-
داغ غربت
و داغ تنهایی ام
تازه می شود!
نگو که نمی آیی
نگو مرا همسفر دشت آسمان نیستی
از ابتدای خلقت
سخن از تنها سفر کردن نبود
قول داده ای
باز گردی
از همان دم رفتنت
تمام لحظه های بی قرار را
بغض کرده ام
و هر ثانیه که می گذرد
روزها به اندازه هزار سال
از هم فاصله می گیرند
-
RE: داغ غربت
در این تنهایی و غربت
تو بودی تکیه گاه من
در این تنهایی و غربت
تو بودی اشک وآه من
برای من تو بودی مه
در این شب های بی روزن
به روز وشب به یاد تو
دل من می شود روشن
منم چون ذره ای ناچیز
برای من چه ها کردی
تو تنها مونسم بودی
برای من دعا کردی
مرا می بردی ای مادر
به سوی آسمان دوست
و من هر لحظه می دانم
که تنها باور ما ""اوست"".
-
RE: داغ غربت
مرگ ما هست عروسي ابد
سر آن چيست ؟ "هو الله احد "
شمس تفريق شد از روزنه ها
بسته شد روزنه ها رفت عدد
آن عدد ها كه در انگور بود
نيست در شيره كز انگور چكد
هر كه زنده است به نور الله
مرگ اين روح مر اوراست مدد
بد مگو ، نيك مگو ، ايشان را
كه گذشتند ز نيكو و زبد
-
RE: داغ غربت
و آنزمان كه هبوط كردم باورم بود كه غریبم
درك داغ غربت مرا فشرد
حس غریبانه، هدیه این خاك به نازك تنهاییم بود
اما خیلی زود پركشیدم
خامی غربتم ، پایان پذیرفت
و پختگی ام مرا درسی دیگر آموخت.
چه زود با وجود عزیزم آشنا شدم
آری غریب آشنا شدم.
هزاران سال با فطرت نشستم
بدو پیوستم و از خود گسستم
ولیكن سرنوشتم این سه حرف بود
تراشیدم، پرستیدم ، شكستم
و اكنون فارغ از غربت ها و تنهایی هایم كم كم همه بتهای وابستگی ام را به خاك شكسته ام.
و دیگر تراشیدن بت را تعطیل كرده ام و پرستیدنم دیگر بوی تعلقات دیگر را ندارد.
آزادم ، و غربتم را در میان شما عزیزان به آشنایی دیرینه ای تبدیل كردم.
و اینها درسهای جوادم هست. كه به شما پس می دهم.
جوادم،دلم خیلی تنگ شده برات ، كجایی عزیزم!
-
RE: داغ غربت
آمد و آتش به جانم کرد و رفت
با محبت امتحانم کرد و رفت
آمد و بنشست و، آشوبی بپا
در میان دودمانم کرد و رفت
آمد و روئی گشود و، شد نهان
نام خود، ورد زبانم کرد و رفت
آمد و او دود شد، من شعله ای
در وجود خود، نهانم کرد و رفت
آمد و برقی شد و، جانم بسوخت
آتشین تر، این بیانم کرد و رفت
آمدو آیینه گردانم بشد
طوطی بی همزبانم کرد و رفت
آمد و قفل از دهانم بر گشود
چشمه ی آب روانم کرد و رفت
آمدو تیری زد و، شد ناپدید
همچنان صیدی نشانم کرد و رفت
آمد و چون آفتی در من فتاد
سر به سوی آسمانم کرد و رفت
-
RE: داغ غربت
مكن اي دوست غريبم سرسوداي تو دارم
من و بالاي مناره كه تمناي تو دارم
زتو سرمست و خمارم خبراز خويش ندارم
سر خود نيز نخارم كه تقاضاي تو دارم
دل من روشن و مقبل زچه شد با تو بگويم
كه درين آيينه ي دل رخ زيباي تو دارم
مكن اي دوست ملامت بنگر روز قيامت
همه موجم همه جوشم دردرياي تو دارم
مشنو قول طبيبان كه شكر زايد صفرا
بشكر داروي من كن چه كه صفراي تو دارم
هله اي گنبد گردون بشنو قصه ام اكنون
كه چوتو همره ماهم برو پهناي تو دارم
بردربان تو آيم ندهد راه و براند
خبرش نيست كه پنهان چه تماشاي تو دارم
هله دربان عوان خو مدهم راه و سقط گو
چو دفم مي زن بررو دف و سرناي تو دارم
چو دف از سيلي مطرب هنرم بيش نمايد
بزن و تجربه مي كن همه هيهاي تو دارم
-
RE: داغ غربت
باید بروی... چه وقت صبر است اینجا؟
قبر است اینجا... عزیز! قبر است اینجا؟
تاریکـــــی شـــعر های مــن می گوید :
خورشید همیشه پشت ابر است اینجا!
او مـانده و قلب آهنـــی تان مردم!
یا می نگـرد به دشمنی تان مردم!
این پاسخ لطف یک درخت است؟تبر؟
لعنت به نمکدان شکنی تان ! مردم!