-
خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
من حدوده 5 ساله كه ازدواج كردم . خيلي با شوهرم اختلاف داشتيم . الان دو روزه كه خونه نيومده و مي گه بايد از هم جدا شيم . ايندفعه دعوامون تقصير اون بود ولي بازم من كوتاه اومدم بهش گفتم بيا زندگيمونو ادامه بديم و مشكلمون رو حل كنيم ولي پاشو كرده تو يه كفش و مي گه طلاق . الان نمي دونم چيكار كنم رفتم خونه مادرمينا . اونا مي گن وايستا تا ببينيم خودش چيكار مي كنه بر مي گرده يا نه .
ديگه دارم ديوونه مي شم انقدر كه گريه كردم . نمي تونم فراموشش كنم ولي فكر كنم ديگه چه بخوام چه نخوام بايد طلاق بگيرم . ميگه هيچ علاقه اي بهم نداره .
-
RE: لطفا راهنماييم كنين .
ميشه بيشتر راجعاختلافتون با همسرتونتوضيح بدين؟ چي شد كه قهر كرد ؟ مشكل اصلي تون چيه ؟
-
RE: لطفا راهنماييم كنين .
سلام دوست عزیز .به تالار همدردی خوش امدی .:46:
میشه بگین چند سالتون هست همین طور شوهرتون ؟ دلیل دعواتون چی بود ؟ بچه هم دارین ؟لطفا یه مقدار بیشتر توصیح بدین تا دوستان بتونند کمکتون بکنند .
موفق باشید :72:
-
RE: لطفا راهنماييم كنين .
من 28 سالمه
سر چيزاي مسخره هميشه با هم دعو داشتيم . ما چند روز پيش خونه خواهرم مهمان بوديم . ساعت كاري شوهرم جوريه كه هميشه ساعت 10 مياد خونه. اونروز مريض بود . من طرفاي ظهر نگرانش شدم زنگ زدم به موبايلش ولي گوشيش خاموش بود تا ساعت 9 شب مدام زنگ زدم گوشيش خاموش بود . زنگ زدم سر كارش دوستاش كه همكاراي قديمي من هم بودن گفتن رفته خونه . چتد بار ديگه هم زنگ زدم تا شب همه همينو بهم گفتن . داشتم مي مردم از عصبانيت و ناراحتي . خواهرمينا هم ناراحت شده بودن . ساعت نه شب زنگ زد گفت كه داره راه ميوفته . گفتم تا حالا كجا بودي . گفت مريض بودم خوابيده بودم . بهش گفتم پس چرا همه همكارات مي گن نيستي . گفت چه مي دونم منم عصباني بودم سرش داد كشيدم گفتم دروغ مي گي . اونم گفت هر جور مي خواي فكر كن . منم ح.صله ندارم بيام مهموني مي رم خونه خودمون
شوهر خواهرم زنگ زد بهش بزور راضيش كرد بياد خونشون . ولي من اونروز خيلي عصباني بودم . اونم از رفتار من عصباني شده بود و به خواهرمينا گفت ما اصلا به هم بدبين هستيم . هم من به اون شك دارم هم اون . بعد گفت ايندفعه مي خواد طلاق بگيره و نمي تونه تحمل كنه . از اون روز تا الان از حرفش كوتاه نيومده . حتي من بعد دو سه روز كه ارومتر شدم پيش خودم بخشيدمش گفتم شايد واقعا بنده خدا خوابيده بوده و بهش گفتم معذرت مي خوام و از خر شيطون بيا پايين ولي اصلا قبول نمي كنه . ما بچه نداريم .
ديشبم نيومد خونه خوابيد سر كارشون . به منم گفت برو خونه مادرت تا زودتر تكليفمون مشخص بشه . منم ديش به خونوادم گفتم .
من اوايل زندگي خيلي بچه بازي در مياوردم . خيلي لوس بودم و اون هميشه كواه مي اومد يه بار كه مثل ايندفعه كارمون به جاي خيلي باريك كشيده بود . وقتي متوجه اشتباهاتم شدم بهش التماس كردم كه برگرده سر زندگيمون و اونم بعد كلي اذيت و خورد كردن من به قول خودش منو بخشيد و برگشت ولي ايندفعه مي گه ديگه خواهشا برام گريه و زاري نكن كه ادامه بدم . من نمي تونم . خيلي ناراحتم اخه اين كه تقصير من نبوده كه من بازم بخوام ازش التماس كنم برگرده . ولي نمي تونم دوريشو طاقت بيارم . تا بهش فكر مي كنم اشكام سرازير مي شه .
يعني انقدر مردا بي احساسن . آدم يه گلدون تو خونش باشه بعد 5 سال بهش عادت مي كنه و دلش تنگ مي شه . اما من انندازه يه گلدونم نبودم .
-
RE: لطفا راهنماييم كنين .
سلام دوست عزیز به سایت همدردی خوش امدی
عزیزم میدونم سخته ولی سعی کن بجای گریه کردن بیشترفکرکنی ببینی درگذشته چه اشتباهاتی داشتید.
میدونم اون شب هم ازشدت نگرانیت عصبانی شدی که این نشون میده همسرتون رو خیلی دوست دارید ولی به نظرم خوب برخورد نکردی چون بجای اینکه بگید دروغ میگی میتونستی بهش بفهمونی که چقدردلواپسش بودی که خبری ازش نداشتید.
آیاشماچیزی از شوهرتون دیدید که فکرکردید بهتون دروغ میگه؟
دلیل این حرف همسرتون رو میدونیدکه چرا میگه ما به هم اعتمادنداریم؟
-
RE: لطفا راهنماييم كنين .
آره چند سال پيش هم بهم خيانت كرد اونم جلوي چشمم به يه دختره اس ام اساي عاشقانه مي داد . همون موقع ها بود كه من همش داغ بودم و بچگونه رفتار مي كردم اونم با من قهر كرد و اين كارو كرد و گفت طلاق . همون موقع بود كه التماسش كردم كه اون دختره رو ول كنه و منو ببخشه و اونم با هزار منت منو بخشيد . اوندفعه هم همينطوري رفتار مي كرد موبايلشو خاموش مي كرد و با اون دختره مي رفت بيرون . من فكر كردم بازم رفته جايي ولي بعدا خودم فهميدم اشتباه كردم يعني كسي بهم نگفت خودشم توضيح نداد ولي چون مي شناسمش مطمئنم كه جايي نبوده ولي من اون موقع فقط عصباني بودم معذرتم خواستم ولي ديگه قبول نمي كنه
قضيمون خيلي طولانيه . همون موقع كه با اون دختره دوست بود بهم گفت توي سايت كلوپ با يه دختره دوستم . منم از روي كنجكاوي رفتم تو اون سايته و يه نفرو با مشخصات شوهرم ديدم . همه چيزاش شبيه اون بود گفتم بذار باهاش دوست شم تا مچشو بگيرم به اسم يه دختره ديگه با اون پسره دوست شدم بعد يه مدت فهميدم اون پسره شوهرم نيست . وقتي بهش گفتم من شوهر دارم و اشتباه كردم بهم گفت عاشقمه و نمي تونه تركم كنه گفت از شوهرت طلاق بگير . گفتم اينكارو نمي كنم و عاشق شوهرمم . اونم لج كرد به شوهرم خبر داد كه با هم دوست بوديم چون فهميد كه مي خوام ولش كنم . شوهرم فهميد و منم همه چيزو گفتم خودشم فهميد كه اشباه بوده و حرفمو باور كرد . ولي هنوز بعد اين چند سال كه گذشته مي گه من همش مي ترسم و به تو اعتماد ندارم . در صورتيكه خودشم فهميد كه با اون پسره هيچ رابطه دوستي خاصي نداشتم و فقط به خاطر كار خودش منم اشتباه كردم . ولي در صورتيكه اون جلوي چشاي من با پررويي با اون دختره قرار مي ذاشت . حالا عوض اينكه من به اون مشكوك باشم اون هميشه به من شك داره . ديگه نمي دونم چيكار كنم . خسته شدم عاشقشم ولي خيلي اشتباهاي گذشتمون باعث شده كه اون هميشه از من دلچركين باشه . من اونو بخشيدم به خاطر دوست شدن با اون دختره ولي اون نمي تونه . گناه من چيه . واقعا حق من اين نيست .
اگه من گناهكار بودم اون بيشتر از من بوده پس چرا من بايد هميشه از اون معذرت خواهي كنم و دل اونو بدست بيارم . اخه منم آدمم . چرا نمي فهمه به خاطر اينكه عاشقش بودم و نگران زندگيمون بودم دنبالش رفتم و ناخواسته با اون پسره دوست شدم . ديگه مطمئنم برنمي گرده . ازم متنفره . نمي دونيد چجوري باهام صحبت كرد ديروز و چقدر بهم بي احترامي كرد . ولي نمي دونم چرا انقدر عاشقشم و نمي تونم مهربونياشو فراموش كنم . واقعا پسر خوب و مهربونيه ولي اين اتفاقات باعث شده تا نتونه منو ببخشه .
من فوق ليسانس دارم و اون ديپلم داره . يه ادم سنتيه كه خيليم غيرتيه . خيلي به من حساسه ولي من انقدر حساسيت به بعضي مسائل ندارم . بهم مي گه سركار با مردا نبايد بگي بخندي . يه بار زنگ زد سر كارمون يكي از همكاراي مردم كنار ميز من بود و داشت مي خنديد با من نبود اصلا با همكاراي ديگم بود . ولي تا صداشو شنيد گفت كيه مي خنده چرا پيش تواه و از اين حرفا دوباره دعوامون شد با اينكه اعتقاد ندارم به اين چيزا كه نبايد با مردا خنديد ولي به خاطر اون هميشه سعيمو كردم كه مراعات كنم ولي اون مي گه تو اصلا مراعات نمي كني . به خدا خيلي خسته شدم . ديگه نمي دونم چيكار كنم . مي دونم حتما اونم حق داره و منم يه مشكلاتي دارم ولي مگه همه بي گناه و معصومن . همه اشتباه مي كنن مگه نميشه گذشته رو درست كرد. همش مي گه من 5 ساله با تو دارم زندگي مي كنم اگه درست شدني بودي تا حالا درست شده بودي .
به نظرتون موافقت كنم واسه طلاق توافقي ؟
-
RE: لطفا راهنماييم كنين .
چيكار كنم ديروزم نيومد خونه ؟ دارم مي ميرم .
-
RE: لطفا راهنماييم كنين .
سلام
لزومی نیست کار خاصی انجام بدی
دارم میمیرم یعنی چی ؟
زندگی کن :72:
فقط همین
-
RE: لطفا راهنماييم كنين .
سلم خانم سبکتکین
قبل از هر پیزی به خدا توکل کن و از قادر مطلق بخواه راه درست کردن زندگیتو بهت نشون بده
اول اینو بگم که من یه مردم و ممکنه حرفای من یکم به نفع شوهرتون باشه و به مزاجتون خوش نیاد ولی سعی میکنم بهتون کمک کنم که این مشکلو حل کنین
شوهر شما به احتمال قوی الان به شما دوتا احساس داره 1 - یا شما رو زن مناسبی برای خودش ندیده و با شما احساس خوشبختی نمیکنه و شما نتونستین قلبشو مال خودتون کنین 2 - یا این که اونم تا حدودی به شماوابسته شده ولی بنا به یه سری دلایل یه سری احساسات منفی نسبت به این رابطه به مرور درش شکل گرفته که باعث شده از این رابطه خسته بشه و به طلاق تمایل پیدا بکنه که احتمال این یکی خیلی بیشتره . در مورد دوستیشم احتمالا دوستیش با اون دختره نقش یه کاتالیزو رو برای این روند داشته اما مشکل اصلی احساست منفی شوهرتون نسبت به شما و رابطش با شماست.
اول محکم باش ولی نه خشک و بی احساس یعنی ضمن حفظ شخصیتت و ضمن این که تو رفتارت نشون میدی میخوای این رابطه رو حفظ کنی ازش بخواه که یه جلسه باهاش داشته بای و برای زندگیتون یه تصمیم جدی بگیرین بزار اونم بفهمه که تو هم شخصیت داری و مثل زنای درمونده و مستئسل هی به دست و پاش نیفت چون اون الان ناراحته و این کار تو باعث میشه اون ناخودآگاه به فکر تلافی ناراحتیای گذشتش بیفته . اما خیلی مهمه که با غرور باهاش رفتار نکنی چون اون الان حقو به خودش میده و با دیدن غرور تو به خاتمه این رابطه بیشتر اصرار میکنه .
بهش با رفتار و صحبتات بفهمون که تو زن ضعیفی نیستی و باید برای تعیین آینده زندگیتون با تو کنار بیاد نه با بابت و ... البته منظورم نیست که نقش پدر و مادرت رو کم رنگ کنی . این کارا نیاز به دقت نظرو ظرافت داره
وقتی تونستین با هم یه جلسه بدارین مرحله صداقت شروع میشه یعنی بشین و از اول زندگیتون مثل یه فیلم کاملا صادقانه روند زندگیتونو از دید خودت و احساستت رو نسبت به حوادث و شرایط مهم و جریان ساز زندگیتون بهش بگو و بهش احساستو نسبت به خودش بگو البته این موارد رو باید تو یه فضای 50 - 50 احساسی - منظقی بگی . تو با اینکار بهش میفهمونی که نسبت به زندگیتون و اون چه احساسی داری و چطوری فکر میکنی . بزار با واقعیات روبه رو بشه . همه حرفای دلتو بهش بزن هیچی رو نگفته نذار . بعدش ازش بخواه مشکلاتشو صادقانه بگه و هر احساس بدیو که نسبت به تو داره بدون هیچ ترسی به زبون بیاره . بهش اطمینان بده اگه اون حرفا رو بزنه تو راحت میتونی باهاشون کنار بیای و هیچ تأثیری تو شرایطت تو نمیزاره . شاید شوکه بشی چون هر چی جلو بره میفهمی که اونم تو رو دوست داره و فقط از تو میخاد باب میلش بشی . بعد از این که حرفاش تموم شد دستاشو تو دستات بگیر و با تمام عشق و صداقت در مورد تمام احساساتش بهش توضیح بده که یا اون اشتباه میکرده که باید قانعش کنی یا حق با اونه و باید ازش معذرت بخای و قول بدی اون شرایطو تغییر میدی .
البته من یه ایده کلی دادم و شما بهتره از خلاقیت و داشته های عاطفی رابطتون استفاده کنی و این ایده روپربارتر و مؤثرتر کنی . امیدوارم که تو این مسیر موفق باشی .
-
RE: لطفا راهنماييم كنين .
سلام خواهر عزیزم
اول تا جایی که میتونی برای حفظ زندگیتون بجنگید مسائلی که مطرح کردید اصلا ارزش طلاقو نداره ولی اگه همسرتون به هیچ وجه راضی نشد براش یک شرط بگذار که قبل از طلاق برید پیش یک مشاور مطمئن باشید یک مشاور به هردوتون کمک میکنه:72::72::72:
موفق و پیروز باشید:72::72::72:
-
RE: لطفا راهنماييم كنين .
سلام
saboktakinگرامی
لطفا" برای تاپیک خود عنوانی واضح و روشن که به محتوای مطالبتون مرتبط می شود ، انتخاب فرمایید ودر ارسال بعدی آن را ذکر نمائید تا نسبت به تغییر نام تاپیک اقدام شود.
در قوانین تالار قید شده که:
از عناوین کلی مثل : کمکم کن، یه موضوع جالب و .... اجتناب فرمایید.سئوالاتی كه با عناوین كلی هست به تعویق می افتد (چون با نگاه اول موضوع مشخص نمی شود)
-
RE: افسردگي به خاطر اشتباهات خودم
من خيلي تو زندگيم اشتباه كردم . شوهرم چند دفعه بهم فرصت داد تا خودمو اصلاح كنم قدرشو ندونستم حالا هم مي خوايم طلاق بگيريم .
اصلا حاضر نيست بياد پيش مشاوره . مي دونم منم خيلي بد رفتار كردم . راستم ميگه چند بار كارمون به جدايي كشيد و هر بار قول دادم كه اوني باشم كه اون مي خواد ولي بازم نتونستم . اون داره منطقي برخورد مي كنه مي گه 2 ساله ديگه هم همينه تو تا اخر عمرتم نمي توني خودتو اونجوري كه من مي خوام كني . مي گه اصلا چرا مي خواي اونجوري كه من مي خوام باشي . زندگيتو بكن . ولي ايندفعه تو انتخابت دقت كن منم دقت مي كنم كسي رو براي زندگي بعديم انتخاب كنم كه بيشتر به رفتار و خلقياتم بخوره . راست مي گه ولي من خيلي بهش وابسته ام . تو اين چند روز خيلي بهم سخت گذشته همه چي تقصير من بود . وقتي ازش معذرت خواستم و گفتم دوباره اجازه بده سعيمو بكنم و بهش گفتم كه چقدر اين چند روز بهم سخت گذشته و به اشتباهاتم پي بردم ولي اون مي گه اين فقط براي همين چند روزه بعدش يادت مي ره . مي گه خاصيت همه آدمهاست تو موقع سختي همش مي خوان فرار كن . بعدش يادشون مي ره . مي گه تو اشتباه كردي حالا قدرت تحمل عذاب رو هم داشته باش . مي گه كسي كه قاتل مي شه وقتي مي فهمه دارن مجازاتش مي كنن مي گه پشيمونم و واقعا هم پشيمونه اما بايد منتظره مجازاتم باشه .
مي گه دو سال پيش كه مشكل داشتيم رفته پيش مشاور و بهش گفته سريعا زندگيتو جدا كن از زنت . ولي مي گه من چون دلم سوخت يه بار ديگه برگشتم و با تو زندگي كردم .
-
RE:بدبختي از همه جا مي باره .
اين ماه خير سرم بايد كاراي پايان نامه مو انجام بدم و ماه بعد دفاع كنم . مغزم به هيچوجه كار نمي كنه كه بتونم به كارام برسم . شانس من بيچاره رو مي بينيد . وقتي بدبختي بخواد بياد پشت سر هم مياد .
-
RE: لطفا راهنماييم كنين .
دوست عزیز با تمام وجود درک میکنم چه حسی داری چون حدود 2 ماه پیش (شایدم بیشتر) همین اتفاق برای من افتاد،البته موضوع مشاجراتمون با شما فرق میکرد ولی نهایتا همونی شد که برای شما اتفاق افتاد.حتی شوهرم به خانوادش هم اطلاع داد که باید یه کار اساسی بکنیم. اصلا دوسم نداشت،بهم گفت به خانوادت اطلاع بده،داشتم میمردم مثل شما اصلا طاقت دوریش رو نداشتم، تا اینکه اینقدر التماسش کردم که حد نداره، دوباره شروع کردیم تا چند روز محبت یک طرفه، ولی دوباره برگشتیم به زندگی عادی،من به کلی تغییر کردم، تقریبا شدم همونی که اون میخواست،درسم و ول کردم(مرخصی گرفتم) تا بیشتر به زندگیم برسم، جذابیت های ظاهریم رو بیشتر کردم،الان اگرچه یه سری مشکل داریم ولی عاشق همیم،البته من تو دعواها حرفای بد زیاد میگفتم که اونم ترک کردم،در ضمن به مرور احساس میکنم بازم دارم کوتاهی رو شروع میکنم که تاپیک شما تلنگر دوباره ای بود برای من.پیشنهاد من به شما: هر جور شده راضیش کنید و برید سر خونه زندگیتون.مثلا با هم بیرون قرار بذارید،یه کادوی خوب براش بخرید تا میتونید حرفای عاشقونه آماده کنید،بگید میخواید زندگیتون و از نو بسازید، دقیقا میفهمم چی میگی احساس میکردم شوهرم جادو شده،نه محبتی نه توجهی مثالی که زدید(گلدون) منم با گنجیشک براش زدم! خلاصه که باید کلی رو خودتون کار کنید،البته این تهدید شوهرم اگرچه تلخترین اتفاق زندگیم بود ولی باعث سازندگی زیادی شد.سعی کن از این تهدید به عنهوان فرصت استفاده کنی.
-
RE:به هيچوجه حاضر نيست دوباره بياد خونه
خيلي التماسش كردم اگه ايندفعه بياد مطمئنم كه ديگه اشتباهاي گذشته رو تكرار نمي كنم . ولي ديگه نمي ياد . مي گه دو سال پيشم اشتباه كردم اومدم اگه رفته بودم و گول التماساي تو رو نمي خوردم و مقاومت مي كردم الان هر دومون زندگي بهتري داشتيم و همه چيزم فراموش كرده بوديم .
تو رو خدا اگه دوسش داريش و نمي توني دوريشو تحمل كني ديگه اشتباه نكن . من كه ديگه نااميد نااميدم . فقط واسم دعا كن كه بتونم اروم شم . قلبم داره از جاش در مي آد .
الان نزديك يه هفته است كه نديدمش . نمي دونين چي دارم مي كشم هر روز بدتر از قبل مي شم كه بهتر نمي شم .
-
RE: لطفا راهنماييم كنين .
سبک تکین نکن
این کارهای اشتباه رو ادامه نده
یعنی چی همش رفتی دنبالش؟ اینجوری زندگی ات بدتر میشه ...
این توصیه مدیر هست
نقل قول:
شما به جاي اينكه ضعفهاي خود را در زندگي علاج كنيد تا بدينوسيله زندگي را بازسازي كنيد. به ضعفهاي خود دامن زده ايد و اين فرد كه زمينه بي مسئوليتي،تنوع طلبي و فرار از مشكلات زندگي را داشته است را آزاد كرديد.
و از همه بدتر با عذرخواهي هاي بي مورد او را جسورتر كرده ايد. در واقع انرژي هاي شما در جهت بد مورد استفاده قرار گرفته است.
لینک زیر رو بخون و بهش عمل کن ... صد در صد نتیجه میده ... مطمئن باش
(سه شنبه ۱۳ بهم ۱۳۸۸ ۱۱:۰۶ صبح)مدیرهمدردی نوشته است:
کلیک کن
سبک تکین آفرین
انگار یه مشکل بعد از یکسال دوباره داره تکرار میشه
مشکلت حل میشه ... منتها باید صبر کردن رو یاد بگیری :72:
-
RE: لطفا راهنماييم كنين .
ممنونم از راهنماييتون . ولي اگه نتونم راضيش كنم بياد و زندگي كنيم هيچ جوري نمي تونم اشتباهات خودمو درست كنم .
اون مرد خيلي خوبيه . واقعا بارها به من فرصت داده تا اونجوري باشم كه اون مي خواد . مي دونم كه كار درستي نيست كه من همش خودمو عين اون كنم ولي چكار مي شه كرد نود درصد مرداي ايراني همون توقعاتي را دارن كه اون داره . يعني اگع فكر كنم كه حالا اين نشد يكي ديگه اشتباه كردم . در هر صورت فقط خودم وابسته مي شم و ضربه روحي مي خورم .
اصلا دوست ندارم انقدر ضعيف نشون بدم بارها هم بهش گفتم كه اگه حاضرم ازش جدا شم فقط به خاطر اونه وگرنه من دلم نمي خواد .
از اول زندگي خيلي خيلي مشكل داشتيم و همينطورم بدتر شد كه بهتر نشد . وقتي بهش مي گم كه من خيلي تلاش كردم كه توقعات تو رو برآورده كنم چون خيلي دوستت دارم بهم گفت اين فكر تواه كه فكر مي كني همه كار كردي به نظر من هيچ فرقي نكردي . يعني نمي توني بكني چون اعتقادي به اون چيزايي كه من مي گم نداري . فكرامون با هم فرق مي كنه مشكل تو نيست .
حالا مي خوام برم دنبال كسي بگردم كه طرز فكرش بيشتر شبيه من باشه . گناه كه نمي كنم يه خورده انصافم خوب چيزيه . منم حق زندگي دارم .
خوش به حالش كه انقدر منطقيه و مي تونه با اين قضيه كنار بياد . ولي من تا آخر عمرمم اگه از اون جدا شم هميشه فكر مي كنم تقصير من بود و از دستش دادم .
خيلي ممنون از اين سايتتون كه حداقل آدم مي تونه توش درد دل كنه اين چند روز مردم از بس با كسي نتونستم حرف بزنم . داشتم دق مي كردم از حرفاي نگفته .
-
RE: لطفا راهنماييم كنين .
من اون روزی که این اتفاق افتاد خیلی نذر و نیاز کردم به حضرت معصومه و امام رضا متوسل شدم شما هم سعی کن از خدا بخوای که یه راهی جلو پات بذاره و بعد که آشتی کردید نوبت شماست که با رفتار درست جبران کنی.
-
RE: لطفا راهنماييم كنين .
انقدر از اين كارا كردم كه خدا مي دونه . نمي دونم هر چي قسمت باشه همون مي شه . من مي خوام كه جبران كنم ولي وقتي اون نخواد فايده نداره . خوشحالم كه شما موفق شدين . واسه منم دعا كنيد هر چي صلاحه همون پيش بياد . ديگه خسته شدم .
صبحم دوباره زنگ زد و گفت چيكار كردي . اگه بابات عقدنامه رو نمي ده بيا بريم خودمون اقدام كنيم . باباي منم فكر مي كنه و يه قهر سادست همش مي گه صبر كن . نمي دونم جوابشو چي بدم . التماسش نمي كنم ديگه واسه ادامه زندگي چون اينكارو خيلي كردم و جواب نداد . دارم آماده مي شم واسه جدايي . فقط اميدوارم بين بابام و اون دعوا نشه آخه بابام خيلي غير منطقي و لجبازه . مي ترسم بابام بخواد اذيتش كنه اونوقت منم مجبور شم تو رويه بابام وايستم و تازه بعد از جدايي ديگه خانوادمم پشتم نباشن .
ديروز بابام گفت چه خبر داري ازش . گفتم هيچي ديروز زنگ زد و گفت چرا نمي ياي واسه طلاق . بابام خيلي ناراحت شد و گفت اشكال نداره اگه اندفعه زنگ زد بگو خودم خبرت مي كنم و قطع كن . خيلي عصباني شده فكر كنم اگه بفهمه قضيه جديه لج كنه . امروز بايد برم دوباره بهش بگم كه بابا جان بي خيال شو و اين عقدناممونو بده . مي ترسم نده و گير بده .
-
RE: ديگه خسته شدم آماده مي شم براي طلاق
ديگه نااميدم از همه جا . نمي دونم چرا خدا نگاهشو از من برداشته يا شايدم داره امتحانم مي كنه تو اين روزاي سخت . يه كمي بيشتر آماده شدم واسه طلاق . دارم به خودم به زور مي قبولونم كه همه چي تموم شده و بايد زندگي كنم . دلم مي خواد با يكي حرف بزنم خيلي غم رو دلمه .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سلام سبک تکین
الان برای رسیدن به طلاق و تصمیم گرفتن خیلی زوده
خصوصا اینکه اصلا شرایطش رو نداری
خانومی شما همسرت رو دوست داری
و چیزی که من دستم اومده سر و عدم داشتن مهارت داره زندگیتون از هم می پاشه
ببین من خودم پارسال توی بدتر از این بودم ولی به امید خدا و استفاده از راهنمایی های تالار تونستم زندگیم رو از نو بسازم
ولی اول مشخص کن آیا می خواهی یا نه؟
توی همین تالار یه سرچی کن
اکثرا اونهایی که صبر نداشتند نتونستند درست از تالار استفاده کنند
سبک تکین اینجا را به عنوان یه دفتر خاطرات همدردی نبین که بیایی سبک بشی و بری
بلکه دریچه ای ببین برای یاد گرفتن
الان کجا داری زندگی می کنی؟ خونه بابا یا خونه ی خودتون؟
-
RE: كاري از دستم بر نمي ياد
كاري از دستم بر نمي ياد جز اينكه بشينم و تماشا كنم . خيلي تلاش كردم كه راضيش كنم و پيش مشاور بريم يا خودمون يه باره ديگه بشينيم و مشكلمونو حل كنيم ولي گفتم كه بهيچ عنوان راضي نمي شه . حرف كسي رو هم گوش نمي ده كه يه اميدي داشته باشم كه اصلا با كسي در اين مورد حرفي مي زنه .
معلومه كه من خيلي دوسش دارم و هر كاري از دستم بر مي اومده كردم جز اينكه طلاق نگيرم و سر بدوونمش . چند روزه مي رم خونه مامانمينا . يه روز تنها رفتم خونمون اعصابم داغون شد خيلي ناراحتي كشيدم صبحش دوباره رفتم خونه مادرم . ولي از امروز مي خوام برم خونه خودمون . بايد تلاش كنم عادت كنم به اين تنهايي .
دوباره ديروز براي آخرين بار ازش خواستم كه انقدر عجله نكنه يه فرصت دوباره به هردومون بده كه بريم پيش يه مشاور و مشكلمونو حل كنيم ولي تنها جوابي كه داد اين بود كه خسته شدم اينقدر به تو توضيح دادم كه نمي خوام و نمي تونم باهات زندگي كنم . چرا مي خواي مجبورم كني به اين زندگي منم حق دارم با كسي كه دوست دارم زندگي كنم چرا به خودت اين حقو مي دي كه با كسي كه دوست داري ادامه زندگي بدي ولي به من نه .
صبر من زياده ولي صبر اون نه . هر روز زنگ مي زنه مي گه چي شد چرا انقدر اذيت مي كني . چرا با خانوادت صحبت نمي كني .
من خيلي از متن هاي اين تالار ها رو خوندم ولي نتونستم مشكلمو حل كنم . همه يا پيشنهاد مشاوره مي دن يا مي گن يه وقتي بزارين با هم حرف بزنين تلاشتونو بكنين واسه زندگيتون . ولي واقعا هيچكس درك نمي كنه كه من هيچ جور نتونستم اونو راضي كنم كه حداقل فقط يه بار فرصت بده به هر دومون . تنهايي يه نفره چيكار كنم .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
نذار زندگیت به این راحتی از هم بپاشه،خودت تنهایی برو پیش مشاور ببین چی میگه، یعنی شوهرت هیچ کسی رو توی فامیل یا دوستا قبول نداره که ازش حرف شنوی داشته باشه؟ راستی نکنه کسی زیر پای شوهرت نشسته و میخواد تو رو طلاق بده اون و بگیره؟ خانوما رو که میشناسی چه زبونی دارن شاید اسیر خودش کردش، رابطت با خانواده شوهرت چه جوریه؟ از او[size=large]نا آمارش و بگیر ببین با کیا رفت و آمد داره
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
اگه كسي بازم فكري داره بهم كمك كنه . من ديگه عقلم در همين حد بود .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سلام
در اولين فرصت كه خودش سراغ تورو گرفت اين جمله رو بهش بگو:
" تصميم گرفته ام به خواسته ات احترام بگذارم و موافقت كنم. اما قبل از اون يك شرط دارم و شرطم اينه كه تا سه ماه هيچ اقدامي براي طلاق نكنيم و كاري به كار هم نداشته باشيم تا من اين موضوع رو براي خودم هضم كنم. بعد از سه ماه در خدمت شما هستم."
دو حسن داره.
اول اينكه شايد از اون دسته مردهايي باشه كه آتيشش تنده و به يه خورده فضا احتياج داره تا ذهنش فعال بشه و ببينه چه بلايي داره سر خودش مياره.
دوم اينكه شما هم روي خودت كار مي كني تا هم از اين وابستگي نجات پيدا كني و هم اينكه يه خورده فرصت براي خودت مي خري تا ايشا.... فرجي بشه.
از حالا به بعد هم هي بهش اصرار نكن و پاپيچش نشو و بعد گفتن خبر بالا ديگه هي سعي نكن توجيهش كني برگرده. انشا... خودش به اين نتيجه مي رسه و كم كم نرم مي شه... شايد بعد يكي دو ماه پيغام پسغام هاي آشتي كنون بهت برسه. اگر نرم نرم خواست بياد سمتت قبولش كن اما آروم آروم برو جلو شتاب نگير كه دوباره رم نكنه.
انشاا... ايندفعه خبر آشتي كنون بشنويم خانم!:72:
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
من اين حرفو 2-3 روز پيش بهش زدم كه مي خوام به خواسته تو احترام بذارم با اينكه خودم دلم نمي خواد . بهم گفت ببين دو سال پيشم همينو مي گفتي تو رو خدا نزني زيرش دوباره و از اين حرفا . 99.5 درصد مطمئنم كه هيچ وقت بر نمي گرده . تو اين 5 سال حداقل از اين لحاظ شناختمش . بهش گفتم يه خورده فرصت بده تا منم بتونم خودمو وفق بدم با اين شرايط . مي گه ببين با هم قهر كه نيستيم هر موقع خواستي يا دلت تنگ شد يا كاري داشتي زنگ بزن بهم . من در خدمتم ولي تو رو خدا زودتر طلاق بگيريم تا بتونم منم زودتر از اين بلاتكليفي در بيام و برم سر زندگي خودم . تو كه مي دوني ديگه ما نمي تونيم با هم زندگي كنيم پس الكي وقتو تلف نكن . الانم هر شب زنگ مي زنه مي گه نگران نباش برو خونه مادرتينا تنها نمون چند ماه شايدم چندسال طول بكشه تا از فكر و خيال راحت شي ولي طاقت بيار تموم مي شه تا چند سال ديگه خودتم خندت مي گيره كه چرا زودتر جدا نشديم همين اتفاقي كه الان براي من افتاده . من الان 100 درصد مطمئنم كه حاضر نيستم حتي اگه التماسمم كني برگردم و با تو زندگي كنم چون طرز فكرم اصلا با تو نمي خونه . مي گم كه اين اتفاق 2 سال پيشم برامون افتاده بود و تا دادگاه و آزمايشم رفتيم و بعد با التماس من دوباره برگشت . الانم همش مي گه اگه دو سال پيش اين كارو كرده بوديم الان ديگه راحت بوديم .
الان مطمئنم كه اگه بهش بگم دو سه ماه ديگه فرصت بده قاطي مي كنه و مي گه ديدي تو نمي خواي بذاري زندگيمو بكنم از اولشم مي دونستم سر كارم .
از اين لحاظ مطمئنم كه ديگه بر نمي گرده كه چند روز پيش بهم گفت تو كه منو مي شناسي اگه دو روز شب نباشم خونه و نفهمم كجا بودي و چيكار كردي ديگه نمي تونم باهات زندگي كنم . خودشم مي گه كه خيلي شكاكه منم مي شناسمش به خاطر همينه كه مي گم ديگه همه راه ها رو رفتم . خودش مي گفت همين جوريش يه وقتايي كه زنگ مي زد سر كار و من تو جلسه بودم مي گه هنوزم نتونستم باور كنم جلسه بودي چه برسه به اينكه چند شب ازت خبر ندارم چيكارا كردي . حالا مي بينين من چقدر بدبختم .
از اين لحاظ مطمئنم كه ديگه بر نمي گرده كه چند روز پيش بهم گفت تو كه منو مي شناسي اگه دو روز شب نباشم خونه و نفهمم كجا بودي و چيكار كردي ديگه نمي تونم باهات زندگي كنم . خودشم مي گه كه خيلي شكاكه منم مي شناسمش به خاطر همينه كه مي گم ديگه همه راه ها رو رفتم . خودش مي گفت همين جوريش يه وقتايي كه زنگ مي زد سر كار و من تو جلسه بودم مي گه هنوزم نتونستم باور كنم جلسه بودي چه برسه به اينكه چند شب ازت خبر ندارم چيكارا كردي . حالا مي بينين من چقدر بدبختم .
به خانواده خودش هيچ حرفي نمي زنه هيچ وقت رابطه زياد خوبي با اونا ندارم . هر چند مي دونم اگه بهشون بگم سعيشونو مي كنن و باهاش حرف مي زنن اما از اون مطمئنم كه گوش به حرف اونا نمي ده . حتي اين چند روزم به من گفت به هيچوجه به اونا خبر ندم گفت حوصله غرغر اونا رو نداره همه چي كه تموم شد خودم بهشون مي گم . هر چي اين چند روز بهش اصرار كردم كه به اونا هم خبر بده بالاخره بزرگترن گفت خواهش مي كنم تو دخالت نكن . خانواده خودمن بعدا باهاشون كنار مي يام .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سبکتکین عزیز
بهترین اقدام در هنگام انفجار احساسات ، اینه که بطور انفعالی ونه منفعلانه هیچ اقدامی نکنی.
در حالیکه او صراحتا میگه دوستتون نداره ، اگرچه شما دوستش داری ، شما این محبتت رو ابراز نکن ، هیچی نگو.
اگه اصرار کرد که برید برای طلاق ، موضعت این باشه که " من این زندگی رو مفت و مجانی بدست نیاوردم (دقت کن ابراز علاقه به او فعلا ممنوع!) که مفت و مجانی از دست بدم" و بگو اگه خیلی اصرار داری خودت افدام کن و از من نخواه که با تو در این کار همراه شوم.
موضع دیگه تون این باشه که به اشتباه بودن این رویه ای که در پیش گرفته تذکرش بدی ، رویه تعجیل در جدائی و طلاق.
اگر قرار شد که نزد بزرگتر فامیل ، یا ریش سفید یا مشاور برید ، اونجا موضعت این باشه که اونو دوست داری. اونجا (در حضور شخص ثالث) بیان عشق و محبتت به همسر به نفع شما خواهد بود.
این مواردی که بالا عرض شد ، من اسمشون رو میذارم اقدامات غیر منفعلانه.
به خدا توکل کن و عزت رو از او بخواه . مطمئن باش اگه پشتت به خدا قرص باشه چه همسرت به سمتت بیاد و چه نیاد آرامشی خواهی داشت که باعث تسکین همه آلامت خواهد بود.
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
حتي بابام مي خواست دخالت كنه و به من گفت هر وقت زنگ زد بگو من بزرگتر دارم بگو به من زنگ بزنه . وقتي بهش گفتم قاطي كرد و گفت حالا واسه ما شدن بزرگتر . من عمرا باهاش حرف نمي زنم و كاري باهاش ندارم من كه با اونا زندگي نمي كردم با تو زندگي مي كردم با توام كار دارم .
متاسفم اين راهو هم قبلا رفتم . همون دفعه كه دعوامون شده بود و رفتيم پيش وكيل من اونجا به وكيل گفتم علاقه اي به جدا شدن ندارم ولي اون انگار نه انگار همش مي گفت خوب اين علاقه اي نداره من دارم . ايندفعه ام مي گه اگه نمي خواي بياي بهم بگو برم خودم اقدام كنم از طريق قانون . اگه نرم بدتر مي شه كه بهتر نمي شه .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
اولا درست نیست که در این شرایط بحرانی ایشون بجای شما تصمیم بگیره.
زندگی شما در شرایط بسیار خطرناک قرار گرفته اما به مرز طلاق نرسیده.
شما پدرتون رو در جریان بذارین ، به صلاحدید ایشون بزرگترها باهم یه قراری بذارن. (اگر اطمینان دارید که با وساطت اونها کار بدتر نمیشه و دعوای زن و شوهری ابعاد تازه دعوای خانوادگی (پدرهاتون با هم) نمی گیره )
بهترین حالت در مداخله خانواده ها این شکل است که بزگترها بعنوان ناظر همراه با نصیحت و ارائه راهکار ، فقط مراقبند که شما دو نفر بتوانید گفتگوی خود را دنبال کنید و به پایان برسانید -حتی اگر در جلسات اول و دوم نتیجه عینی بدنبال نداشته باشد- .
حالت دیگه اینکه شما با شخص ثالثی (از دوستان ، آشنایان ، یا فامیل ، یا مشاور) که حتی المقدور همسرتون ازش حرف شنوی داره ، بصورت مجزا طرح موضوع کن و ایشون رو در جریان بذار ، بقیه کارها توسط این شخص ثالث انجام خواهد شد.
در همه این مراحل به خدا توکل کن.
دعای تعقیب نماز صبح ، رو هر روز حتما بخون. به معناش دقت کن. نتیجه کارها رو همه به او واگذار کن.
امیدوارم دلت آروم بگیره:72:
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
من نمي دونم تو باهاش مگه چيكار كردي كه اينجوري رفتار مي كنه؟بدترين رفتاري كه يك زن مي تونه انجام بده و مرد رو به جنون بكشونه گير دادنه...
ببين جمله اي كه بهت گفتم بهش بگو و ديگه جوابشو نده... هي باهاش حرف نزن بيشتر قات مي زنه! سر حرفت بمون بگو سه ماه ديگه بيا!(يه ذره اقتدار نشون بده بابا جان!) هر چي هم غر غر كرد اهميت نده كار خودتو بكن. روي خودتم كار كن. شايد يه سري مهارتها رو نداشتي كه اين اتفاق افتاده. هي دنبالش راه نيفت. هي تند تند ايده به ذهنت نرسه بري اجراش كني! رهاش كن فعلا! يه تصميم سفت و سخت بگير روش وايستا. بگو برو سه ماه ديگه بيا! به حاشيه ها توجه نكن. يه سيب تا بيفته روي زمين هفت تا چرخ مي خوره. تا سه ماه ديگه شايد اوضاعتون خيلي عوض بشه.
غصه نخور خانم. گريه نكن. دلتو آروم كن. انشاا... يك راهي پيدا مي شه. نشدم خودتو بسپر به تقدير الهي. يقينا خداوند بد تورو نمي خواد. خوبيَت هم نداره كه هر دوسال يكبار اين اتفاق برات بيفته. خودتو براي بهترين اتفاق آماده كن.
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
عزيزم 100٪ بدون که يه خانومه ديگه اي زير پاي شوهرت نشسته و شرط ارتباط برقرار کردن با شوهرت رو هم طلاق دادن تو قرار داده واسه همينه که ايشون اينهمه عجله داره که تکليفش روشن بشه!!...و با توجه به حرفايي که شوهرت ميزنه من فکر ميکنم تصميمش براي طلاق متاسفانه ( شايدم خوشبختانه!!) جديه جديه...پس بي خود خودتو حرص نده و دست و پاي الکي نزن آدمي که اينقدر به زنش اعتماد نداره که 2 شب خونه نباشه فکر ميکنه زنش چه کارها که نکرده همون بهتر که بره گم شه ...ببخشيد تند صحبت ميکنم ولي اون لياقته تو رو نداره از اول هم نداشته محکم باش تو هنوز سني نداري 28 سالته و ماشاالله فوق ليسانس هم داري از جدايي اصلاً نترس و بيشتر از اين از خودت ضعف نشون نده بذار بره پي کارش مطمئن باش که خداوند براي تو همسر بهتري در نظر گرفته... به طلاق راضي شو حتي بيشتر از ايشون به اين کار تمايل نشون بده و بهش زنگ بزن بگو من حاضرم....وقتي هم همه چي تموم شد يه نفسه راحت بکش و چند جلسه برو پيش يه روان شناس که بتوني خودتو بازسازي کني ميدونم به اعصابت خيلي فشار مياد ولي مطمئن باش با طلاق آدم نميميره و اين فقط يه وابستگيه که بعد از يه مدتي کم رنگ و کم رنگ تر ميشه سعي کن خودتو بسازي و تمام مشکلات اخلاقيه گذشتت رو برطرف کني و به زودي يه همسره ايده آل رو ايندفعه با ديده باز و با تجربه هايي که داشتي و با يه روح سالم که براي خودت تا اون موقع خواهي ساخت به سمته خودت جذب خواهي کرد...من مطمئنم عزيز دلم...از خدا کمک بگير و محکم باش
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
چرا فکر می کنی اگه با او همراه نشی کار بدتر میشه که بهتر نمیشه؟؟!!
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
دوست عزیز من فقط میدونم هرچقدر بیشتر التماسش کنی که بمونه اون بیشتر اصرار میکنه نه طلاق!
حیف نیست به خاطر مسائل کوچیک طلاق بگیرید ؟
البته بعضی مسائل بگی نگی کوچیک هم نیستند اما راه حل دارن و طلاف دیگه آخرین راهه نه اولین راه اما ظاهرا راحت ترین راهه!
طلاق منفور ترین حلال خداست عزیزم ...شاید لازم باشه یه بزرگتر پادرمیانی کنه و یه فرصت دیگه به همدیگه بدید نه فقط تو به اون فرصت بدی !
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
خدايا به سبکتکين عزيزم و به همه ي زنها و مرداي ديگه اي که مشکل توي زندگيشون پيدا شده کمک کن که بتونن بهترين راه رو انتخاب کنن و از سختي ها بگذرن و به روزاي خوب و خوش راحتي برسن الهي آمين:323:
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
من امروز دارم مي رم كه با پدرم صحبت كنم . ممنون از راهنمايي هاتون ولي مي دونم كه از بابام خيلي بدش مي ياد و باهاش لجبازي مي كنه نه حرف گوش كني دوست و آشنايي ام هيچوقت نداشته الحمدا... از همه ايراد مي گيره تا حالا نديدم بگه اين آدمو قبول دارم . راهي برام نمونده . وگرنه اگه حداقل يكي رو مي شناختم كه مي گفتم شايد يه كم متحولش كنه اينكارو مي كردم به خدا .
ديروز بهم گفت چيكار كردي گفتم به پدرم مي گم من كه ديگه راضيم . گفت آفرين داري كار درستو مي كني اگه ام بابات قبول نكرد بيا بريم خودمون قانوني اقدام كنيم . بهش گفتم نه نمي تونم به خاطر تو با پدرم لج كنم كه . ما كه داريم از هم جدا مي شيم اگه اونا هم كنارم نباشن و باهام لج كنن كه هيچي ديگه . گفت راست مي گي زياد باهاشون لج نكن حل مي شه . بالاخره خودشون خسته مي شن . به نظرتون با اينجور حرف زدن ديگه اميدي داشته باشم . معلوم كه ندارم . مي دونم اگه قضيه اين سه ماه مهلتو بهش بگم خيلي داغ مي كنه چون مي شناسمش . هيچ فرقي براش نمي كنه به قول خودش دو سال تحملم كرده درست نشدم . به خدا خودمم نمي دونم چرا انقدر بي انصافه مگه من قتل كردم كه اينجوري باهام رفتار مي كنه . اين سه ماهم فقط اعصاب خودمو خورد مي كنم و همش بهش فكر مي كنم كه خدايا يعني بر مي گرده يا برنمي گرده كه همين الانم جوابشو مي دونم . پس ديگه چيكار كنم مجبورم راضي بشم به رضاي خدا . شايد قسمت منم اين بوده . خيلي ممنون كه وقت گذاشتين و راهنماييم كردين .
ريحانه جون از دعاي خير شما هم ممنونم ايشا... همتون خوشبخت شين و مثل من عذاب نكشين . درست انتخاب كنين و درست زندگي كنين تا كارتون مثل من به اينجا نكشه . كه هر روز آرزو مي كنم كاش بدنيا نيومده بودم كه انقدر زجر بكشم .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
واااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااايي سبكتكين عزيز داري چيكار ميكني با زندگيت چرا گوش به حرفش ميدي مگه الكي طلاقت بده شما 6 ماه پيش مني تازه من خودم رفتم دادخواست طلاق توافقي دادم همسرمم سفت وايستاد گفت باشه و امد ولي من پشيمون شدمو گفتم نه ولي اون گفت زندگي ديگه نه تا اينكه مشاورم بهم گفت رهاش كن ديگه باهاش تماس نگير و بگو باشه طلاقم بده اما نه توافقي برو دادگاه بگو ميخوام طلاق بدم زنمو و قانوني اقدام كن.حالا توام ديگه تماسي نگير براي التماس بگو با طلاق موافقم ولي نه توافقي برو خودت به تنهايي اقدام كني من منتظر دادخواستتم مطمئن باش بيتوجهي شما و رفتنش به دادگاه شرايطو به نفع شما برميگردونه هر چي بيشتر بري به سمتش بيشتر ازت دور ميشه مطمئن باش.به طلاق توافقي هم راضي نشو به قول يكي از دوستان اين پديده شومي كه تو كشور ما مد شده فقط باعث راحت تر شدن جدايي ها شده جدايي هاي بي منطق.من ازين بيتوجهي دارم نتيجه ميگيرم الان 6 ماه كه نه ديدمش نه ازش خبري دارم نه صداشو شنيدم ولي جديدا داره ازش يه خبرايي ميشه.كسيو كه دوست داري رها كن اگه دوست داشته باشه برميگرده اگه نه ميره.تو همه كشورا 6 الي 1 سال دوره جدايي رو طي ميكنن بعد اقدام به طلاق ميگيرن حالا كه همسرتون راضي به اين نيست شما بگيد باشه طلاق اما نه توافقي بلكه از طرف تو به تنهايي بره شكايت كنه تا كار به اونجا بكشه يه مدت طولاني طول ميكشه ولي به شرطه اينكه تو اين مدت تماسي نگيريد واز خودتون ضعف نشون نديد شما تلاشتونو كرديد اگه بعد يه مدت حداقل 6 ماه بيخبري شما بازم گفت طلاقو همه تلاششو كرد برا طلاق دادن شما حتي تا مرحله پرداخت عقد ديگه قيده اين زندگيرو بزنيد ولي نه حالا و به اين زودي التماسم ديگه نكنيد هر چي بيشتر بريد طرفش ازتون دورتر ميشه اين خاصيت مرداست اميدوارم بهترين اتفاق براتون بيفته من شرايط شما رو درك ميكنم خيلي شبيه هميم.
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
دوست عزیز
به همسرتون خیلی محترمانه ، بگید که من زندگیم و تو را دوست دارم ، اگر چه اشتباهات زیادی داشته ایم که من سهم خودم را می پذیرم ، اما مایل به جدایی نیستم ، نه توافقی و نه دادگاهی من اقدام نمی کنم ، به شما هم تحمیل نمی کنم که با من زندگی کنی ، هر طور برای خودت صلاح می دونی اقدام کن ، من فقط می دونم که باید ببپردازم به خودم و اشکالاتمو پیدا کنم و سعی کنم اشتباهاتم را بپذیرم و اصلاح کنم ، چه زندگی با شما ادامه پیدا نکنه چه پیدا کنه ، این درسیه که من گرفتم .
و سپس رهاش کنید و نزد مشاور برید و روی خود زوم کنید و سعی کنید اشکال یابی کنید و مهرات آموزی و رفع اشکال .
فقط به تغییر در وجود خود فکر کنید و در این جهت تلاش کنید ، همسر و ادامه یا عدم ادامه زندگی را از ذهن دور کنید .
موفق باشید
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
ممنونم از راهنماييتون . ديروز با پدرم هم مشورت كردم گفتم كه ديگه منم راضيم به طلاق . پدرم گفت اصلا مهم نيست فقط يه خورده زمان بده تا بعدا پشيمون نشي كه چرا انقدر زود اقدام كردين . چه تو چه اون . حداقل بعد از يه مدت ديگه تكليف خودتونو مي دونين . گفت به اونم بگو اگه خيلي ناراحته از اين وضعيت خودش اقدام كنه واسه طلاق . تو صبر كن كه بعدا نگي كاش نمي كردم و پشيمون شي . منم قبول كردم خوشبختانه با روي باز استقبال كرد فكر مي كردم باهاش لجبازي كنه ولي حتي در مورد مهريه هم گفت ما به پول اون احتياجي نداريم حتي بعد از طلاق هم اينجا خونشه مي تونه بياد و بره و اگه قضيه جدي شد اگه خودتم راضي هستي نمي خواد مهريه هم بگيري . الان مطمئنم اول صبحي زنگ مي زنه مي گه چي شد با پدرت صحبت كردي . ماشا... خيلي هم عجله داره . منم مجبورم همينو بگم . ديگه خودش مي دونه چيكار كنه اگه مي خواد و فكر مي كنه خودش اقدام كنه زودتر به نتيجه مي رسه خوب بره بكنه . ديگه چيكار مي تونم بكنم . يه هفتست كه نديدمش . خيلي ناراحتم و غصه مي خورم ولي مي دونم كه محكومم به زندگي و بايد زندگيمو بكنم . شما هم واسم دعا كنيد فقط خدا مي دونه چي مي شه .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
دوست عزیزم بهترین راه همینه که دوستان گفتن،بهش بگو خودش اقدام کنه،یه وقت نری توافقی جدا شی، مهریت رو هم کامل ازش بگیر به حرف بابات گوش نکن،عزیزم میدونم سخته ولی تو فقط در صورتی باید ناراحت باشی که تو این طلاق مقصر اصلی باشی که انصافا نیستی چون اون کوتاهی هایی که داشتی در حد طلاق نبوده، مردی که تحمل سختی های زندگی رو حتی توی این حد هم نداره لیاقت دوست داشتن و عمر هدر کردن رو نداره،عزت خودت رو حفظ کن،برو تو تالار بخون بیچاره بعضی از آقایون با چه رفتارهایی از خانوماشون مواجهن و دارن زندگی میکنن(خیانت،عدم دوست داشتن همسر،...) مطمئن باش کسی که داره این جوری عجولانه تصمیم میگیره و به آینده و احساسات تو فکر نمیکنه روی خوش رو تو زندگیش نمیبینه،اصلا ناراحت نباش،هیچ کاری باهاش نداشته باش تا احضاریه بیاد یا از این کارش پشیمون بشه،تو تقاص کوتاهی هات رو تو این مدت که زجرت داد پس دادی،البته منظورم این نیست که به فکر جبران نباشی بلکه سعی کن تا اشتباهاتت رو پیدا کنی و رفعشون کنی ولی مطمئن باش حق تو طلاق نیست و کسی که داره این ظلم رو به تو میکنه یه روزی خدا بازخواستش میکنه. خودت رو نباز،محکم باش،خدا رو شکر کن که خانوادت پشتتن و خودت هم شاغلی،اون فقط جلوی تو نایستاده بلکه داره عملا با خدا دشمنی میکنه چون خدا زشت ترین حلال رو طلاق دونسته و اون داره با خدا مخالفت میکنه پس طرف حسابش خداست و نه شما.
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
اون خودش مي گه وظيفمه كه مهريه تو بدم حتي اگه تو نخوايم مي دم به خانوادت بهت بدن . ولي من همش فكر مي كنم خوب حالا كه قراره طلاق بگيريم پول اون به چه دردم مي خوره من اصلا از لحاظ مالي مشكلي ندارم . اگه قراره بريم سر زندگي خودمون خوب اون بدبخت چرا بايد تا آخر عمر به من قسطي پول بده خودش كه چيزي نداره . به قول خودش مي گه هميشه خودمو فدا كردم واسه ديگران خونه ماردمينا بودم هر چي در مي آوردم مال خانوادم بود و الانم مال تو . خودم نتونستم نه به تحصيلاتم برسم نه اون چيزايي رو كه مي خوام داشته باشم . تو رو خدا انقدر بي انصاف نباش حداقل تو بزار زندگيمو بكنم . منم واقعا ته قلبم ناراحتم شايدم راست مي گه آخه هيچ موقع درآمد خيلي خوبي نداشته هميشه تا ساعت 10 شب سر كار بوده البته تقصير من كه نبوده بارها بهش گفتم كارتو عوض كن ولي نكرد يا از تنبلي و ترسش . شايدم مي ترسيد جلوي من شرمنده بشه و نونه كار پيدا كنه نمي دونم ولي با اينكه تقصير من نبوده اين چيزا ولي خيلي دلم به حالش مي سوزه ديگه نمي خوام به خاطر من حداقل ناراحت باشه . مي خواستم كمكش كنم . تازه خونه خريديم و كلي خوشحال بودم كه بعد از يه مدت بي پولي بالاخره داريم از اين سختي ها نجات پيدا مي كنيم و اونم مجبور نيست تا اون موقع شب كار كنه و يه كمم اون به اون چيزايي كه مي خواد مي رسه . نشد ديگه روي خوش ببينيم . اينم از شانس ما بود . آره بهش همينو مي گم كه اگه مي خواد زودتر انجام بشه خودش اقدام كنه ولي چند روز پيش كه بهم زنگ زده بود خيلي خوشحال بود كه بالاخره همه چي داره تموم مي شه . مي دونم كه فايده اي نداره كه هي لفتش بدم فقط خودمو اونو اذيت مي كنم و از من يشتر بدش مي ياد . ولي حالا يه خورده هم صبر مي كنم تا ببينم چي مي شه .