست شما هم اينطور بوده
ولي نميدونم خوشبختانه يا بدبختانه
من چرا انقدر احساسي هستم
اين به ضرر من داره تموم ميشه
نیلوی عاشق
ممنون ار شما خانم محترم
ممنون از اينكه داريد منو راهنمايي مي كنيد
واقعا جدي جدي دوسش دارم
گفتم راحت تر از اون چيزي كه فكر كنيد مي تونم برم با يكي ديگه شروع كنم ولي اينكارو بميرمم نمي كنم
نه مغزم معيوب نه الان داغ هستم كه بگيد همينطور داره يه چيزي مي گه
من فقط به خدا ايمان دارم
با خودم ميگم خدا كه هست منو مي بينه
اينطور اگر متعهد نباشم هرزه بار ميام
در جواب به فكور عزيز كه لطف كردن و راهنماييم كردن
بايد بگم كه
ايشون الان ديگه دانشجو نيستن و سر كارم نميره تا اوايل تابستون كه من اطلاع داشتم
واقعا محروم ميشه
من باور نميكنم مگه ميشه الان 2 ماه گذشت يعني بهش گوشي ندادن
من مي گم خودش از من متنفر شده و خطشم عوض كرده ديگه مي دونه راه برگشتي هم نداره من اينطور فكر ميكنم
اشتباه؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
وقتي تايپيك مهربوني الان خوندم
بريد بخونيد مي بينيد نميدونم چي بگم حتي مردهاي متاهل بهش اس ام اس مي دن
خوب اينطور ؟؟؟
ولي خوبه ها
لابد مثل من خوب هروز منتظرش باشم كه برگرده
ازش بدم مي اد ازش متنفرم
از خودم بدم مي آد
از خانوادش بيزارم
اين همه دختر هست منتظر چه كسي هستم
وقتمو دارم براي كي تلف مي كنم
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
محمد مهدي ما بالاخره نفهميديم تو كدوم وري هستي؟؟؟؟
يا ما نفهميديم بهش فكر نكن يعني چي يا تو ميخواي با خودت و بقيه بازي كني!!!
فقط منتظر جواب بقيه و تاييد بقيه هستي و اصلا نميخوني چي نوشتن
بگو تا ما هم تكليف خودمون رو بدونيم
تو دنيا قتل هست, غارت هست, خيانت هست, دزدي هست, عشق هست, نفرت هست...
يعني الان هر كدومو بشنوي ربطش ميدي به خودت؟
تو به حرف كسي گوش نميدي و اصلا نميخواي ازين وضعيت بياي بيرون
برو و يكبار ديگه با دقت بخون , هر چند با اين اوضاع انچه البته به جايي نرسد فرياد است
موفق باشي
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
نميدونم چرا ديروز يه دفعه به هم ريختم باور كن از دوست داشتن زياد
دار منو از پا در مياره نه به اون تايپيك اهميتي نديد زهره جان
تو دنيا قتل هست, غارت هست, خيانت هست, دزدي هست, عشق هست, نفرت هست
منظورت نفهميدم؟؟؟؟
مگه من چيزي ربط دادم
اگه منظورت تايپيك مهربوني
به نظر من خيلي ها اينطور هستن دور ور من كه اينطور تو جامعه من مي بينم
الان مي خواي درصد بگيريم ببين كي درست ميگه؟
همين الان تو همين تالار همدردي من كه گشتم پسري مثل من چند نفر هست كه اينطور باشه
در ضمن مشكل من اين ها نيست مشكل منو خوندي و همه كار كردم اما نميشه
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
ببخشید که اینو میگم
من یک بار همون اول نظرم رو و موضع خودم رو در مورد عملکرد ایشون و این تاپیک گفتم و هنوز هم نظرم همونه.
به نظر من ایشون کاملا مشخصه که چه کرده با اون دختر و خانوادش و خودش هم میدونه.پشیمون هم نیست و اگه برگرده عقب باز هم همون کار رو میکنه.دلیل این بحث ها هم عذاب وجدان ایشونه که فقط داره سعی میکنه از طرف یه عده تایید بشه که حس بدی که پیدا کرده از بین بره. وگرنه ایشون از اولشم موضع و تصمیمش مشخص بود.
بازم معذرت میخوام از رک گوییم.
-
RE: داشتم عشقشو باور مي كردم ... تنهام گذاشت بي دليل بدون خداحافظي رفت
سلام خسته نباشین
با این اوصاف احتمال اینکه اون دختر خانوم خواهان ادامه رابطه نباشه هم هست.
احتمالات خیلی زیادی وجود داره و فعلا نمیشه تبدیل به یقینشون کرد.
ولی باز به نظرم شما باید روال عادی زندگیتونو طی کنین.
شما مردین و قراره در اینده مدیر یه زندگی بشین و مسولیت همسر و بچه هاتونو به عهده بگیرین.پس محکم باشین.اگه بخواین میتونین.محکم باشین و خودتونو نبازین.شما زندگیتونو بکنین.
زمان علاج همه دردهاست.:72: