به ابراز علاقه شوهرم احتیاج دارم

سلام به همه..........:72:
منو یادتونه؟ پارسال مشکلات زیادی داشتم و خداروشکر خیلی هاش حل شده
شوهرم خیلی عادی شده...دیگه کمتر تو خودش میره...سر حرف بیاد حرف میزنه...اون موقع مهمونی دوستاش نمیومد الان میاد و خیلی هم بهش خوش میگذره ....رابطه س ک س خیلی بهتر شده ...اون موقع سرد بود و من همش پیشقدم میشدم....
اما مشکل الانم فقط اینه که ابراز علاقه بهم نمیکنه....خیلی احتیاج به محبتش دارم ....الان که این خطو نوشتم دارم گریه میکنم...یعنی من کمبود توجه دارم؟ اعتماد به نفسم پایینه؟
خجالت میکشم اینارو بنویسم اما دلم میخواد بغلم کنه ..مثل اون موقع ها که عین بچه ها بوسه بارونم میکرد باشه....وقتی میریم دوره دوستامون ،نامزدها و زنو شوهرها جفت جفت پیشهم نشستن دستای همو گرفتن ....منم حسرت میخورم
کاش یه بار دیگه بهم میگفت دوست دارم.....وقتی بهش میگم دوست دارم میگه منم همینطور...اما خودش اول نمیگه در صورتی که قبلا روزی 1000 بار میگفت...اون روز یه کوچولو دعوامون شد گفتم اصلا تو میخوای زندگیمون درست بشه گفت اره...اما وقتی اینقدر بیمحبته شک میکنم به این حرفش
به خدا من خیلی تلاش کردم...خیلی صبورتر شدم ....رو خودم کار کردم ...مثلا اون روز جلوی دوستش یه چیزی بهم گفت خیلی ناراحت شدم اما تا چند روز حتی نشون ندادم که ناراحتم....در صورتی که اگه قبلا بود حتما دعوا راه مینداختم
تور و خدا کمکم کنید ووومن خیلی احساساتیم وحساس....شبا که خوابش برده و صدای خروپفش بلند میشه به یاد اون موقع ها خودمو بهش میچسبونم که احساس کنم تو بغلشم....شاید مسخرم کنین اما واقعا من الان دارم گریه میکنم...اگه میدونستم 1 سال یا یه بازه زمانی بهم میگفتن صبر کنی درس میشه به خدا تحمل میکردم اما میترسم روش بمونه این حالت....
میدونین حل شدن این مسئله برام خیلی مهمه چون وقتی اون محبتی که توقع دارم رو دریافت نمیکنم عصبی میشم و کنترلمو از دست میدمو یه چیزی بارش میکنم...بعد به خودم میام و به خودم میگم نذار اوضاع نااروم بشه دوباره
اگه یه ذره محبت کنه بهم زندگیمون عالی میشه همه چی درسته جز این مورد اگه این هم حل بشه میتونم هر مشکلی رو پشت سر بذارم
خواهش میکنم یا راهی بهم نشون بدین تا باعث بشه ابراز علاقه کنه بهم ...یا اینکه من بی توقع بشم و این نیازو در خودم خفه کنم که فکر نمیکنم دومی اصلا در من امکانش باشه
راستس قراره از هفته دیگه برم سرکار....میشه رلهنماییم کنید که حقوقم رو چطور خرج کنم که هم به خانه و زندگیم کمکی باشه هم شوهرم پرتوقع نشه؟

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

اینو هم بگم که توی جمع مخصوصا جمع دوستان خیلی خوبه ....اون روز اومد کنارم نشست دستمو گرفت....مثل اون وقتا اما تو خونه انگار یه تخته سنگ ....یعنی میخواد جلوی دوستاش کم نیاره؟ یا من جلوی اونا خجالت نکشم که شوهرم بی توجهه؟ یا تو خونه روش نمیشه مثل قبل باشه از بس این مدت سرد بوده؟
من هم از بس سرده نمیتونم بهش زیاد ابراز علاقه کنم...مخصوصا وقتی برم دورش .. اخم میکنه
تمام ابراز علاقه من این مدت اینجوری بوده: لبخند...به کاراش رسیدگی کنم ....خوش اخلاقی....تو جمع ازش تعریف کنم
اما کم میگم دوست دارم چون میترسم خوشش نیاد

بچه ها کسی نظری نمیده؟

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

خیلی نگران و بیتاب شدم....میدونید وجود من پر از ترسه....میترسم زندیگم خراب بشه ....میترسم شوهرم به این دلیل اصرار داره برم سرکار تا من مستقل بشم و راحت با مساله جدایی کنار بیام
پارسال قرار بود فروردین امسال واسه بچه اقدام کنیم که موعدش که رسیده بود گفت نه....منم اصرار نکردم ....حالا گفته اخر امسال ....احساس میکنم میخواد هی زمان بگذره ببینه احساسش نسبت به من چیه....من میترسم تو رو خدایکی کمکم کنه....:316:

سلام.

دلینا جان، من تجربه زندگی مشترک و تخصص راهنمایی دادن به شما رو ندارم.

اما فقط خواستم بگم که تاپیک قبلی شما یه مقدار طولانیه. مخصوصاً اونیکه به اصل ماجرا اشاره شده.
اگه بتونی یه خلاصه برامون بنویسی، فکر میکنم کارشناسای عزیز راحت تر بتونن راهنماییت کنن.
از زندگیت و مشکلاتت و اینکه الان حل شدن یا نه، و یا در چه مرحله ای از حل شدن هستن. از اینا بنویس.
خلاصه و مفید.

برات آرزوی موفقیت میکنم:72:

سلام دلینا جان ، ببین خانمی اگه بری سرکار و مستقل بشی هیچ ارتباطی به طلاق نداره شاید اینطوری شوهرت بیشتر از تو لذت ببره چون اکثر مردا از زنهای مستقلی که روی پای خودشون باشن خیلی خوششون میاد. ببین عزیزم شوهرت اگه بخواد تورو طلاق بده چه سرکار باشی چه نباشی این کار رو میکنه پس این مسئله رو به اینکه شوهرت میخواد توروطلاق بده ارتباط نده. تازه سرکار هم بری خیلی از این فکر و خیالها و حساسیت هات کم میشه.
مگه چند سالته که دوست داری زود بچه دار بشی؟؟ اگه بخوائی سرکار بری که به این زودی نباید برای بچه اقدام کنی چون سریع که بهت مرخصی نمی دن، پس اگه سنت برای بچه دار شدن بالا نیست بزار هروقت شوهرت خودش پیشنهاد داد. موفق باشی.

ممنون ساناز جان من 28 سالمه و همسن هستیم
میدونی الان اوضاع خوبه اما اگه ترس از وجودم بیرون میرفت خیلی شرایط بهتر میشد
دیشب الکی دعوامون شد وخیلی نگران شدم البته خودم الکی گیر دادما....دعوا هم از جانب منبود و فقط خودم حرف میزدم
بعدش هی بخودم گیر دادم که دوباره شروع کردی و مثل قبل شدی//// اگه یکم بیشتر بهم توجه میکرد اینقدر استرس نداشتم
همش دنبال یه وسیله هستم...که یه چیز گرون واسه خونه بخریم که ببینم نظرش چیه و ایا مخالفت میکنه
یا دلم میخواد بچه دار بشیم تا مطمئن بشم تو فکر جدایی نیست

سلام - ببین بعضی مردها توی ابراز محبتشون مشکل دارند اون تو رو از ته دل دوس داره ولی نمی تونه بهت نشون بده
یکی هم شاید فشار کار و زندگی زیاده - یه مسافرت برین هم بد نیست
انسان باید توی زندگیش اعتدال داشته باشه مثلا اگه اونموقع بجای هزار بار دوست دارم یک بار بهت می گفت الان عادی نشده بود براش و هنوز هم بهت می گفت دوست دارم وقتی آدم هی یه چیزی رو توی یه مقطعی تکرار می کنه یواش یواش خسته می شه
ببین ولی اون تو رو دوس داره شک نکن - زیاد حساسیت بخرج نده و حساسش نکن

یسنا جان ممنون که جواب دادی
چون قبلا تو ابراز علاقه مشکل نداشت برام سخته که قبول کنم الان مشکل داره و نمیتونه علاقشو نشون بده
شاید شما تاپیک قبلی منو نخوندی و نمیدونی چه مشکلایی رو پشت سر گذاشتم....
همیشه فکر میکردم وقتی که با دوستانمون هستیم واسه این شاده که اونا سرحالش میارن اما امشب فهمیدم نه اتفاقا خودش حسابی شلوغ میکنه و از هر دری حرف میزنه تا بقیه هم شاد باشن اما تا با هم تنها میشیم انگار یه بادکنک که بادشو خالی کنی میشه

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

از مدیران محترم تقاضا دارم این تاپیکرو کلا پاک کنن
خسته شدم بس که انتظار کشیدم که کسی برام نظری بذاره
بعضی تاپیک ها هنوز 1 ساعت از شروعش نگذشته 3 صفحه میشه
ممنون

دلینا جان اولا اینکه هیچ تاپیکی پاک نمیشه

دوما چرا انقدر نا ارامی؟؟؟؟؟؟؟

خانومی فعلا دور بچه رو چند تا خط قرمز بکش و تا مشکلت با همسرت حل نشده به فکر این موضوع اصلا نیفت.

الان وضع و اوضاع چطوره؟

مریم جون واقعا دلم میخواد پاک بشه ....ناراحت شدم که گفتی نمیشه
توضیح دادم اوضاع ارومه زندگی کردن رو پذیرفته اما انگار همش میخواد بهم ثابت کنه حسی نداره ومنم شدیدا به ابراز علاقه اش احتیاج دارم
تو خونه سرد ساکت اروم سرش به لب تاپ گرمه
سکس خوب و معمولی از لحاظ دفعات
جلوی دیکران گرم شاد سرحال واگه مثلا از موردی ناراحت باشم تریپ منت کشی میاد اما تو خونه ووقتی خودمونیم از دنیا هم ناراحت بشم عین خیالش نیس

خواهر گرامی!
1. آیا حد و مرز صحبتهای شما و همسرتان در مورد مسایل روزمره زندگی است که "با چه خبر؟" و ... آغاز می شود و با جملات خبری مثل "راستی فلانی ماشینشو عوض کرده . . ." ادامه می یابد؟ یا اینکه در مورد مسایل دیگری هم صحبت می کنید؟ مثلا مسایلی که قبل از ازدواج مورد علاقه تان بوده است (طبیعت، هنر، سیاست، ورزش، دین و ...)
2. ایشان با لپتاپشان "کار" می کنند یا اخبار را مرور می کنند؟ در هر دوحالت این یک ویژگی مردانه است (از نظر من) که وقتی دارد کاری انجام می دهد، "نتواند" به چیز دیگری فکر کند یا حرف بزند (چه برسد به عمل). باز شکر خدا که نفس کشیدن عملی غیر اختیاری است!!
3. این حق شماست که شوهر شما علاقه اش را به صورت متناوب به شما نشان دهد. اما ایشان هم این مساله را می داند؟ به اهمیت موضوع هم پی برده اند یا اینکه این را هم گذاشته اند پای سایر حقوق مسلم خانمها (مثل ویلای شمال و ماشین (از اون بزرگا) و غلبه ی ابدی بر مادر شوهر و ...) و وقتی صحبت از آن می شود به صورت اتوماتیک از طرف مغز ایشان ignore می شود؟

[align=right]سلام دلینای عزیز
آیا شما خودتون واسه ابراز علاقه بیشقدم شدین؟مثلا چرا وقتی ایشون خوابن بغلشون می کنین و تو بیداری نه؟
من خودم مشکلات خیلی زیادی با سردی همسرم داشتم.اینجا هم مطرح کرده بودم.رفتم بیش مشاور.گفتن اگه اون ابراز علاقه نمیکنه تو بکن نترس فکر نکن غرورت جریحه دار میشه.اگه تو اینکارارو بکنی اونم یاد میگیره شاید واقعا بلد نیست یا یادش رفته یا نیازهای دوطرفه رو فراموش کرده!
در مورد من می تونم بگم معجزه کرد.تو هر شرایطی حتی وقتی عصبانی بود بهش محبت کردم.الان به تعادل نزدیک شدیم.صبر داشته باش و ترس از خودت دور کن.اگه مشکل دیگه ای مثل شخص سوم و.... وجود نداشته باشه که مطمینم نداره می تونی همینکارارو بکنی.توکل به خدا یادت نره دوست عزیزم.

mostafunعزیز
ممنون اط توجهت
1.راستش شوهرم اصلا حرف نمیزنه مگه دیگه تو کف یه چیزی مونده باشه که بخواد بپرسه ...هر نوع صحبتی رو من شروع میکنم....امروز چی شده ؟ کی زنگ زده؟ و..... شایدبگین خوب تو حرف نزن تا اون بپرسه....اصلا فایده نداره
مگه در مورد یه چیزی دیگه خیلی کنجکاو بشه تا بپرسه
اگه بخوام هیچی نگم اونم نمیگه...اگه تو هم باشم میپرسه چته؟چی شده؟
2.اره دیگه اصولا مردا single tasking هستن
3.چند بار مستقیم ازش خواستم بیشتر بهم توجه کنه و حتی گفتم احتیاج دارم بیشتر بهم ابراز علاقه کنی میگه باشه اما بعد.....
اخه شوهر من قبلا اینجوری نبود از بعد این جروبحث که نزدیک بود کارمون به جدایی بکشه(خدای نکرده) اینجوری شد
قبلا مثل بچه ها ماچم میکرد دیدین باباها چطوری بجه هاشونو میبوسن؟

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

سپیده جان ممنون از توجهت
والا تو بیداری بهش ابراز علاقه میکنم اما کم
از بس که سرده و اون هیچ ابرازی نداره میترسم ابراز علاقه منم براش جالب نباشه
یعنی حقیقتش مشاور بهم گفت ابراز علاقه ممنوع .....گفت عادی باش ....کارهای خونه انجام بده ....
اگه تاپیک قبلی منو صفحه اولشو بخونین متوجه میشین
لینکشو میذارم براتون
http://www.hamdardi.net/thread-21216.html

مشکل قبلیتو خوندم دلینا جون واقعا روزای سختی رو بشت سر گذاشتین.نظر مشاور هم صددرصد محترمه و قابل تامل.باز نسبت به شرایط فقط خودت میتونی تصمیم بگیری که چی درسته چی غلط.فقط نترس که ترس خیلی چیزارو عقب میندازه

به نظرم دلینا جان در این شرایط بیشتر روی خودت کار کن...

خودتو از لحاظ روحی و جسمی تقویت کن تا بهتر بتونی اوضاع رو درست کنی..
اگر میتونی حتما ورزش کن.

همین ورزش کردن باعث شد من کمتر به زخم زبونا و تحقیرای خانواده همسرم توجه کنم.

پارک برو...پیاده روزی کن...با دوستات ارتباط داشته باش و باهاشون بیرون برو.

جاهای زیارتی برو.
ببین چه کاری رو دوست داری...مثلا دوست داری کیک درست کن.دوست داری ترشی و شور و مربا درست کن.بافتی کن..قلاب بافی کن...وبلاگ بزن...کلاس آشپزی برو...زبانتو قوی تر کن...شنا برو....قرآن حفظ کن...

تو صحبتای اقای دهنوی شنیده بودم که میگفت چند تا از چیزهایی که شنون میده یه مرد سرش به جایی دیگه گرمه و اصلا امیدی به اون زندگی نیست اینا بود
1. نداشتن روابط زناشویی(که شما دارین)

2.نیاوردن خرجی به منزل(که اینم دارین)

میگفت حتی اگر یکی از اینا باشه بازم درست نیست و باید همه شون باهم باشه.فکر کنم یکی دو مورد دیگه بود که یاد نیست.

پس شکر خدا زندگیت به مرحله خوبی رسیده..نگران نباش..

دلینا جون این دو تا تاپیک رو بخوون:

زندگی بیست . مخصوص خانم ها


رازهای موفقیت در زندگی زناشویی(در گوشی با خانمها)

دلینا جان,تا میتونی به همسرت محبت کن و خسته نشو..به خدا مردا مثل بچه ها هستن..نگاه به ادعا و زمختی و هیکل و هیبت نکن.بیخیال حرف اون مشاور شو که گفته محبت ممنوع
فکر میکنی الان شوهرت خیلی از این رفتارش و این سکوتش راضیه!؟ باور کن فقط داره نقش بازی میکنه که بیشتر بهش توجه کنی!!
خودت رو براش لوس کن,ناز و عشوه های زنونه بریز, بغلش کن,ببوسش,تحریکش کن,حسابی به خودت برس,بهونه دستش نده,مطابق میلش رفتار کن,....و مهمتر از همه صبر داشته باش...

مطمئن باش محبتهات نتیجه میده..اگه دلش از سنگ هم باشه نرم میشه...:72:

به نظر من مشاور راست گفته .من فقط از تجربه خودم دارم میگم اینجور مواقع زن نباید ابراز علاقه کنه ولی زندگیتو تعطیل نکن شام ناهار و .... سر جای خودش عادی رفتار کن.ولی قربون صدقه رفتن تعطیل بذار خودش بیاد سمتت و احساس نیاز کنه.

این نظر شخصی منه

سلام
این پست رو خانم be del برام گذاشته شاید به دردت بخوره

ضمن اینکه باز هم توصیه میکنم "به صرف اینکه همسرت محبت کلامی نمیکنه، بقیه انواع محبت کردنهاشو نادیده نگیر و گیر سه پیچ بهش نده!"، یک تجربه عملی که امیدوارم در مورد شما هم جواب بده اینه که: اگر خودت مرتب ورد زبونت عزیزم و جانم و قربونت برم و ... باشه (که صد در صد همسرت هم دوست خواهد داشت) به مرور همسرت هم عادت میکنه با این کلمات صدات بزنه.
یه وقتهایی هم میتونی بهش تنوع بدی یا غلظتش رو (بصورت سورپرایز) زیاد کنی. مثلا فکر کن توی آشپزخونه ای میخوای صداش کنی بیاد ناهار بخوره بهش میگی: عزیز دلم، همسر نازنینم، آااااقای من،...(با خنده ای بر لب و لحنی حاکی از علاقه و یه کوچولو طنز و کلی حسهای قشنگ دیگه) اونوقت ایشون بجز "جانم"؟ "بله عزیزم؟" چی میتونه بگه؟

البته همیشه هم به این غلیظی نه! غلظتش بسته به شرایط میتونه از یک عزیزم خالی باشه تا ... ولی باور کن نتیجه میده. ضمن اینکه همسر شما در ابتدا این کلمات را داشته اند. پس احتمالش زیاده که دوباره اون ادبیات عاشقانه در ایشون زنده بشه.
اینم لینکش:
http://www.hamdardi.net/thread-22007-page-4.html

ممنون از همه دوستان
خیلی لطف کردید
خیلی دلشکسته هستم اما هیچ راه دیگری جز صبر ندارم
احساس میکنم دارم زیر این بار له میشم....اوایل زندگی مشکل مالی....درس...دانشگاه....بیپول� �....قسط بدهییییییییییی خوشیهای اول زندگی رو خراب کرد حالا هم بیتفاوتی بیمهری بیتوجهی.............اینده هم احتمالا پیری مریضی.....درد بیدرمون......................مرگ
حقیقت همینه ...زندگی همینه.....
الهی که زندگی همتون روز بروز بهتر بشه
منم دیگه ادامه این تاپیک بدردم نمیخوره...حداقل مزاحم راهنماییهاتون به بقیه نشم
:72:

دلینا هیچ وقت ناامید نباش
شاید این تاپیک به دردت نخوره
اما از خودت و از تواناییهات
از خدا و از مهربونی هاش ناامید نشو

همیشه ی همیشه ی همیشه راهی هست فقط باید پیداش کنی

دلینا جان دوست خوبم

یا این نا امیدی به هیچ جا نخواهی رسید.

دقت کردی در جملاتی که استفاده میکنی نا امیدی موج میزنه؟

ما همه وقت گذاشتیم...منتی نیست.اما شما با این حرفت تمام وقتهایی که ما برای تایپ کردن جملات هرچند غیر مفیدمون گذاشتیم رو بردی زیر سوال !

حقیقت اینه که شما خودت نمیخوای از این تاپیک درس بگیری وگرنه این تاپیک و تاپیکهای قبلیت پره از تجربه ها و صحبتهای مفید کارشناسا و بچه هاست.

یکی از دوستان من که مشکلی شبیه مشکل شما رو داشت جدیدا عضو شده و من تاپیک شما رو معرفی کردم بهش.

هر روز میاد و مطالبی رو که اضافه میشه میخونه و نت برداری میکنه.همه رو هم مو به مو انجام میده.شکر خدا داره زندگیش درست میشه.

اون از تاپیکی داره درس میگیره که خود صاحبخانه ! هیچ امید و دقتی به پستها نداره.

دلینا جان کی گفته زندگی مشترک سرتاسر خوشی و شادیه؟؟؟؟؟؟

نکنه داری خودتو با دیگران مقایسه میکنی؟!

من از زندگی خودم برات میگم...از اول زندگیم ....از روز اول خواستگاریم....با خانواده همسرم مشکل داشتم...از همون روز کنایه ها شروع شد.تو بعله برون...تو نامزدی...تو عقد..تو عروسی...اینا همه یه طرف مشکلات مالی هم طرفی دیگر....

قسط پشت قسط....

شروع زندگی مشترک در یک سوییت 30 متری تو یه محله پایین...

بیکار شدن شوهرم فردای عروسی !(این اتفاق منو له کرد)

چشم انتظار کمک والدین برای سیر شدن شکممون...

منت سر گذاشتنای اونا....خورد شدن خودم و مهمتر از اون همسرم....

عود کردن بیماری قلبی خودم....نداشتن پول برای درمان و عمل جراحی....

بی حوصله شدن شوهرم...جواب کردن صاحبخونه در وسط زمستون....

به موازات این همه مشکل سوزوندن قلبم از طرف مادر شوهر و خواهر شوهرام هم ادامه داشت و انصافا هم خوب میسوزوندن !یه جوری که خاکسترش هم نمیموند !

دوست داری بازم برات بگم...!؟

باشه ..میگم....
الان که قسطامون تموم شده..از اونجایی که شوهرم کار پر در آمدی نداشت...هر سال خونه به دوش...

دقیقا هر بار اسباب کشی من یک وسیله بزرگ و مهمم رو از دست دادم...

یه بار یخچالم افتاد و خورد خاکشیر شد...

یه بار گازم شکست....

یه بارم سرویس طلای عروسیم رو دزدیدن....

بازم بگم..!؟
نه دیگه بسه..
نمیخوام بشینی غصه منم بخوری...

اما دلینا جان..من نا امید نیستم.

شاید حرفهام به نظر شعار بیاد ...اما هر زمین خوردنی..هر شکستی...یه تجربه است...

من خیلی به اینده امیدوارم...چرا که این جمله خود قرآنه...که بعد از سختی اسونی میاد....

هروقت مشکلات خیلی بهم فشار میاره به اینده روشن تر بیشتر فکر میکنم...
شاید خنده ات بگیره...!

اما حتی به جهیزیه خریدن برای دخترم و خواستگاری رفتن برای پسرمم فکر میکنم(من هنوز مادر نشدم)

اسماشونم انتخاب کردم با شوهرم...

چون اگر بخوام مثل شما پیش برم و دم از نا امیدی بزنم هم خدا قهرش میگیره و هم خودم زودتر از پا درمیام....

توکلت به خدا باشه...زندگی همه پر از مشکله....اما باید راه مبارزه رو پیدا کرد.:72:

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط maryam123' pid='2045teline='1335126641

دلینا جان دوست خوبم

یا این نا امیدی به هیچ جا نخواهی رسید.

دقت کردی در جملاتی که استفاده میکنی نا امیدی موج میزنه؟
خیلی خسته ام
ما همه وقت گذاشتیم...منتی نیست.اما شما با این حرفت تمام وقتهایی که ما برای تایپ کردن جملات هرچند غیر مفیدمون گذاشتیم رو بردی زیر سوال !
معذرت میخوام به خدا خیلی دلم شکسته....من از همه ممنونم ....همه حرفا رو مینویسم به خدا
حقیقت اینه که شما خودت نمیخوای از این تاپیک درس بگیری وگرنه این تاپیک و تاپیکهای قبلیت پره از تجربه ها و صحبتهای مفید کارشناسا و بچه هاست.
میدونم راست میگی ....همین که الان تو این شرایط اروم هستم بعد از خدا واقعا به خاططر حرفای شماست....فکر نکن که از یه گوش شنیدم و از یه گوش ....
یکی از دوستان من که مشکلی شبیه مشکل شما رو داشت جدیدا عضو شده و من تاپیک شما رو معرفی کردم بهش.

هر روز میاد و مطالبی رو که اضافه میشه میخونه و نت برداری میکنه.همه رو هم مو به مو انجام میده.شکر خدا داره زندگیش درست میشه.

اون از تاپیکی داره درس میگیره که خود صاحبخانه ! هیچ امید و دقتی به پستها نداره.
.........
دلینا جان کی گفته زندگی مشترک سرتاسر خوشی و شادیه؟؟؟؟؟؟
نمیگم سراسر شادی باشه ...خودم هم به خیلیها میگم این حرفارو اما تحمل سختی ها با محبت و عشق طرفینه که تحملش راحت میشه ..به خدا تا قبل از امسال من تمام مشکلات رو راحت میپذیرفتم و اصلا دم نمیزدم شوهرم همیشه میگفت تو چقدر قانعی ....هیچی نمیگی...هیپی نمیخوای.. اما واسه عشق قانع نیستم ...میگی چی کار کنم؟

نکنه داری خودتو با دیگران مقایسه میکنی؟!
ازه اما نه مقایسه مالی فقط مقایسه احساسی

توکلت به خدا باشه...زندگی همه پر از مشکله....اما باید راه مبارزه رو پیدا کرد.:72:

---

ازت معذرت میخوام اگه فکر کردی به حرفا اهمیت نمیدم چون واقعا اینطور نیس
اما بی مهریش داغونم میکنه

دلینا جان به نظر من سعی کن باهاش حرف بزنی انقدر هم مردا رو جدی نگیر به خدا مردا به اون پیچیدگی که فکر میکنی نیستن.ببین عزیزم یه توصیه بهت میکنم اونم اینکه سعی کن واسه همسرت جذاب باشی توی همه چیز جذابیته که یه مرد رو دیوونه میکنه

ویکتوریا جان ...اصلا صحبت فایده نداره ....هیچ جوابی نمیده یا میگه باشه
اگه خیلی پاپیچش بشم میترسم مثل قبل عید بشه_تو تاپیک قبلیم گفتم- میترسم یهو بگه اره من هیچ احساسی ندارم و از این حرفا.................اون موقع هم خودم خورد میشم
دیگه چطوری جذاب باشم؟ همیشه تمیز ومرتبم....همیشه ارایش ندارم اما به خودم میرسم...دستپختم عالیه همه میگن.......والا عشوه وناز بلد نیستم یعنی از اول بلد نبودم......خودمو میتونم لوس کنم اما کیه که تحویل بگیره

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

به خدا نمیدونین من چی میگم..............چنان خودشو تو هم و ناراحت میگیره که انگار زبونم لال یکیش مرده....اما همون لحظه اگه یکی از در بیاد تو ....هرکی ....گل از گلش میشکفه
دلم میخواد منفجرش کنم:97::97::320::101:

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

جلوی دیگران خوبه باهام دورم میاد اگه ناراحت باشم حتی جلوی دیگران منت کشی میکنه...هی میگه ....این با من قهره....بهش بگین بیاد اشتی بشه....هی به این واون میگه...............
من باید از یه سری دوستان خواهش کنم با ما زندگی کنن تا این شوهر لوس منم همیشه شاد باشه:316:

سلام

با این نشونه هایی که شما میگید که خیلی تو خودشه و انگار دور از جون یکیش مرده! به نظر میاد که شاید افسردگی داشته باشن. به خصوص که میگین مشکلات زیادی رو گذروندین بعید نیست.
من آدم های افسرده رو هم دیدم که تو خونه خیلی مغمومن و توی بعضی جمع ها کلی میگن و میخندن.
شاید بهتره این بیماری اگر واقعا وجود داره درمان بشه..

میثاق جان ممنون از توجهت
من خودم هم همین فکرو میکنم اما دکتر روانپزشک که مشاور هم بود میگفت نه افسرده نیس
من اصرار داشتم که هست
میگفت نه فقط گیریپاچ نمیدونم یه اصطلاحی گفت
یه مشاور دیگه هم میگفت نه افسرده نیس
حالا اگه هم باشه عمرا من نمیتونم بهش بگم که بیا دوباره بریم دکتر یا مشاوره
من هر کاری واسه شادیش تونستم کردم واسه تولدش کادویی که دوست داره..با بدبختی کیک خریدم آخه مسیر خونه ما......
غذاهایی که دوس داره درس میکنم..مدام با دوستا دوره داریم ....وقتی خونست زنگ میزنم به خانوادش وگوشی رو بهش میدم تا اونم حرف بزنه دیگه شما میگید چی کار کنم؟

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

مریم جون باهام قهری؟ بیا بهم سر بزن .....من که معذرن خواستم:43::43::46::46::43::43:
واسه مریم:326:

فکر می کنم بهترین کار همونی باشه که مشاور گفته و البته می دونم براتون سخته ، "عادی باشید"
حتماً ایشون هم ایرادات و حالت هایی دارن که شما رو دلگیر می کنه اما حساسیت شما روی این موضوع زیاد شده و فراموش نکنید هر موقع حساسیت روی موضوعی زیاد بشه ، اون سوژه دائم از ما فرار می کنه!
باید بی خیال باشید. در این مدت سعی کنید علاقمندی های دیگه ای رو به زندگیتون اضافه کنید و از ایشون و پا پیج شدن فاصله بگیرید. از سکوتش نترسید ، ترس شما رو آشفته کرده!

دومین نکته برای بعدها : مردها به یه بچه ی لوس احتیاج ندارن ، زنی احتیاج دارن که ناز و عشوه رو خوب بلد باشه!!!

ببین عزیزم لوس بودن خوبه اما فقط گاهی وقتا کارسازه مردا عاشقه زنهایی میشن که براشون دست نیافتنی باشن سعی کن حالا که توی رفتارش تغییری نمی بینی رفتار توام مثل خودش باشه. چند روز سرد و مغرور باش ببین عکس العمل اون چیه؟ببین دلینا جون بدت نیاد ها ولی من فکر میکنم عشقت واسش عادی شده فکر میکنه که تو همیشه در دسترسشی حتی اگه بهت محل نده. پس یکم کم محلیش کن و همیشه در دسترسش نباش.بذار قدرتو بدونه.به خدا اگه براش ناز کنی و خودتو بگیری قدرتو میدونه .سعی کن واسه خودت همیشه یه حریمه خصوصی داشته باشی. درسته که مرد شهوت و شکمش واسش مهمه اما اگه واسه یه مرد خودتو عادی کنی دیگه همه چیز تمومه پس سعی کن واسش عادی نشی..

دلینا جان ببخشید من یه سوال دارم از شما، شما میگید که رابطه زناشویی تقریبا خوبی داریر ،چه به لحاظ دفعات و چه از نظر کیفیت،که خب این واقعا نشونه خوبی هست...چون اکثر زوج هایی که رابطه عاطفی ضعیفی دارن معمولا رابطه زناشویی ضعیفی هم پیدا میکنن ولی در مورد شما یه خورده عجیبه!

سوال من اینه که قبل از شروع رابطه شوهرتون چیکار میکنن؟ منظورم اینه که چه رفتاری بروز میدن؟
آیا همینجور بی مقدمه و ذره ای حرف زدن و محبت کردن میرن سراغ اصل ماجرا؟
اصلا در چه موقع هایی میان سراغ شما؟ فقط زمانی که خودش احساس نیاز کنه؟یا نوع رفتار و پوشش و حرفهای شما در اون روز هم تاثیر داره و باعث تمایل اون به رابطه میشه؟

نادیا جان ممنون از توجهت
خودم هم فکر میکنم باید عادی باشم اما نمیشه خیلی سخته برام
کلا ادم برونگرایی هستم و خیلی اهل ابراز علاقه هستم خیلی زیاد
اره میدونم من خیلی ترسو شدم اگه ترس رو از خودم دور کنم عالی میشه وقتی ذکر بگم یا دعا بخونم یا باخودم حرفای مثبت بزنم خیلی خوب میشم اما تا دلم میگیره هر چی به خودم گفتم میپره

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

ویکتوریا جان دست نیافتنی یعنی چی؟ اصلا نمیتونم خودمو بگیرم واسش همینجوری هم اینقدر حرف نمیزنه که حوصله ادم سر میره دیگه اگه منم هیچی نگم .........:302:
دیروز رفتیم شهرستان پیش مادرش اینا ...........یعنی باور نمیکنین از 50 کیلومتری شهرشون حالش خوب شد
اونجا اونقدر سرحال بود......که خدا میدونه.....با من هم خوب بود
امروز که برگشتیم یه کم اروم شد دوباره .............مطمئنم که از فردا که از سر کار برگرده باز عین قبل میشه؟ اخه این همه تفاوت؟
تو راه ازش ناراحت شدم یه خورده دعوامون شد اصلا اهمیت نمیده که ناراحتم کرده
بهش میگم چرا از دلم در نمیاری؟ میگه من همینم که هستم نمیتونم
در صورتی که قبلا وقتی ناراحتم میکرد از دلم درمیاورد
دیگه دارم به خودم میگم بابا این شخصیتش عوض شده...........دیگه توقع قبل رو نداشته باش

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

اقای مهرداد ممنون از توجهتون.........
راستش رابطه ما از اول هم زیاد نبود....اما الان هم مثل قبله..........اوایل این جریان همش من شروع کننده بودم میخواستم این جریان رو حفظ کنم
اما الان خودش شروع کننده هست اما صحبتی قبلش نمیکنه اما بی مقدمه نیس
عذرخواهی میکنم که اینطور توضیح میدم ............معمولا هنگام خواب اتفاق میفته .....اصلا تو بیداری تمایلی نشون نمیده...........قبلا خیلی ذوق لباسهامو میکرد اما الان نه اگه بپرسم لباسم قشنگه میگه اره
تنها ارزوم شده این که مثل قبل بشه

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

مریم جون هنوز باهام قهری؟ عذر خواهیمو ندیدی؟:46::43::46::72:

دلینا جان..خواهر خوبم...این چه حرفیه؟خدا شاهده دوستت دارم و خیلی وقتها برات دعا میکنم.

دلینا جان برادرم شدیدا دچار مشکل حادی شده که متاسفانه قابل ذکر نیست.کار من و مادرم شده شبانه روز گریه.از دورن دارم خورد میشم و صدای خورد شدنم رو میشنوم.خودم خیلی درگیرم و در عرض دو هفته 5 کیلو وزن کم کردم.

خواهش میکنم برای برادر منم دعا کنید.همه دوستان...شدیدا به دعاتون نیاز دارم.در بدترین لحظات باهاتون بودم و براتون سر جانماز اشک ریختم.برای منه دردمندم دعا کنید.برای دل شکسته مادرم دعا کنید.دستم از همه جا کوتاهه...

ببخشید دلینا جان..به خاطر همینه کم سر میزنم.دیگه دل و دماغ اون پستای طولانی رو ندارم..

انشالله مشکل همه مون حل شه.:323::323::323::323::323::323::323::323::323: :323:

مریم عزیزم
ان شاا.. مشکلت حل بشه
براتون صلوات نذر کردم.....مامانم هروقت حاجتی داره واسه مادر امام زمام (عج) صلوات میفرسته
ان شا ا... مشکلتون حل بشه :323:

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط ویکتوریا

ببین عزیزم لوس بودن خوبه اما فقط گاهی وقتا کارسازه مردا عاشقه زنهایی میشن که براشون دست نیافتنی باشن سعی کن حالا که توی رفتارش تغییری نمی بینی رفتار توام مثل خودش باشه. چند روز سرد و مغرور باش ببین عکس العمل اون چیه؟ببین دلینا جون بدت نیاد ها ولی من فکر میکنم عشقت واسش عادی شده فکر میکنه که تو همیشه در دسترسشی حتی اگه بهت محل نده. پس یکم کم محلیش کن و همیشه در دسترسش نباش.بذار قدرتو بدونه.به خدا اگه براش ناز کنی و خودتو بگیری قدرتو میدونه .سعی کن واسه خودت همیشه یه حریمه خصوصی داشته باشی. درسته که مرد شهوت و شکمش واسش مهمه اما اگه واسه یه مرد خودتو عادی کنی دیگه همه چیز تمومه پس سعی کن واسش عادی نشی..

---

سلام دلینا جون، منم با نظر ویکتوریا کاملا موافقم. شوهر من هم سر یه مسئله ای،دقیقا شده بود مثل همسر شما. همین طور سردشده بود و اصلا باهام حتی حرف هم نمیزد.از سر کار که برمیگشتیم میرفت روبروی TVتاشب موقع خواب...(مثلا میخواست بگه که از دستم ناراحته و اینو حتی بهم گفت که از روی اجبار با من زندگی میکنه)5 الی 6 روز طول کشید،درکت میکنم، چون خیلی برای منم سخت بود. یکی از دوستانم حرفای ویکتوریا رو بهم گفت، تو تنهایی گریه میکردم ولی پیشش خیلی عادی رفتار میکردم. و در همون حین خودمو براش میگرفتم و کاری باش نداشتم،وظایفم رو انجام میدادم.غذا درست میکردم و خونه همیشه مرتب بود و بیشتر از همیشه به ظاهرم میرسیدم.اما خودم رو سر گرم کارام وعلائقم میکردم، مثلا کتاب میخوندم، ولی پیشش نمینشستم...کم کم وقتی دید که من اصلا به رفتاراش اهمیت نمیدم و حساس نیستم، خودش نرم شد. فکر کن کسی که 6 روز شبا پشتش رو بهم میکرد ومیخوابید، اون شب تا صبح بغلم کرده بود... هنوزم با اینکه باهم خوبیم،من همون رویه رو دارم ادامه میدم،بهش بیتفاوتی نمیکنم، ولی نمی زارم از عشقم هم سیراب باشه... عزیزم یه کاری کن که همیشه همسرت له له عشقت رو داشته باشه. :324: (گدایی عشق ممنــــــــــــــــــــــ ــــــــوع) پیشش اصلا مظلوم نمائی نکن وخودتو به مظلومی نزن و گریه نکن. انشالامشکلت حل میشه عزیزم، ناراحت نباش. :43:(مریم جون ایشالا گرفتاری شمام حل میشه،من براتون صلوات نذر میکنم):72::72::72:

مالی عزیز مگه نمیگن اگه به شوهر کم محبت کنی جای دیگه دنبال محبت می گرده؟ پس اگر هم محبت کنیم که خودشونو کنار میکشن ، اگر هم نکنیم که بدتر! پس چیکار باید کرد؟؟

ساناز جان سلام. من نمیگم محبت نکنیم، من میگم محبت اندازه داره. اگه زیاد باشه همسرت بعد از یه مدت زده میشه، اگه کم باشه که به قول شما جای دیگه دنبال محبت میگرده... اما در مورد دلینا جون اصلا قضییه فرق داره، من میگم همسر دلینا باید متوجه اشتباهش بشه، وقتی دلینا با این بی تقاوتی های همسرش باز بهش بیش از حد محبت کنه، یه جورایی به رفتار زشت همسرش جایزه میده ومیگه توهر چقدر هم که بی تقاوت باشی من بازم دوست دارم و بهت محبت میکنم ،اینطوری همسرش متوجه اشتباهش نمیشه ودست از رفتارش بر نمیداره.(من نمیگم که دلینا جان دوست داشتنش رو حذف کنه، اون با مرتب نگه داشتن خونه وخودش و درست کردن غذاهای خوشمزه، داره به همسرش میگه ، تو و زندگیم برام ارزش دارین و مهم هستین) ساناز جانم :72:نظر من اصلا کارشناسانه نیست .من میگم با محبتهای بیجامون ،خودمون همسرامون رو خراب میکنیم. این تجربه من تو زندگیمه عزیزم.

mali عزیزم
مرسی از توجهت
اتفاقا نظرت خیلی هم کارشناسانه هست عزیزم
مساله اینجاست که من نمیتونم این نظر رو اجرا کنم...نمیتونم بهش ابراز علاقه نکنم ..هی بخودم میگم امشب دیگه عادی باشم ....نبوسمش....هی توجه نکنم....یا ازش نخوام بهم توجه کنه
اما نمیشه
قبلا خونه بودم وسرکار نمیرفتم ......توتاپیک قبلیم هم بچه ها گفتن خودتو سرگرم کن و....از 1 اردیبهشت سر کار رفتم ....حالا حسابی درگیرم اما باز شب که میادخونه من عین پروانه دورش هستم
میدونم که باید تعادل رو حفظ کنم اما....
کاش بهم راهی رو نشون بدین که بتونم بیتفاوت رفتار کنم:43::46::72:

دلینا جان راهش بی توجهیه نگو نمیشه باید بشه .
یه خرده خویشتن دار باش و جلو خودت رو بگیر تا بیاد سمتت.صبر داشته باش
مگه نشنیدی:

گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی

راست میگی گلنوش جان تا بگم نمیشه راه به جابی نمیبرم
نشستم فکر کردم دیدم چون یهویی نمیتونم بیتوجهی کنم هی میگمن میشه باید کم کم شروع کنم
فردا نگم چرا نیومدی منو ببوسی
پس فردا ابراز علاقه نکنم
پسون فرداش ...........

سلام عزیـــــــــــــزم، من مطمئنم که توحتما میتونی. خواستن توانستن است... توخودتوتغییر بده، و اعتماد به نفستو ببر بالا، اونوقت میبینی همسرت چطور عوض میشه ومثل پروانه دورت میچرخه...این یه متنی از کتاب رازهایی درباره مردان، نوشته باربارا دی آنجلیس هست، خوب دقت کن گلم...(نتايج فداكاري هاي بي مورد براي بدست آوردن عشق
هنگامي كه رؤياهايتان را فداكرده و خود را در درجه ي دوم اهميت قرار مي دهيد: چنين مي پنداريد كه مردتان شما را بيشتر دوست خواهد داشت. ممكن است مردتان شما را
بيشتر دوست داشته باشد و ممكن است برعكس، چنين نباشد، اما موردي كه حتماً اتفاق خواهد افتاد اين است كه:
وقتي شخصيت خودتان را براي اين كه بيشتر دوست داشته شويد زير پا مي گذاريد، نتيجه اين خواهد شد كه خودتان را كمتر دوست خواهيد داشت.
هر گاه يكي از علايق، دوستان و يا رؤياهاي خود را به اميد جلب توجه و دريافت محبت و عشق مردي زير پا مي گذاريد، بخشي از وجود و شخصيت خود را از دست مي دهيد.هرچه
بيشتر فدا كنيد، كمتر از شما چيزي به جا مي ماند، تا جايي كه يك روز هوشيار مي شويد كه احساس مي كنيد از درون تهي شده ايد و چيزي از وجود واقعيتان بجا نمانده است و
تمامي آن چه كه بوديد را دور انداخته ايد تا شخص ديگري باشيد. پس شخصي كه دوست داشتني تر باشد، در اين فرآيند، زنانگي و موجوديت اصلي خود را از دست مي دهد.
اين از دست دادن خود، در اكثر موارد با خشم و افسردگي توأم خواهد بود؛ به طوري كه انزجار زيادي را نسبت به خود و اعتمادبه نفستان را نيز به كلي از دست خواهيد داد و نسبت به مردي كه به خاطر او همه ي اين كارها را كرده ايد نيز انزجار و عصبانيت زيادي در خود احساس
خواهيد نمود. مهم تر از همه، اين كه ممكن است در مقابل اين همه فداكاري كه كرده ايد، آن چنان كه شما مي خواستيد دوستتان نداشته باشند.)

دلینا سلام

از خودت خبری ندادی من تاپیکتو دنبال میکردم دوست داشتم یه نتیجه گیری از تاپیکت کنی

امیدوارم اوضاع رو به راه باشد دوست عزیز